‏نمایش پست‌ها با برچسب معرفی کتاب. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب معرفی کتاب. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۶ اردیبهشت ۳۰, شنبه

نگاهی به «پاره های پیوسته» اثر رحمت الله بیگانه


کتابت و نوشتار از ویژگی ­های جامعه متمدن و مدرن است. انسان مدرن و متمدن هرچه را که احساس یا فکر می­ کند، می ­نویسد؛ تفاوت نمی­ کند که این احساس یا فکر مربوط به حوزه عمومی است یا خصوصی. بنابر این فرهنگ جامعه مدرن فرهنگ مکتوب است؛ برخلاف، فرهنگ جامعه­ های که مدرن نیست، بیشتر شفاهی و گفتاری است. حتا نقد که رویکردی مدرن است وَ باید نوشتاری و مکتوب باشد اما در جامعه­ های غیر مدرن، شفاهی است. اگر توجه کرده باشیم، نقدهای که در جامعه ما ارایه می ­شود، اکثرا شفاهی ارایه می ­شود؛ کمتر منتقدی داریم که نقد مکتوب ارایه می ­کند. جامعه مدرن جامعه­ ای است که از هرچه سند دارد؛ جامعه­ ای که مدرن نیست حتا تاریخ ­اش نیز شفاهی است و از تاریخ ­اش نیز سند ندارد. بر این اساس، رویکرد معمول و غالب فرهنگی جامعه ما شفاهی و غیر مکتوب است. در چنین وضعیتی -که شفاهی­ گرایی وجه غالب فرهنگی است- کتابی نشر می ­شود، جدایی از هر اهمیت، از نگاه مدرنیت پیامد فرهنگی دارد.

پاره­ های پیوسته چنان­که اشاره شد به ­طور کلی از نظر فرهنگ کتابت و نوشتار اهمیت دارد؛ اما درصورتی­که موردی ­تر به این اثر توجه شود، از این نگاه ­ها می­ تواند قابل ملاحظه باشد: از نظر گونه نگارش؛ زبان و بیان نثر؛ چگونگی فهمِ تجربه فردی از زندگی؛ بازتاب رویدادهای زندگی که در تاریخ و اسناد رسمی دیده نمی ­شوند؛ وَ بیان چشم­ دید رویدادهای تاریخی.

- پاره­ های پیوسته از نظر گونه یا ژانر نگارش، ژانر خاطره­ نویسی است. خاطره­ نویسی یکی از ژانرهای نگارش معاصر است؛ زیرا فرد رویدادها و تجارب زندگی ­اش را می ­نویسد که در گذشته این شیوه نگارش چندان معمول نبوده است. ممکن فرد این تجارب و رویدادهای زندگی ­اش را برای خود بنویسد اما معمولا از خاطرات یک فرد بنابه ماجراهایی­که در زندگی ­اش اتفاق افتاده است؛ می­تواند استفاده­ های متفاوت صورت بگیرد: استفاده ادبی به عنوان نثر ادبی و داستان؛ وَ استفاده تاریخی از چشم­ دید خاطره ­نویس؛ زیرا خاطره ­نویس رویدادها را بنابه چشم ­دید خویش ارایه می­ کند که از نظر اعتبارِ سندیت، ارزش تاریخی دارد. قضاوت من از جایگاه خواننده این است که این اثر در ضمن خاطره بودن اهمیت ادبی و تاریخی نیز دارد. اهمیت ادبی ­اش در این است که خاطرات با طرح روایی و حادثه­ محور نوشته شده، خواننده را وا می ­دارد تا بخواند که بعد چه می ­شود. اهمیت تاریخی ­اش در این است که بسیاری از رویدادهای تاریخی از دوره داوود تا پایان دوره کرزی بنابه چشم ­دید رحمت الله بیگانه ارایه شده است؛ وَ مهم این است که در ارایه این چشم­ دیدها خاطره­ نویس چگونگی رویدادها را بر اساس پیش ­فرض ­های ذهنی خویش ارزشگذاری نمی­ کند بلکه رویدادها را آن ­چنان­که اتفاق افتاده و خاطره ­نویس دیده است، بیان می­ کند. فقط در این کتاب، یادداشت نخست است که احساس می ­شود آنچه بیان می ­شود چشم ­دید مستقیم نه بلکه به نوعی بیان غیر مستقیم یک رویداد است؛ زیرا توصیفی خاص از رویدادی ارایه نمی ­شود، رویداد کلی بیان می ­شود؛ اگرچه در این یادداشت چندین رویداد تاریخی بیان می ­شود. اما هنگامی که حکومت داوود توسط رژیم خلق و پرچم سقوط می­ کند؛ در بیان این سقوط و رویکار آمدن حکومت خلق و پرچم، بیان رویدادها مستقیم و بنابه چشم­ دید خاطره­نویس ارایه می ­شود.

خاطره ­نویس ابعاد عاطفی زندگی­ اش را نیز با صمیمیت بیان می­ کند که یکی از ویژگی ­های خاطره نیز همین بیان تجارب عاطفی زندگی خاطره ­نویس است. بیگانه وقتی درگذشت مادرش را روایت می ­کند؛ خواننده نمی­ تواند عاطفی نشود و جلوش اشک­ اش را بگیرد. اگرچه بیگانه گفته­ است که او در موقع مرگ مادرش گریه نکرده است، زیرا «شاید آتش غم­ ها آب دیدگانم را خشک کرده بود.» (بیگانه، 1395: 20). اما اینجا که رسیدم نتوانستم جلو اشکم را بگیرم «آفتاب تازه همه ­جا را روشن کرده بود که بالای بستر مادرم رسیدم. آرام به یک پهلو خوابیده بود، دیدم چشمانش بسته است. دستش را بوسیدم و برای این­که آفتاب اذیتش نکند، روی­ جایی سفیدش را به رویش کشیده از اتاق خارج شدم.» (بیگانه، 1395: 21). بیگانه بی آنکه دانسته باشد؛ مادر دیگر همیشه چشم­ اش را بسته بوده و آفتاب نیز دیگر او را اذیت نمی­توانسته است. بیان چنین رویدادهای زندگی آنهم با انتقال احساس تجربه­ ای که خاطره­ نویس از چنین رویدادهای زندگی داشته است، خیلی ارزش هنری و بشری دارد؛ تجربه­ های که زندگی ­اش می­ خوانیم!

- در یک اثر پرداخت زبانی و چگونگی ارایه نثر خیلی مهم است. نویسنده باید بداند موضوع نگارش­ چیست و چگونه از زبان استفاده کند و به نثر نگارش شکل ببخشد. خاطره ­نویسی نیازمند به زبان ساده، معمول و مروج، بیان صمیمانه و به دور از فلسفه ­بافی و تحلیل است؛ زیرا نثر خاطره تحلیلی نه بلکه بهتر است توصیفی و روایی باشد. رویکرد ادبی داشتن در خاطره­ نویسی مهم است اما نه در حدی که زبان و ارایه نثر را درگیر شگردهای صنعت و صنعت ­سازی ­های ادبی بسازیم. پاره­ های پیوسته از نظر پرداخت زبانی و چگونگی بیان نثر، معیارهای خاطره ­نویسی را رعایت کرده است. بنابر این می­توان گفت این اثر از نظر چگونگی ارایه نثر، شاخصه­ ها و ویژگی­ های را دارد که می ­تواند نمونه ­ای خوب با پرداخت معاصر از نثر معاصر زبان پارسی دری در افغانستان باشد.

- خاطرات به نوعی چگونگی فهمِ تجربهِ فردی خاطره­ نویس از زندگی را نیز بیان می­ کند. در پاره­های پیوسته متوجه تجربه و تحول تجربه جناب بیگانه از فهم زندگی می ­شویم. فهم فرد نتیجه چگونگی برخورد و مناسبات ­اش با رویدادها و ماجراهای زندگی است؛ اگر از برخورد و مناسبات­ اش با رویدادها و ماجراها نتیجه ­ای گرفت، فهم ­اش از زندگی دچار تحول می ­شود؛ معنا و تاویل متفاوت از قبل از زندگی ارایه می ­کند، اگر از برخورد و مناسبات­ اش با رویدادها نتیجه ­ای نگرفت؛ فهمِ فرد از زندگی دچار تحول نمی­شود و دچار عصبیت­ های خویش می ­ماند. با خواندن خاطرات بیگانه متوجه می­ شویم که بیگانه از چه تجربه ­های خانوادگی به چه تجربه­ های فردی از زندگی می­ رسد. دست ­یافتن به این تجارب از زندگی بنابه چگونگی برخورد بیگانه با رویدادهای زندگی و معناگرفتن از این رویدادها است. بیگانه بنابه برخورد با رویدادها و آشنایی با افراد به فهم اعتدال و میانه­ روانه از زندگی می ­رسد؛ زیرا در خاطرات­ اش می ­بینیم که او با رویدادهای افراط ­گرایانه زیادی برمی ­خورد و نتیجه می­ گیرد که بنیادگرایی و افراط مسیر باهمی برای زندگی مسالمت­ آمیز نیست. بیگانه در خاطره ­ای یاد می­ کند «اگر ایما نمی­ بود شاید من ملایی بودم متعصب، خشک و سخت­ گیر که از نوای موسیقی و صدای پای زنی ایمانم درز برمی­ داشت.» (بیگانه، 1395: 33). بنابر این خواندن این اثر از نگاه زیست باهمی و مدارا در زندگی آموزنده است.

- اسناد رسمی و تاریخی معمولا چهره رسمی جامعه را می ­بیند و تغییر و تحول­ های سیاسی حکومت­ ها و جامعه را روایت می­ کند؛ درحالی که جامعه لایه­ های متفاوت، پربارتر، معنامندتر و گیراتر از چهره سیاسی دارد که در اسناد تاریخی و رسمی چندان بازتاب نمی­ یابد اما در سفرنامه ­ها، داستان ­ها و خاطرات لایه ­های متفاوت جامعه دیده و نشان داده­ می­ شود. از این نگاه، پاره­ های پیوسته غنای خود را دارد. در یادداشت «شاخه سمال» ما از کابل تا پنجشیر، نما و خصوصیت­ های را می­ خوانیم که در کتاب ­های تاریخی و رسمی هرگز به این نما و خصوصیت­ های زندگی و محیط اشاره نشده است «این موترها جای تیپ و رادیو نداشتند؛ دریوران تیپ ­های مودل 530 را ماهرانه در سوچبورد موتر نصب می­ کردند و چهار طرف این تیپ را چنان با پرک ­ها و گل­ ها تزیین می­ کردند که به سختی تیپ قابل رویت می­ بود.

شوخی ارمنی زادم یک­ دمی مدارا کن

یا بیا مسلمان شو یا مرا نصارا کن

آهنگ­ های مجید با دنبوره مخصوص خودش گوش­ های راکبین موتر را به نوازش می­ گرفت.

وقتی برای حاجتی، موتر می ­ایستاد و ما از بام پایین می­ شدیم و به داخل موتر سر می ­زدیم؛ زنان با چادری ­های پوشیده در چوکی ­های اول، و مردان با لنگی، کلاه قره­ قل مثل خشت ­های تعمیرات چیده ­شده می ­بودند.» (بیگانه، 1395: 26).

- غیر از این موارد در این اثر رویدادهای تاریخی نیز بازتاب یافته است. رویدادهای تاریخی ­ای که در این اثر بازتاب یافته است، دو گونه رویدادها است؛ گونه­ ای از رویدادها که در سایر کتاب ­ها می­ توان ثبت آن رویدادها را دید وَ گونه ­ای از رویدادها که چشم ­دید جناب بیگانه است و فقط در پاره­ های پیوسته آمده است. بنابر این اطلاعات و ریدادهای که از چشم­ دید آقا بیگانه ارایه شده است، از نظر تاریخی خیلی مهم و با اهمیت است زیرا خواننده را به نوعی پشت صحنه رویدادهای تاریخی می­ برد و خواننده با تصمیم­ گیری­ های پشت صحنه رویدادها و چگونگی اتفاق رویدادها آشنا می­ شود؛ مهم­ تر از همه اطلاعاتی درباره شخصیت ­های سیاسی کشور به ویژه درباره شخصیت آمر صاحب مسعود، قهرمان ملی کشور، نیز آمده است که خواننده را نسبتا از نمای نزدیک با شخصیت عملی آمر صاحب آشنا می­ سازد که این اطلاعات در آثار دیگر کمتر بازتاب یافته است؛ زیرا این نمای نزدیک از آمر صاحب از چشم­دید و چشم ­انداز جناب بیگانه ارایه شده است؛ هر فرد از شخصیتی، شناخت و تجربه خودش را دارد؛ بنابر این خواننده با تجارب بیگانه از آمر صاحب با آمر صاحب آشنا می­ شود.

درکل اطلاعاتی تاریخی که به عنوان چشم ­دید و تجربه مستقیم خاطره­ نویس در پاره­ های پیوسته بازتاب یافته است؛ بیشتر مربوط به جبهه شمال و مقاومت است.
پیشنهادم این است که این کتاب را باید خواند؛ زیرا نمی شود خاطرات و چشم­ دیدهای خاطره­ نویس را فشرده و خلاصه کرد و به دیگران انتقال داد؛ با خواندن پاره­ های پیوسته است که با زندگی یک فرد و فهمِ او از زندگی و رویدادهای اجتماعی و تاریخی آشنا می ­شویم که این آشنایی یعنی دست یافتن به اطلاعاتِ موردی است که تا هنوز نشنیده ­ایم.

۱۳۹۴ دی ۲, چهارشنبه

نگاهی به کتاب «مقدمه­ ای بر فردوسی شناسی و شاهنامه پژوهی» اثر یعقوب یسنا


نگاهی به کتاب «مقدمه­ ای بر فردوسی شناسی و شاهنامه پژوهی» اثر یعقوب یسنا

نویسنده: موجسار خرم دین

* این نوشته از روزنامه ماندگار، سایت خراسان زمین و سایت جمهوری سکوت نشر شده است.

