۱۴۰۰ دی ۳, جمعه

حکومت فدرال: جلوگیری از جنگ و تجزیه

در افغانستان به صورت بالقوه و بالفعل امکان جنگ وجود دارد. از یک سو نارضایتی، فقر و گرایش‌های فکری و فرهنگی افراط‌گرایانه وجود دارد و از سوی دیگر نیروهای مانند داعش، القاعده، طالب، جبهه‌ی مقاومت ملی و سایر بقایای حکومت قبلی فعالیت دارند.

طالبان که فعلا قدرت را در افغانستان در اختیار دارند، می‌خواهند جلوی جنگ را با زور بگیرند و بر همه‌ی نیروهای مسلح فعال و مردمان متعرض با زور مسلط شوند. فکر کنیم طالبان با زور بر همه‌ی گروه‌ها در افغانستان مسلط شوند؛ اما با زور بر فقر، نارضایتی و... نمی‌توان مسلط شد و مهم‌تر از همه با زور نمی‌توان حکومت و دولت ساخت و بر مردم حکومت کرد.

متاسفانه پاکستان می‌خواهد با زور و اکثریت‌سازی گروهی و قومی، طالبان را بر افغانستان حاکم کند. نخست وزیر پاکستان گفت به قدرت رسیدن طالبان موجب شد که افغانستان از جنگ داخلی نجات پیدا کند. اما حقیقت این است تصرف افغانستان توسط طالبان باعث شده است‌که جنگ داخلی در افغانستان شکل بگیرد.

بنابراین بهتر این است کشورهای جهان و منطقه در پی حل نزاع‌های فراگیر قومی و... در افغانستان باشند و به طوری مشخص از یک گروه قومی و... در افغانستان حمایت نکنند. زیرا حمایت از یک گروه به این هدف که آن گروه با زور در افغانستان به قدرت برسد و دیگران را مطیع خود کند، کارساز نبوده و کارساز نیست.

حکومت پاکستان می‌خواهد از قوم پشتون و به طور مشخص از طالبان در افغانستان حمایت کند و بگوید که قوم پشتون در افغانستان اکثریت است و زور با اکثریت است. متاسفانه روزانه هزاران جنگ‌جوی پشتون پاکستانی را به حمایت طالبان وارد افغانستان می‌کند و طالبان آن‌ها را در سمت شمال و... افغانستان جابجا می‌کنند. چنین اکثریت‌سازی‌هایی موجب جنگ فراگیر و فرساینده در افغانستان می‌شود. در این صورت چاره چیست؟

کشورهای جهان معمولا چاره‌ی جلوگیری از جنگ را تشکیل یک حکومت فراگیر می‌دانند. اما معلوم نیست منظور از حکومت فراگیر چیست. افغانستان بیست سال پیش در سقوط اول طالب، تجربه‌ی تشکیل یک حکومت فراگیر را در نشست بن داشت. در این نشست حکومت فراگیر به معنای تقسیم قدرت بین گروه‌ها و سران قومی بود. اما حکومتی که در بن شکل گرفت هیچ‌گاه به یک حکومت کارا و موثر تبدیل نشد. همه چه در آن حکومت دچار فساد شد، حتا انتخابات به فساد کشانده شد، نظام سیاسی با ثبات شکل نگرفت و گروه‌های قومی و سران قومی از پشتون تا تاجیک، هزاره و اوزبیک شکایت و اعتراض داشتند که ما در قدرت حضور نداریم.

درحالی‌که همیشه در رده‌ی نخست و تصمیم‌گیرنده‌ی حکومت، افرادی از قومی پشتون بودند، اما آن‌ها نیز اعتراض داشتند که حضور ما در قدرت کم‌رنگ است. در حکومت غنی، مشاور شورای امنیت، رییس اداره‌ی امور، رییس خدمات ملکی و... که حلقه‌ی تصمیم‌گیرنده بودند، همه پشتون بودند. اما یکی از افراد این حلقه بنام خوشحال سادات که فعلا در خارج به سر می‌برد در مصاحبه‌ای ادعا کرده است: دلیل سقوط جمهوریت (حکومت غنی) این بود که افراد قبیله‌ی پشتون به اندازه‌ی لازم در قدرت حضور نداشتند، بنابراین قبیله‌ی پشتون در دوره‌ی جمهوریت به ویژه در دوره‌ی کرزی تحقیر شدند و با حکومت همکاری نکردند.

افراد پشتون که در راس جمهوریت بودند، آن‌ها از جمهوریت به دلیل این‌که در قدرت کم بوده‌اند ناراضی باشند، دیگران حتما ناراضی استند. در این صورت، این سران قومی را چگونه می‌توان راضی کرد و چگونه می‌توان قدرت را بین آن‌ها تقسیم کرد و یک حکومت فراگیر ساخت؟

بنابراین باید دید خود را در باره‌ی حکومت فراگیر تغییر دهیم، تجربه‌ی ناموفق بن را تکرار نکنیم و قدرت را بین سران قومی برای تشکیل یک حکومت فراگیر تقسیم نکنیم. حکومتی که قدرت بین سران قومی تقسیم شده باشد، حکومت فراگیر نیست. اگر بخواهیم حکومت فراگیر در افغانستان شکل بگیرد، باید به ساختار حکومت توجه شود. منظور از توجه به ساختار حکومت این است، حکومتی باید شکل بگیرد که از نظر ساختاری بتواند فراگیر باشد و نظام سیاسی در ساختار آن حکومت به ثبات برسد. این ساختار حکومتی، حکومت فدرال است. زیرا حکومت فدرال بنابه گنجایش ساختاری که دارد می‌تواند نزاع‌های قومی، زبانی و فرهنگی را در افغانستان حل کند و هر ایالت اکثریت قومی، زبانی و فرهنگی خود را داشته باشد.

