۱۳۹۱ خرداد ۸, دوشنبه

آغوشی برای اروتیک - ١ و ٢




 آغوشی برای اروتیک - ١ و ٢
٢٨ جدی (دی) ١٣٨٨
 منبع: سایت خراسان زمین

گفت‌وشنود وحید بکتاش با یعقوب یسنا - ١
 اروتیک پدیده‌اي  است کهن اما آنچه که امروز از آن اراده می‌شود، تجربه‌ای  ‌است که با گذشته‌‌اش تفاوت دارد زیرا اروتیک در یونان باستان از یک پدیده‌ی اسطور‌ه‌ای  ‌به نام اروس ناشی می‌شود و یکی از خدایان یونانی بود که عشق را به میان می‌آورد اما آنچه که امروز از اروتیک اراده می‌شود، پدید‌ه‌ای  ‌است ادبی که در غرب رونق یافته است با آن که اعتقاد اسطور‌ه‌ای  ‌از آن زدوده شده است باز هم ‌‌نمی‌شود جدای از آن اروتیک را درک کرد پس مهم این است که چگونه تجربه‌های   اسطور‌ه‌ای  ‌بشر دو باره وارد دریافت‌ها  و کنش‌های   آدمی می‌شود بنابراین بحثی را در باره اروتیک با یعقوب یسنا در میان انداختیم تا در این گفت‌وگو راهی به سوی اروتیک گشوده باشیم.
وحید بکتاش: پس از رنسانس جنگ بشر با هر چه که در عقل جور در ‌‌نمی‌آمد، آغاز شد مگر این جنگ با آغاز دوره‌ی    پسامدرن نه تنها که پایان  یافت حتا می‌شود گفت که به شکست رو به رو شد به ویژه در گستره‌ی فرهنگی آنهم در ادبیات.
اسطوره‌ها  بار دیگر در هنر‌ها  تجدید حیات کردند، در این میان فلم‌ها  و داستان‌ها  با تخیل اسطور‌ه‌ای  ‌به میان آمدند، حتا این تخیل اسطور‌ه‌ای ‌وارد نظریه‌ی علمی نیز شد که منجر به داستان‌های علمی- تخیلی شد.
همین طور در شعر و داستان پدیده‌ی دیگر اسطور‌ه‌ای  ‌وارد شد بنابراین، داستان‌ها  و شعر‌های   را زیر نام«داستان و شعر اروتیک» در انواع ادبی مشخص کرد، پس این همه را چگونه می‌شود تعبیر کرد؟
یعقوب یسنا: اگرچه اینجا بحث از اروتیک است آنهم در ادبیات نه در اسطوره، بنابراین به پرداختن در باره‌ی اروتیک در ادبیات و اروس در اسطوره( که بیانگر پیشینه همین اروتیک در ادبیات هم است) از هم تفاوت دارد. موقعی که ما از اسطوره‌ها  نام می‌بریم در واقع وارد علمی به نام اسطوره شناسی می‌شویم و همین طور اگر بخواهیم از برگشت اسطوره‌ها  در زندگی انسان سخن بگویم، به باور من وارد علم روانشناسی باید شویم.
اما به اشاره شما در باره‌ی عقل و اسطوره باید گفت که باور به عقل و عقلانیت و توجیه‌های عقلانی شناخت جهان، خود آمیختار ‌هايی  از اسطوره، روان شناسی، ادیان و اخلاق‌هاي تکاملی حامعه است نه پدیده‌ی مستقل و به ذات در وجود انسان.
بنابراین توجیه شناخت عقلانی محض جهان در دوران رنسان یک توجیه محض است و فراتر از یک توجیه بنیادی ندارد، اگر این عقلانیت استوار به بنیادی می‌بود، امروز ما اگر علوم دیگررا از دست‌‌ نمی‌دادیم لااقل ادبیات، روان شناسی، اسطوره شناسی و سینماي سورياليستي و تخيلي را از دست می‌دادیم.
