۱۳۹۴ دی ۲, چهارشنبه

نگاهی به کتاب «مقدمه­ ای بر فردوسی شناسی و شاهنامه پژوهی» اثر یعقوب یسنا


نگاهی به کتاب «مقدمه­ ای بر فردوسی شناسی و شاهنامه پژوهی» اثر یعقوب یسنا

نویسنده: موجسار خرم دین

* این نوشته از روزنامه ماندگار، سایت خراسان زمین و سایت جمهوری سکوت نشر شده است.

پیش از معرفی و توجه به کتاب می خواهم چند سخن درباره یعقوب یسنا بگویم. در این سال ها که منظور شاعر، نویسنده و فرهنگی از کار ادبی، هنری و فرهنگی بیشتر گرفتن پروژه بوده است (قصد تبلیغ ندارم) یعقوب یسنا از انگشت شمار کسانی بوده که درگیر کار ادبی و پژوهشی خودش بوده است. نسلی که بعد از طالب، از دانشگاه ها فارغ شدند، بنا به مهاجر بودن چهره­های ادبی، این نسل توانست به زودی به شهرت برسند و به عنوان شاعر، نویسنده و پژوهشگر در رسانه ها و نهادهای ادبی معرفی شوند. نبود شخصیت های ادبی و فرهنگی مهم در افغانستان از یک نگاه به این نسل آسیب رساند و از نگاه دیگر به این نسل، فرصت مطرح شدن داد. اما این مطرح شدن بیشتر به این می ماند که هر کس می گفت «من ام رستم دستان!»؛ برای این که شخصیت ادبی مهم و مراجع مهم ادبی نبود تا کار ادبی این نسل ارزیابی شود و هر فرد این نسل تصور نسبتن دقیق و واقعی از کار شان پیدا کنند. نبود شخصیت های مهم فرهنگی و مرجع های معتبر ادبی فرهنگی باعث شد که فضای کاذب ادبی و فرهنگی ایجاد شود و در این فضای کاذب هر کس تصور آرمانی از خود پیدا کند که «اگر در افغانستان، دو شاعر و نویسنده خوب وجود دارد، یکیش، آنهم نخستین اش من استم!». بنا به این تصور و بنا به نبود فضای واقعی ادبی و فرهنگی، برای افراد این نسل اعتماد به نفس کاذب پیدا شد؛ با این اعتماد به نفس و شرایط کاذب فرهنگی و ادبی، فرصت فراهم شد تا افراد این نسل با چند شعر! و نوشته! (سکه نامحک) به عنوان شاعر و نویسنده شناخته شوند. بنابر این در بین این نسل، شاعر، نویسنده و پژوهشگر به معنای واقعی نداریم، بلکه فقط با تعدادی رو به رو استیم که ادعا دارند که «من فلان ابن فلان ابن فلان» استم. اگر بنا به این ادعاهای شان، کار شان را بررسی کنید؛ کاری خاص انجام نداده اند و از جمله شاعران، نویسندگان و پژوهشگران پیشاکتابت و عصر گفتار استند. تا جایی که من متوجه شده ام در بین این نسل پر از ادعا، یعقوب یسنا و چند فرد دیگر از این نسل، از کسانی استند، با وصفی که ادعا ندارند؛ در بین این نسل بیشترین کار ادبی و پژوهشی را انجام داده اند.

از یعقوب یسنا یک مجموعه شعر و پنج کتاب نشر شده است. یعنی می توان گفت در این سال ها، هر سال از یعقوب یسنا یک کتاب نشر شده است؛ درحالی که از ایشان مقاله های زیادی در مجله ها، روزنامه ها، سایت ها، حتا سایت های خارجی نیز نشر شده است. بنابر این، جدای از این که نسبت به اهمیت کارش قضاوت کنیم؛ می توانیم بگوییم که در بین افراد این نسل یعقوب یسنا از پر کارترین افراد این نسل است که می خواند و می نویسد.

