۱۴۰۱ خرداد ۲۵, چهارشنبه

واقعیت قومی از معضل تا فرصت

معضل رهبری طالبان پشتون روز به روز بیش‌تر می‌شود. زیرا معضل درون‌گروهی طالبان پشتون و غیرپشتون آغاز شده است. مولوی صلاح‌الدین ایوبی فرمان‌ده‌ اوزبیک‌تبار طالب و مولوی مهدی فرمانده هزاره‌تبار طالب چندبار مورد سوء قصد طالبان پشتون قرار گرفتند. اما جان سالم به در بردند.

اعضای طالبان غیر پشتون به رهبری طالبان پشتون بی‌اعتماد شده‌اند. بنابراین در حفظ جان خود برآمده‌اند. زیرا می‌دانند با تسلیم‌شدن به رهبری طالبان پشتون، حذف خود را قبول می‌کنند.

مولوی فاضل از طالبان پشتون برای گرفتاری مولوی صلاح‌الدین به فاریاب رفته بود، بین طالبان اوزبیک و پشتون درگیری رخ داد، اما گرفتاری موفقانه صورت نگرفت، مولوی فاضل در فاریاب احساس خطر کرد، با آشفتگی به کابل برگشت.

هیات طالبان پشتون برای تسلیمی مولوی مهدی به بلخ‌آب رفته بود. مولوی مهدی به تسلیمی تن نمی‌دهد، به پاسخ هیات طالبان پشتون می‌گوید مذهب شیعه مانند گذشته رسمی باشد، هزاره و شیعه در حکومت شریک شود و هزاره حداقل در محل‌های هزاره‌نشین از خود والی، ولسوال و... داشته باشد. این مطالبات مولوی مهدی دقیق، درست و قابل حمایت است.

معضل قومی از اساسی‌ترین معضل‌های حکومت‌داری در افغانستان است‌. حکومت‌های قومی پشتون در طول تاریخ خواسته، این معضل را با سرکوب کتمان کنند، اما سرکوب نتیجه نداده است.

وقتی امارت قبلی طالبان سقوط کرد، در دانش‌گاه کابل دانش‌جو بودم، یکی از دوستان اوزبیک من گفت جوانان پیش جنرال دوستم می‌روند، شما هم با ما بروید. جوانی از دوستم پرسید چرا از هم‌کاری با حکومت داکتر نجیب‌الله دست کشیدی. جنرال دوستم گفت تازه با موفقیت از جنگ جنوب برگشته و کنار داکتر نجیب نشسته بودم که هیاتی خارجی به دیدار نجیب آمد و یکی از آن هیات از نجیب درباره‌ی در صدی اقوام افغانستان پرسید. نجیب در پاسخ گفت بالای نود و پنج در صد مردم افغانستان پشتون است. دو تا سه در صد تاجیک دارد. هزاره و اوزبیک یک درصد هم نیستند. با شنیدن این سخن داکتر نجیب تصمیم گرفتم از حکومت نجیب جدا شوم.

به این خاطره برای این اشاره کردم، فرقی نمی‌کند، حکومت کمونستی باشد، جمهوری لیبرال باشد، امارت اسلامی باشد و... هرچه که باشد، این معضل قومی وجود خواهد داشت. رهبری حکومت معمولا در اختیار سران قوم پشتون بوده است، خواسته‌اند حکومت یک قوم بر اقوام دیگر تسلط پیدا کند. بنابراین جنگ و درگیری حکومت قومی با اقوام دیگر آغاز شده است.

جنگ عبدالرحمان با هزاره، جنگ قومی بود. جنگ امان‌الله و نادر با امیرحبیب‌الله خادم دین رسول‌الله جنگ قومی بین پشتون و تاجیک بود. جنگ محمدگل مهمند و کاکاهای ظاهرشاه در شمال با اوزبیک و تاجیک، جنگ قومی بود. جنگ حکومت داکتر نجیب با مجاهدان، جنگ قومی بود. جنگ مجاهدان با هم جنگ قومی پشتون، تاجیک، هزاره و اوزبیک بود. جنگ فعلی رهبری ط‌البان با اعضای غیر پشتونش جنگ قومی است.

کرزی و غنی نیز به خارجیان همان سخن داکتر نجیب را می‌گفتند و می‌گویند. کرزی به وزیر دفاع آمریکا گفته بود مشکل حکومت‌داری ما طالبان نیست، مردم و جبهه‌ی شمال است. یکی از سناتوران آمریکایی در یکی از روزنامه‌های آمریکا نوشته بود، کرزی به ما گفته بود، ملت‌سازی در افغانستان باید به اساس ارزش‌های قوم پشتون صورت گیرد زیرا پشتون بالای هشتاد درصد است. این سناتور آمریکایی می‌گوید وقتی کابل رفتم متوجه شدم واقعیت قومی و فرهنگی غیر از آن‌چه است‌که کرزی می‌گفت.