پس باید گفت که اسطوره‌ها، از یک سو از میان ‌‌نمی‌رود یعنی دوباره تجدید حیات می‌کند و از سوی دیگر اسطوره با انسان پیوند دارد به این معنا که انسان تنها موجودی است اسطوره ساز یعنی باز هم انسان اسطوره‌ی جدید می‌سازد و این که ، این اسطوره چگونه ساخته می‌شود امری است به روان انسان ارتباط می‌گیرد بنابراین برخی از واقعیت‌ها  را انسان با آن که هر گونه واقعی بودن آن را احساس می‌کند اما این واقعیت را انکار می‌کند به طور نمونه همه می‌دانیم ارنستو چه گوارا کشته شده است مگر این چه گوارای مرده دوباره به سوی آدمیان رجعت می‌کند و ‌‌نمی‌خواهد فراموش شود، در حالی که چه گوارا مرده است و هیچ کنشی از او سر زده ‌‌نمی‌تواند پس چرا فراموش ‌‌نمی‌شود، کیست که چه گوارا را به سوی ما رجعت می‌دهد؟ این کسی که چه گوارا را به سوی جهان زنده رجعت می‌دهد، روان انسان است؛ رواني که واقعیت را انکار می‌کند و ‌‌نمي‌پذیرد بنابراین در اینجا است که واقعیتی بار دیگر در حقیقت اسطور‌ه‌ای  ‌تجدید حیات می‌کند.
در باره‌ی اروس که یک خدای یونانی است باید گفت که اروس خدای است که عشق را می‌آفریند هم در وجود خدایان و هم در وجود آدمیان اگرچه در اسطوره‌های یونانی از این اسطوره روایت‌های متفاوت ارایه شده اما امروز به عنوان خدای عشق شناخته می‌شود.
جلال خالقی مطلق اروس را چنین توصیف می‌کند:
اروس پسر خدای جنگ( زیوس) و خدای زیبایی( آفردویت)، او نوجوانی است زیبا و بالدار با اندام برهنه و تاج از گل سرخ بر سر، دارنده‌ی کمان و ترکش، خسته از زخم تیر و سوخته از آتش عشق، ولی آماده است تا هردم تیر نا پیدای عشق را به سوی خدایان و مردمان رها سازد.
اما این اسطوره‌ها  یا اسطوره اروس چگونه آنهم در این زمان وارد ادبیات شده است باید گفت، جای اسطوره‌ها  در ادبیات و زبان است با آن که برای اسطوره‌ها  در یونان و جا‌های  دیگر دنیا معبد‌ها  ساخته شده است مگر این ادبیات است که اسطوره‌ها  را از یک جا به جای دیگر می‌برد و از یک معنا به معنای دیگر می‌افکند.
زبان نخستین شناخت اسطور‌ه‌ای  ‌بشر از جهان است و ادبیات نخستین بیان اسطور‌ه‌ای  ‌معنا می‌باشد، حتا امروز قدرت و کنش اسطور‌ه‌ای  ‌در واژه‌ها  و زبان حفظ شده است وقتی می‌گویم: آفتاب برآمد. این یک جمله انشایی نیست بلکه یک جمله‌ی خبری است. آيا می‌تواند، آفتاب برآید؟ در صورتی که منطق اسطور‌ه‌ای  ‌را از آفتاب بگیریم که همان جاندار انگاری است، زیرا ما از یک رب النوع فراموش شده، داریم حرف می‌زنیم، اگرچه به آن اعتقاد نداریم اما این رب النوع آفتاب، در منطق زبان همچنان، قدرت‌‌اش حفظ شده است، در صورتی که حفظ نشده باشد؛ آفتاب ‌‌نمی‌تواند برآید بنابراین، برای آفتاب برآمدن، عاقلان جمله‌ی دیگری باید بسازند! و همین طور در امر تاویل جمله‌های   انشایی- ادبی نیز دچار برخورد اسطور‌ه‌ای  ‌از معنا استیم حتا بزرگترین بینش فلسفی معاصر یعنی هرمونتیک، مبنای اسطور‌ه‌ای  ‌دارد که توسط یونانیان کشف شده بود؛ پیامبری که (هرمنیا) سخن خدایان المپ را به آدمیان می‌آورد. این هرمنیا را افلاتون خدای سخن و نوشتن می‌داند یعنی به وجود آوردن گفتار و زبان و خط را به او نسبت می‌دهد ارستو نیز دلالت و سخن را هرمنیا می‌داند.
این کشف اسطور‌ه‌ای  ‌یونانیان، دلیل بر بی ثباتی معنا و نسبی بودن معنا و کثرت معنا است. و همین طور روان شناسی روانکاوانه‌ی فروید هم از یک اسطوره آغاز می‌شود یعنی عقده‌ی ادیپوس.