اما سوال این است در افغانستان چرا با حکومت فدرال مخالفت صورت می‌گیرد و دلیل مخالفان حکومت فدرال در افغانستان چیست؟ سران قوم پشتون ما در افغانستان بدون دلیل عقلی و سیاسی‌ای، مخالف حکومت فدرال استند و بدون دلیل می‌گویند فدرال باعث تجزیه‌ی افغانستان می‌شود. درحالی‌که ما حکومت‌داری فدرال را برای جلوگیری از تجزیه‌ی رسمی افغانستان پیش‌نهاد می‌دهیم. زیرا به برداشت ما اگر حکومت در افغانستان فدرال نشود، دیر یا زود افغانستان رسما تجزیه می‌شود. بنابه فشارهای قومی، فقر، ناامنی و نزاع‌ها سرانجام این کشور تجزیه خواهد شد.

حقیقت این است افغانستان هیچ‌گاه وحدت ملی، یک نظام سیاسی با ثبات و یک حکومت فراگیر نداشته است. سال‌ها است افغانستان جزیره‌های قدرت قومی و گروهی بوده است. اما با این تفاوت که ادعای این گروه‌ها و جزیره‌های قدرت قومی و گروهی این بوده است‌که کل افغانستان را می‌خواهیم.

بنابراین افغانستان سال‌ها است به طور غیر رسمی تجزیه است، اما رسما تجزیه نشده است. اگر رویکرد قومی طالبان تغییر نکند و به یک حکومت فدرال توافق نکنند؛ افغانستان این بار تجزیه خواهد شد و گروه‌های قومی برای تشکیل حکومت‌های رسمی جدا از حکومت طالبان اقدام خواهند کرد.

درحالی‌که اقوام و سران اقوام تاجیک، اوزبیک و هزاره برای تشکیل حکومت فدرال موافق استند، سران قومی پشتون چرا مخالف استند؟ سران قوم پشتون فدرال را برای هدفی دیگر به تجزیه ارتباط می‌دهند. به برداشت سران قوم پشتون در صورتی‌که حکومت در افغانستان فدرال شود، قدرت از دست آن‌ها و از دست قوم پشتون می‌رود. دیگر نمی‌توانند در ولایت بامیان، دایکندی، بلخ، بدخشان، تخار، فاریاب، جوزجان و... والی پشتون مقرر کنند. زیرا مردم در هر ایالت، حاکم از محل خود انتخاب می‌کند. متاسفانه این دید اشتباه به حکومت‌داری موجب شده است‌که سران قوم پشتون افغانستان احساسات قوم پشتون و درکل سرنوشت سیاسی مردم افغانستان را به گروگان بگیرند و منفعت ملی مردم افغانستان را قربانی منفعت شخصی خود کنند.

بنابراین سران قوم پشتون ما مخالف دموکراسی، مخالف انتخابات شفاف، مخالف نظام سیاسی با ثبات و مخالف حکومت‌داری فدرال استند. برای این‌که در حکومت فدرال نمی‌توانند سلطه‌گری قومی کنند، در انتخابات شفاف نمی‌توانند انتخابات را ببرند و در یک نظام با ثبات سیاسی مردم به آگاهی می‌رسند و از حکومت خدمات اجتماعی می‌خواهند نه احساسات و گرایش‌های قومی. فعلا سران قوم پشتون ما احساسات قوم پشتون را به گروگان گرفته‌اند که قدرت در دست قوم پشتون است. اصولا قدرت باید برای آسایش و امنیت عمومی باشد. متاسفانه سران قوم پشتون ما مصلحت، منفعت و نجات عمومی مردم افغانستان را از در به دری، سرگردانی و جنگ در نظر نمی‌گیرند. درصورتی‌که دید سران قوم پشتون ما و در کل سران اقوام افغانستان در باره‌ی حکومت‌داری و منفعت ملی تغییر نکند، مشکل است‌که حکومتی مناسب و نظام سیاسی با ثبات در افغانستان شکل بگیرد.

اگر کشورهای منطقه، کشورهای همسایه‌ی افغانستان و کشورهای جهان بخواهند نزاع، درگیری و جنگ در افغانستان پایان یابد، باید توجه‌ِ شان را به ساختار حکومت‌داری‌ای معطوف کنند که آن ساختار حکومت‌داری بنابه واقعیت قومی، زبانی، فرهنگی و اجتماعی افغانستان نتیجه بدهد. حکومتی‌که در افغانستان نتیجه می‌دهد حکومت فدرال است. بنابراین کشورهای جهان با طالبان، جبهه‌ی مقاومت ملی و سایر گروه‌ها باید برای تشکیل یک حکومت فدرال به توافق برسند. درصورتی‌که کشورهای جهان با طالبان برای تشکیل یک حکومت فدرال به نتیجه نرسند، حکومتی فراگیر در افغانستان شکل نمی‌گیرد، نزاع‌ها و کشمکش‌های قومی و مهاجرت پایان نمی‌یابد.

تشکیل حکومت فدرال بسیاری از کشورها را از تجریه و نزاع‌های قومی و فرهنگی نجات داده است. در پاکستان بین قوم پشتون و پنجاب پاکستان نزاع و درگیری قومی و زبانی وجود داشت. این درگیری به اندازه‌ای تشدید شد که موجب تجزیه‌ی پاکستان می‌شد. حکومت پاکستان برای جلوگیری از این نزاع و جلوگیری از تجزیه‌ی پاکستان، حکومت فدرال را رویکار آورد. حکومت فدرال برای جلوگیری از جنگ، جنگ قومی، مهاجرت و تجزیه‌ی افغانستان بهترین گزینه است.

۱۴۰۰ آذر ۲۳, سه‌شنبه

نفرین به عقده‌گشایی، توطیه، دشنام و برچسپ!

جایزه‌های ادبی، هنری، اجتماعی و سیاسی بخشی از تشریفات ادبی، هنری، اجتماعی و سیاسی در جهان معاصر است. بنابراین ارزش‌گذاری یک اثر به اساس نقد یا دیدگاه‌های انتقادی نیست.

پس از سقوط حکومت فاسد غنی یا پس از واگذاری حکومت فاسد پیشین توسط غنی به ط‌البان، آن‌چه اعضا و بقایای فاسد آن حکومت دریافت کردند پناهندگی و جایزه بود. از یک‌سو اعضا و بقایای آن حکومت فاسد، حکومت‌داری را دچار فساد و سقوط کردند و سوی دیگر پس از فساد و سقوط از طرف خارجی‌ها امتیاز دریافت کردند. درحالی‌که اعضا و بقایای آن حکومت فاسد باید محاکمه و مجازات می‌شدند. اما جایزه و پناهندگی دریافت کردند.