اگر بخواهیم به حکومت‌داری عادلانه، فراگیر و مردمی برسیم، باید در حکومت‌داری واقعیت قومی را درنظر گیریم و واقعیت قومی را به معضل تبدیل نکنیم. واقعیت قومی را به فرصت و هم‌زیستی تبدیل کنیم. تبدیل واقعیت قومی به فرصت و هم‌زیستی در حکومت‌داری فدرال ممکن است. حکومت قومی پشتون نمی‌تواند تاجیک، هزاره، اوزبیک و... را کاملا نابود کند. بنابراین بهتر است ایده و اراده‌ی سرکوب قومی کنار گذاشته شود.

۱۴۰۱ خرداد ۲۱, شنبه

هراس از رو به رویی با خود (خویش‌تن)

هر فرد و جامعه‌ای خودی دارد، این خود مجموعه‌ای از اضداد (پاردوکسیال) است، اما تناقض آن به سادگی قابل درک نیست. اگر صادقانه پهلو خویش بنشینیم و روایت‌هایی را کنار هم بگذاریم که شخصیت و خود ما را شکل داده‌اند، به این نتیجه می‌رسیم، این روایت‌ها چهل‌تکه و حتا ضد و نقیض هم اند که شخصیت ما از آن‌ها ساخته شده است.

اما جالب این است‌که این روایت‌های چهل‌تکه، روایتی را برساخته که تناقض‌های خود را می‌پوشاند و کتمان می‌کند. بنابراین هر فرد با این روایت برساخته، هم‌ذات‌پنداری می‌کند و خود او در این هم‌ذات‌پنداری شکل می‌گیرد.

انسان دو خود دارد: خود فردی و خود جمعی. خود فردی، روایت شخصی ما است. خود جمعی روایت دینی، مذهبی، فرهنگی و قومی ما است. خود فردی و خود جمعی ما مجموعه‌ای از تناقضات و روایت‌های چهل‌تکه‌ای استند که مثل یک پازل ساخته شده‌اند.

اساس هم‌ذات‌پنداری استوار بر شیفتگی است. شیفتگی‌ای‌که ما را با روایت‌ها و نسبت‌های ما یگانه می‌سازد و وحدت می‌بخشد. در خود فردی، ما با پدر خویش هم‌ذات‌پنداری می‌کنیم. از هر فردی به ویژه در کشورهایی‌که دارای فرهنگی عقب‌مانده استند بپرسید که پدر تان چگونه فردی بود. پاسخش این است پدرم خوب‌ترین و شریف‌ترین انسان جهان بود. پس بد چه کسی بوده است؟

پسر حکمت‌یار می‌گوید پدر من خوب‌ترین انسان جهان است. دختر داکتر نجیب می‌گوید پدر من خوب‌ترین انسان جهان است. پسر ملاعمر می‌گوید پدر من خوب‌ترین انسان جهان است. من نیز می‌گویم پدر من خوب‌ترین انسان جهان بود. چرا؟ برای این‌که از نظر هویتی دچار هم‌ذات‌پنداری با پدر خود شده‌ام. این هم‌ذات‌پنداری محور روایت هویت فردی انسان را به ویژه در فرهنگ‌های بدوی شکل می‌دهد. بنابراین بسیار سخت است با خرد انتقادی و عقلانیت روشن‌گرانه با خود و هویت شخصی‌ات رو به رو شوی.

انسان در روایت، هویت و خود جمعی با دین، مذهب، فرهنگ و قومیت خود دچار هم‌ذات‌پنداری می‌شود. این هم‌ذات‌پنداری موجب می‌شود به روایت دینی، مذهبی، قومی و فرهنگی خود هر قدر متناقض، بدوی و غیر عقلی باشد، شیفتگی پیدا کند. پشتون، تاجیک، هزاره، اوزبیک و... هر کدام شیفته‌ی روایت مذهبی و قومی خود استند. مثلا پشتون با اتن خود چنان هم‌ذات‌پنداری پیدا کرده و چنان شیفته‌ی آن شده است، با وصفی‌که در روایت مذهبی خود، رقص و آواز را حرام می‌داند، اما اتن را حلال می‌داند.

یادداشت را کوتاه کنم، این‌که در این روزها چند روایت دینی و مذهبی را فقط نقل کردم، اما متوجه شدم برداشت فردی و جمعی ما آن‌قدر غیرعقلی است‌که هیچ‌گونه توان رو به رویی با خود فردی و جمعی خویش را نداریم و از هر گونه رو به رویی عقلانی و انتقادی با خود فردی و جمعی خویش دچار ترس و هراس ایم. این ترس و هراس از رو به رویی با خود فردی و جمعی، بیان‌گر بدویت فکری، فرهنگی و نادانی عمومی ما است. بنابراین ما در باره‌ی خود فردی و جمعی خود به خودآگاهی نرسیده‌ایم که بتوانیم و بخواهیم هویت فردی و هویت جمعی خود را بشناسیم و انتقاد کنیم.