وحید بکتاش: آنچه که امروز از اروتیک در ادبیات ما تصور داریم با اروس اسطور‌ه‌ای ‌خدای عشق یونانی چه تفاوتی دارد؟
یعقوب یسنا: فکر می‌کنم در باره‌ی اسطوره و اروس اسطور‌ه‌ای  ‌اندکی بحث شد و اکنون فقط در باره‌ی‌ اروتیک می‌گوییم که شامل چه چیزها می‌شود: اروتیک چیزی نیست که تنها در ادبیات وجود داشته باشد بلکه به نگاه ما ارتباط دارد، در هرچه می‌توان اروتیک را مشاهده کرد. باز هم بهتر است اشاره شود که اروس پدیده اسطور‌ه‌ای ‌جدا از انسان دانسته می‌شد اما اروتیکی که ما امروز از آن اراده می‌کنیم یک امر زمینی و واقعیت فزیولوژیکی و بیولوژیکی یعنی ارتباط به زیست شناسی ما می‌گیرد که روان شاد آن را می‌تواند تجربه کند.
رضا قاسمی که یکی از نویسندگان فارسی زبان است که داستان اروتیک می‌نویسد، در مصاحب‌ه‌ای  ‌با ماه منیر رحیمی در باره‌ی اروتیک؛ اروتیک را تصویر ژنتیکی انسان می‌گوید.
پس همه اسطوره‌ها  بیرون از ما نیست در وجود ما است اما انسان‌های پیشین برای هر گرایش و انگیزه بیولوژیکی شان یک دست بیرونی را تصور می‌کردند که این گرایش ر ا در انسان به وجود می‌آورد، امروز با پیشرفت دانش زیست شناسی می‌دانیم که این همه ناشی از نیازمندی‌های جسمانی ما بوده، که معنای روانی یافته و بعد هم فرا روانی شده و اسطوره شده‌اند.
وحید بکتاش: پس چرا ما امروز هم جهانی بیرون از جسم خود داریم با آن که می‌دانیم عشق یک واقعیت فزیولوژیکی وجود ما است مگر باز هم هنوز مانند یونانیان که در کتاب ضیافت افلاتون در باره‌ی عشق گفت‌وگو کرده‌اند، گفت‌وگو می‌کنیم؟
یعقوب یسنا: طوری که گفتیم، اسطوره ارتباط با انسان دارد و انسان است که اسطوره می‌سازد بنابراین انسان آنچه را که خیلی دوست دارد ‌‌نمی‌خواهد آن چیز را در وجود خود بجوید برای هرچه پاک‌تر جلوه دادن این نیازش، آن را بیرون از خود سراغ می‌گیرد و از سوی دیگر نیازمندی انسان پایان‌‌نمی‌یابد و بنا به این پایان ناپذیری به آرزو و امید تبدیل می‌شود و جهان روانی را برای انسان ایجاد می‌کند که این جهان روانی را انسان در ماورای خویش تصور می‌کند.
باز هم ضرورت می‌بینم که به پاسخی سوال قبلی اشاره کنم این كه تصور ما از اروتیک در ادبیات چیست: زندگی انسان شاید هم خیلی زیبا و معنامند نباشد برای این که نازیبایی زندگی و بی معنایی زندگی را رو پوش زده باشیم، ادبیات را ایجاد کرده‌ایم در کل می‌شود گفت: ادبیات معنویت بخشیدن به زندگی آدمی است و ادبیات اروتیک: رفتار جنسی انسان را معنویت می‌بخشد.
داکتر خالقی مطلق در سلسله مقاله ‌هایش زیر عنوان تن کامه سرایی در باره‌ی اروتیک می‌گوید: اروتیک نه کاملن مانند عشق افلاتونی است و نه صرفن جسمانی و نظربازی جسمانی است بلکه اروتیک و ادبیات اروتیکي معنویت دادن به زیبایی تن و خواهش تن و معنویت بخشیدن به هم‌آغوشی و هم‌خوابگی است.
طوری که ما از مردن نفرت داریم بنابراین ادبیات مرگ را ایجاد کرده‌ایم و همین طور انسان از عمل جنسی هم گاهی متنفر می‌شود و اخلاق عرفانی و نافی تن را ترویج می‌کند پس ادبیات اروتیک این تنفر را از میان بر می‌دارد.