پیش از معرفی و توجه به کتاب می خواهم چند سخن درباره یعقوب یسنا بگویم. در این سال ها که منظور شاعر، نویسنده و فرهنگی از کار ادبی، هنری و فرهنگی بیشتر گرفتن پروژه بوده است (قصد تبلیغ ندارم) یعقوب یسنا از انگشت شمار کسانی بوده که درگیر کار ادبی و پژوهشی خودش بوده است. نسلی که بعد از طالب، از دانشگاه ها فارغ شدند، بنا به مهاجر بودن چهره­های ادبی، این نسل توانست به زودی به شهرت برسند و به عنوان شاعر، نویسنده و پژوهشگر در رسانه ها و نهادهای ادبی معرفی شوند. نبود شخصیت های ادبی و فرهنگی مهم در افغانستان از یک نگاه به این نسل آسیب رساند و از نگاه دیگر به این نسل، فرصت مطرح شدن داد. اما این مطرح شدن بیشتر به این می ماند که هر کس می گفت «من ام رستم دستان!»؛ برای این که شخصیت ادبی مهم و مراجع مهم ادبی نبود تا کار ادبی این نسل ارزیابی شود و هر فرد این نسل تصور نسبتن دقیق و واقعی از کار شان پیدا کنند. نبود شخصیت های مهم فرهنگی و مرجع های معتبر ادبی فرهنگی باعث شد که فضای کاذب ادبی و فرهنگی ایجاد شود و در این فضای کاذب هر کس تصور آرمانی از خود پیدا کند که «اگر در افغانستان، دو شاعر و نویسنده خوب وجود دارد، یکیش، آنهم نخستین اش من استم!». بنا به این تصور و بنا به نبود فضای واقعی ادبی و فرهنگی، برای افراد این نسل اعتماد به نفس کاذب پیدا شد؛ با این اعتماد به نفس و شرایط کاذب فرهنگی و ادبی، فرصت فراهم شد تا افراد این نسل با چند شعر! و نوشته! (سکه نامحک) به عنوان شاعر و نویسنده شناخته شوند. بنابر این در بین این نسل، شاعر، نویسنده و پژوهشگر به معنای واقعی نداریم، بلکه فقط با تعدادی رو به رو استیم که ادعا دارند که «من فلان ابن فلان ابن فلان» استم. اگر بنا به این ادعاهای شان، کار شان را بررسی کنید؛ کاری خاص انجام نداده اند و از جمله شاعران، نویسندگان و پژوهشگران پیشاکتابت و عصر گفتار استند. تا جایی که من متوجه شده ام در بین این نسل پر از ادعا، یعقوب یسنا و چند فرد دیگر از این نسل، از کسانی استند، با وصفی که ادعا ندارند؛ در بین این نسل بیشترین کار ادبی و پژوهشی را انجام داده اند.

از یعقوب یسنا یک مجموعه شعر و پنج کتاب نشر شده است. یعنی می توان گفت در این سال ها، هر سال از یعقوب یسنا یک کتاب نشر شده است؛ درحالی که از ایشان مقاله های زیادی در مجله ها، روزنامه ها، سایت ها، حتا سایت های خارجی نیز نشر شده است. بنابر این، جدای از این که نسبت به اهمیت کارش قضاوت کنیم؛ می توانیم بگوییم که در بین افراد این نسل یعقوب یسنا از پر کارترین افراد این نسل است که می خواند و می نویسد.

یسنا با ارایه واژه های عربی در شاهنامه، خود را با بزرگ ترین متن حماسی کلاسیک پارسی دری رو به رو کرد که این رو به روی، چندان کار آسان و ساده نیست. جدای از شناخت و دانش نسبت به شاهنامه و واژه های آن، باید بنشینی و کتابی را که شصت هزار بیت دارد، بخوانی، یک بار نه، چندین بار بخوانی و از بین کلمه های شصت هزار بیت، واژه های عربی را پیدا کنی؛ این خواندن و پیدا کردن واژه های عربی حوصله و بردباری می خواهد که در روزگار ما شاید کمتر کسی، این حوصله را داشته باشد؛ مهمتر این که شاید غیر از یعقوب یسنا در بین این نسل، کسی شاهنامه را مکمل نخوانده باشد.

پس از تحقیق واژه های عربی در شاهنامه، یعقوب یسنا کتاب اهریمن (بررسی اسطوره های اوستایی درشاهنامه) را نوشت. در این تحقیق از شاهنامه فراتر رفت و منابع داستان های شاهنامه را در اوستا بررسی کرد که این بررسی در افغانستان بی پیشینه بود. در ضمن در این کتاب رویکرد تحقیقی ای را در بررسی اساطیر ایرانی مطرح کرد، که این رویکرد با رویکرد پژوهش های که در ایران صورت می گرفت، تفاوت داشت؛ زیرا در این کتاب، اساطیر ایرانی، اوستاشناسی و شاهنامه پژوهی از چشم انداز کشورهای فارسی زبان غیر از ایران به ویژه افغانستان مطرح و بیان شد. با این تحقیق، یسنا اوستا را مطالعه کرد که این مطالعه به یسنا فرصت داد تا شناخت اش از روایت های باستانی و شاهنامه تکمیل شود و اوستا، باستانی ترین روایت منطقه را بشناسد.

یسنا بعد از نشر کتاب اهریمن و یک دوره مطالعه و تحقیق درباره شاهنامه و اوستا، با نوشتن «دانایی های ممکن متن» نشان داد که فقط درباره اوستا و شاهنامه (اساطیر و ادبیات کلاسیک) مطالعه نکرده است؛ بلکه به طور جدی در حوزه نظریه و نقد ادبی (فلسفه ادبیات) حضور داشته و این حوزه را مطالعه کرده است و وارد نظریه های پساساختارگرا شده است. زیرا با نوشتن دانایی های ممکن متن، توانایی خویش را در عرصه نظریه پردازی نیز ثابت کرد؛ درحالی که وارد شدن در عرصه نظریه پردازی، آنهم در افغانستان، دانش و جسارت می خواهد. من قصد بررسی دانایی های ممکن متن را ندارم. خواننده ها را درباره این کتاب به مقاله یامان حکمت بنام «در جستجوی آن گوینده مخفی؛ نگاهی گفت وگویی به دانایی های ممکن متن اثر یعقوب یسنا» رجعت می دهم که در این مقاله یامان حکمت دانایی های ممکن متن را با کتاب «کیمیا و خاک» دکتر رضا براهنی مقایسه می کند، با این تفاوت که کتاب کیمیا و خاک ساختگرا است و کتاب دانایی های ممکن متن پساساختگرا؛ و یعقوب یسنا را یک متفکر و نظریه پرداز ادبی می داند.

کتاب دانایی های ممکن متن که نشر شد، یسنا به نقدهای عملی در ادبیات معاصر در باره شعر و داستان پرداخت که نتیجه این نقدهای عملی، تهیه و ارایه کتاب «خوانش متن» بود. تفاوت این کتاب با کتاب های دیگر بنام نقد در این بود که نویسنده در این کتاب تا به زندگی شاعر و نویسنده بپردازد به توضیح و تاویل متن پرداخته است و از متن های ادبی نقد فرمالیستی، ساختارگرا، پساساخت­گرا و پدیدارشناسانه ارایه کرده است. اگر در فرهنگ نقد نویسی ادبیات افغانستان دقت کنیم؛ خوانش متن از نخستن کتاب های است که به جای پرداختن به زندگی شاعر و نویسنده با متن درگیر می شود که این گونه برخورد با متن اهمیت خاص دارد.

ششمین کتاب یسنا «مقدمه ای بر فردوسی شناسی و شاهنامه پژوهی» است که چند روز پیش انتشارات فرهنگ آن را نشر و چاپ کرد. مقدمه ای... در حقیقت نتیجه و دریافت یسنا از پژوهش های قبلی ایشان درباره شاهنامه و اوستا است. این کتاب در پنج بخش ارایه شده است. آنچه که پیش از هرچه، توجه خواننده را به این کتاب جلب می کند؛ نخست زبان مرتب، مستدل و معاصر کتاب؛ و دوم روش تحقیق و ماخذ دهی کتاب است که بیانگر شناخت نویسنده از چگونگی استفاده از زبان و روش تحقیق در پژوهش است.

بخش نخست کتاب درباره فردوسی است. این بخش اطلاعاتی که در چهار مقاله، تذکره دولتشاه، تاریخ سیستان، لباب الالباب عوفی، روایت مقدمه نویسان شاهنامه از فردوسی و اشاره های شاهنامه آمده با درنظرداشت دریافت پژوهشگران معاصر از شاهنامه و فردوسی، به بررسی گرفته و درباره این همه اطلاعات داوری کرده است و دریافتی مشخص را از زندگی و دانش فردوسی ارایه کرده است.

بخش دوم کتاب به انگیزه فردوسی درباره سرایش شاهنامه پرداخته است. در این بخش، نویسنده بنا به بررسی سال به سلطنت رسیدن محمود و سال آغاز سرایش شاهنامه و ارتباط فردوسی با دربار محمود و این که فضل ابن احمد اسفراینی از فردوسی حمایت می کرد اما با برکناری اسفراینی از وزارت و وزیر شدن حسن ابن احمد میمندی، ارتباط فردوسی با دربار محمود به تعلیق درمی آید؛ چگونگی انگیزه سرایش شاهنامه را توضیح می دهد و بیان می کند که چرا شاهنامه مورد توجه محمود و دربار محمود قرار نگرفت و فردوسی پاداش دریافت نکرد.

بخش سوم به اهمیت فرهنگی و ادبی شاهنامه می پردازد. در این بخش از اسطوره و حماسه تعریف ارایه می کند؛ ارتباط اسطوره و حماسه را به بررسی می گیرد. در این بررسی چشم اندازی ارایه می کند از ژرف ساخت مشترک اساطیری اوستا و شاهنامه؛ وَ این که چگونه در فرایند دیالکتیکی اسطوره به حماسه تبدیل می شود. از نظر فرهنگی، شاهنامه را حماسه بنی بشر می داند که در بخشی از جهان، از زندگی و مناسبات انسان با جهان معرفت حماسی ارایه می کند. از نظر ادبی اهمیت ادبی شاهنامه را بررسی می کند در ضمن به چگونگی ارتباط فردوسی با شاهنامه نیز می پردازد و می گوید فردوسی خالق داستان های شاهنامه نه بلکه ناظم و تدوین گر داستان های شاهنامه است و فردوسی در قبال جنبه های ادبی شاهنامه مسوولیت دارد نه در جنبه های محتوایی داستان های شاهنامه؛ زیرا فردوسی بنا به ماخذ های مکتوب و شفاهی که وجود داشته، شاهنامه را نظم کرده است. در آخر این بخش، چشم اندازی از نخستین پژوهش ها تا آخرین پژوهش های که درباره فردوسی و شاهنامه در ادبیات پارسی دری و در جهان صورت گرفته است، ارایه می کند.

بخش چهارم کتاب در حقیقت، مقدمه و ارایه طرحی است برای چگونگی فردوسی شناسی و شاهنامه پژوهی. انتقاد نویسنده در این بخش بیشتر این است که سهم و اهمیت فرهنگی و ادبی کشورهای منطقه، به خصوص افغانستان و تاجیکستان در فردوسی شناسی و شاهنامه پژوهشی در نظر گرفته نشده است. پژوهش های که در ایران امروز صورت می گیرد، کوشش می شود شاهنامه و فردوسی را تقلیل بدهند به کشور ایران امروزی درحالی که افغانستان، تاجیکستان و ایران، سهم فرهنگی مشترک و برابر در شاهنامه دارند. بنابر این، در فردوسی شناسی و شاهنامه پژوهی بایستی سهم کشورهای منطقه درنظر گرفته شود و از این نگاه باید به شاهنامه پرداخته شود. مهمتر از همه این که جغرافیای شاهنامه در بخش اساطیری و پهلوانی یک جغرافیای مینوی و اساطیری است، نمی توان این جغرافیا را بر جغرافیای واقعی تطبیق داد، وَ دیگر این که خاستگاه داستان های اساطیری و پهلوانی توسط اشکانیان از سرزمین های شرقی به فارس (ایران امروزی) برده شده است و در دوره ساسانیان این داستان ها وارد فرهنگ ساسانیان می شود، اما حقیقت این است که روایت کیانیان، روایت پادشاهی شاهان شرقی است. یعقوب یسنا برای این نظرش، این دلیل را مطرح می کند که در تبارنامه هخامنشیان از جمشید، فریدون، کیکاوس و... هیچ اطلاعی نیست؛ درحالی که غیر از هخامنشیان، شاهان منطقه حتا در دوره اسلامی کوشش می کنند که تبار شان را به کیانیان برسانند. پیشنهاد یعقوب یسنا این است که به اوستا، شاهنامه و ادبیات و زبان پارسی دری به عنوان واقعیت های فرهنگی ای بنگریم که اقوام منطقه را به عنوان خلق فرهنگی ارایه می کند و شاهنامه در این وسط، پلی است که اقوام منطقه را از نظر ناخودآگاه و خودآگاه، وارد عرصه فرهنگی سرنوشت مشترک می سازد. پس بهتر است از چشم اندازهای فرهنگی فراجغرافیای سیاسی و فراقومی که به جغرافیای کلان فرهنگی و خلق فرهنگی می تواند تعلق بگیرد به شاهنامه پژوهی توجه صورت بگیرد.

بخش پنجم کتاب، ویرایش سوم و چاپ سوم واژه های عربی است. در این بخش، دو قسمت کتاب واژه های عربی حذف شده است و فقط قسمت سوم کتاب که واژه های عربی شاهنامه است با ویرایش و تجدیدنظر، در کتاب گنجانده شده است. نویسنده در مقدمه کتاب، ضرورت آوردن واژه های عربی را در بخش پنجم کتاب، نایاب شدن چاپ های قبلی کتاب واژه های عربی و داشتن ارتباط موضوعی به کتاب مقدمه ای بر فردوسی شناسی و شاهنامه پژوهی عنوان می کند، تا پژوهشگران بتواند از این بخش نیز استفاده کند.

کتاب «مقدمه ای بر فردوسی شناسی و شاهنامه پژوهی» از نظر ارایه اطلاعات لازم درباره فردوسی و شاهنامه، بررسی و داوری درباره این اطلاعات، موضع و رویکرد پژوهش، روش تحقیق و به کارگیری زبان معاصر و مستدل در افغانستان، از اهمیت و جایگاه خاص می تواند برخوردار باشد که مطالعه آن به پژوهشگران، دانشجویان زبان و ادبیات پارسی دری و علاقه مندان شاهنامه و فردوسی مفید است.