یسنا با ارایه واژه های عربی در شاهنامه، خود را با بزرگ ترین متن حماسی کلاسیک پارسی دری رو به رو کرد که این رو به روی، چندان کار آسان و ساده نیست. جدای از شناخت و دانش نسبت به شاهنامه و واژه های آن، باید بنشینی و کتابی را که شصت هزار بیت دارد، بخوانی، یک بار نه، چندین بار بخوانی و از بین کلمه های شصت هزار بیت، واژه های عربی را پیدا کنی؛ این خواندن و پیدا کردن واژه های عربی حوصله و بردباری می خواهد که در روزگار ما شاید کمتر کسی، این حوصله را داشته باشد؛ مهمتر این که شاید غیر از یعقوب یسنا در بین این نسل، کسی شاهنامه را مکمل نخوانده باشد.

پس از تحقیق واژه های عربی در شاهنامه، یعقوب یسنا کتاب اهریمن (بررسی اسطوره های اوستایی درشاهنامه) را نوشت. در این تحقیق از شاهنامه فراتر رفت و منابع داستان های شاهنامه را در اوستا بررسی کرد که این بررسی در افغانستان بی پیشینه بود. در ضمن در این کتاب رویکرد تحقیقی ای را در بررسی اساطیر ایرانی مطرح کرد، که این رویکرد با رویکرد پژوهش های که در ایران صورت می گرفت، تفاوت داشت؛ زیرا در این کتاب، اساطیر ایرانی، اوستاشناسی و شاهنامه پژوهی از چشم انداز کشورهای فارسی زبان غیر از ایران به ویژه افغانستان مطرح و بیان شد. با این تحقیق، یسنا اوستا را مطالعه کرد که این مطالعه به یسنا فرصت داد تا شناخت اش از روایت های باستانی و شاهنامه تکمیل شود و اوستا، باستانی ترین روایت منطقه را بشناسد.

یسنا بعد از نشر کتاب اهریمن و یک دوره مطالعه و تحقیق درباره شاهنامه و اوستا، با نوشتن «دانایی های ممکن متن» نشان داد که فقط درباره اوستا و شاهنامه (اساطیر و ادبیات کلاسیک) مطالعه نکرده است؛ بلکه به طور جدی در حوزه نظریه و نقد ادبی (فلسفه ادبیات) حضور داشته و این حوزه را مطالعه کرده است و وارد نظریه های پساساختارگرا شده است. زیرا با نوشتن دانایی های ممکن متن، توانایی خویش را در عرصه نظریه پردازی نیز ثابت کرد؛ درحالی که وارد شدن در عرصه نظریه پردازی، آنهم در افغانستان، دانش و جسارت می خواهد. من قصد بررسی دانایی های ممکن متن را ندارم. خواننده ها را درباره این کتاب به مقاله یامان حکمت بنام «در جستجوی آن گوینده مخفی؛ نگاهی گفت وگویی به دانایی های ممکن متن اثر یعقوب یسنا» رجعت می دهم که در این مقاله یامان حکمت دانایی های ممکن متن را با کتاب «کیمیا و خاک» دکتر رضا براهنی مقایسه می کند، با این تفاوت که کتاب کیمیا و خاک ساختگرا است و کتاب دانایی های ممکن متن پساساختگرا؛ و یعقوب یسنا را یک متفکر و نظریه پرداز ادبی می داند.

کتاب دانایی های ممکن متن که نشر شد، یسنا به نقدهای عملی در ادبیات معاصر در باره شعر و داستان پرداخت که نتیجه این نقدهای عملی، تهیه و ارایه کتاب «خوانش متن» بود. تفاوت این کتاب با کتاب های دیگر بنام نقد در این بود که نویسنده در این کتاب تا به زندگی شاعر و نویسنده بپردازد به توضیح و تاویل متن پرداخته است و از متن های ادبی نقد فرمالیستی، ساختارگرا، پساساخت­گرا و پدیدارشناسانه ارایه کرده است. اگر در فرهنگ نقد نویسی ادبیات افغانستان دقت کنیم؛ خوانش متن از نخستن کتاب های است که به جای پرداختن به زندگی شاعر و نویسنده با متن درگیر می شود که این گونه برخورد با متن اهمیت خاص دارد.