وحید بکتاش: ادبیات اروتیکی چه تفاوتی با پدیده‌های دیگر ادبی دارد و ارایه و به کارگیری زبان در ادبیات اروتیک چگونه است؟
یعقوب یسنا: ادبیات اروتیک از نگاه موضوع عاشقانه و تغزلی است و از نظر به کارگیری و ارایه زبان هم با پدیده‌های   دیگر ادبی فرق دارد زیرا ادبیات اروتیک می‌خواهد رفتار جنسی ما را به تصویر بکشد، موقعی را تصور کنید که دارید با کسی مقدمه یک هم آغوشی را فراهم می‌کنید، در این موقع شما با معشوقه تان همه از صفای عشق می‌گویید و از واژه‌های   که جنسی محض است پرهیز می‌کنید بنابراین ادبیات اروتیک هم هیچگاه واژه جنسی محض را به کار‌‌ نمی‌گیرد اگر به کار بگیرد از اروتیک بودن می‌براید. یک نمونه از فردوسی می‌آورم آنجا که هم خوابگی تهمینه و رستم را به تصویر می‌کشد:
چو انباز او گشت با او به راز
نبود آن شب تیره تا دیر باز
چو خورشید روشن زچرخ بلند
همی خواست افکند مشکین کمند
ز شبنم شد آن غنچه تازه پر
ویا حقه لعل شد پر ز در
به کام صدف قطره اندر چکید
میانش یکی گوهر آمد پدید
در اینجا شما می‌بینید فردوسی نه از نام اندام‌های جنسی استفاده کرده است و نه هم از واژه‌های که به نوعی با واژه‌های   جنسی ارتباط داشته باشد، به کار برده است. واژه‌های   غیر جنسی را چنان بافته است که فضا را اروتیک کرده و همین طور یک بند شعر از قاهانی است که ماه منیر رحیمی چنین نقل کرده است:
نرم نرمک نسیم زیر گلون می‌خزد
غبغب این می‌مکد عارض آن می‌مزد
گیسو این می‌کشد گردن آن می‌گزد
گه به چمن می‌چمد گه به سمن می‌وزد
شعری که بیانگر جنسیت شاعر است یعنی ادبیات فمنیستی را‌‌ نمی‌توان اروتیک گفت مثلن این شعر فروغ را:
گفته‌اند آن زن، زن دیوانه است
کز لبانش بوسه آسان می‌دهد
آری، اما بوسه از لب‌های او
برلبان مرده‌ام جان می‌دهد
اما این شعر فروغ را می‌توان اروتیک خواند:
لخت شدم تا در آن هوای دل انگیز
پیکر خود را به آب چشمه بشویم
وسوسه می‌ریخت بر دلم شب خاموش
تا غم دل را به گوش چشمه بگویم
به هر صورت باید گفت اروتیک‌گرایی ارتباط می‌گیرد به تربیت و روان ما یعنی چقدر نسبت به معنای تن، مثبت تربیت شده‌ایم و چقدر روان ما شاد است یعنی روان ما عاری از محرومیت‌های جنسی و بیماری‌های سادیستی و نارسیستی باشد.
وحید بکتاش: ادبیات اروتیک با ادبیات پرونو و سادیستی و نارسیستی چه تفاوتی دارد؟
یعقوب یسنا: عباس معروفی می‌گوید: اروتیک تصویر رفتار جنسی است و پرونوگرافی نمایش رفتار جنسی است بنابراین بین اروتیک و پرونوگرافی یک جهان تفاوت است هم از نظر نمایش و هم از نگاه زبان و به کارگیری واژه‌ها.
و دیگر این که ادبیات پرونو، و پرونو و سکس در سربسته‌ترین جامعه وجود دارد چنان که روزانه ما و شما در کوچه و بازار خود ادبیات پرونو را می‌شنویم که به طور دشنام آنهم با یک برداشتی جنستی و دید منفی به جنس؛ مردم آن را به کار می‌برد، اما ادبیات اروتیک در جامعه‌ای  ‌که روان سالم داشته باشد و باز باشد وجود دارد نه در جامعه‌ی سربسته و نا شاد.
سادیسم و نارسیسم، هردو یک بیماری روانی جنسی است که به سادیسم می‌شود آزار جنسی و خود آزاری جنسی گفت و به نارسیسم هم خود شیفتگی می‌گویند اما اروتیک، ادبیاتی است که به تن دید مثبت دارد و به خواهش تن معنویت می‌بخشد.