۱۳۹۴ شهریور ۲, دوشنبه

ادبیات فولکلوریک هزارگی چشم اندازی از فرهنگ مردم هزاره

عباس دلجو از پژوهشگران جدی کشور به ویژه در تاریخ و فرهنگ مردم هزاره افغانستان است. پیش از کتاب «ادبیات فولکلوریک هزارگی»، کتاب «تاریخ باستانی هزاره ها» از ایشان به نشر رسیده است. کتاب تاریخ باستانی هزاره ها پژوهشی درزمانی درباره تاریخ هزاره ها است که بیان­گر خاستگاه و رویدادهای سیاسی و اجتماعی تاریخی مردم هزاره است. در تاریخ­ پژوهی مردم افغانستان به ویژه در تاریخ پژوهی و تاریخ نویسی مردم هزاره، اهمیت و جایگاه خودش را دارد.

کتاب ادبیات فولکلوریک هزارگی بیان­گر زبان، ادبیات، ذوق اجتماعی و فردی، رویدادهای تاریخی و فرهنگ شفاهی مردم هزاره است که در گویش هزارگی حفظ شده است و نسل به نسل انتقال یافته است. ادبیات فلولکلوریک هزارگی در ضمن ثبت و ارایه واژه ها، جمله ها، ضرب المثل ها و دوبیتی های هزارگی، نشان­ دهنده تجربه مردم هزاره از زندگی اجتماعی، فردی، عشق، جنگ، اخلاق و آداب، محیط و... نیز است. از این نگاه با خواندن کتاب فولکلوریک هزارگی خواننده می تواند به روان­شناسی جمعی (امیدها و نومیدی های) مردم هزاره دست یابد؛ برای این که ادبیات فولکلور هر قوم و جامعه، اطلاعات جمعی­ همان قوم را حفظ می کند و بازتاب می دهد. این اطلاعات، اهمیت بشری دارد، زیرا فولکلور، آن جنبه های انسانی یک قوم را حفظ می کند که در زندگی آن قوم مهم و اهمیت داشته باشد. بنابر این با مطالعه فولکلور هر قوم ما به تجربه های ناب همان قوم از زندگی دست می یابیم؛ خواندن ادبیات فولکوریک هزارگی نیز به ما امکان می دهد تا با تجربه­ های نابِ انسانِ هزاره از زندگی آشنا شویم.

هزاره آکُو آهویِی بارُو دیده یَه

چنداول و اَوشار و اُرُوزگو دیده یَه

پُورمُشت نَکَدَه عزت و آزادی خُوره

هرچند سری دَ دار آوزُو دیده یَه (ادبیات فولکلوریک هزارگی)

عباس دلجو
این دوبیتی بیانگر تجربه تلخ هزاره ها را از تاریخ نشان می دهد که اشاره به چنداول، اَوشار و اُرُوزگو، بیانگر تلمیح های تاریخی از رویدادهای ستمگرانه در تاریخ معاصر هزاره ها است. مراد از «آهویِی بارُو دیده» این است که انسانِ هزاره، رنج دیده و ستم کشیده است و تجربه های سخت و سُست دنیا را زیاد دیده است؛ بنا براین تن به ظلم و ستم نمی دهد و درهرصورتی عزت، وقار و آزادی شان را حفظ خواهند کرد.

باچِه اَبغَه مره خُونده شُو آلَی

دَ درد دیل مَه تو کُونده شُو آلَی

مَرَه بی بُلغَه ماخ کَدی دَ چَمبَر

از کاری بَد خو تو، پوردَه شُو آلَی (ادبیات فولکلوریک هزارگی)

این دوبیتی وقار و عزت نفس یک دختر را از روابط با پسر نشان می دهد. پسر کاکای دختر، بی­خبر و ناگهانی روی دختر را بوسیده است. دختر به پسر کاکایش می گوید تو که مرا بوسیدی، با من ازدواج کن، چون تو مرا بی­خبر بوسیدی، این بوسیدن­ات پوردگی و شرمندگی دارد؛ برای این کارت شرم کن و بیا باهم ازدواج کنیم.

آشُوق صَدقِه کومِه اَفتِو زَدِه شِی

بَلَیخورِ دیل کوتِیو زَدِه شِی

بلِه ماشِیو شِیشتَه چُخرا مُوکُونه

آشوف صَدقِه چِیمِ پُور اَودِیدِه شِی (ادبیات فولکلوریک هزارگی)

این دوبیتی بیانگرِ تجربهِ عاشقانهِ انسانِ هزاره است که زیبایی شناسی انسانِ هزاره را نشان می دهد: «آشُوق صَدقِه کومِه اَفتِو زَدِه شِی» کومه افتو زده یعنی رنگ رخسار یا گونه ای که توسط نور آفتاب، تیره و سوخته باشد. این آفتاب سوختگی رخسار برای قوم و جامعه ای که در آسایش زندگی می کند، پیامد زیبایی شناسانه ندارد، حتا می تواند زشت تلقی شود. اما این افتو زدگی گومه برای انسانِ هزاره بنا به محیط و شرایط زندگی، ذوق زیبایی شناسانه خلق می کند که می تواند تجربه­ای خاص زیبایی شناسانه باشد که در فولکلور مردم هزاره بازتاب یافته است.

در ضمن دوبیتی­ها، سخن های که برای هزاره ها اهمیت فرهنگی، تاریخی و معنای هویتی یافته اند نیز در ادبیات فولکلوریک هزارگی  بازتاب یافته است:

«اوه جُوانای جیرکتو! چیم خُو پیراخ واز کَدَه، دورتر خُو توغ کِیِد. عبدالرامُون گورناخَو، پیشینه اُوروغ مُو مردُوم اَزرَه رَه کُشتَه پَگ شِی رَه دَ خُون شِیرَختَه کَد. آلِی اُوشرُون خُو رَه بِگیرید که بَسَه دُشمُو مُو رَه از مُوسُو نابود نَکنَه» (ادبیات فولکلوریک هزارگی).

این سخن به واقعیتِ تلخِ تاریخی هزاره ها اشاره می­کند که اشاره به کشتار هزاره­ ها در دوره عبدالرحمان دارد؛ در ضمن به مردم یادآوری می کند که هوشیار جان و سرنوشت شان باشند تا فاجعه عبدالرحمانی در تاریخ شان تکرار نشود.

این چند نمونه را برای اهمیت بشری و انسانی کتاب ادبیات فولکلوریک هزارگی آوردم که ادبیات فولکلور به طور عام خواننده را در جریان تجربه بشری از زندگی، وَ این کتاب به طور خاص، خواننده را در جریان تجربه بشری انسانِِ هزاره از زندگی قرار می دهد.

 عباس دلجو در این کتاب درباره واژه ها، جمله ها، ضرب المثل ها و دوبیتی های ناب هزارگی تحقیق کرده است. موقعی، تحقیق در فولکلور، اهمیت پیدا می کند که پژوهشگر، تحقیق و پژوهش را در ساحه انجام داده باشد. این پژوهش در ساحه انجام یافته است و پژوهشگر از درون گویش و فرهنگ زنده مردم هزاره، مواد کار را گردآوری و بعد تجزیه و تحلیل کاربردی کرده است. آنچه که به این تحقیق اهمیت داده است انتخاب روش تحقیق این کتاب است که قبل از این، پژوهشگری چنین پژوهشی را از فولکلور مردم هزاره ارایه نداده است.

پژوهشگر، واژه های ناب هزارگی را بنا به ترتیب آلفبایی ارایه می کند، بعد کاربرد واژه ها را در جمله، در ضرب المثل و در دوبیتی نشان می دهد. عباس دلجو این کار را با ظرافت خاص انجام می دهد که این ظرافت در مناسبت کاربردی واژه ها، جمله ها، ضرب المثل ها و دوبیتی ها است؛ یعنی همه باهم خوانده می شوند، وَ بنا به مناسبت گویشی و فرهنگی، باهم معنا می شوند که کار را برای خواننده آسان می سازد، چون خواننده به طور عملی در جریان کاربرد واژه ها قرار می گیرد.

کاربرد واژه ها در سه مناسبت، نشان داده می شود: در مناسبت زبانی یعنی در جمله ها؛ در مناسبت فرهنگی و اخلاقی یعنی در ضرب المثل ها؛ در مناسبت ادبی یعنی در دوبیتی ها. کاربرد واژه در جمله، معنای لغوی و جایگاه دستوری واژه را نشان می دهد؛ کاربرد واژه در ضرب المثل، جایگاه اخلاقی و ارزشی واژه را نشان می دهد؛ کاربرد واژه در دوبیتی، جایگاه ادبی واژه را نشان می دهد. نشان دادن واژه در این سه مناسبت، اهمیت فرهنگی کار را بیشتر می کند و فراتر از شناخت فولکلور مردم هزاره، چشم اندازکلی از فرهنگ بشری و انسانی مردم هزاره ارایه می کند.

اگر بخواهیم به طور نسبی از اهمیت این تحقیق سخن بگوییم؛ در چشم انداز نخست، اهمیت تحقیق در این است که در مقطعی از زمان صورت می گیرد که این مقطعِ زمانی برای ادبیات فولکلور و واژه های نابِ گویشِ هزارگی، مقطعِ خاص است؛ زیرا وضعیت اجتماعی کنونی هزاره ها بنا به مناسباتِ فرهنگی و اجتماعی با اقوام افغانستان و بنا به مناسباتِ فرهنگی با مردم جهان چه از طریق مهاجرت و چه بنا به امکان های مناسبتی ارتباطات زندگی معاصر، رو به رو با تحولات جدی است؛ دیر یا زود واژه های ناب گویش هزارگی، ضرب المثل ها و دوبیتی های هزارگی دچار فراموشی و تحول خواهند شد؛ درصورتی که نتوانیم ادبیات فولکلور مان را مکتوب کنیم، ادبیات فولکلور ما دچار فراموشی می شود و این دچار فراموشی شدن، آسیب جبران ناپذیرِ فرهنگی را بر هویت و اعتبار فرهنگی ما که نشان­دهنده روحیات بشری ما است، وارد می کند. خوشبختانه، کتاب فولکلور هزارگی توانسته است در این مقطعِ خاص به خوبی از ادبیات فولکلور مردم هزاره پاسداری کند و به عنوان یک سند معتبر، ادبیات فولکلور هزاره را حفظ و ارایه کند.

در چشم انداز دوم، تحقیق اهمیت زبان­شناسی دارد، زیرا پژوهشگر با ارایه واژه های ناب هزارگی و کاربرد آن در جمله، برای زبان­شناسان، داده های اطلاعاتی لازمی را تهیه کرده است که زبان­شناسان می توانند با استفاده از داده های ارایه شده درباره ریشه شناسی واژه های ناب و درباره ویژگی های صرفی و نحوی گویش هزارگی، تحقیق و پژوهش های زبان­شناسانه، انجام بدهند.

عباس دلجو
در چشم انداز سوم، اهمیت تحقیق در جنبه مردم شناسی کتاب است؛ زیرا هر تحقیق درباره فولکلور، اهمیت مردم شناسانه دارد. از آنجایی که ادبیات فولکلوریک هزارگی، پژوهشی همه جانبه در ارایه واژه ها، جمله ها، ضرب المثل ها و دوبیتی های هزارگی است که فراتر از شناخت ادبیات فولکلور هزاره؛ چشم انداز معرفتی از فرهنگ، روحیه های اخلاقی، اجتماعی و طرز زندگی مردم هزاره نیز ارایه می کند، که این چشم انداز، می تواند اهمیت مردم شناسانه را در پی داشته باشد.

در چشم­ انداز چهارم، اهمیت پژوهش در این است که نسبت به پژوهش های دیگر در ادبیات فولکلور هزاره؛ دقت و توجه در گزینش واژه­ ها، جمله ها، ضرب المثل ها و دوبیتی ها شده است. در پژوهش های دیگر، گزینش درست و دقت خاص برای ارایه نمونه از واژه ها، جمله ها، ضرب المثل ها و دوبیتی ها نشده است و خلط در گزینش وجود دارد؛ آنچه را که بنام واژه­ها، جمله ها، ضرب المثل ها و دوبیتی های هزارگی ارایه کرده اند، هزارگی نیست بلکه در گویش و ادبیات فولکلور اقوام دیگر نیز آن واژه ها، جمله ها، ضرب المثل ها و دوبیتی ها وجود دارند. با خواندن ادبیات فولکلوریک هزارگی، ادعای من این است که در این کتاب، گزینش واژه­ ها، جمله ها، دوبیتی ها و ضرب المثل ها آن­قدر دقیق، خاص و درست است که فقط به گویش، ادبیات فولکلور و فرهنگ هزارگی تعلق دارند، هزارگی ناب استند؛ در گویش ها و ادبیات فولکلور اقوام دیگر، این واژه ها، جمله ها، ضرب المثل ها و دوبیتی ها را نمی توانیم پیدا کنیم. بنابر این، چنین دقت و توجه، نخست برمی­گردد به اطلاع و دانش یک پژوهشگر از شناخت فولکلور درکل، وَ از شناخت فولکلور یک قوم به طور خاص؛ وَ دوم، ارتباط می­گیرد به آشنایی پژوهشگر از روش تحقیق، جمع آوری و شناختِ داده ها، تحلیل داده ها، وَ ارایه تحلیل به عنوان یک کارِ متفاوت و خاصِ تحقیقی. خوشبختانه، عباس دلجو به این دو اصل، در پژوهش ادبیات فولکلوریک هزارگی، توجه و دقت لازم را انجام داده است؛ برای همین شناخت و دقت است که کتاب ادبیات فولکلوریک هزارگی می­تواند یک پژوهش خاص در ادبیات فولکلور هزاره ها باشد.

در چشم انداز پنجم، اهمیت پژوهش در جنبه دایره المعارفی ادبیات فولکلوریک هزارگی است؛ برای این که چهار مورد خاص در یک کتاب ارایه شده است، درحالی که می توانست به طور مستقل در چهار کتاب ارایه شود: واژه های هزارگی، دیالوگ و جمله های هزارگی، ضرب المثل های هزارگی و دوبیتی های هزارگی. عباس دلجو این چهار مورد را در یک کتاب ارایه کرده است که اهمیت کار را از نظر پژوهش بالا برده است؛ برای این که، این چهار مورد را در مناسبت کاربردی زبانی و فرهنگی که بین واژه ها، جمله ها، ضرب المثل ها و دوبیتی ها وجود دارد، ارایه شده است. این چنین ارایه مناسبتی از واژه ها، جمله ها، ضرب المثل ها و دوبیتی ها به کتاب، اعتبار دایره المعارفی در فرهنگ و ادبیات فولکلور هزاره، بخشیده است.

