۱۳۹۱ بهمن ۸, یکشنبه

ابن سینا و زنان

ابن سینا زندگی نا آرام و کوتاهی داشت؛ با این زندگی نا آرام و کوتاه، بهره اش را از زندگی، هم در تفکر و آفرینش، و هم در عیش، گرفت.
زن در نظر ابن سینا عنصر اجتماع نه بلکه خدمه ی مرد در نظر گرفته شده است؛ کسی که وضع خانه ی مرد را مرتب کند؛ بنابر این، زن باید دارای این صفات باشد:
عاقل، دیندار، باحیا، زیرک، مهربان، زایا، کوتاه زبان، فرمانبردار شوی و عفیف.
و، مرد تعهد به زن خود داشته با...شد؛ زن اش را گرامی بدارد؛ به زن اش دروغ نگوید؛ برای این که مرد هیبت اش را در برابر زن اش از دست ندهد.
------------
اما، ابن سینا، ازدواج نکرد و زن نگرفت تا برای ابن سینا بزاید، و...؛ معلوم نیست که چرا ابن سینا ازدواج نکرد؛ شاید به دلیل زندگی نا آرام و مشاغله ی زیاد یاهم! اما در روایت ها آمده است که ابن سینا مزدوج ها می کرد با کنیزکان بی عقد و نکاح؛ و مردی بود که خیلی فریفته و آغشته ی زنان بود.
همه ی مردان نسبت به زنان باور و کردار متفاوت دارند؛ باور شان طوری است و کردار شان طور دیگر؛ باور و کردار شان استوار بر منفعت مردانه ی شان است.
باور مرده ها در باره ی زنی یا زنانی که در نکاح شان است همان باوری است که ابن اسینا در باره ی زن ارایه کرده است؛ اما کردار مردان در باره ی زنانی که متعلق به خود مرد نیست طور دیگر است یعنی لازم نیست، آن صفات را داشته باشند.
کلن، نظر و کردار مردان در باره ی زنان خطرناک است؛ چون موضوع بیش از هر امری موضوع قدرت و حق مالکیت داشتن مردانه است که بایستی حفظ شود؛... .
ابن سینا، آدم بزرگ و شریف بوده است؛ ابن سینا هم یک آدم- مرد، بود.

اسطوره و فلسفه ما


بخش بزرگ از فلسفه و عقلانیت ما، از فارابی شروع تا ابن سینا و... بحث در باره ی اساطیر است؛ بحث هایی را که فیلسوفان ما در باره ی این اساطیر انجام می دهند؛ این اساطیر همچنان اسطوره می مانند، عقلانی نمی شوند و به مفاهیم فلسفی در نمی آیند؛ فکر می کنم شکست ما در عقلانی شدن، شکست خوردن در برابر اساطیر است.
فارابی به این نظر است که جسم های آسمانی، یعنی سیاره و ستاره ها هم نفس دارند.
ا...سطوره، از نخستین صورت تفکر انسان است؛ در تفکر اساطیری، انسان همه چی را دارای نفس و زنده می پندارد؛ این زنده پنداری همه چیز برای این است که انسان، ویژگی خویش بر همه چیز، سرایت می دهد.
همین شناخت اساطیری در تفکر فارابی نه تنها که نقد نشده بلکه تقویت شده و به عنوان یک فکر عقلانی ارایه شده است.
هنگامی که نفس شناسی به ابن سینا می رسد، ابن سینا نیز از پیج و خم اسطوره ی نفس، برامده نمی تواند، و بحث نفس، همچنان غیر عقلانی و اساطیری می ماند.
ابن سینا شش کتاب و یک قصیده در باره ی نفس نوشته؛ با این همه نوشته توانسته معرفت نظری وسیعی را در باره ی نفس ارایه کند که پیش از ابن سینا بی سابقه بوده؛ اما این معرفت نتوانسته اسطوره ی نفس را خردپذیر و عقلانی کند؛ در قصیده ی عینیه، که موضوع آن نفس و روح است؛ نفس به عنوان یک شخصیت اسطوره ای ارایه شده است.
درست است که اسطوره ی نفس، پیش تر از ما برای یونانیان، مطرح بوده است اما در تفکر یونانی این اسطوره، عقلانی می شود؛ هنگامی که به ما می رسد، با آن که ارستو، اهمیت اسطورگی نفس را زدوده است، بازهم نفس، قدرت اسطورگی اش را باز می یابد.
از مفاهیمی که ما زیر نام مفاهیم عقلی بحث می کنیم، مفاهیمی است اساطیری؛ اگرچه بین مفاهیم اساطیری و عقلی ارتباطی است اما مفاهیم عقلی ابطال پذیر اند و مفاهیم اساطیری از ابطال پذیری سرباز می زنند.