ششمین کتاب یسنا «مقدمه ای بر فردوسی شناسی و شاهنامه پژوهی» است که چند روز پیش انتشارات فرهنگ آن را نشر و چاپ کرد. مقدمه ای... در حقیقت نتیجه و دریافت یسنا از پژوهش های قبلی ایشان درباره شاهنامه و اوستا است. این کتاب در پنج بخش ارایه شده است. آنچه که پیش از هرچه، توجه خواننده را به این کتاب جلب می کند؛ نخست زبان مرتب، مستدل و معاصر کتاب؛ و دوم روش تحقیق و ماخذ دهی کتاب است که بیانگر شناخت نویسنده از چگونگی استفاده از زبان و روش تحقیق در پژوهش است.

بخش نخست کتاب درباره فردوسی است. این بخش اطلاعاتی که در چهار مقاله، تذکره دولتشاه، تاریخ سیستان، لباب الالباب عوفی، روایت مقدمه نویسان شاهنامه از فردوسی و اشاره های شاهنامه آمده با درنظرداشت دریافت پژوهشگران معاصر از شاهنامه و فردوسی، به بررسی گرفته و درباره این همه اطلاعات داوری کرده است و دریافتی مشخص را از زندگی و دانش فردوسی ارایه کرده است.

بخش دوم کتاب به انگیزه فردوسی درباره سرایش شاهنامه پرداخته است. در این بخش، نویسنده بنا به بررسی سال به سلطنت رسیدن محمود و سال آغاز سرایش شاهنامه و ارتباط فردوسی با دربار محمود و این که فضل ابن احمد اسفراینی از فردوسی حمایت می کرد اما با برکناری اسفراینی از وزارت و وزیر شدن حسن ابن احمد میمندی، ارتباط فردوسی با دربار محمود به تعلیق درمی آید؛ چگونگی انگیزه سرایش شاهنامه را توضیح می دهد و بیان می کند که چرا شاهنامه مورد توجه محمود و دربار محمود قرار نگرفت و فردوسی پاداش دریافت نکرد.

بخش سوم به اهمیت فرهنگی و ادبی شاهنامه می پردازد. در این بخش از اسطوره و حماسه تعریف ارایه می کند؛ ارتباط اسطوره و حماسه را به بررسی می گیرد. در این بررسی چشم اندازی ارایه می کند از ژرف ساخت مشترک اساطیری اوستا و شاهنامه؛ وَ این که چگونه در فرایند دیالکتیکی اسطوره به حماسه تبدیل می شود. از نظر فرهنگی، شاهنامه را حماسه بنی بشر می داند که در بخشی از جهان، از زندگی و مناسبات انسان با جهان معرفت حماسی ارایه می کند. از نظر ادبی اهمیت ادبی شاهنامه را بررسی می کند در ضمن به چگونگی ارتباط فردوسی با شاهنامه نیز می پردازد و می گوید فردوسی خالق داستان های شاهنامه نه بلکه ناظم و تدوین گر داستان های شاهنامه است و فردوسی در قبال جنبه های ادبی شاهنامه مسوولیت دارد نه در جنبه های محتوایی داستان های شاهنامه؛ زیرا فردوسی بنا به ماخذ های مکتوب و شفاهی که وجود داشته، شاهنامه را نظم کرده است. در آخر این بخش، چشم اندازی از نخستین پژوهش ها تا آخرین پژوهش های که درباره فردوسی و شاهنامه در ادبیات پارسی دری و در جهان صورت گرفته است، ارایه می کند.