پیش از چاپ کتاب ادبیات فولکلوریک هزارگی، بخت این را داشتم که این تحقیق را بخوانم؛ پس از خواندن این تحقیق خواستم یادداشتی هرچند ناقابل، حد اقل برای ادای احترام به زحمت محترم عباس دلجو بنویسم تا نشانی از ارادت مندی من نسبت به کوششِ شباروزی ایشان برای ارایه تاریخ و فرهنگ مردم هزاره افغانستان باشد.

۱۳۹۳ اسفند ۱, جمعه

جای خالی نقد ادبی در ادبیات افغانستان (نگاهی معرفتی به کتاب «مواجهه با متن» اثر یامان حکمت)

مواجهه با متن با مناسبت به درک غیبت چند ضرورت اساسی در ادبیات افغانستان نوشته شده است: یک، جای خالی تیوری نقد در افغانستان؛ دو، نقد عملی از متن با رویکرد معاصر نقد از متن معاصر؛ و سه، ضرورت گفتمان سازی در نقد ادبی ادبیات افغانستان.
نویسنده در مقدمه کتاب به جای خالی نقد ادبی در ادبیات افغانستان می­ پردازد به این برداشت که نقد ادبی در افغانستان تا هنوز با ابزار مدرن نظری نقد مسلح نشده است که بتواند از متن معرفت ارایه کند یا متن را به معنا درآورد؛ برای این که، مناسبت لازم بین نظریه، نقد و متن ادبی ایجاد نشده است. نظریه ها درست خوانده نشده و بومی نشده است، بنابر این نقد با همان وضع و حال گفتمانی کلاسیک به متن می پردازد که درگیری اش با نشانه های سنتی صور خیال در شعر و متن ادبی است که از متن نمی تواند مناسبت معرفتی رابطه های درون متنی، بینامتنی و زیبایی شناختی ممکن را ارایه کند.
این که نقد ادبی بتواند جایگاه پیدا کند به برقراری مناسبت بین نظریه، نقد و متن ادبی لازم است اما این مناسبت هنگامی می تواند برقرار شود که مساله سنت و مدرن تفکیک شود تا بتوانیم با تفکیک گفتمان کلاسیک به گفتمان مدرن و معاصر از نقد و متن دست پیدا کنیم.
یامان حکمت به توضیح بسا موارد می پردازد که تفکیک این موارد چندان برای ادبیاتچی های ما مشخص نیست؛ از جمله: عناصر گفتمان نقد سنتی و مدرن، تفاوت نقد و اعتراض، تفاوت نقد و معرفی، نقد محتوا و فرم (نقد بررسی محتوا نه بلکه بررسی فرم است)، و تفاوت منتقد ادبی و تکنیسین ادبی. واقعیت علوم نیز استوار بر دسته بندی و تقسیم بندی کردن اش است در صورتی که نتوانیم در علم یا علوم روش برای دسته بندی ایجاد کنیم نمی توانیم به معرفت علمی دست پیدا کنیم؛ بنابر این نقد ادبی نیز نیازمند روش است برای بررسی و ارایه معرفت از متن. نویسنده با ارایه مولفه­ های تفکیک نقد از نانقد و ارایه روش انتقادی، به خوانش عملی از متن های معاصر می پردازد. این خوانش، ارایه معرفت از ادبیات حاشیه افغانستان است. ادبیات حاشیه به مفهوم دولوز و گتاری. در واقعیت امر، ادبیات حاشیه، ادبیات معاصر است؛ برای این که خلاقیت و توانش ادبی و ادبیات پیشرو در ادبیات رسمی نه بلکه در ادبیات حاشیه­، اتفاق می افتد، به نوعی ادبیات رسمی، ادبیات خلاق را به تعبیر خودش از ادبیات؛ ادبیات نمی داند. طوری که رویکرد نیما به ادبیات از سوی ادبیات رسمی روزگارش حتا مورد تمسخر قرار می گرفت، همین طور ادبیات دهه هفتاد ایران از سوی ادبیاتچی های قبل از خودش مورد برچسپ های فاقد زیبایی شناختی ادبی زده می شد. 
خوبی خوانش یامان حکمت از متن های معاصر در این است که معمولن مبنای نظری خوانش هایش را توضیح می دهد و بعد با آن مبناهای نظری به خوانش عملی و نقد عملی متن می پردازد. منظور یامان حکمت از جایگاه خالی نقد در ادبیات این نیست که در باره ادبیات چیزی نوشته نمی شود، معمولن چیزهای بنام نقد نوشته می شود اما این نوشته های بنام نقد، پشتوانه نظری ندارند که متن معاصر را به معناکردن درآورد؛ بنابر این یامان حکمت جای خالی نقد را در این می بیند که بین نقد و نظریه و متن مناسبت معرفتی برقرار نشده است، بنا به این تشخیص، هر متنی را که ایشان می خواند در حدود مناسبتی همین سه عنصر (نظریه، نقد و متن) می خواند. با این کارش به ما عملن نشان می دهد که اگر نظریه پردازی شده است اما این نظریه پردازی ها نتوانسته است با نقد مناسبت برقرار کند، اگر نقد صورت گرفته است، نقد نتوانسته، پشتوانه نظری اش را معرفی کند؛ این گسست باعث شده که متن جدی خوانده نشود و از متن، نقد و معرفت ارایه نشود؛ در نهایت، نظریه، نقد و متن، نتواند گفتمان ادبی را ارایه کند. با ایجاد مناسبت نظریه، نقد و متن از سوی می خواهد نمونه بدهد برای چگونگی پُر کردن جایگاه خالی نقد و سوی دیگر، خوانش ها جنبه کارگاهی و آموزشی پیدا می کند که خواننده علاقه مند به نقد می تواند هم به معرفتی از متن مورد نقد دست یابد و هم روش نقد نویسی را متوجه شود.
هر متن به منتقد امکان می دهد که با کدام چشم انداز می تواند بهتر خوانده شود؛ بنابر این در روزگار معاصر، نقادی چشم انداز نظری متنوع و متکثری را پیش روی یک منتقد آگاه و هوشیار می گذارد؛ به تیز هوشی منتقد برمی گردد تا با کدام چشم انداز نظری به نقادی متن بپردازد و از متن معرفت ارایه کند. یامان حکمت در انتخاب چشم اندازهای نظری برای نقادی متن با زرنگی خاص بهره برده است که هم امکان خوانده شدن متن را تشخیص داده است و هم تنوع نقادی را کار نقد متن معرفی کرده است.
خوانش های که در مواجهه با متن از متن ارایه شده است، برخوردار از معرفت پساساختارگارایانه است اما هر خوانش با رویکرد خاص از پساساختارگرایی بهره برده است که شامل خوانش نشانه شناختی، خوانش بر اساس امر ذهنی و عینی، خوانش بر اساس معرفت زنانه نویسی، خوانش از ادبیات و «دیگر» بودن، خوانش از رمان بر مبنای روایت همچون امر بی نهایت، خوانش از نظریه بر مبنای معرفت دالی (زندگی دال ها). این خوانش ها از شعر، رمان و نظریه صورت گرفته است که از کار شعری مهدی سرباز، باران سجادی، هادی هزاره، مجیب مهرداد، زینت نور، وحید بکتاش و چند شاعر ایرانی خوانش ارایه شده است؛ رمان، زندگی کوچک مانی خسرو نیز نقد شده است؛ در نظریه و نقد متن به نقد «دانایی های ممکن متن»، درباره کتاب «پیشینه تجدد، پیدایش و بالندگی شعر نو در افغانستان» اشاره های صورت گرفته است، و مقاله ادبیات دیگر افغانستان از شمس جعفری نقد شده است. این خوانش ها و نقادی ها بیشتر با دو هدف صورت گرفته است: چگونگی بهره گیری از نظریه ها در نقادی، وَ نقد و معرفی تعدادی از متن های معاصر در حوزه شعر، داستان، نقد و نظریه پردازی.
طوری که اشاره کردم مواجهه با متن با ضرورت تشخیص سه مساله در ادبیات افغانستان، نوشته شده است که جای خالی تیوری نقد، نقد عملی از متن با رویکر معاصر، و گفتمان سازی در نقد ادبی و ادبیات معاصر بود. درباره دو مورد بطور گذرا اشاره شد؛ مورد سوم چگونگی گفتمان سازی و ضرورت گفتمان سازی در ادبیات معاصر و نقد ادبی است. در این بخش، نویسنده برای منتقدان پیشنهادهای لازم را ارایه می کند تا بتوانند چشم انداز کلی و جریان شناسانه از ادبیات افغانستان ارایه کنند، البته این کار، نیازمند به گفتمان سازی دارد تا این گفتمان سازی بتواند معاصر بودن و سنتی بودن را تفکیک کند و بعد با مولفه های معاصر به ادبیات بپردازد.
یامان حکمت با گفتمان های ادبی که در ادبیات ایران رخ داده است، می خواهد چشم انداز معرفتی بگشاید به ادبیات معاصر در افغانستان، البته این چشم انداز معرفتی به این معنا نیست که اتفاق های که در ادبیات ایران افتاده در ادبیات افغانستان هم رخ داده باشد، بلکه گشودن این چشم انداز، بیشتر برای الگوگیری یا توجه است که ادبیات افغانستان در کجای گفتمان های معاصر ادبی است. نویسنده از دو گفتمان ادبی تاریخی در ایران یاد می کند: گفتمان دهه چهیل با شعر و رویکرد معرفتی تعدادی به ویژه، نیما از ادبیات آغاز می شود، وَ گفتمان دهه هفتاد با رویکرد معرفتی تعدادی به ویژه، با کتاب «خطاب به پروانه ها و چرا من دیگر شاعر نیمایی سرا نیستم» جان می گیرد. بنابر این، پرسش اینجاست که نقد و ادبیات ما بنا به همزبانی و همسایگی چقدر با این دو گفتمان مناسبت دارد؛ اگر ندارد، آیا کدام دهه ها و کدام کتاب­ ها و اشخاص می تواند در گفتمان معاصر ادبیات ما تاثیر گذاشته باشد؛ تشخیص این که ادبیات ما در کجای گفتمان معاصر بودن است نیازمند دقت و توجه و بررسی همه جانبه است؛ فکر می کنم منظور یامان حکمت در گفتمان سازی ادبی و گفتمان ادبیات معاصر در افغانستان فراخوان ما به تشخیص گفتمان معاصر در ادبیات افغانستان و ایجاد گفتمان سازی در ادبیات است.  نویسنده می پرسد «آیا ادبیات افغانستان به یک دهه هفتاد نیاز دارد؟» به باور یامان حکمت در دهه هفتاد برای ادبیات ایران به ویژه برای شعر ایران تحول عظیمی از نظر گفتمانی رخ داده است که این تحول، رویکرد تیوریک پساساختارگرایانه به ادبیات و شعر است؛ در رویکرد پساساختار گرایانه ما با تنوع فرم ها رو به رو استیم حتا هر شاعر می تواند فرم شعری خودش را داشته باشد؛ بنابر این در این صورت شاعر باید رویکرد شعری خود را توضیح بدهد؛ درحالی که در شعر سنتی هر فرم و تک تک فرم ها از قبل توضیح داده شده است و شاعر در یک فرم از قبل مشخص شده و تعریف شده، شعر می گوید، فقط نیازمند رعایت شاخصه های همان قالب شعری است که شاعر برای شعر گفتن آن قالب را انتخاب کرده است؛ اما شاعر پساساختارگرا یا پسا دهه هفتادی، برای شعرش فرم ارایه می کند، پس نیازمند است که نسبت به رویکرد فرمیک اش توضیح بدهد.
این توضیح پساساختارگرایانه از دهه هفتاد شعر ایران، می خواهد ما را متوجه کند که چنین رویکردی در شعر و ادبیات افغانستان اتفاق افتاده است؛ آیا ما ادبیاتی با تیوری و رویکرد پساساختارگرا داریم، اگر داریم کدام کتاب ها در نظریه و نقد است و کدام کتاب ها در شعر و داستان است؟ اگر نیست پس ادبیات ما در کجای گفتمان معاصر است؟ وَ گفتمان معاصر در ادبیات ما کدام گفتمان است، یا این که بهتر است توجه کنیم که گفتمان مسلط در شعر و ادبیات ما سنتی است یا معاصر؟ آیا وارد گفتمان معاصر در شعر و ادبیات و نقد شده ایم!؟  
نویسنده با تشخیص این که بحث گفتمان می تواند در معرفت انسانی و در ادبیات ما بحث نسبتن نا آشنایی باشد، اگر کسی هم درباره گفتمان می داند، شاید در حدی نباشد که برایش به معرفت تبدیل شده باشد؛ بنابر این، بحثی را درباره گفتمان اختصاص داده است که گفتمان معادل کدام کلمه انگلیسی و فرانسوی است و چه معادل های برای این اصطلاح پیشنهاد شده است و تا این که گفتمان در زبان فارسی پذیرفته شده است. این بحث هم برای این که «گفتمان چیست» مفید است و هم برای این که بدانیم شرایط به وجود آمدن و مسلط بودن یک گفتمان بنا به چه مناسباتی اتفاق می افتد. در ارتباط به خاستگاه تاریخی و تحول معرفتی گفتمان به آرای سه دانشمند: سوسور، فرکلاف و فوکو می پردازد. این مبحث برای منتقد کمک می کند که ادبیات را نیز بنا به مناسبات گفتمانی تشخیص بدهد؛ با این تشخیص می تواند وارد گفتمان سازی در معرفت ادبی شود.
این همه بحث به ما کمک می کند که درباره «ضرورت ایجاد گفتمان نقد ادبی» فکر کنیم. زیرا به برداشت نویسنده تا ادبیات افغانستان نتواند گفتمان نقد ادبی با مبنای نظریه های معاصر ادبیات داشته باشد؛ باندهای ادبی و باند بازی های ادبی گفتمان های میانه مایه و نقدهای میانه مایه را جایگزین گفتمان ادبیات معاصر و گفتمان نقد ادبی معاصر می کند؛ از این رو، تا ادبیات معاصر و جدی معرفی شود، ادبیات میان مایه باندهای ادبی به عنوان معاصر به مخاطب به عنوان ادبیات جدی معرفی می شود؛ اینجاست که در مناسبات ادبی، دپلوماسی ادبی به جای نقد ادبی به کار می رود؛ اگرچه نویسنده تاکید می کند که مخالف دپلوماسی ادبی نیست در صورتی که دپلوماسی ادبی به دموکراسی ادبی بینجامد اما بنا به تشخیص نویسنده ادبیات ما فعلن چنین امکان دپلوماسی را ندارد؛ زیرا نیازمند گفتمان سازی معاصر است. پیشنهادهای مشخصی برای گفتمان سازی در ادبیات، مطرح می شود که خواننده علاقه مند به نقد و ادبیات می تواند این پیشنهادها را در کتاب بخواند.
کتاب مواجهه با متن، پرسش های جدی را درباره ادبیات افغانستان مطرح کرده است؛ این پرسش ها تا هنوز در باره ادبیات ما آنهم با این رویکرد که ادبیات ما چه گفتمان های را پشت سرگذشتانده است، فعلن کدام گفتمان ادبی در فهم ادبی ما مسلط است، ما از نظر گفتمان های معاصر ادبی در کجای این گفتمان ها قرار داریم، یا این که حتا نمی توانیم در ادبیات ما از گفتمان سخن بگوییم ممکن در یک وضعیت معرفتی ادبی متشتت قرار داریم!؟
این نوشتار، نسبت به کتاب مواجهه با متن، رویکرد معرفی منشانه دارد؛ کوشش شده است تا نما و چشم اندازی از موضوع های کتاب ارایه کند؛ اما اگر بخواهیم درباره کاستی کار بپردازیم؛ بایستی به انتخاب روش و حدود موضوع یک تحقیق توجه کنیم که پژوهشگر با چه روشی و با چه حدودی وارد کار شده است؛ از آنجایی که کتاب مواجهه با متن، مقالاتی در ضرورت ایجاد گفتمان نقد ادبی در افغانستان است، بنابر این، حدودش مشخص است که می خواهد درآمدی باشد برای گفتمان نقد ادبی؛ روش کار هم مشخص است که ارایه مجموعه مقالات است. این مجموعه مقالات را هم می توانیم هر کدام را به تنهایی بخوانیم و هم باهم. هر مقاله به موردی پرداخته است؛ اما از نظر رویکرد نقادی و انتخاب پرداختن به موضوع، مقاله ها باهم ارتباط دارد که همان فراخواندن خواننده برای ایجاد گفتمان نقد ادبی است.
نویسنده برای ضرورت ایجاد گفتمان نقد ادبی به خلاهای معاصر بودن نقد و ادبیات افغانستان می پردازد، بنا به تشخیص این خلاها، پرسش ها و پیشنهادهای ممکنی را نسبت به ضرورت ایجاد گفتمان نقد ارایه می کند. در واقع، این کتاب برای کسی که علاقه مند تحقیق و پژوهش درباره ادبیات افغانستان باشد، ایده می دهد.