کشورهای جهان این جایزه‌ها را برای دل‌جویی مردم افغان‌ستان به این‌ افراد می‌دهند، اما نمی‌دانند جایزه دادن به بقایای حکومت فاسد پیشین دل‌جویی از مردم افغانستان نه، بلکه اهانت به مردم افغان‌ستان است.

با این اشاره می‌خواهم به جایزه‌ی اثر مجیب‌الرحمان مهرداد از طرف انجمن ادبی شاملو بپردازم. شخصا نظر من این است انجمن‌ها سنت معرفی جایزه‌ی سالانه‌ی خود را طبق معمول معرفی می‌کنند. انجمن شاملو سنت سالانه‌ی جایزه‌ی خود را معرفی و اجرا کرده و اثر چند شاعر را برگزیده است.

اما آن‌چه قابل بررسی است واکنش افراد به خبر برگزیده شدن آثار است. از واکنش‌های مثبت می‌گذرم، زیرا واکنش‌های مثبت برای چنین خبرهایی معمول است. بنابراین به واکنش‌های منفی اشاره می‌کنم.

گروهی سه‌چهاره‌نفری از بقایی دفتر استاد سرور دانش است. این گروه شامل احمدی، بشرمل، شادکام و یک‌دو نفر دیگر می‌شود. این‌ها پول هفته‌نامه‌ای را بنام جاده‌ی ابریشم از استاد دانش می‌گرفتند و به ستایش استاد دانش می‌پرداختند.

بنابه عدم کفایت استاد دانش در معاونت دوم، منتقدان او در جامعه‌ی هزاره زیاد شدند. جناب دانش به این گروه گفت در صورتی شما را تمویل می‌کنم که علیهِ منتقدان توطیه و در حد دشنام مقاله بنویسید و در جاده‌ی ابریشم نشر کنید.

من در آن زمان از منتقدان جدی استاد دانش بودم. انتقادهایم موجب شد چند بار خود استاد دانش واکنش نشان بدهد. انتقادم به استاد دانش بیش‌تر شد، جاده‌ی ابریشم توطیه را علیهِ من شروع کرد که یعقوب یسنا جاسوس ایران است.

کتاب روشن‌گری افسون چاپ شد، در سه‌ماه به فروش رفت، هم‌زمان در هالند چاپ دوم شد و خیلی دست به دست‌ شد. این گروه (دستکی‌های استاد دانش) توطیه را علیهِ کتاب شروع کردند و مشترکا دشنام‌نامه‌ای علیهِ من نوشتند. درخواست دادم که ادعاها و توطیه‌های آن‌ها توسط وزارت اطلاعات و فرهنگ یا نهاد حقوقی‌ای بررسی شود. از ادعاهای خود عقب‌نشینی کردند و گفتند یعقوب یسنا با استفاده از حکومت ایران می‌خواهد ما را تحت فشار قرار دهد. من اکنون نیز تاکید به این دارم به طور قانونی توطیه، برچسپ و دشنام‌های اين گروه بر من و بر کتاب روشن‌گری افسون در افغان‌ستان یا در هالند که کتاب چاپ شده، بررسی شود. اما طوری‌که قبلا از ارجاع به قانون فرار کردند، حالا هم فرار می‌کنند. کتاب روشن‌گری افسون برای رواج سکولاریسم و در نقد حکومت‌های مذهبی است. حکومت ایران چرا از این کتاب حمایت کند.

اکنون این گروه شروع کرده به توطیه علیهِ مجیب مهرداد و نوشته‌اند که مجیب مهرداد جاسوس ایران است. من اثر مهرداد را نخوانده‌ام، بنابراین قضاوتی نمی‌کنم. اما انجمن شاملو انجمنی مستقل از حکومت ایران است. مجیب مهرداد در آلبانی است. حقیقت این است انجمن شاملو انجمن حکومتی نیست و مجیب مهرداد جاسوس جمهوری اسلامی ایران نیست.

فعلا نمی‌دانم، قبلا خود استاد دانش و حلقه‌ی او زیرمجموعه و شهریه‌بگیر ولایت فقیهِ قُم و جمهوری اسلامی ایران بود. من در دوره‌ی حکومت کرزی در وزارت عدلیه کار می‌کردم، به استاد دانش و افراد آخوند نزدیک به او برای طلبه‌گی و آخوندی از قُم شهریه می‌رسید. مدیر مسوول مجله‌ی عدالت در آن موقع طلبه‌ای از دوستان استاد دانش بود، ماهانه به او شهریه می‌رسید، با افتخار به ما می‌گفت شهریه‌اش رسیده است.

اگر بر کتابی نقد داریم، کتاب را نقد کنیم؛ بر صاحب اثر توطیه نکنیم، برچسپ نزنیم و دشنام ندهیم. به جای فرافکنی عقده‌ی خودکم‌بینی و عقده‌ی حقارت، فروتن باشیم، تلاش کنیم به دانش و جای‌گاه خود در علم، ادبیات و هنر بیفزاییم تا از عقده‌ی حقارت و عقده‌ی خودکم‌بینی رهایی یابیم. با برچسپ، توطیه و دشنام عقده‌ی حقارت ما کم نمی‌شود.

۱۴۰۰ آبان ۱۱, سه‌شنبه

در گذر از آتش

ای سیاوش!

بعد تو

دیگر هیچ آتشی

گل‌ستان نشد.

 

بعد تو

ندانستیم کجای جهان

آتش نیست!

 

پیش از ابراهیم

گذشتی از آتش

برای خدایان نه.

 

پیش از مسیح

گناه انسان را کشیدی بر دوش

برای پیروان ادیان نه.

 

پیش از حسین

آواره شدی

برای خلافت نه

برای بیعت نه.

 

شهزاده!

برگرد

بیا

ببین

بعد تو

همه در آتش ایم

اما کسی بین ما

سیاوش نیست.

۱۴۰۰ مهر ۱۱, یکشنبه

درک رنج روزگار در شعرهای فرودس اعظم

دار قد کَشید...