بخش چهارم کتاب در حقیقت، مقدمه و ارایه طرحی است برای چگونگی فردوسی شناسی و شاهنامه پژوهی. انتقاد نویسنده در این بخش بیشتر این است که سهم و اهمیت فرهنگی و ادبی کشورهای منطقه، به خصوص افغانستان و تاجیکستان در فردوسی شناسی و شاهنامه پژوهشی در نظر گرفته نشده است. پژوهش های که در ایران امروز صورت می گیرد، کوشش می شود شاهنامه و فردوسی را تقلیل بدهند به کشور ایران امروزی درحالی که افغانستان، تاجیکستان و ایران، سهم فرهنگی مشترک و برابر در شاهنامه دارند. بنابر این، در فردوسی شناسی و شاهنامه پژوهی بایستی سهم کشورهای منطقه درنظر گرفته شود و از این نگاه باید به شاهنامه پرداخته شود. مهمتر از همه این که جغرافیای شاهنامه در بخش اساطیری و پهلوانی یک جغرافیای مینوی و اساطیری است، نمی توان این جغرافیا را بر جغرافیای واقعی تطبیق داد، وَ دیگر این که خاستگاه داستان های اساطیری و پهلوانی توسط اشکانیان از سرزمین های شرقی به فارس (ایران امروزی) برده شده است و در دوره ساسانیان این داستان ها وارد فرهنگ ساسانیان می شود، اما حقیقت این است که روایت کیانیان، روایت پادشاهی شاهان شرقی است. یعقوب یسنا برای این نظرش، این دلیل را مطرح می کند که در تبارنامه هخامنشیان از جمشید، فریدون، کیکاوس و... هیچ اطلاعی نیست؛ درحالی که غیر از هخامنشیان، شاهان منطقه حتا در دوره اسلامی کوشش می کنند که تبار شان را به کیانیان برسانند. پیشنهاد یعقوب یسنا این است که به اوستا، شاهنامه و ادبیات و زبان پارسی دری به عنوان واقعیت های فرهنگی ای بنگریم که اقوام منطقه را به عنوان خلق فرهنگی ارایه می کند و شاهنامه در این وسط، پلی است که اقوام منطقه را از نظر ناخودآگاه و خودآگاه، وارد عرصه فرهنگی سرنوشت مشترک می سازد. پس بهتر است از چشم اندازهای فرهنگی فراجغرافیای سیاسی و فراقومی که به جغرافیای کلان فرهنگی و خلق فرهنگی می تواند تعلق بگیرد به شاهنامه پژوهی توجه صورت بگیرد.

بخش پنجم کتاب، ویرایش سوم و چاپ سوم واژه های عربی است. در این بخش، دو قسمت کتاب واژه های عربی حذف شده است و فقط قسمت سوم کتاب که واژه های عربی شاهنامه است با ویرایش و تجدیدنظر، در کتاب گنجانده شده است. نویسنده در مقدمه کتاب، ضرورت آوردن واژه های عربی را در بخش پنجم کتاب، نایاب شدن چاپ های قبلی کتاب واژه های عربی و داشتن ارتباط موضوعی به کتاب مقدمه ای بر فردوسی شناسی و شاهنامه پژوهی عنوان می کند، تا پژوهشگران بتواند از این بخش نیز استفاده کند.

کتاب «مقدمه ای بر فردوسی شناسی و شاهنامه پژوهی» از نظر ارایه اطلاعات لازم درباره فردوسی و شاهنامه، بررسی و داوری درباره این اطلاعات، موضع و رویکرد پژوهش، روش تحقیق و به کارگیری زبان معاصر و مستدل در افغانستان، از اهمیت و جایگاه خاص می تواند برخوردار باشد که مطالعه آن به پژوهشگران، دانشجویان زبان و ادبیات پارسی دری و علاقه مندان شاهنامه و فردوسی مفید است.