وحید بکتاش: بحث ما در باره‌ی اروتیک به درازا کشید زیرا مهم بود تا با ادبیات اروتیک آشنا شویم از این روی به فهم خود اروتیک پرداخته شد و آنچه را که می‌خواستیم یعنی اروتیک چقدر در ادبیات فارسی تجربه شده، به بحثی دیگری ماند.

گفت‌وشنود وحید بکتاش با یعقوب یسنا - ٢
او کمر برمیان بسته است تا پستان هایش زیباتر بنماید ودلنشین تر شود (بند١٢٧/کرده سی ام/آبان یشت/اوستا)
وحید بکتاش: زیاد وقت شد که به هم نرسیدیم، غیر از یک بخش، بخش های دیگر گفت وگوی اروتیک ناگفته ماند. بخش نخست گفت وگو، خواننده های بسیاری را به سویش کشاند، و غیر از این که این گفت وگو به کلکینچه نشر شد، در سایت های انترنتی خراسان زمین و گفتمان نیز به نشر رسید. درکل از نظر خوانندگان، بحثی تازه عنوان شد که در افغانستان تا هنوز به آن پرداخته نشده است.
طوری که در پایان گفت وگوی بخش نخست اشاره کرده بودم که در ادامه‏ی گفت وگو، به اروتیک در ادبیات پارسی می پردازیم، بنابراین در این قسمت، اروتیک را در ادبیات پارسی دنبال می کنیم.
یعقوب یسنا: درست است، اما هنگامی که از ادبیات پارسی سخن به میان می آید، برداشت متفاوت به آدم دست می دهد. ضرور می دانم، نخست این برداشت متفاوت، مشخص شود و بعد مسیر گفت وگو را مشخص کنید.
وحید بکتاش: قصد شما از برداشت متفاوت چیست؟
 یعقوب یسنا:  مراد از برداشت متفاوت، جان مایه‏ی ادبیات پارسی است. به این معنا که ادبیات پارسی از دو سرچشمه آب می خورد: 1- سر چشمه‏ی بومی، که به اوستا و اسطوره های آریایی می رسد؛ 2- سرچشمه‏ی غیر بومی(عربی)، که ارتباط به اعتقاد دینی ما دارد و بعد از این که دین اسلام را پذیرفته ایم، برداشت سامی وارد ادبیات ما شده است، و یک گسست عمیقی اسطوره ای را در ادبیات پارسی با گذشته اش به میان آورده است.
وحید بکتاش: می خواهید بگویید که با تسلط عرب به این سرزمین، ادبیات پارسی از مسیری که باید در آن پیش می رفت منحرف شد و این انحراف باعث گسستی شد که روح بومی سرزمین آریانا در ادبیات پارسی به فراموشی سپرده شد؟
یعقوب یسنا: بلی. ادبیات آریایی، پس از چند صد سال سرکوب وسکوت، سر از یک زبان ایریانی، که همین زبان پارسی دری است، برآورد. اما این ادبیات؛ فقط ادبیاتی بود که در یکی از زبان های بومی ما به میان می آمد. بدون جهان شناختی بومی و ادبی این سرزمین. دیگر از اسطوره های بومی خبری نبود. ادبیات این سرزمین، ادبیاتی نبود که برای نیایش اسطوره های بومی این سرزمین سروده شود. بلکه ادبیاتی بودکه مایه از دین می گرفت و به ستایش ونیایش یک جهان شناختی غیر بومی می پرداخت. در کل ادبیات پارسی در خدمت دین قرار گرفت و از دایره‏ی دین فراتر نمی توانست نمود پیدا کند. اسطوره ها و میل ها و خواهش های بومی ما زشت و شیطانی تلقی شدند. بنا بر این ادبیات این سرزمین باید در روح غیر بومی، به خود جان می بخشید، که در نتیجه چنین شد، و گسستی همیشگی ای، ادبیات این سرزمین را با گذشته اش( هم با دوره‏ی کهن که ادبیات اوستایی باشد و هم با دوره‏ی میانه که ادبیات اشکانی و ساسانی باشد) به میان آورد. ادبیات پارسی با گذشته اش بیگانه شد و در سرچشمه‏ی غیر ایرانی، جان گرفت. بعد ها پس از قوت گرفتن ادبیات پارسی، برداشت های بومی دوباره وارد ادبیات پارسی شد اما نه به طور کامل بلکه به طور گسسته و از هم پاشیده و بی روح تر. به طور نسبی این گسست در شاهنامه فردوسی، جان گرفت. اما از بسیاری اسطوره های اوستایی در شاهنامه هم خبری نیست. زیرا در جریان چند صد سال به فراموشی سپرده شده اند.