دیدی به جای پنجره، دیوار قد کشید

شادی غریب ماند و غم انگار قد کشید

تیغِ تبر به پای درختان رسید و بعد

کرسی نشین زیاد شد و دار قد کشید

وقتی که آفتاب صداقت غروب کرد

رویید بذر کینه و بسیار قد کشید!

روزی که روی شمع خرد آب ریختیم

جهل از درون کوچه و بازار قد کشید

جنگ آمد و صحیفه دنیا سیاه شد

هی کُشته پشت کُشته و آمار قد کشید!

وقتی که شعر از رهِ تزویر می‌گذشت

چیزی به نام شاعر دربار قد کشید

می‌خواستم که پُل بشوم تا که بگذرید

از روی من، که تیغه‌ی انکار قد کشید

می‌خواستم که روزنه باشم نخواستید

این گونه شد که این همه دیوار قد کشید!

فردوس اعظم از کشور تاجیک‌ستان است. مردم ایران، تاجیک‌ستان و خراسان (نام راستین افغان‌ستان) خلق فرهنگی حوزه‌ی ایران فرهنگی است. خلق فرهنگی را من به تعبیر یاکوبسن به کار می‌برم. منظور از خلق فرهنگی این است‌که چند جغرافیای سیاسی دارای زبان، فرهنگ و ادبیات یگانه و مشترک باشد. مردم خراسان، تاجیک‌ستان و ایران فراتر از جغرافیاهای سیاسی، خلق فرهنگی است.

حوزه‌ی ایران فرهنگی، زبان، فرهنگ، ادبیات و شعر یگانه و مشترک دارد. به‌تر است واژه‌ی «مشترک» را از این حوزه‌ی فرهنگی بردارم. زیرا «مشترک» بیش‌تر بین فرهنگ کشورهایی به کار می‌‌رود که در برخی از روی‌دادهای فرهنگی اشتراک دارند. حوزه‌ی فرهنگی ما «واحد و یگانه» است. شعر «دار قد کشید...» شعر فردوس اعظم را برای یگانه‌گی فرهنگی این حوزه‌ی فرهنگی، نمونه می‌آورم. این شعر نمونه‌ای از شعر هم‌زبان‌های تاجیک ما است. نمونه‌‌ای از شعر ایران و خراسان نیز است.

بنابراین در حوزه‌ی ایران فرهنگی سخن از اشتراک نیست، سخن از یگانه‌گی فرهنگی است. زیرا در یک حوزه‌ی فرهنگی مهم‌ترین عناصر فرهنگی زبان و ادبیات است. زبان و ادبیات حوزه‌ی ایران فرهنگی، واحد و یگانه است.

 فردوس اعظم از تاجیک‌ستان است، اما روایت‌گر رنج انسان حوزه‌ی ایران فرهنگی است. رنج انسان خراسانی (افغان‌ستانی) مهم‌ترین موضوع و درون‌مایه‌ی شعرهای او است. درون‌مایه‌ی شعر «دار قد کشید...» به طور مشخص برای رنج مردم خراسان است و به طور عام برای وضعیت بشری حوزه‌ی ایران فرهنگی است.

شاعر می‌گوید می‌توانستیم در این حوزه، پنجره‌ها را بزرگ‌تر کنیم، اما دیوارها بزرگ‌تر شدند. دیوارها موجب شد که شادی از دیارهای ما رخت سفر ببندد و اندوه بیش‌تر شود. به جای هم‌گرایی به واگرایی تاکید شد؛ کرسی نفاق را زیاد کردیم. کرسی نفاق موجب شد صداقت در حوزه‌ی فرهنگی ما غروب کند و کینه بیش‌تر شود.

این بیت مهم‌ترین بیت شعر است: «روزی که روی شمع خرد آب ریختیم/ جهل از درون کوچه و بازار قد کشید» بیت اشاره‌ی تاریخی به سلطه‌ی عرب دارد. زیرا انسان حوزه‌ی ایران فرهنگی پس از سلطه‌ی عرب، مسخ شد. این مسخ‌شدگی موجب شد بر روی شمع خرد آب بریزیم و جهالت را رواج بدهیم. موقعی‌که شمع خرد خاموش شد، جهالت چیره شد، جنگ گسترش یافت. زیرا با خاموشی شمع خرد، بدی بر نیکی تسلط یافت.

در زمانه‌ای‌که بازار تزویر، ریا و جهالت گرم شد، شعر نیز دچار تزویر و درباری شد. در زمانه‌ای‌که شعر از رهِ تزویر می‌گذرد. شاعر ما (فردوس اعظم) می‌خواهد در حوزه‌ی فرهنگی پل شود. اما متوجه می‌شود، ناباوری و بی‌اعتمادی به اندازه‌ای زیاد شده که انسان‌ها وجود و حقیقت پل را انکار می‌کنند.

این شعر از سویی رنج ما را بازتاب می‌دهد و از سوی دیگر هُش‌دار می‌دهد که این رنج از بی‌اعتمادی و بی‌باوری ما نسبت به هم برمی‌خیزد. بنابراین بایستی شمع خرد را روشن کنیم، با خردگرایی یک‌دیگر را دریابیم و به کاهش رنج جامعه‌ی خود بپردازیم. شاعر تاکید می‌کند: "می‌خواستم که روزنه باشم نخواستید/ این گونه شد که این همه دیوار قد کشید!»

پیرنگ در داستان


 

قصه در داستان


 

فضاسازی در داستان


 

۱۴۰۰ شهریور ۲۴, چهارشنبه

همه چه از لطف عشق (افلاطون به نقل از سقراط)

عشق و نداری

عشق و زیبایی

عشق و زنانگی

عشق و مردانگی

عشق و سکس

عشق و تولید مثل

عشق و فرزند

عشق، نیستی و بقا

عشق و خردمندی

عشق و جاودانگی


۱۴۰۰ شهریور ۲۱, یکشنبه

خطر یک‌سان‌سازی در آموزش

یک‌سان‌سازی در آموزش، در دیانت و مذهب، در هویت، در سبک زندگی و... خطرناک است. آموزش سنتی بنابه آموزه‌های دینی در پی یک‌سان‌سازی بود. نظام آموزشی مذهبی در پی این است در عقیده، لباس، شیوه‌ی زندگی و حتا در تصورات ذهنی، انسان یک‌سان و بدون تفاوت ارایه کند. درحالی‌که برداشت یک‌سان‌سازی انسان خلاف طبیعت و استعداد انسان است.