۱۳۹۴ دی ۱, سه‌شنبه

روایت میرا/نامیرای «خویشتن»

پوچی...
مرگ،
در سرم دست و پا می زند
و دلم تا ته تهی ست
همه اشیای شبیه ی زندگی،
در من ترک خورده اند
برای پایان
کافی نیست لوله ی اکسیژن را
از دهنم بردارید...
"زینت نور"
دانایی انسان نسبت به «خویشتن و جهان» به شکنندگی فهمِ روایتِ از خویشتن و جهان می انجامد. بنابر این، هرچه نسبت به وضعیت خویشتن و جهان دانا می شویم، به همان اندازه، نگرانی، غربت و معلق بودگی در وجود ما به عنوان هراس هستی شناسانه بیشتر می شود. هویت هستی شناسانه انسان (من، خود، خویش، خویشتن) روایت زبانی و اتفاق امر هستی دار در زبان است. هنگامی می گوییم «من»، «خود» و «خویشتن»، تصور ما این است که این «ضمیر»ها ذات و جوهر ما است، وَ ما با گفتن این ضمیرها به ذات خود ارجاع می دهیم؛ درحالی که این ارجاع به ذات و جوهر ما، یک فرافکنی است، زیرا ذات و جوهر ثابت، قابل اطمنان و مشخص در درون یا در وجود ما وجود ندارد؛ پس مرجع این ضمیرها ذات ما نیست، بلکه مرجع این ضمیرها در زبان است. «خود، من، خویشتن» به زبان ارجاع می کند و فرافکنی های هویتی و روایتی زبان است که مرجع های هویتی ما را ساخته و پرداخته، وَ ما با این اتفاق زبانی چنان وحدت پیدا کرده ایم که نمی توانیم مرز انسان و زبان را تفکیک کنیم. هرگاه به تفکیک مرز زبان و انسان آگاه شویم؛ این آگاهی، شکنندگی روایت هستی شناسانه انسان را از هویت اش، در پی خواهد داشت. برای این که پیش از آن انسان نمی داند که آنچه را از خودش و از جهان روایت می کند؛ اتفاق روایتی در زبان است. همین که نسبت به رابطه اش با زبان دانا شد، این دانایی، اقتدار هویتی فرد از خودش را دچار تهی شدگی می کند؛ بنابر این فرد خود را به عنوان یک روایت در درون زبان پیدا می کند که این روایت جعل وَ ساخته و پرداخته زبانی است که رابطه اش با فرد، رابطه فرافکنانه است.
شعر «پوچی...» نتیجه دانایی و آگاهی یک فرد (زینت نور) نسبت به خویشتن میرنده/نامیرنده اش است که به سوی مرگ فرافکنده می شود.
مرگ،
در سرم دست و پا می زند
روایت، مستدل و عقلانی نه، هنری و شاعرانه آغاز می شود. مرگ، یک موجود درنظر گرفته می شود که در وجود راوی هست یعنی در سرش. حضور مرگ در سر، می تواند این تاویل را بر بینگیزد که سر، جای تفکر و اندیشه است. بنابر این، می توانیم بگوییم که راوی از مرگ ورزی سخن می گوید. مرگ ورزی از ویژگی انسان اندیشمند است؛ چگونگی برخورد فرد با مرگ و معنای مرگ، درباره معنای زندگی و چگونه زندگی کردن تعیین کننده است. بنابر این مرگ ورزی به معنای کناره کشیدن از زندگی و نگاه بدبینانه به زندگی و معنای زندگی نیست؛ بلکه مرگ ورزی می خواهد بر چگونگی زندگی کردن تاکید کند. در این شعر، ما با مرگ ورزی هنری رو به رو استیم.
و دلم تا ته تهی ست
همه اشیای شبیه ی زندگی،
در من ترک خورده اند