شناسه:

نویسنده: یامان حکمت (حمید تقی آبادی)

نام کتاب: مواجهه با متن (مقالاتی در ضرورت ایجاد گفتمان ادبی)

برگ آرا و طراح جلد: نعمت الله روهان

ناشران: انتشارات دُر دری و انتشارات امیری

نوبت چاپ: اول، خزان 1393 


یعقوب یسنا

۱۳۹۳ آذر ۱۱, سه‌شنبه

معرفی کتاب «خوانش متن» از یعقوب یسنا (معرفی از شمس زرتشت)

کتاب «خوانش متن» پنجمین کتاب است که از یعقوب یسنا نشر می شود. یعقوب یسنا با نوشتن متداوم در یک دهه، توجه همگان را به خود به عنوان یک نویسنده و نظریه پرداز جدی جلب کرده است. دو کتاب یسنا، پژوهش است در باره شاهنامه، اوستا و اساطیر.
 با نشر کتاب «اهریمن»، تصور بر این بود که یعقوب یسنا یک اسطوره شناس است و فقط در همین عرصه، دریافت های معرفتی اش خواهد بود، که رسانه ها هم از ایشان به عنوان اسطوره شناس نام می گرفتند. با نشر کتاب «دانایی های ممکن متن»، یعقوب یسنا با بلندپروازی خاص، وارد معرفت غیر از اسطوره شناسی نیز شد که این معرفت؛ نظریه پردازی پساساختارگرایانه در حوزه زبان، متن، نقد و تاویل متن بود. دانایی های ممکن متن، نظریه پردازی خلاق درباره متن بود که جایگاه یعقوب یسنا را فراتر از پژوهشگر به عنوان نظریه پرداز نیز مشخص کرد.
 یسنا شعر و داستان کوتاه هم نوشته است که شعرهایش بنام «من و معشوق و ماقبل تاریخ» نشر شده شده است. چند داستان کوتاه نیز از ایشان خوانده ام از وبلاک «گیلگمیش» که وبلاک یسنا است. کارهای پژوهشی و نظریه پردازی یسنا، باعث شده که همه به او به عنوان یک منتقد و پژوهشگر ببینند تا یک شاعر و داستان نویس؛ درحالی که شعرها و داستان هایش شاخصه و اهمیت ادبی خودش را دارد.
خوانش متن، در شش قسمت تدوین شده است که قسمت نخست درباره هستی شناسی نقد و درباره هستی شناسی نمونه های نقد عملی که در کتاب ارایه شده؛ می باشد. این قسمت در واقعیت امر از نظر معرفتی نزدیک به آرای است که در دانایی های ممکن متن مطرح شده است؛ و با همان آرا به هستی شناسی شعر معاصر و سنتی، و به هستی شناسی رمان و شعر، درکل به متن ادبی پرداخته است.
پنج قسمت دیگر، شامل نمونه های از نقد عملی است که نویسنده، از متن به گفته خودش «خوانش» ارایه کرده است. قسمت دوم، خوانش از شعر است. در این قسمت، از هفده متن شعری یا از هفده کار ادبی شاعران، خوانش ارایه شده که این شاعران شامل شاعران ایرانی و افغانستانی می شود. با آنکه در این قسمت، اکثرن شعرهای معاصر، خوانده شده است؛ از سه متن کلاسیک فارسی نیز خوانش ارایه شده که شاهنامه فردوسی، نی نامه مثنوی و رباعی های خیام است. خوانش از متن کلاسیک با چشم انداز معاصر و با تاویل معاصر ارایه شده که این خوانش ها خیلی قابل تامل است؛ زیرا نویسنده هم در خوانش از شاهنامه، هم از رباعی های خیام و هم از نی نامه، ادعای معرفتی خاص دارد که قبل از این خوانش ها چنین ادعای معرفتی درباره این متن های کلاسیک فارسی وجود نداشته است، به خصوص درباره نی نامه مثنوی.
قسمت سوم به احساس عاشقانه در شعر عاشقانه شرق باستان پرداخته و خوانش از شعرهای عاشقانه شرق باستان ارایه شده که بخشی از این شعرها توسط ازراپاوند جمع آوری شده و توسط عباس صفاری ترجمه شده، بخشی دیگر این شعرها جمع آوری و ترجمه عباس صفاری است از شعر عاشقانه سانسکریت. خوانش این قسمت در واقع، چشم انداز گشوده به سوی عشق در تصور انسان سه هزار سال پیش از امروز.
قسمت چهارم نمونه های نقد عملی یا به گفته یسنا «خوانش» از داستان است که از هفت داستان معاصر افغانستانی و ایرانی خوانش ارایه شده است که این خوانش ها با نگاه پساساختارگرایانه و پسامدرنیستی از متن داستانی است.
قسمت پنجم به خوانش از فیلم و تاریخ به عنوان متن پرداخته است، که این گونه خوانش می تواند انقلابی به نظر برسد زیرا نویسنده با چنین خوانشی، مرز بین متن ادبی و فیلم و تاریخ را شکستانده است و به تاریخ و فیلم نیز نگاه و معرفت متنی داشته است. در این قسمت از کار دو شخصیت معاصر، تاریخ نویس و دایرکتر، ثریا بها و صحرا کریمی، خوانش ارایه شده است.
قسمت ششم از زندگی و خویشتن همچون متن خوانش ارایه کرده است؛ در این خوانش نویسنده نقبی زده است از زندگی به متن و از متن به زندگی. خویشتن را همچون متن در نظرگرفته است که از نشانه ها ساخته شده است اما این نشانه ها گاهی مدلول و دال دارد و گاهی از دال و مدلول تهی اند.
این کتاب، شاید نخستین کتابی است که از متن فارسی جدای از جغرافیای سیاسی خوانش ارایه کرده است؛ مهم این که در این کتاب از شعر و متن زنان نیز خوانش ارایه شده است، آنهم با چشم انداز معرفتی خاص و کثرت گرایانه؛ که چنین کاری در نقد ادبی ما نمونه نداشته است.
خوانش های یعقوب یسنا از متن، نقدهای سرراست و مستقیم نیست؛ خوانش های یسنا از متن، خاص خودش است که خود این خوانش ها نیز اهمیت و جنبه متنی دارند و جدای از متن های نقد شده و خوانش شده، می تواند به عنوان متن خودبسنده و مستقل نیز خوانده شود؛ این ویژگی خوانش، امکانی می شود که خوانش ها در ضمن ارایه معرفت از متن، نیز به عنوان معرفت، ماندگار شوند.

۱۳۹۲ دی ۷, شنبه

"نقدادبی" ضلع سوم مطالعات ادبی در افغانستان- نوشته اي از استاد يامان حكمت

در ماههای اخیر دو کتاب مهم یکی در حوزه فلسفه ادبیات و دیگری در حوزه جریان‌شناسی ادبی در کابل به چاپ رسیده‌اند. این دو کتاب اینهایند:
- داناییهای ممکن متن
- پیشینه تجدد، پیدایش و بالندگی شعرنو در افغانستان

کتاب اول تالیف آقای "یعقوب یسنا"ست و دومی را "محمداسحاق فایز" به چاپ رسانده است. من فرصت داشته‌ام که هردوی این کتابها را بخوانم و پیرامون آنها به طرح مسائلی انتقادی هم بپردازم. این یادداشت اما به بهانه‌ای دیگر نوشته می‌شود.
اگر "نظریه" ، "نقد" و "اثرادبی" را سه ضلع مثلث "مطالعات ادبی" بدانیم باید بگویم که حالا دو ضلع از اضلاع این مثلث در افغانستان مصداقهای خوبی پیدا کرده است. همانطور که ذکر شد در حوزه نظری کتاب مهم "داناییهای ممکن متن" و در حوزه جریان شناسی و معرفی آثار ادبی کتاب "پیشینه تجدد، پیدایش و بالندگی شعر نو در افغانستان" اکنون در اختیار ما هستند.
اما یک جای خالی هنوز در این مثلث دیده می شود: نقد
"نقد" حد فاصل میان آن دو حوزه دیگر است. از "نظریه" مایه می‌گیرد و بر "اثر ادبی" تاثیر می‌گذارد. بین این دو، حالا ما نیاز به کتاب یا کتابهایی داریم که نقطه اتصالی باشند برای تشکیل مثلث "مطالعات ادبی" و گرنه به مرور زمان هم کتاب "داناییهای ممکن متن" جناب یسنا بلااستفاده شده و به دلیل دشواریهای متنی فراموش خواهد شد و هم کتاب "پیشینه تجدد..." جناب فایز در قفسه‌ کتابخانه‌ها خواهد ماند. البته این یک پیشگویی نیست بلکه یک احتمال است چرا که این سه حوزه به صورت ساختاری به یکدیگر نیاز دارند. "نظریه" تا به "نقد" مایه ندهد تاثیرگذاری خاصی بر "اثرادبی" ندارد. "نقد" هم اگر از "نظریه" مایه نگیرد نمی‌تواند در گفتمان‌سازی و تاثیر بر آثار ادبی کامیاب شود؛ و به طور طبیعی اگر هرکدام از دو حوزه اشاره شده قبل، ناقص باشند ما در مرحله "تولید اثر ادبی" به همین وضع فعلی خواهیم ماند و با همین شرایط پیش خواهیم رفت؛ شلخته و متشتت... و بدون ابزاری برای شناخت.
بنابراین کسانی که به حوزه مطالعات ادبی علاقه‌مند هستند، چه در دانشگاه‌ها و چه خارج از فضای دانشگاهی باید بیشتر از هرچیزی در فضای ادبی امروز کشور به حوزه "نقدادبی" توجه نشان بدهند. چرا که ما اکنون در بزنگاهی تاریخی قرار داریم و اهمیت پرداختن به مسائل انتقادی به طور ناخودآگاه برجسته شده است و متفکران و محققان ادبی باید با نیازسنجی مناسب، شرایط فعلی را درک کرده و نسبت به پر نمودن جای خالی آن چیزی که جامعه ادبی به ان نیاز دارد اقدام نمایند.
فقط یک کتاب دیگر لازم است که نقص موجود در ضلع اصلی مثلث "مطالعات ادبی" برطرف شود. وقتی ما این سه ضلع را داشته باشیم دیگر به وضعیت قبلی باز نخواهیم گشت و جریان اندیشیدن به ادبیات به صورت مکتوب و نظری و انتقادی ادامه می یابد. رودخانه وقتی به راه افتاد دیگر به جای قبلی بازنخواهد گشت.
امید که کسی دست به کار بشود.