هویت، استعداد، ذوق و تصورهای ما متفاوت است. آموزش مدرن بنابه شناخت علمی استعداد و سرشت انسان در پی استعدادیابی تفاوت‌های فکری و ذوقی افراد است. آموزش مدرن به این تاکید ندارد که همه به یک اندازه ریاضی، فیزیک، ادبیات، تاریخ و... یاد بگیرند. آموزش مدرن به این تاکید دارد که دانش‌آموزان در چه مضمون و رشته‌ای علاقه و استعداد نشان می‌دهند. باید همان علاقه و استعداد فردی به عنوان تفاوت پرورده و برجسته شود.

اما ط.البان در قرن بیست و یک در پی نظام آموزشی مذهبی‌ای استند که چند قرن است، چنین نظام آموزشی مذهبی یک‌سان‌ساز از نظر علمی بی‌اعتبار و غیر علمی دانسته شده است. پروسه‌ی یک‌سان‌سازی در دین‌داری، در هویت، در شیوه‌ی زندگی و... ضد بشری، سرکوب‌گر، حذف‌گر و ناروادار است.

یک‌سازی بشر از نظر دینی، فرهنگی و حتا سیاسی (که لیبرال‌سازی جهان است) به شکست انجامیده است. بشر نه در گذشته دین واحد، خدای واحد، فرهنگ واحد و نظام سیاسی واحد داشته است و نه در آینده خواهد داشت.

چرا چنین شد؟ (تقصیر سران قومی تاجیک، هزاره و اوزبیک چیست؟)


 

۱۴۰۰ مرداد ۱۲, سه‌شنبه

اشتباه‌ها و رفع اشتباه‌های غنی در شرایط فعلی

نبیل در تازه‌ترین یادداشت خود ارگ را مرکز تبعیض نامید. آرمان ملی یادداشتی نوشته است، درصورتی‌که طالبان کابل را تصرف کند غنی، کرزی و عبدالله را اعدام می‌کند. به نظر من این‌که طالب غنی و... را اعدام می‌کند، چندان سخن تازه و جالبی نیست، طوری‌که نجیب را کشت، دست طالب برسد، غنی را نیز می‌کشد. اما مهم نوستالژیا و حسرت قومی غنی به طالب است‌که در سطح ملی قابل نگرانی است.

غنی نوستالژیا و حسرتی‌که برای ساختن یک حکومت تک‌قومی دارد، برای تحقق این نوستالژیا و رویای خود با هر گروهی‌که با او تعلق تباری و قومی داشته باشد، می‌تواند شریک شود. دل‌گرمی غنی به طالب به اساس تعلق قومی او به این گروه است. بنابراین از این گروه می‌خواست به عنوان عقبه‌ی سیاسی استفاده کند و سرانجام طالب را شریک قدرت برای ساختن یک حکومت قومی متمرکز مقتدر استبدادی، کند.

غنی برای رسیدن به هدف تشکیل یک حکومت قومی متمرکزِ مقتدر استبدادی چهار مرحله را در نظر گرفته بود. اما حقیقت این است‌که در کل هدف غنی برای رسیدن به یک حکومت قومی متمرکز مقتدر استبدادی اشتباه بود و اشتباه است. به این اساس مرحله‌هایی را که برای عملی شدن این هدف در نظر گرفته بود، نیز اشتباه استند. این‌که می‌گویم اشتباه استند، بنابه واقعیت اجتماعی، فرهنگی و قومی افغان‌ستان به نظر من اشتباه استند، اما به نظر غنی راه‌کارهای استراتیژیک و درازمدت خط‌مشی سیاسی او است.


اشتباه‌های غنی

هر دو دوره‌ی انتخاباتی‌که غنی به قدرت رسید، سراسر با فساد، قلدوری و... برگزار شد. در جریان حکومت‌داری غنی فساد در مدیریت منابع ملی، سوء استفاده از موقف حکومتی، تبیعض قومی و... وجود داشت و دارد. اما اشتباه‌های هدف‌مندانه‌ی غنی غیر از این موارد است. اشتباه‌های غنی در واقع اهداف استارتیژیک او است‌که طالب را به این جای‌گاه رساند و نظام سیاسی را به پرت‌گاه و سقوط کشاند. من این مرحله‌ها را که غنی به عنوان اهداف استراتیژیک از آن کار گرفت، اشتباه می‌دانم:

مرحله‌ی نخست: کنار زدن اقوام از تصمیم‌گیری در قدرت و از مشارکت در نظام سیاسی بود. غنی برای کنار زدن سران اقوام و شخصیت‌های سیاسی اقوام از شیوه‌های گوناگون استفاده کرد که شامل توطیه، استفاده از آمریکایی‌ها و زور بود. وحیدی را برای این‌که وزیر هزاره بود، قربانی نمایش مبارزه با فساد کرد.

عبدالرشید دوستم که معاونش بود و طبق قانون معاون نخست دولت ریاست‌جمهوری بود و از حقوق قانونی برخورد بود، با دسیسه‌سازی و توطیه نگذاشت‌که دوره‌ی معاونتش را در دولت سپری کند. زیرا اگر در دولت می‌بود، باید در تصمیم‌گیری‌های سیاسی شرکت می‌داشت. غنی نمی‌خواست او در تصمیم‌گیری‌های سیاسی شریک باشد. در صورتی‌که دوستم در تصمیم‌گیری‌های سیاسی شریک می‌بود، نوستالژیا و آرمان غنی برای برنامه‌ریزی حکومت قومی متمرکز مقتدر استبدادی نقش بر آب می‌شد. بنابراین تا حذف فیزیکی دوستم تلاش کرد. جنرال مرادعلی مراد در یکی از سخن‌رانی‌های خود حذف سازمان‌دهی شده‌ی دوستم توسط غنی را واضح بیان کرد.