با «از ته تهی بودن دل» از مرگ ورزی هنری وارد نومیدی هنری می شویم؛ که این نومیدی عرصه پوچی است. راوی درباره پوچی قضاوت نمی کند و توضیح نمی دهد که پوچی چیست. با بیان «همه اشیای شبیه ی زندگی/ در من ترک خورده اند» عرصه پوچی نشان داده می شود. خواننده در وضعیت، در آنجا که همه اشیای شبیه زندگی ترک خورده اند، پرتاب می شود. این پرتاب شدگی خواننده، موفقیت تجربه هنری شعر را نشان می دهد که خواننده ها می توانند تجربه روای را از پوچی و وضعیت هستی شناسانه پوچ شعر را تجربه کنند و با متن درگیری معرفتی داشته باشند. شعر ما را با تجربه پوچ رو به رو می کند. اما رو به رو کردن با این تجربه پوچ، به این معنا نیست که زندگی نفی شود؛ بلکه به این معنا است که انسان معاصر، روایت های اساطیری و... خویش را ویران کرده است و با این ویرانی روایت های ماقبل تاریخی و تاریخی، از نظر مناسبت اش با روایت های معرفتی که او را به آسمان و ریسمان بسته است، زیر پایش را خالی می کند. این خالی شدن، عرصه را پوچ می کند. بنابر این انسان معاصر، به ویژه هنرمند و شاعر معاصر باید از این عرصه پوچ و از تجربه پوچ برخیزد و زندگی را معنا کند؛ خود و انسان معاصر را در این عرصه پوچ، بازسازی، احیا و تجدید کند.
در بند نخست، زاویه دید شعر، از زاویه دید شخص اول، روایت می شود که راوی/شخصیت از درگیری خود با مرگ می گوید نه از مردن. بهتر است بین مرگ به عنوان روایت، اندیشه ورزی، مفهوم و ایده، با مردن به عنوان یک واقعیت زیست شناسانه و طبیعی تفاوت گذاشت. سخن از مردن، سخن گفتن درباره یک واقعیت و یک مصداق عینی است که در طبیعت اتفاق می افتد و ما با سخن از مردن درباره طبیعت زندگی سخن می گویم. اما سخن از مرگ، سخن از ایده، روایت و مفهوم است؛ با سخن از مرگ به طبیعت نه، به هستی، به ایده، به مفهوم، به مظاهر چیزها و رویدادها در ذهن پرتاب می شویم. بنابر این، با سخن از مرگ، خود را درگیر با تجربه های پدیدارشناسانه می کنیم. بند نخست شعر، بیان تجربه از یک ایده و مفهوم (مرگ) است که راوی از درگیری خویش با آن می گوید و این درگیری ذهنی اش را با توصیف اگزیستانسیال از اشیا، نمایشی می کند: «همه اشیای شبیه ی زندگی/ در من ترک خورده اند». اشیای که شبیه زندگی است؛ می تواند به معنای کل جهان درنظر گرفته شود. اما این کل جهان در بیرون نه بلکه در «من» راوی ترک می خورند؛ اینجا می توان گفت که راوی، خود را از جهان و جهان را از خود جدا نمی داند. به گونه ای، خود را روح و محور جهان می داند و جهان را با خود، خود را با جهان همذات پنداری می کند. در بند دوم زاویه دید تغییر می کند:
برای پایان
کافی نیست لوله ی اکسیژن را
از دهنم بردارید...
راوی با مخاطب نسبتن نامشخص سخن می گوید. شاید یک تک گویی است. از این مخاطب قراردادن فقط این را می دانیم که گویا او می خواهد شخصیت/راوی شعر، بیمرد. این بند شعر، به گونه ای برخورد پارادگسیال و آشنایی زدایانه با بخش نخست شعر دارد. در بند نخست شعر از ایده (مرگ) سخن می گوید. در بخش دوم شعر از مردن (واقعیت) سخن می گوید. بند دوم شعر، حتا می تواند این انگاره را ایجاد کند که مرگ، یک تجربه است؛ تجربه ای که می تواند در زندگی اتفاق بیفتد؛ بی آنکه بمیری، مرگ را تجربه کنی و با خویشتن میرا/نامیرای خویش (مرگ) گفت وگو کنی و او را نیمه خویشتن خویش یا ذات خویشتن خویش بدانی که دانایی و آگاهی نسبت به خویشتن اگزیستانسیال خودت است که با مردن پایان نمی یابد و به عنوان نگرانی و هراس هستی شناسانه می تواند ادامه داشته باشد: «برای پایان/ کافی نیست لوله ی اکسیژن را/ از دهنم بردارید...» با سه نقطه گذاشتن، نشان داده می شود که شعر پایان نمی یابد... .