۱۳۹۲ مهر ۱۰, چهارشنبه

در جستجوی آن گوینده مخفی؛ نگاهی گفتگویی به کتاب «دانایی های ممکن متن» اثر محمدیعقوب یسنا- یادداشتی از یامان حکمت

در جستجوی آن گوینده مخفی
نگاهی گفتگویی به کتاب «دانایی های ممکن متن» اثر محمدیعقوب یسنا
 
هر متن از همان آغاز در قلمرو قدرت سخن‌های دیگری است که فضایی خاص را به آن تحمیل می‌کنند.
ژولیا کریستوا

روزهای گذشته در شهر کابل کتابی را رد زده و خوانده ام که به گمانم ارزش ساعتها وقت گذاشتن و مطالعه بیدریغ را داشته و دارد. کتابی در حوزة فلسفة ادبیات و تفکر ادبی. «داناییهای ممکن متن» تالیف آقای محمد یعقوب یسنا دعوتی ست به کلنجار رفتن و گفتگو با متن. این گفتگو به میزان پیش فرضهایی که هر خواننده دارد می تواند یک نتیجه ممکنی داشته باشد. و این نتیجه در هرخوانش، انگاره های پساساختارگرایانه کتاب را به ما می نماید. این یادداشت، حاصل حاشیه نویسی های شبانه بر متن این کتاب است.
مشخصات کتاب:
چاپ: اول، تابستان 1392
شمارگان: 1000 نسخه
تعداد صفحه: 85
ناشر: انتشارات مقصودی

قبل از هرچیز باید تکلیفمان با یک فرض اساسی روشن شود؛ و آنهم تفاوت بین متفکر ادبی با محقق ادبی است. به نظر می رسد هدف این دو با هم فرق می کند. محقق ادبی عموما به دنبال گردآوري مطالب براي تبديل آنها به يك دانش مدون قابل تدريس و قابل انتقال است، به همین دلیل به مساله «منابع» بسيار اهميت مي‌ دهد. به طور طبیعی چنین فردی، رویکردی توصیفی و علمی دارد و به دنبال نفی چیزی نیست. شاید بتوان برجسته ‌ترین وجه کار محققان ادبی را محافظه کاری دانست. سندگرایی، بررسی اثبات ‌گرا و طرز استدلالی تحقیقات دانشگاهی البته محافظه‌ کاری را ایجاب می ‌کند؛ به ویژه آنکه گفتمان حاکم بر فضای تحقیقات علمی به رویکردهای مرامی و ایدئولوژیک روی خوش نشان نمی ‌دهد و تا زمانی که نظریه یا اندیشه ای مورد قبول جامعه علمی قرار نگرفته باشد به آن توجهی نمی کند.
اما متفکر ادبی از این دست محافظه کاریها به دور است و در بسیاری از اوقات یک تنه به میدان اندیشه ها و نظریه های روز می رود و از دست و پنجه نرم کردن با آنها و انتشار تفکرات خود در زمان تفکر، ابائی ندارد حتی اگر بداند این کار او، با انتقادات و مخالفتهای زیادی روبه رو خواهد شد. حتی اگر بداند احتمال اشتباه بودن تفکراتش نیز وجود دارد. بنابراین متفکر ادبی فرایندگراست نه فراورده گرا. به قول دکتر براهنی: «تفكر يعني كوشش براي دسترسي پيدا كردن به بينايي، درست زماني كه نوك ‌هاي شعله ور آن تير در چشم آدم فرو مي رود. فاصله بين حقيقت و تفكر، هميشه همينقدر است. وقتي كه فكر مي كني كه رسيدي كور شده اي. به همين دليل حقيقت در ظلمات است.» (طلا در مس،ج3،ص1916) به هرحال يك متفكر ادبي بنا به آنچه مي ‌نويسد، پيش از آنكه تنها به نتايج يك تحقيق متكي باشد به انديشه ‌هاي خود تكيه مي ‌كند و عقايد خود را مي ‌نويسد.
قصد ارز شگذاری ندارم چرا که هم محقق ادبی و هم متفکر ادبی به یکدیگر نیاز دارند و خط ادبیات را هر دو در کنار یکدیگر پیش می برند. یعقوب یسنا به اعتبار آنچه در کتابش نوشته و به اعتبار تقدیم نامه اول آن، یک متفکر ادبی است؛ کسی که می خواهد پوئه تی سین ادبیات باشد و خودش و مخاطبانش را در مسیر بارش فکر و طراوت اندیشه قرار دهد. بنابراین گاهی زبانش پیچیده و گاهی ساده می شود و از یک ساختار از پیش تعیین شده پیروی نمی کند.

شکل کتاب؛ یک مقایسه
نوشتن درباره کتابهایی از جنس «داناییهای ممکن متن»، کار دشواری ست، چون کتاب به عنوان یک متن، پر است از گزاره های امکانی که مدام خود را در برابر نفی گزاره های دیگر قرار می دهد. می شود درباره هر سطر از این نوع کتابها، ساعتها بحث کرد و جلو رفت؛ چه در نفی آن و چه در اثباتش. این برخلاف یادداشت نویسی بر کتابهای تحقیقی با چارچوب مشخص است. در این دست متنها ما با بارش یکریز فکر روبه روییم. فکری که گاه ممکن است متناقض باشد و در مقابل اندیشه های خود صاحب کتاب هم قرار بگیرد.
با این وجود بررسی کتاب را ابتدا از نام آن شروع می کنم: به گمان من، نام کتاب، یک انتخاب هوشمندانه است. شاید بتوان گفت در شرایطی که استفاده از نامهای جنجالی و شیک، برای کتابهایی در حوزه نقد و نظریه و تفکر ادبی تبدیل به یک مد شده است، عنوانی این چنینی نشان از جدی بودن کار مولف دارد. در همان ابتدا مخاطب آشنا می تواند با این عنوان به رویکرد اصلی کتاب پی ببرد. عنوانی که مبین یک نگاه عمیق و بطئی به موضوع «متن» در فرایند خوانش است.
اما در یک نگاه تطبیقی (بیشتر از لحاظ موقعیت چاپ) شاید بشود کتاب داناییهای ممکن متن را با کتاب «کیمیا و خاک» دکتر براهنی در دهه 60 شمسی مقایسه کرد. براهنی در آن دهه برای اولین بار و به طور جدی مباحث نظری فرمالیسم و ساختارگرایی را در فضای ادبی زبان فارسی مطرح کرد. با اینکه پیش از آن نوشته های پراکنده ای در این حوزه ها منتشر شده بود اما به صورت دقیق و پردامنه برای اولین بار در این کتاب ما شاهد توضیح نظریه هایی چون ادبیت ادبیات و توازی تاریخی و بررسی دیدگاه افرادی چون یاکوبسن و... بودیم. به نظر می رسد در حوزه نقدادبی افغانستان هم به شکل منسجم هنوز کتابی منتشر نشده که بتواند بار انتقال اندیشه های انتقادی روز دنیا را به دوش بکشد و به عنوان یک کاتالیزور، این اندیشه ها را تا حدی همسو با ذهن و زبان جامعه مقصد، همخوان کرده و به علاقه مندان اندیشه انتقادی ارائه دهد. شاید از همین زاویه بتوان کتاب «داناییهای ممکن متن» را اولین متن در این زمینه دانست و به لحاظ اهمیت و موقعیت زمانی اجازه داشت که آن را با کتاب کیمیا و خاک براهنی مقایسه کرد. با این تفاوت که مولف کتاب کیمیا و خاک در دهه 60 بنا بر رواج اندیشه های آن دوران، یک پوئه تی سین ساختارگرا بود، اما یعقوب یسنا در کتاب امروزش یک پساساختگرای اهل ادبیات است. البته شاید تطبیق کامل دو کتاب کار درستی نباشد، چرا که «کیمیا و خاک» به لحاظ نوع نگارش و ساختار تالیفی امتیازاتی نسبت به «داناییهای ممکن متن» دارد که خیلی کوتاه به مهمترین آن اشاره می شود. برای مثال، براهنی در کتابش پیوندی روایی و محتوایی میان مباحث نظری و موضوعات تاریخی با مسائل روز جامعه ادبی زبان فارسی برقرار می کند. بحثها را می کشاند به وسط میدان جدلها. به همین دلیل نقش موثری در بومی کردن آنچه تفکر انتقادی خوانده می شود، ایفا می کند. او هم دست به روایت می زند و هم تحلیل و تاریخ و نظریه را به تناوب توضیح می دهد. وضعیت نقد و جایگاه اندیشه انتقادی را در ایران و حوزه زبان فارسی به دفعات بازگو می کند تا بتواند در برابر وضع موجود آلترناتیوهای متفاوتی معرفی نماید. چه آنجایی که به منتقدان دانشگاهی می تازد و بسیاری از آنان را طوطیان مدرک به دست می خواند و چه آنجایی که مخالفان نیما را مورد انتقاد قرار می دهد، به طور مستقیم گفتمان حاکم بر دستگاه فکری آکادمیک کشورش را که از قدرت بسیاری هم برخوردار بوده و هست، مورد هجوم خود قرار می دهد. این کار را می کند تا مطالبش محسوس تر شود. اما این امر مهم در کتاب «دانائیهای ممکن متن» خیلی کم به چشم می خورد، به شکلی که نمی توان آن را جزو رویکردهای کتاب به حساب آورد. در واقع پیوند مسائل حوزه نظری و انطباق آن با وضعیت جامعه ادبی و حوزه اندیشگانی افغانستان در دستگاه فکری یعقوب یسنا چندان روشن نیست و به اعتقاد من همین امر پاشنه آشیل کارش هم خواهد شد.
کتاب «دانائیهای ممکن متن» در این حوزه، باید می توانست به بحران دامن بزند و بیان بحرانی وضعیت نامتوازن نقدادبی در افغانستان باشد. شناخت زمینه های این بحران و پرتاب آن به وسط بحثها و جدلهای ادبی کاری ست که از افرادی چون یسنا می شود توقع داشت. حالا شاید این سئوال پیش بیاید که دامن زدن به بحران چگونه ممکن می شود؟ به گمان من از تلاقی میان طرح مباحث تیوریک نظری (در حوزه های مختلف زبان شناسی، نشانه شناسی، فلسفه و مطالعات فرهنگی و...) و انطباق آن با گفتمانهای غالب در عرصه ادبی کشور، می توان آتش بحران را شعله ور کرد. بحران دقیقا همینجاست که خود را نشان می دهد. نقد ادبي يكي از شاخه‌هاي نقد است، و اين نقد، مبتني بر تفكر انتقادي است و دقيقا همين شیوة اندیشیدن در سنت ما غايب است، و اگر قبول كنيم كه در بخش مهم سنت افغانستان تفكر انتقادي شکل نگرفته است، در می یابیم که بحران به صورت نامتوازنی در آن وجود دارد و طرح مباحث جدید انتقادی می تواند به طور جدی به این بحران دامن می زند. (اگرچه نمونه هایی از تفکر انتقادی در متون کهن ما دیده می ‌شود و در واقع ما يك سنت بلاغي داريم اما آن هم به نوعی جزئي‌نگرانه و فارغ از نظريه پردازي است، فارغ از معنا دادن به متن است.)
سئوال مهم دیگر در اینجا شاید این باشد که به چه دلیل طرح مباحث جدید نظری، باعث بحرانی کردن وضعیت موجود می شود؟ در مقام پاسخ شاید بتوان گفت؛ هرکجا که فلسفه یا نظریه به سمت تقلیل گرایی و زمینه های جهان شمول فرمال حرکت کند زمینه استبداد در آن فراهم می شود. یعنی خوانش استبدادی در آن فراهم می گردد. تفاوت های فرهنگی نیز دیده نمی شود و یا از بین می رود. زیست تاریخی فرهنگی نادیده انگاشته می شود؛ اگر متفکری از یک سرزمین و جغرافیای خاص نتواند نظریه ها را با شناخت مولفه های بومی کشور خود به دانش پژوهان آن حوزه انتقال دهد آن وقت ما با تقلیل نظریه و الگوریتمی شدن آن مواجه خواهیم شد که باعث سرکوب اندیشه انتقادی و خلاق می شود و آنگاه اندیشیدن ماهیتی ماشینی به خود می گیرد. کاری که نوام چامسکی در زبان می کند؛ یعنی به سمت الگوریتم هایی می رود که باید در همه چیز جواب بدهد. اما سئوال مهم این است؛ پس انسان در این میانه چه خواهد شد؟ وقتی زبان و نظریه تبدیل به یک نمودار درختی بشوند، در این میانه تفاوت های انسانی چه می شوند؟ ما از تهران به کابل می آییم از کابل به پاریس می رویم، به هرات و مشهد و مزارشریف می رویم، با کلی تفاوت فرهنگی روبه رو می شویم این تقاوت ها در قصه در روایت در تکه کلام در همه چیز خود را نشان می دهند و همین تفاوت ها هم هستند که جذابند و به فرهنگ معنی می دهند. بنابراین اگر متفکری با درک و شناخت این تفاوتهای فرهنگی به عنوان یک کاتالیزور عمل کرده و نظریه ها را با توجه به ویژگیهای فرهنگ خود ترجمه و تحلیل کند، آنوقت ما با فضایی باز از تفاوتها روبه روییم که مدام یکدیگر را به چالش می کشند و سعی دارند در برخورد با یکدیگر به تعریفی تازه از نگرش انتقادی دست یابند و زمینه های بحرانی کردن وضعیت راکد چنددهة اخیر فرهنگ انتقادی افغانستان را فراهم سازند.
از همین زاویه می شود گفت که اگر یعقوب یسنا در کتابش به این موضوع مهم توجه می کرد، می توانست به طوری روش مند بخش عظیمی از اندیشه های رایج در حوزه بررسی متون و نقدادبی در افغانستان را به چالش جدی فرا بخواند. و نقش موثرتری در مسائل روز ادبیات کشور ایفا کند. این انتقاد حتی اگر یسنا بگوید که خودآگاهانه قصد نداشته در کتابش چنین مسائلی را مطرح بکند، باز هم به قوت خود باقی ست.