غنی به تعدادی از شخصیت‌های سیاسی اقوام زور گفت. احمدولی مسعود گفت غنی به او گفت با زور، با قدرت و.. شما را از افغان‌ستان بیرون می‌کنم. تعدادی از جنرالان اقوام دیگر را با قلدوری برکنار کرد. جنرال ظاهر عظیمی را از وزارت دفاع با قلدوری برکنار کرد. قومندان امنیه‌ی کابل که امرخیل را در تقلب انتخاباتی گرفتار کرد، با قلدوری از کار برکنار کرد و به امرخیل تقلب‌کار موقف و مقام دولتی داد. غنی این مرحله را به خوبی انجام داد و وارد مرحله‌ی دوم شد.

مرحله‌ی دوم: غنی در این مرحله یک حلقه‌ی قومی چندنفره در تصمیم‌گیری سیاسی ساخت‌که غیر از این چند نفر از اقوام دیگر در حلقه‌ی تصمیم‌گیری قدرت سیاسی حضور نداشت. والی‌ها، قومندان‌های ولایت، ولسوال‌ها، قومندان‌های لوا و قول اردو و سایر مقامات دولتی، توسط این حقله انتصاب می‌باشد و در امور امنیتی و... دولت این حلقه تصمیم می‌گرفت. این حلقه به صورت مشخص حلقه‌ی غنی-محب-فضلی بود. ساختن چون‌این حلقه‌ای از طرف غنی، موجب اعتراض سران قوم پشتون نیز شد.

غنی پس از ساختن این حلقه برای تحقق حکومت قومی متمرکز مقتدر استبدادی وارد مرحله‌ی اجرایی شد. مرحله‌ی اجرایی این بود که نیروهای محلی و بومی را در بین اقوام تاجیک، اوزبیک و هزاره باید سرکوب و حذف کند تا حلقه‌ی ارگ و طالب در صحنه‌ی سیاسی بماند و حکومت قومی متمرکز مقتدر استبدادی را شکل بدهد.

ناگفته نماند، برای رسیدن به چون‌این حکومتی، جریان مدنی را نیز سرکوب کرد. کشتن اعضای جریان رستاخیز توسط پاس‌بانان غنی برای تحقق چون‌این هدفی بود. زیرا برای تحقق چون‌این هدفی باید جریان‌های مدنی نیز سرکوب می‌شدند تا امکان هیچ اعتراضی در جامعه باقی نمی‌ماند.

مرحله‌ی سوم: غنی پس از این دو مرحله وارد مرحله‌ی سوم و خطرناکی شد. قبلا از طالب به عنوان عقبه‌ی سیاسی استفاده می‌کرد. اما در این مرحله، خواست از طالب استفاده‌ی نظامی کند. شخصیت‌های اقوام را قبلا از تصمیم‌گیری در قدرت سیاسی و از مشارکت در قدرت کنار زده بود. این شخصیت‌های سیاسی در محل‌های زندگی خود رفتند و در محل‌های زندگی خود حضور سیاسی و مردمی خود را حفظ کردند. حکومت غنی این قدرت را نداشت‌که مارشال دوستم، عطا، صلاح‌الدین ربانی و... را از محل‌های سیاسی و مردمی بومی و قومی شان کنار بزند. بنابراین آن‌ها می‌توانستند در محل‌های مردمی و بومی خود مانور سیاسی اجرا کنند.

حلقه‌ی غنی-محب-فضلی بر آن شد که توسط طالب سران و شخصیت‌های سیاسی قومی را از پای‌گاه و جای‌گاه مردمی و محلی آن‌ها کنار بزند. از قبل جابه‌جایی طالب و... در سمت شمال صورت گرفته بود. بنابراین به طور مشکوک ولسوالی‌ها در سمت شمال به طالب واگذار شد و طالب در محل‌های مانور قدرت سران و شخصیت‌های سیاسی قوم تاجیک، اوزبیک و... رسوخ کرد. از آن‌جایی‌که واگذاری ولسوالی‌ها خیلی غافل‌گیرانه صورت گرفت، سران و شخصیت‌های سیاسی اقوام تاجیک، اوزبیک و... را چون‌این واگذاریی، غافل‌گیر و جنگ در برابر طالب را برای آن‌ها سخت کرد.

اسماعیل خان، مارشال دوستم و عطا به مشکوک بودن واگذاری ولسوالی‌ها توسط ارگ اشاره کردند. هدف از واگذاری ولسوالی‌ها این بود که شخصیت‌های سیاسی قومی از محل‌های مانور قدرت خود فراری شوند؛ اگر کابل آمدند، نظربند ارگ می‌شوند، اگر خارج فرار کردند، چه به‌تر. با فرار شان به خارج هدف حلقه‌ی ارگ بیش‌تر برآورده می‌شد.

برنامه‌ریزی ارگ تا این‌جا نسبتا به خوبی پیش رفت. اگرچه نیروهای مردمی در برابر طالب مقاومت کردند. با وصف مقاومت نیروهای مردمی، واگذاری ولسوالی‌ها به طالب باعث شد که محل‌های بومی مانور سران و شخصیت‌های سیاسی قوم تاجیک و اوزبیک در اختیار طالب قرار بگیرد.

مرحله‌ی چهارم: طبق برنامه‌ی حلقه‌ی ارگ (غنی-محب-فضلی) طالب باید با این حلقه کنار می‌آمد و صلحی صورت می‌گرفت تا حلقه‌ی ارگ و طالب طرح حکومت قومی متمرکز مقتدر استبدادی را اجرایی، عملی و به کمال می‌رساندند. اما دیده شد، طالب زیر بار حلقه‌ی غنی-محب-فضلی نرفت. بنابراین حلقه‌ی ارگ آغاز به ملامت طالب کرد و غنی گفت طالب تغییر نکرده است.