وحید بکتاش:  مفهوم سخنان شما را می توان چنین فشرده کرد که ادبیات پارسی جان مایه‏ی ایرانی و عربی دارد. بنابراین برای درک درست سرچشمه ادبیات پارسی، باید از جان مایه‏ی عربی آن چشم پوشید، و سرچشمه ادبیات پارسی را از جان مایه‏ی بومی آن جست وجو کرد. آنچه را که ما اروتیک در ادبیات پارسی می گویم باید از چشم انداز بومی در ادبیات پارسی، دنبال کنیم. پس بهتر است که نگاهی به اوستا بیافگنیم که برداشت اروتیکی در اوستا چگونه ارایه شده است؟
یعقوب یسنا: من هم می خواستم همین را بگویم با اندکی توضیح.
وحید بکتاشدر ارتباطی که از ادبیات پارسی به اوستا ایجاد کنیم چه نتیجه‏ای می توان گرفت؟
یعقوب یسنا:  در صورتی که بتوانیم ارتباطی از ادبیات پارسی به ادبیات اوستایی(که سرچشمه‏ی فراموش شده ادبیات پارسی است) ایجاد کنیم، در نتیجه به چشم انداز اسطوره ای دست می یابیم که خاستگاه اسطوره ای واژه های ادبیات پارسی، آشکار می شود. با این آشکار شدن اسطوره ای واژه های ادبیات پارسی؛ آنگاه می توانیم سرچشمه و ماهیت وجودی واژه های ادبیات پارسی را بهتر درک کنیم.
وحید بکتاش:  خاستگاه اسطوره ای واژه های ادبیات پارسی، از نظر شما چه مفهومی می تواند داشته باشد.
یعقوب یسنا:  مراد من از خاستگاه اسطوره ای ادبیات پارسی این است که در ادبیات پارسی واژه های اساسی ای وجود دارد که خاستگاه اسطوره ای دارند اما با تسلط ثقافت عرب، خاستگاه اسطوره ای واژه ها زدوده شده است. من به چند نمونه اشاره می کنم:
دروغ، مهر،آز، مرگ و... این ها در ادبیات پارسی فقط یک کلمه است اما در اوستا این ها ایزدان اسطوره ای است. دروغ در اوستا «دروج یا دروگ» نام ماده دیوی است که نادرستی و پیمان شکنی را به میان می آورد. «مهر»، در اوستا یک ایزد است که اهورا مزدا به زردشت در باره آن چنین می گوید: بدان هنگام که من مهر فراخ چراگاه را هستی بخشیدم، او را در شایستگی ستایش و برازندگی نیایش، برابر خود(که اهورا مزدایم) بیافریدم. این مهری، که در اوستا از آن سخن رفته ایزد آفتاب نیست بلکه  ایزدی است که غیر از ایزد آفتاب می باشد، برخی به طور اشتباهی مهر را خدای آفتاب دانسته است در حالی که در اوستا ستایش مشخصی زیر عنوان خورشید یشت، در باره ایزد خورشید وجود دارد. ایزد مهر، در اوستا، ایزدی است که راست گویی و درست پیمانی را در آدمیان به میان می آورد و از آن در برابر مهر دروج، مهر فریب و «مهرکوش»، پاسداری می کند. «آز»، در اوستا «آزی» آمده است، نام دیوی افزون خواهی است. در باره این دیو در اوستا آمده است: اگر همه خواسته گیتی را به او دهند، انباشته نشود و سیر نگردد.