شکل کتاب؛ نگارش چندرگه
خواننده‌ آشنا يا ناآشنا با تفکر مولف در کتاب «داناییهای ممکن متن» وقتي كه مي خواهد این کتاب را مطالعه يا مورد بررسي قرار دهد بايد بداند كه با دو مشكل اساسي در اين رابطه مواجه است: اول زمينه انتقادي تند و پيچيده کتاب و دوم سبك نوشتاري مركب و چندرگه ‌اش. سبكي كه از هر نوع تعريفي شانه خالي مي‌كند؛ چون آميزه ‌اي ست از محتواهاي چندگانه كه گاهي بسيار معماگونه و پيچيده بيان مي ‌شود. این پیچیدگی به خصوص وقتي كه قرار است مولف ايجاد فكر كند - به عنوان يك متفكر ادبي- پررنگ تر مي ‌شود :« اگر تفكر، كاري بطئي و پيچيده است، زبان تفكر هم نمي تواند ساده و به اصطلاح روان باشد.»
كسي كه هم اثر تخيلي خلق مي كند و هم اثر انتقادي، به هرصورت اين دو را هميشه به همراه دارد. تي اس اليوت نه تنها فكر مي كرد كه بهترين منتقدان كساني هستند كه همچون درايدن، جانسون و كالريج خود شعر مي سرايند، بلكه اعتقاد داشت منتقدي كه شاعر است بايستي در نوشته هاي انتقادي اش، تجربة خلاق خود را به كار گيرد. (درآمدي بر انسان شناسي هنر و ادبیات،ص81) براهني هم در جايي به شكلي روشن به اين نكته اشاره دارد:«كساني كه امروز آثار دو بينانگذار معتبر ساختار زدايي، ژاك دريدا و پل دومان را مي خوانند، مي بينند كه آثار اينان به ويژه در آثار دريدا، مقاله تا سطح يك اثر هنرمندانه تعالي يافته است. نثر دريدا پيچيدگي نثر پروست را دارد و انگار او نيز از جهاني خيالي حرف مي زند.» (روياي بيدار،ص 55)
تمركز كردن بر روي اينگونه نوشتارهاي شخصي كه گاهي خيال انگيز و پيچيده مي شوند تفاوت بین دو نوع نگاه فلسفی است: فلسفه قاره ای که افرادی چون دریدا در آن دسته بندی می شوند و مسائل جامعه و روابط انساني در آن به طور روشني مطرح است. خصايص مهم فلسفه هاي قاره اي عبارتند از: نداشتن دغدغة ارائه دليل؛ سختي بيان و انديشه و پرداختن به موضوعاتي انساني و وجودي. و در طرف دیگر فلسفة تحلیلی و آنالیزتیک قرار دارد که فیلسوفان منطقی پیرو آنند، همان ها که سال هاست افرادی چون دومان و بلانشو و دریدا را مسخره کرده و می کنند. از فلسفه هاي تحليلي به نظر خيلي ها آنچه كه شايد بيش از هر چيز به کار فلسفه و جامعه امروز ما مي آيد دوري از مبهم گويي است. زبان کاوي؛ استدلالي بودن و شايد سادگي و البته وضوح از ويژگيهاي بارز اينگونه فلسفه است.
مسئله دیگری که درباب پيچيدگي نثر اینگونه کتابها از جمله کتاب «داناییهای ممکن متن» باید به آن توجه داشت، باج ندادن به ذوق عامه است. مخاطب راحت پسند عموما به دنبال کتابی است که بتواند همزمان با تماشای سریال مورد علاقه ش به مطالعه آن هم بپردازد. این صفت «عامه» شمول گسترده ای دارد؛ هم افراد تحصیلکرده را در بر می گیرد و هم غیرتحصیلکرده را. اما کتابهای نظری و پیچیده را باید در اوقاتی خواند که آماده چالش با پیش فرضها و اندیشه های خود بود، در سکوتی که گاهی می تواند در جنجال کتابفروشیهای سرک دافغانان باشد. براهنی در پیام جالب توجهی که به کانون شعر و ادب ایوار می‌دهد، در این باره می‌نویسد:«من هايدگر، دريدا، فوكو و هومي بهابها را به اين دليل مي ‌خوانم كه آنها از زبان به صورت ابزار بيان انديشه استفاده نمي ‌كنند، بلكه در آنها زبان مي ‌انديشد و پيش مي ‌رود، و من آن وسط قرار مي ‌گيرم. بارش انديشه توأم با بارش كيفيت زبان است. اين زبان ‌ها را نمي‌ توان تلخيص كرد به زبان اين سو، و انديشه آن سو، چرا كه اين زبان ‌ها زندگي انديشه در زبان ‌ها هستند».
توضیح نگارش عقاید به صورت پيچيده، وقتی قرار است آلترناتیوی مقابل انگاره های سنتی ارائه کند همان می شود که نویسنده را نیز در حال نوشتن دگرگون مي كند. «انگار نوشته اعلام مي كند كه من هم چيزي براي گفتن دارم كه تو به عنوان كسي كه مي نويسي بدان وقوف نداري، و آن وقوف تو را غافلگير خواهد كرد.» این همان چیزی است که یدالله رویایی هم در کتاب «عبارت از چیست؟» به بیانی دیگر آن را بازگو می کند:«من اندیشه ام را نمی نویسم، نوشته ام را می اندیشم.»
همانطور كه گفته شد انديشمندان زيادي، نوشتار خود را با اين كيفيت ارائه مي ‌دهند. يكي از كساني كه به طور ويژه روي اين ويژگي در آثار خود تاكيد دارد، فردريك جيمسن، فیلسوف مارکسیست است. او وقتي كه دارد درباره نثر تئودور آدورنو صحبت مي‌ كند، مي ‌گويد:«مطمئنا نوشتار او از قواعد نوشته هاي ژورناليستي روان و واضحي كه در مدارس تدريس مي شود پيروي نمي كند» (ماركسيسم،نقدادبي و پسامدرنيسم،ص16)
جیمسن که مي خواهد در تبيين نوشتار پيچيده خود حرف بزند، با این نگاه،در واقع «خوب» بودن قواعد نوشتاري ساده و روان را مورد پرسش قرار مي‌دهد، زيرا معتقد است كه تكيه بر ويژگي هايي چون «وضوح» و «روان بودن» وقتي كه به مرحله عمل مي ‌رسد به طور واضح باعث مي ‌شود كه خواننده تمركز خود را از دست داده و به جاي تعمق بر متن به راحتي از آن عبور كند. به همين دليل او به بسياري از كساني كه نثر او و آدورنو را با وصف ‌هايي چون «مبهم و سنگين، پيچيده و غيرقابل فهم» مورد حمله قرار مي‌ دهند، مي تازد و مي ‌نويسد:«انبوه انتزاعات و ارجاعات دقيقا به اين منظور وارد متن شده اند كه متن در موقعيتي عليه سهولت مبتذل آنچه آن را احاطه كرده است خوانده شود، و اين در واقع هشداري است به خواننده درباره بهايي كه بايد براي انديشيدن اصيل بپردازد» (همان،ص16)
در نوشتن بايد فرایند وجود داشته باشد. حتي در نوشته‌هاي انتقادي و تئوريك ما بايد با سهم قابل قبولي از خلاقيت ادبي روبه ‌رو باشيم. مسئلة لذت همين جاست كه به وجود مي آيد. فیلسوف مارکسیست می نویسد:«در نوشتن اين متون، مسئله‌ شخصي لذت خودم مطرح است. لذتي كه به ويژگي هاي سبك دشوار من (اگر چنين باشد) گره خورده است. من نمي نويسم مگر اينكه حداقلي از رضايتمندي براي خودم وجود داشته باشد.»(همان،ص17)
به نظرمن، کتابهایی چون «داناییهای ممکن متن» به شكل ويژه اي بين دو قطب متضاد يا حتي متخاصم تخيل ادبي و تعقل فلسفي به وجود مي‌آيد و ارتباط هوشمندانه و سحركننده‌اي بين اين دو قطب به وجود مي‌آورد.

محتوای کتاب؛ زندگی با دالها
کسی که پوئه تی سین است یعنی شناساننده مکانیزمهای ادبی است مجبور است فلسفه معاصر را هم بداند تا پرسپکتیو ادبی داشته باشد. این تلاش در جهت شناخت تئوری و نظریه های معاصر و نشر آن، در واقع به نوعی راه رفتن بر روی لبة تیغ است، چرا که عده ای نویسنده را به بی توجهی نسبت به سنت ادبی کشور متهم می کنند و او را شیفتة غرب معرفی خواهند کرد و عده ای هم بدون مطالعه آثارش طرفداران چشم و گوش بسته اش شده و نادانسته سنگ او را به سینه می زنند.
اما نقطة کانونی مسائل فکری کتاب «داناییهای ممکن متن» توجه به اندیشه های پساساختارگرایانه ست، خواننده ای که این کتاب را می خواند باید قبل از هرچیز با مبانی اصلی این روش فکری، آشنایی حداقلی داشته باشد تا بتواند از پیچیدگیهای کتاب به سلامت بگذرد؛ چرا که یعقوب یسنا اگرچه در بعضی از پاره های کتاب، گریزی به توضیح رویکرد پساساختارگرانه اش می زند اما عموما (یا به عمد یا سهوی) به خود موضوع می پردازد و روشش را به مخاطب توضیح نمی دهد، و همین برای مخاطب ناآشنا با این مشرب فلسفی، گاه دشوار و سخت خواهد بود.
بعد از رواج اندیشه های پساساخت گرا ما در واقع با معنایی روبه رو هستیم که واضع نشانه- معناشناسی،«گرمس» آن را «معنای منعطف» می نامید و ما امروز از نسبیت درباره آن حرف می زنیم. نسبی بودن معنا و ضدیت با اندیشه های مطلق گرا، شاید جزو بنیانی ترین ویژگیهای رویکردپساساختارگرایانه در مواجهه با متن این جهان باشد. به همین دلیل است که یعقوب یسنا هم اولین بخش کتابش را با معنا و پرسش مهم «معنا چیست؟» اغاز می کند.
فصل «معنا»، اگرچه مهمترین بخش کتاب است اما می توان آن را ناقص ترین بخش آن هم دانست چرا که مولف در این بخش پس از یک مقدمه نه چندان مفصل، تنها چندپرسش تکراری و کلیشه ای در حوزه معناشناسی را، مجددا طرح کرده و از پرداختن به اصل موضوع به سادگی عبور می کند. او بارها از نسبی بودن معنا سخن می گوید (موضوعی که مثل یک نخ نامرئی کل بخشهای کتاب را به هم متصل می کند) اما این نسبی بودن را با سند و مثال برای مخاطب بیان نمی کند؛ در حالیکه روشن کردن این امر همراه با شاهد و مثالهایی خلاقانه و غیرکلیشه ای، وظیفه چنین کتابهایی ست. البته یعقوب یسنا هرچقدر که از فصل اول کتاب فاصله می گیرد به سمت توضیح نظریه ها و بررسی اندیشه صاحبان آن نظرها پیش می رود و آنها را در تلفیق با دیدگاههای خود کمی روشن می کند اما باز هم نمی تواند این نقیصه را جبران کند. به همین دلیل در کار او گاهی حضور نامها بسیار ناگهانی و بی مقدمه است و متن را دچار دوپاره گی می کند؛ طوری که مخاطب حس می کند حضور نامهایی همچون فوکو، دریدا، بارت، ریکور و ... دلیل خاصی ندارد و انگار برای جور بودن جنس کتاب، گاهی به آنها اشاره شده است، مخصوصا در پاره های ابتدایی کتاب این وضع بیشتر به چشم می خورد. رد شدن سریع از روی این نامها و دیدگاههای پیچیده شان باعث می شود که خواننده در این نوع قضاوت خود مطمئن تر شود.
در همسویی با کتاب «داناییهای ممکن متن» دربارة بخش «معنا» بیشتر مکث می کنم. پست مدرنیستها در خوانش خود از متن، سخن از معنای متکثر به میان می آورند؛ موضوعی که به مرور زمان، گاهی به نسبی بودن معنا و پس از آن به بی معنایی متن هم تعبیر شد، اما باید دقت داشت که منظور آنها از معنای متکثر یا بی معنایی، نبود یا نداشتن معنا نبوده و نیست بلکه آنها نسبت به سلطه یک دلالت بر دلالت های دیگر هشدار داده و می دهند و از وقوع خوانشهای تک قطبی پرهیز می کنند.. بازی دالها یا فراریت دالهای اندیشمندی چون ژاک دریدا هم از همین منظر مورد استناد قرا می گیرد. ساختگرایان معتقدند که همانطور که سوسور مطرح کرده به هرحال هر دالی یک مدلولی دارد و این دو مثل دو روی یک سکه هستند، نبود یکی به عنوان بی معنا بودن دیگری است و از همین رهاورد استدلال می کنند که مباحثی چون بازی دالها یا فراریت دالها که در دستگاه فکری پساساختگرایی مطرح می شود نادرست است. این نگرش در واقع مرز بین ساختگرایی و پساساختگرایی را مشخص می کند. ساختگرایی معتقد است که دال و مدلول به هم می چسبند و نشانه زبانی را به وجود می آورند. پساساختگرایی می گوید که دالها می توانند در جریان فرایندهای تاریخی، اجتماعی و فرهنگی مدلولهایشان را تغییر بدهند و به مدلولهای متفاوتی بپیوندند. برای مثال آیا برداشت امروزی ما از مفاهیمی مثل آزادی، زن، همسر، ازدواج، کودک، کار یا .... با برداشت پدران ما در 150 سال پیش مشابه است؟ مشابه نیست چرا که در جریان فرایندهای اجتماعی این دالها مدلولهای تازه ای گرفته اند. در ادبیات این به شکل بارزتری اتفاق می افتد. بسیاری از فنون بلاغی در سطح معنی با بازی دالها سرو کار دارد یعنی دالی را اختیار می کنند برای مدلول دیگری و جذابیت و تازگی استعاره های زنده همینجا شکل می گیرد. اگر یک دال به برای همیشه به یک مدلول پیوند بخورد، چطور می توان از یک استعاره خلاقه در شعر یا حتی در زبان روزمره استفاده کرد؟
با یک مثال توضیح می دهم؛
در جایی خواندم که خانواده یک دانش آموز دبستانی از معلم فرزندشان به دلیل آنچه که توهین به شخصیت او بوده است، شکایت کرده اند. این توهین چه بوده است؟ دانش آموز مذکور اینگونه گفته است: معلممان به من گفته لوله پولیکا (پایپ پولیکا) برای اینکه من درسم را یاد نداشتم. من مریض بودم و نتوانستم درس را حاضر کنم و معلم هم خبر نداشت و از من خواست که درس جواب بدهم و من هم نتوانستم جواب درستی بدهم، معلم هم گفت: «برو بشین لوله پولیکا»... به این مثال توجه کنید؛ ببینید کلمة لوله پولیکا چگونه معنایش را در بافت پیدا می کند. اگر این کلمه معنای توهین آمیز پیدا نمی کرد، هرگز بچه را به گریه نمی انداخت. شاید باعث خندة او هم می شد. اگر دال لوله پولیکا نتواند هیچگاه از مدلولش جدا شود، چطوری می توان در مثالهایی اینچنین، معنای خنگ و بی مایه و بی سواد را از آن استیفاد کرد. ضمن اینکه در این مثال معنا کاملا کارکردی است و تبدیل به یک عبارت تحقیر آمیز می شود که بچه را به اعتبار توهین یا کنایه کلامی تنبیه می کند. حال ممکن است در طول تاریخ زبان فارسی یکبار این اصطلاح به کار رفته باشد اما همین یک بار توانسته کار خود را انجام بدهد. بنابراین نمی توان با قطعیت گفت که دالها به مدلولهایشان چسبیده اند. متون ادبی ما پر است از نمونه های پیچیده تری که می توان در رد این سخن که دال به مدلول چسبیده از آنها استفاده کرد. فرق این رویکرد پساساختگرایانه که در کتاب «داناییهای ممکن متن» منعکس شده است با آن ساختگرایی که سوسور می گوید در کلمه پروسه یا «فرایند» نهفته است. یعنی اینکه نشانه ها زندگی می کنند. به جای اینکه داخل یک نظام گیر کنند در یک رابطه افتراقی صرف، در یک فرایند زندگی می کنند و این با مناسبات تاریخی، اجتماعی و فرهنگی عجین شده است و در جریان این زندگی و این فرایند پیوسته می تواند مدلولهای متفاوت و تازه ای پیدا بکند. از طرفی امروز ما معتقدیم که نظام های نشانه ای به هنگام تولید، به ویژه در بحث از هنر و ادبیات، در هم تنیده اند و با یکدیگر تعامل دارند. دیگر کمتر نظام نشانه ای را می توان یافت که تک- نظامی باشد، یعنی استوار بر یک نشانه باشد. به عنوان مثال، در اجرای تئاتر، فیلم نیز نشان داده می شود، موسیقی نیز اجرا می گردد؛ بنابراین نظام نشانه ای آن چند- نظامی می گردد. حال همین بحث در بیان دریدا اینگونه تعبیر می شود که او می گوید: مدلول ته مانده فلسفه متافیزیک حضور است. یا مدلولی اصلا در کار نیست، هرچه هست زبان است؛ هرچه هست دال است و دال پیوسته به دالها ارجاع می دهد. دال ها برای ما ملموس هستند. می گوییم کتاب، قلم، صنف، بستنی(آیسکریم)، موبایل و...، حال اگر کسی از ما بپرسد که بستنی (آیسکریم) چیست؟ ما دو راه داریم یا باید دوباره به دالهای دیگر مراجعه کنیم و بگوییم بستنی یک خوراکی نسبتا یخ و کمی منجمد است که طعم دارد... اینجا سئوال پیش می آید که طعم چیست؟ منجمد چیست؟ رنگ چیست؟ یا اینکه (اینجا در قلمرو متافیزیک حضور هستیم که دریدا می گوید) بگوییم؛ بستنی یک دال است که این هم شکل آن است و بعد با دستمان یک شکل درست کنیم. اینجا برخی از ساختگراها در مقام انتقاد می گویند که این کار، ظاهرفریبی است، بنابراین یک بستنی می آورند و می گویند: این بستنی است. یعنی به جای مدلولی که دریدا حذف کرده، یک ابژه، از جهان خارج می آورند و می گویند این بستنی است.
پاسخ به این استدلال این است که اگر که از قبل مفهوم بستنی در یک نظام اجتماعی زبانی پویا شکل نگرفته بود، گفتن اینکه این ابژه، بستنی است هیچ مشکلی را حل نمی کرد. به این دلیل که همین بستنی، دالهای متفاوتی دارد. زمانی، چیزی بوده که لای نان می گذاشتند، بعد شکل قیفی و پیاله ای پیدا کرده و همینطور شکلهای دیگر و دیگر. حالا باید پرسید کدامیک از اینها بستنی است؟ فقط چنانچه از قبل واژه بستنی یک دلالت زبانی داشته باشد، آن سوژه ای که به عنوان مصداق عینی بستنی آورده می شود، معنا پیدا می کند در غیر این صورت مشکل حل نمی شود و باز ما با دایره بزرگ شبکه دالها سروکار داریم. ارجاع به جهان بیرون یکی از کارکردهای دالهاست، مدلول یک ته مانده متافیزیکی است که سوسور حفظ کرده برای اینکه که اگر مدلول را از سیستمش بگیرد ممکن است کل نظام ساخت گرایی فرو بریزد. کاری که دریدا آن را انجام می دهد و شروع می کند به بازی بی پایان و سیلان نشانه ها.