رفع اشتباه‌های غنی در این شرایط چیست؟

بنابه برخوردی‌که طالب با حلقه‌ی ارگ انجام داد، معلوم شد که زیر بار حلقه‌ی ارگ نمی‌رود و چشم‌داشتی را که غنی از طالب برای شکل‌دهی یک حکومت قومی متمرکز مقتدر استبدادی در هم‌کاری با طالب داشت، نقش بر آب شد. بنابراین غنی گفت طالب تغییر نکرده است. اگر تغییری کرده، بیش‌تر شرارت‌پیشه شده‌ است. منظور غنی از تغییر طالب این بود که به عنوان یک عقبه‌ی سیاسی وارد طرح حلقه‌ی ارگ شود و با ارگ تشکیل حکومت بدهد. اما حلقه‌ی ارگ دانست‌که طالب راه خود را می‌رود، حکومت خود را می‌سازد. حلقه‌ی ارگ از طالب ناامید شد. بنابراین درست این است حلقه‌ی ارگ بپذیرد که برنامه‌های این حلقه، ملی و مردمی نبوده و اشتباه بوده است. برای رفع اشتباه بایستی این کارها انجام شود:

یک: غنی بنابه واقعیت قومی و اجتماعی افغان‌ستان نیت، نوستالژیا و حسرت تک‌قومی‌سازی حکومت را کنار بگذارد.

دو: حلقه‌ی تصمیم‌گیری سلیقه‌ای چندنفره: غنی-محب-فضلی به حلقه‌ی تصمیم‌گیری ملی تغییر کند. حضور تاجیک، هزاره، اوزبیک و... در این حلقه، بیان‌گر وحدت ملی است.

سه: مشارکت در قدرت، حکومت و دولت در سطح ولایت‌ها و پای‌تخت کشور تطبیق شود. در 34 ولایت کشور چند تاجیک، هزاره، اوزبیک و... والی، ولسوال، قومندان ولایت است؟ در قول اردوها، لواها و... چند اوزبیک، هزاره، تاجیک و... قومندان است؟ غنی متخصصان اقوام تاجیک، هزاره، اوزبیک و... را نه‌تنها از ارتش و پولیس، حتا متخصصان این اقوام را از ادارات ملکی پاک‌سازی کرد. به پاک‌سازی متخصصان این اقوام از دولت دلش یخ نکرد؛ سهمیه‌بندی کانکور را طراحی کرد تا مانع ورود دانش‌آموزان این اقوام در دانش‌گاه‌های دولتی شود. این سهمیه‌بندی و چیک‌پاینت‌اندازی قومی برای مانع ورود دانش‌آموزان به دانش‌گاه‌های دولتی باید برداشته شود.

چهار: شیوه‌ی حکومت‌داری از متمرکز به غیرمتمرکز تغییر کند. اگر شیوه‌ی حکومت‌داری به غیرمتمرکز تغییر نکند، حتا طالب به عنوان یک قدرت وجود نداشته باشد، با آن‌هم این نظام به بن‌بست می‌رسد و از درون متلاشی می‌شود.

پنج: همه به این نتیجه باید برسیم که اقوام افغان‌ستان در قدرت سیاسی و در حکومت و دولت مشارکت فعال و همه‌جانبه داشته باشند. در غیر آن هیچ قومی به تنهایی نمی‌تواند حکومت و دولت ملی و فراگیری ایجاد کند.

جای خوشی این است‌که غنی درک کرده، طالب تغییر نکرده است و طبق سلیقه‌ی غنی و حلقه‌ی ارگ نمی‌رقصد. این درک برای غنی در 72 ساله‌گی، فرصت طلایی‌ای است‌که غنی می‌تواند تغییر کند و بنابه درک واقعیت اجتماعی و قومی افغان‌ستان عمل کند.

۱۴۰۰ مرداد ۱۱, دوشنبه

نزدیک‌خوانی و دورخوانی شعر پویا عزیزی

مثل روزِ روشن

کوتاه

می‌آیم

 

تنها جغد با عمر خویش خطر نمی‌کند

با چشم‌هاش که تنها نگریستن اند

 

شب

دو خورشید ریز می‌زاید

 

پرنده‌ی بی‌آغاز

تنها

رنده می‌شود

 

و

رنده‌ی بی‌پایان

انسانِ خاموش است

اصولا برای خوانش و نقد هر شعر، نخست بوطیقا و زیبایی‌شناسی شعر را باید دریافت. غزل بوطیقا و زیبایی‌شناسی خود را دارد. شعر نیمایی بوطیقا و زیبایی‌شناسی خود را دارد. شعر سپید بوطیقا و زیبایی‌شناسی خود را دارد و شعر دهه‌ی هفتاد بوطیقا و زیبایی‌شناسی خود را دارد. بنابراین نقد و خوانش هر شعری بایستی طبق بوطیقا و زیبایی‌شناسی‌ای صورت بگیرد که شعر در آن ارایه شده است. اگر غزل را به اساس بوطیقای شعر نیمایی بخوانیم و نقد کنیم، در واقع دچار اشتباه بوطیقایی و زیبایی‌شناختی شده‌ایم.

در یکی از اتاق‌های کلاب‌هاوس شعر خوانی و نقد شعر بود. این اتاق از دوستان ایرانی بود. وارد آن اتاق شدم که شعری از پویا عزیز نقد می‌شد. منتقدان به دو بخش جدا شده بودند. تعدادی می‌گفتند شعر عزیزی فوق‌العاده و آوانگارد و پیش‌رو است. برخلاف تعدادی می‌گفتند شعر نیست، پیشاشعر است و هنوز کار دارد که شعر شود. من نیز در اتاق در باره‌ی این شعر عجالتا نظر دادم. اما شعر را کپی کردم تا دقیق بخوانم و نقد کنم.

نخست می‌خواهم بوطیقای این شعر را مشخص کنم. به نظر من بوطیقای شعر بوطیقای دهه‌ی هفتاد نیست. بوطیقای شعر بوطیقای شعر سپید و شاملویی است. بنابراین شعر عزیزی را بایستی با بوطیقایی شعر سپید خواند. بوطیقای شعر سپید زبانی نسبتا آهنگین، گاهی نزدیک به گفتار و گاهی نزدیک به نثر کهن دارد. از نظر زیبایی‌شناسی تصویرگرا است. از نظر فرم و ساختار، فرم و ساختار عمودی و ارگانیک دارد. شعر سپید گاهی در ساختار عمودی خود بین بندها پرش‌هایی دارد که این پرش‌ها می‌تواند موجب سپیدخوانی شود. یعنی شاعر موقع ورود از یک بند به بند دیگر، طوری ایجاد پرش می‌کند که ابهام معنادهی به وجود بیاید و این ابهام را خواننده تاویل و تفسیر کند.