برخورد ما با هویت خودی و جمعی ما برخورد میمون‌وار با کردارها شان است. کیله‌ای (موز) را در قفسی بزرگ بالای قفس بستند و میمونی را وارد کردند. آن میمون که خواست کیله را بگیرد، او را به قدر کافی جزا دادند. میمون به این نتیجه رسید، گرفتن کیله بد است. میمون دوم را وارد قفس کردند. میمون دوم خواست کیله را بگیرد، میمون اول او را به قدر کافی زد. میمون دوم به این نتیجه رسید گرفتن کیله بد است. میمون سوم را وارد کردند. میمون سوم اقدام به گرفتن کیله کرد. دو میمون قبلی به اندازه‌ی لازم میمون سوم را زدند. سرانجام دست نزدن به کیله به قانون جمعی تبدیل شد و دست‌زدن و گرفتن کیله گناه و بد دانسته شد. اما هیچ میمونی نمی‌دانست خاست‌گاه این بدی و گناه چیست.

خاست‌گاه اعتقادی ما این‌که این و آن کردار بد و گناه است، به اساس همین رفتار میمون‌وار و مقلدانه شکل گرفته است. مثلا می‌گوییم روی و کل بدن زنان باید پوشیده باشد و زنان آموزش نبینند و شغل نداشته باشند. اگر کل بدن و روی زنان پوشیده نباشد، زنان دچار بدی و گناه فردی می‌شوند و جامعه دچار بدی و گناه جمعی می‌شود. اما نپرسیده‌ایم چرا؟ خاست‌گاه این برداشت چیست و از کجا می‌آید؟ فقط شنیده‌ایم و به ما گفته شده بد است و گناه دارد. 

۱۴۰۱ خرداد ۱۵, یکشنبه

افغانیت (اوغانیت) و اسلامیت

سیاست‌مداران تکنوکرات و مذهبی پشتون به این نظر توافق دارند که اکثریت مردم پشتون را با #افغانیت و #اسلامیت عقب‌مانده نگه دارند، بر شانه‌ی قوم پشتون سوار شوند و قوم پشتون را به جنگ با اقوام دیگر افغانستان بکشانند.

مفهوم اسلامیت از نظر سیاست‌مداران قوم پشتون همان ارزش‌های قبیله‌ای و بدوی قوم پشتون است. مثلا بازی اتن که متعلق به قوم پشتون است، اسلامی نیز است. مخالفت با آموزش دختران که در جامعه‌ی پشتون رواج دارد، اسلامی نیز است. بنابراین هرچه در شعار افغانیت و اسلامیت مطرح است، به این معنا است: اسلام از چشم‌انداز ارزش‌های قبیله‌ای قوم پشتون (افغان).

متاسفانه در بیست سال گذشته اکثریت جامعه‌ی پشتون دختران خود را به مکتب نگذاشتند. از پکتیکا در یک سال فقط یک دختر از صنف دوازده فارغ شد. کرزی و غنی از این‌که دختران قوم پشتون به مکتب نمی‌رفتند، ناراحت نبودند. کرزی در مصاحبه‌ای گفت حکومت نمی‌تواند مخالف ارزش خانواده‌ها باشد و بگوید دختران خود را مکتب بفرستید (ویدیو موجود است). غنی با ناراحتی در مصاحبه‌ای گفت در بیست سال گذشته فقط چادر چند دختر و زن هزاره از سر شان دور شده است (ویدیو موجود است).

اگر ممنوعیت آموزش دختران و شغل زنان مشخصا اسلامی است، غیر از افغانستان در کدام کشور اسلامی دیگر عملی می‌شود؟ بنابراین آن‌چه زیر نام اسلامیت و افغانیت بر مردم افغانستان تطبیق و عملی می‌شود، ارزش‌های قبیله‌ای و بدوی قوم پشتون (افغان) است. اصولا باید قوم پشتون از این ارزش‌های بدوی توسط سیاست‌مدران و فرهنگیان قوم پشتون نجات داده می‌شد. متاسفانه نه تنها قوم پشتون از این ارزش‌های قبیله‌ای و بدوی نجات داده نشد، بلکه این ارزش‌های بدویِ قبیله‌ای بر اقوام دیگر افغانستان بنام افغانیت و اسلامیت تعمیم داده شد.

سیاست‌مدران پشتون تکنوکرات و مذهبی، دید انسانی، بشری و مدرن به مردم پشتون و مردم افغانستان ندارند. دختران پشتون را عروسک‌های جنسی و ماشین بچه‌زایی می‌دانند و پسران پشتون را ربات‌های جنگ می‌دانند که در میدان‌های جنگ قربانی شوند.

حقیقت دردآور این است: تاسف‌بارترین سرنوشت اجتماعی و بشری را در جهان داریم. باید نگران سرنوشت اجتماعی، انسانی و بشری خود باشیم. ما در وضعیت اجتماعی‌ای که قرار داریم نه مشخصا از نظر ارزش‌های بشری مدرن انسان ایم و نه از نظر زیست‌شناسی حیوان جنگلی ایم. رویدادی زنده‌ای بین انسان و حیوان جنگلی ایم.