نفس؛ افلاتون، ارستو، ابن سینا

همیشه، انسان وقتی به خودش و به گرایش هایش فکر کرده است، دچار حیرت شده، و دست غیری را در خویشتن و گرایش های خویش یافته است.
یکی از گرایش های انسانی که انسان را دچار حیرت کرده، نفس است.
افلاتون، نفس را امری ازلی و ابدی می داند که پیش از حادث شدن بدن و بعد از بین رفتن بدن، وجود داشته است و با نابودی بدن، نفس به زندگی مستقل شروع می کند، احتمالن به مثل، ایده ی افلاتونی، م...ی پیوندد.
این دیدار پیش از بدن نفس با مثل است که معرفت تذکر را در انسان به وجود می آورد.
ارستو، نفس را صورت بدن می داند، به این نظر است که نفس، مکانسیم زیستی- محیطی بدن را تنظیم می کند، بنابراین تمایز نفس و بدن ناممکن است؛ نفس و بدن باهم به وجود می آیند و باهم نابود می شوند.
ابن سینا که از فیلسوفان شارح فلسفه ی ارستو است، نظر نسبتن متفاوت از ارستو در باره ی نفس دارد.
انگار ابن سینا، نظر ارستو را تایید کرده باشد که نفس همزمان با بدن به میان می آید، اما مشخص نکرده که چگونه و چطو، درحالی که ارستو مشخص کرده که نفس مکانیسم بدن است. این که نفس مکانیسم بدن باشد؛ در آرای ابن سینا روشن نیست؛ ممکن تصور ابن سینا در این باره این باشد که نفس پیش از بدن نیست؛ همین که بدن به وجود می آید نفس آفریده می شود و به بدن وارد می شود؛ یعنی نفس، امر مستقل از بدن.
هنگامی که بدن از بین می رود، نفس از بین نمی رود، و به عقل مستفاد منتقل می شود؛ این آرای ابن سینا اختلاف آشکار با آرای ارستو دارد.
نظر ابن سینا در باره ی نفس، بیشتر با دریافت های روان شناسی نیز نزدیکی دارد؛ ابن سینا می گوید، تصور کنید در یک وضیعت معلق قرار دارید و هیچ تصور از اندام و بدن تان ندارید اما بازهم در این وضیعت معلق به چیزی دست می یابید و پی می برید که خودیت خودتان است.
این برداشت ابن سینا از نفس در یک وضعیت معلق، این تصور را امکان پذیر می سازد که ابن سینا نفس را مستقل از بدن و یک امر میتافزیکی می دانسته است.
در اساطیر اوستایی هم بحثی از نفس وجود دارد بنام جان؛ جان در برداشت اساطیری اوستا نیروی است که مکانیسم زیست- محیطی تن را تنظیم می کند با بدن به وجود می آید و با نابودی تن از بین می رود؛ این برداشت اساطیری و برداشت ارستو از نفس، دریافتی است همسان.
از نظر علمی، برداشت ارستو را می توان دریافت واقعی از نفس دانست.