محتوای کتاب؛ تولید معنا
من اگرچه به دلیل حوزه مطالعاتی خود، در کلیت با کتاب «داناییهای ممکن متن» همسو هستم و آن را یک اتفاق در عرصه ادبیات انتقادی ادبیات افغانستان می دانم اما به همان دلیل امکانی، منتقد بخشهایی از مسائل مطرح شده در آن هم هستم. اگرچه نوشتن درباره این جزئیات فرصت زیادی می طلبد با این وجود به نمونه ای بنیادی که در تمام کتاب بسط یافته اشاره می کنم. یسنا در صفحه 17 کتاب می گوید: « معنا را می توان، حقیقتی زبانی دانست که بنا به دانایی افراد از چیزها و جهان ساخته می شود.» این جمله اگرچه درست است و تا سالهای پیش گزاره ای ثابت و قابل باور بود اما امروز چنین فرضهایی می توسعه یافته اند و عناصری به آنها اضافه شده است. معنا همانقدر که به دانایی افراد بستگی دارد به ناخودآگاه زبان، به سرکشی های زبانی و حوزه گفتانی تولید متن هم بستگی دارد. گويي که انسان مدرن سيزيف وار محکوم به خواندن ابدي شده و زير سلطه متون قرار گرفته است. ما بيش از آنکه به عنوان فرد کنترل کننده معنا و رفتار خود باشيم، اين نظام هاي اجتماعي هستند که به رفتار ما معنا مي دهند و بنابراين تولد نشانه شناسي فرهنگي نيز امري اجتناب ناپذير است.
از طرفی به گفته نشانه- معناشناس ایرانی، دکتر شعیری؛ معنا رخدادي نيست كه فقط در زبان اتفاق ‌افتد. ما در اصطلاح از معناي هر چيزي صحبت مي‌ كنيم. معناي يك عمل، يك حركت، يك تصميم، يك جريان سياسي، يك تابلوي نقاشي، يك موسيقي كلاسيك...پس آنچه كه مي ‌بينيم، مي‌ شنويم، مي‌ چشيم، لمس يا استشمام مي‌ كنيم، مي ‌تواند معنادار باشد. گاهي هم ممكن است كه يك چيز دو يا سه حس از مجموعه حواس ما را تحريك كند. به عنوان مثال ما يك آبشار را مي ‌بينيم و صدايي را كه توليد مي‌كند، مي ‌شنويم. ممكن است كه هر كدام از اين دو حس معناي خاص و مستقلي را در ما بپروراند. علاوه بر اين، اين معاني مي ‌توانند با معناهايي كه در نزد ديگري ايجاد مي ‌شوند متفاوت باشند. به همين دليل است كه به جرأت مي‌ توان گفت كه معنا يعني «غايب». چرا كه همواره در كنار آنچه كه معنا مي ‌خوانيم يا به عنوان معنا بر ما بارز مي‌شود، معناي ديگري وجود دارد كه بر ديگري بروز مي‌نمايد و از ما غايب مي‌ ماند. به همين دليل است كه معنا پايدار نيست. يعني اينكه چون رابطة حسي در شكل ‌گيري آن دخيل است و اين حس هم در افراد متفاوت است، نمي‌ توان معناي ثابتي را براي عناصر دنيا فرض نمود، مگر آنكه معاني شكل قراردادي داشته باشند. مثل ترازو كه مي ‌تواند معني عدالت بدهد... بنا براين، غايب بودن معنا به اين معني نيست كه معنا وجود ندارد، بلكه حفره‌اي است ناپيدا كه چيزها در آن گم مي‌شوند. اژدهايي است دهان گشوده كه چيزها را با گوشت و پوستشان مي بلعد و از آن ذره‌اي به جا مي‌گذارد كه خرده استخوان يا لكه خوني بيش نيست. نمي‌ خواهم بگويم كه معنا جنايتكار است، بلكه مي خواهم بگويم كه معنا جنايتكاري زيباشناس است. يعني اينكه مي ‌بلعد، غورت مي دهد و ناپديد مي كند تا زيبا جلوه دهد.
از همین زاویه می توان به کلیدواژه ای از تفکرات پساساختگرایان که به درک کتاب یسنا کمک می کند، اشاره کرد، کلیدواژه پربسامد این روزهای جهان یعنی «گفتمان» یا همان دیسکورس.
چرا گفتمان اهمیت دارد؟ فوکو معتقد بود که سوژه، فاعل خود مختار نیست بلکه تحت تاثیر قدرت است و این قدرت است که افراد را به سوژه تبدیل می‌کند و بر مبنای تعریفی که از سوژه داشت، گفتمان را این‌گونه باز تعریف می‌ کرد‌: «گفتمان تجلی آشکار سوژه‌ای متفکر، دانا و سخنگو نیست، بلکه برعکس، کلیتی است که در آن پراکندگی سوژه و گسستگی ‌اش با خودش ممکن است تعیّن یابد.» (قدرت،گفتمان،زبان،1384:‌‌ 48). ما به عنوان سوژه، سوژه ای که از زبان استفاده می کند، در زبان دخالت می کنیم. اما این دخالت به این معنا نیست که زبان را تغییر دهیم. دخالت ما این است که در لایه های مختلف زبان سیر کرده؛ سپس، در سیر در لایه های گوناگون و مختلف زبان و پیشروی تا عمق آن، بتوانیم دخل و تصرفی در زبان انجام دهیم. این دخل و تصرف منجر به «تولید متفاوتی» می شود و نام این تولید متفاوت «گفتمان» است. چیزی ورای دانایی سوژه خودمختار.
بنابراین در وارسی اولیة مفهوم گفتمان، ما به سه بعد اصلی روبه رو می شویم:
الف: کاربرد زبان ب: برقراری ارتباط میان باورها ج: تعامل در موقعیت ‌های اجتماعی
با فرض سه بعد مذکور، عجیب نخواهد بود که چندین رشته در مطالعه گفتمان مورد استفاده قرار گیرند. بنابراین در این الگو، معاني، محصول شرايط فرهنگي و اجتماعي و باورها و پیشفرضهای شخصی است که در زبان به واقعيت مي ‌پيوندد. پس اين گفتمان است كه چگونگي كاربرد زبان را تعيين مي‌ كند. در نتيجه دراين رویکرد، بررسی رابطه ذهن و جامعه اولویت دارد. برای نمونه، «نشانه‌ شناسی، به عنوان یک رویکرد زبانی، هدف خود را توضیح چگونگی معنادار شدن جهان برای افراد قرار می ‌دهد» (گفتمان، پادگفتمان،سیاست، 1383: 11).
با توجه به این امر است که می‌توان گفت؛ گفتمان یک سیستم بسته نیست، متفکران عموما گستره گفتمان را باز و نامحدود می‌ دانند؛ هر فعاليتي در قالب تعاملات فرهنگي كه به تبادل معنا بينجامد، در چارچوب گفتمان قابل بررسي است، به گفته تیم دانت؛ گفتمان‌ها امكانات تفكر را تعيين مي‌ کنند، آنها كلمات را از طريق راه‌ هاي ويژه تنظيم و تركيب كرده و مانع تركيبات ديگر شده يا آنها را جابه جا مي ‌نمايند. «گفتمان امروزه بيانگر ويژگي ‌ها و خصوصيات تاريخي چيزهاي گفته شده و چيزهايي است كه ناگفته باقي مي ‌ماند. گفتمان‌ ها نه تنها مربوط به چيزهايي است كه مي ‌تواند گفته يا درباره‌ اش فكر شود، بلكه درباره اين نيز هست كه چه كسي، در چه زماني و با چه آمريتي مي‌تواند صحبت كند. گفتمان ‌ها مجسم كننده معنا و ارتباط اجتماعي است؛ شكل دهنده ذهنيت و نيز ارتباط اجتماعي-سياسي (قدرت) است. در نظر فوكو گفتمان ‌ها همچنين اعمالي هستند كه به طور سيستماتيك موضوعاتي را شكل مي ‌دهند كه خود سخن مي ‌گويند. گفتمان ‌ها درباره موضوعات صحبت نكرده هويت موضوعات را تعيين نمي ‌كنند بلكه سازنده موضوعات ‌اند و در فرايند اين سازندگي مداخله خود را پنهان مي ‌كنند» (فركلاف، 1379: 11).
کلیدواژه دیگری که برای فهم کتاب «داناییهای ممکن متن» بسیار مهم است، واژه «کشف معنی» است. یسنا بارها می گوید که ما در متن به دنبال کشف نیستیم، این رویکرد او را نشان می دهد. به گمان من هم سخنی درست است. کشف ما را به دام نشانه های متنی می اندازد در حالیکه در رویکرد پساساختگرایانه ما به دنبال معنابخشی به متن هستیم یا به گفته اندیشمندانی چون گرمس در کتاب «نقصان معنا»، ما در حوزه گفتمانی متن قرار می گیریم تا در فرایند معناسازی شریک باشیم. من با وام گرفتن جملة «به گفتمان درآوردن» از میشل فوکو، اسم این خوانش و برخورد با متن را می گذارم «به معنا درآوردن متن» بنابراین به گمان من نقدادبی ابزاری برای به معنا در آوردن متن است یا به گفته یعقوب یسنا: «معرفتی ست برای ارایه فهم». در این نگرش، معنا چیزی نیست که در یک کلمه به دست بیاید. بلکه فرایندی است که یک سیر و جریان شکل گیری دارد. با پیگیری این فرایند در نهایت می توانیم به چیزی تحت عنوان معنا برسیم، معنایی که لغزان است و در یک کلیت گفتمانی مورد مطالعه قرار می گیرد.

رها شدن در میانه

این نوشته، حاشیه ای بود بر توضیح رویکرد پساساختگرایانه کتاب «داناییهای ممکن متن» که زیرساخت اصلی تفکر حاکم بر آن است. این توضیح بیشتر برای این بود که دریچه ای باشد برای گفتگویی باز با متن متنوع آن، و گرنه هر کدام از بخشهای کتاب خود موضوعی مشخص برای بحث و بررسی دامنه دار است، پرداختن به آنها البته مجال دیگری می طلبد. اگر این نوشته ها گفتگویی بوده باشد با متن کتاب یعقوب یسنا، به دلیل طولانی بودن و طولانی شدن بحث، باید ناگهان در یک میانه ای قطع شوند تا زمانی دیگر که رخصت همصحبتی پیش آید. برخی از بخشهای کتاب مثل از خواندن نوشتن / نوشتن خواندن و هچنین بخش انتهایی کتاب، بسیار پخته و کاربردی است و پرداختن به آنها در همسویی فکری شاید لزوم چندانی نداشته باشد. خوشبختی من این است که در جایی که فکرش را نمی کردم توانستم این کتاب را پیدا کنم و وارد بحثهایی شوم که به حوزه مطالعاتی ام مرتبط است. «داناییهای ممکن متن» این امکان را برای من فراهم آورد که در خواندن کتاب، تمرکز بر ساخت جمله و تولید معنا را بعد از ماهها مجددا تجربه کنم، امیدوارم برای دیگران هم امکانات دیگری فراهم سازد. و همچنین امیدوارم در چاپ بعدی کتاب حتما برای طراحی جلد و صفحه آرایی داخلی آن، فکری اساسی شود چرا که گرافیک حاکم بر کار، بسیار مبتدیانه، کهنه و نامناسب است. چنین کتابهایی در حوزه گرافیک هم باید با متن همسو و همراه باشند.

یامان حکمت - سنبله1392 – شهر کابل