نخست شعر عزیزی را نزدیک‌خوانی می‌کنم و بعد دورخوانی می‌کنم. منظور از نزدیک‌خوانی، خوانش تنگاتنگ است و دورخوانی، خوانش تاویل‌گرایانه است.

«مثل روزِ روشن/ کوتاه/ می‌آیم» برداشت از روز همیشه روشن است. وقتی روز می‌آید، آوردن روشن اضافی است. غیر از روشن اگر ابری، غبارآلود یا هرچه دیگر بیاید می‌تواند معناداریی خود را داشته باشد. اما موقعی‌که بعد از روز واژه‌ی روشن می‌آید باید دلیل مشخصی وجود داشته باشد. صورت بلاغی و بیانی زبان نیز خیلی سنتی، معمولی و مستقیم‌گویی است. راوی خود را توسط «مثل» به روز روشن تشبیه کرده است‌که در این تشبیه هیچ اتفاق زبانی و صورخیالی‌ای رخ نداده است. «کوتاه/ می‌آیم» جنبه‌ی معناداری یا زبانی‌ای ندارد. مهم‌تر از همه، حتا نگارش زیر به زیر کوتاه می‌آیم مساله دارد. چرا زیر به زیر نوشته شود. سطرهای شعر به اساس ضرورتی زیبایی‌شناسانه و... ایجاد می‌شود. این‌که کوتاه و می‌آیم به دو سطر تقسیم شده، ضرورتی برای دو سطرشدن آن‌ها دیده نمی‌شود. اصولا این بند شعر باید نوشته می‌شد: مثل روز روشن کوتاه می‌آیم. این جمله را چرا و به چه دلیلی باید تکه‌تکه کنیم؟

«تنها جغد با عمر خویش خطر نمی‌کند/ با چشم‌هاش که تنها نگریستن اند» سطر نخست این بند می‌تواند یک سطر شعر سپید باشد. سطر دوم فقط عبارت «نیز خطر می‌کند» را کم دارد که به رابطه‌ی معنایی دو سطر وضاحت ببخشد. این‌که «تنها» در آغاز سطر آمده، هیچ اتفاق ادبی و زبانی‌ای رخ نداده است، اما سطر را از نظر ادبی دچار مشکل انشایی کرده است. حذف «نیز خطر می‌کند» از سطر دوم هم موجب ابهام ادبی و هنری در شعر نشده است‌که ایجاد تاویل‌برانگیزی کند.

«شب/ دو خورشید ریز می‌زاید» این بند نیز بی‌هیچ فضاسازیی آورده شده است. این‌که شب دو خورشید ریز می‌زاید، می‌تواند شیک به نظر برسد که به‌به شاعر گفته شب دو خورشید ریز می‌زاید. «فریب جهان قصه‌ی روشن است/ ببین تا چه زاید شب آبستن است» حافظ برای آبستن و زایدن شب فضاسازی کرده است. خواننده از برخورد با شب آبستن حافظ دچار احساس هنری و ادبی می‌شود، اما شب دو خورشید ریز می‌زاید جناب عزیزی فضاسازی و مناسبت معنایی در شعر ندارد که ایجاد احساس هنری کند.

«پرنده‌ی بی‌آغاز/ تنها/ رنده می‌شود» بی‌آغاز با پرنده ارتباطی ندارد. خواننده چه کشفی می‌تواند از پرنده‌ی بی‌آغاز داشته باشد؟ واژه‌ی «تنها» چرا هویت و استقلال یک سطر را پیدا کرده است؟ ضرورت چیست؟ می‌توانست نوشته شود: تنها رنده می‌شود. «و/ رنده‌ی بی‌پایان/ انسان خاموش است» در این دو بند آخر نیز اتفاق زبانی‌ای بین واژه‌های رنده، پرنده و... اتفاق نیفتاده است. زیرا همه در معنای مصداقی خود به کار رفته‌اند. فقط می‌توان فرافکنی‌ای بین انسان و پرنده ایجاد کرد.

اگر بخواهم دروخوانی و تاویلی از شعر ارایه کنم، بندهای شعر باهم ارتباط معنادار و تاویل‌برانگیزی ندارند. هر بند جدا از هم اند، از نظر معنایی و تصویری باهم ارتباطی ندارند. اساسا بندهای شعر فضای معنادار و تصویردار ایجاد نتوانسته‌اند که بتوان تفسیر و تاویل تصوربرانگیز یا معناداری از کلیت شعر ارایه کرد. این شعر چند سطر جدا از هم و پراگنده است‌که از نظر بوطیقای شعر سپید می‌تواند یک متن پیشاشعر باشد و با تغییر آن را به شعر تبدیل کرد.

این‌که این سطرها را شعر می‌گوییم به اساس تکثر بوطیقای شعر ام‌روز و مدارای پست‌مدرنیستی است، اگرنه به اساس دیدگاه و بوطیقای مدرن این سطرها شعر نیستند. اما سوء تفاهم نشود که این شعر توانسته در ارایه‌ی خود بوطیقای شعر زبانی دهه‌ی هفتاد و پست‌مدرنیستی را تبیین کرده است. این شعر نه جنبه‌ی زبانی شعرهای رضابراهنی را دارد و نه جنبه‌های بازی‌گوشانه‌ی دلالی پسامدرنیستی علی عبدالرضایی را دارد.

به برداشت من خواننده‌ها نمی‌توانند رابطه‌ی معنادار و تصوربرانگیز بین روز روشن، جغد و عمر آن و جغد و چشم آن، شب و زایدن دو خورشید، رنده و پرنده‌ی بی‌آغاز و رنده‌ی بی‌پایان و انسان خاموش برقرار کند. این‌که شاعر نوشته یا به تعبیر خود شاعر، شعر خود را چه‌گونه ذهن‌خوانی می‌کند به ذهنیت شاعر ارتباط می‌گیرد. معیار نقد و خوانش یک شعر، ذهن‌خوانی شاعر از شعرش نیست.