مرگ، در اوستا، مهرکوش آمده است و نام دیوی مهیب است که آفریدگان را به نابودی می کشاند و بعد ها نام این دیو «مهرک» شده، و در ادبیات پارسی مرگ شده است که کشتن و میراندن معنا می دهد و مفهوم اسطوره ای آن زدوده شده است. بنابراین با تسلط عرب، ادیبات ما دچار خلای اسطوره ای شد که این خلای اسطوره ای در ادیبات ما سبب شد تا از غنامندی ادبیات ما کاسته شود. اما ادبیات غربی دچار این خلا نشد وتجربه های اسطوره ای ادبیات غرب، وارد ادبیات مدرن غربی شد و اسطوره های غربی در خویشکاری های تازه، جایگاه شان را در ادبیات و دانش غربی حفظ کرد، از جمله می توان به اروس، هرمینا، سیزیف، ادیپوس و ... اشاره کرد، که در خویشکاری تازه ای جان یافتند.
وحید بکتاش: به سخنان جالبی اشاره کردید. شاید کمتر پارسی زبانی بداند که این واژه ها چنین خاستگاه اسطوره ای داشته باشد. شما واژه مهر فارسی را به ایزد مهر، اوستایی رساندید، پس اسطوره مهر را به کدام اسطوره یونانی می توانیم برابر بدانیم؟
یعقوب یسنا:  اسطوره مهر را می توانیم برابر اسطوره اروس یونانی بدانیم. اگرچه اسطوره مهر، ماجرای عشقی ای(که اسطوره اروس با یکی از آدمیان یعنی دختر یک پادشاه داشته) ندارد. اما وظیفه ای را که اروس دارد، مهر هم دارد.
 افلاتون در کتاب ضیافت(رساله عشق) از زبان سقرات، و سقرات به نقل از دیوتیما(زن دانشمند) وظیفه اروس را ایجاد مهر و عشق میان خدایان، و میان آدمیان می داند. دیوتیما می گوید: تا اروس به وجود نیامده بود خدایان با هم همیشه در جنگ بودند، اما هنگامی که اروس به وجود آمد، عشق را به میان آورد و خدایان را آشتی داد. همین‏طور اروس، عشق و مهر را در آدمیان نیز به وجود آورد. ایزد مهر هم در اوستا، وظیفه اش به وجود آوردن عشق و صداقت و دوستی است، و از پیمان ها پاسداری می کند، با دیوان فریب و بی وفایی می جنگد. اهورا مزدا مهر را برای پاسداری پیمان ها آفریده است. اروس در خویشکاری تازه، وارد متن ادبی و سینما شده است. اما مهر بنا به خلایی که فرهنگ عرب، در ادبیات آریایی ایجاد کرد، نتوانست به عنوان اسطوره وارد ادبیات پارسی شود. در ادبیات پارسی از ایزد مهر، فقط یک واژه مهجور داریم که واژه مهر است.
وحید بکتاش:  واژه مهر را می توانیم معادل واژه عشق بدانیم؟
یعقوب یسنا:  واژه مهر، چندان کاربردی ندارد، بیش‏تر مردم واژه عشق را به کار می برند. بنابراین ساحه کاربرد و معنا دهی اش خیلی تنگ شده است. بیش‏تر مفهوم محبت را می رساند تا عشق را . اما در شاهنامه فردوسی نمونه هایی را داریم که معادل عشق به کار رفته است:
چنان با دلش مهر با جنگ شد                که در جانش جای خرد تنگ شد
وحید بکتاش: به صورت مشخص، واژه ای داریم که معادل عشق باشد؟
یعقوب یسنا: می توانیم واژه مهر را بنا به خاستگاه اسطوره ای که دارد، رونق ببخشیم و به جای عشق به کار ببریم. اما در شاهنامه فردوسی یک واژه زیبای دیگر نیز به کار رفته که از نظر روان‏شناسی خیلی معادل واژه عشق است، یعنی «دلشده»:
سوی خانه شد دختر دلشده          رخان معصفر به خون آژده
وحید بکتاش: این دلشده، به راستی بسیار زیباست. اکنون بهتر است در باره بینش متن اوستا صحبت کنیم که تا چه اندازه نمونه های اروتیکی را در متن اوستا می یابیم؟
یعقوب یسنا:  در اوستا، تن و گرامی داشتن تن، امر مهمی تلقی شده است. برای همین است که نیچه، قهرمان کتاب «چنین گفت زرتشت»، زرتشت را می گزیند. در اوستا ایزد بانوان زن نیز حضور دارد که منزلتی کمتر از اهورامزدا ندارند. در اوستا کشف های زیادی اروتیکی وجود دارد که من دو نمونه اش را به یاد دارم:
دوشیزگان آنان که تو یاورشان باشی، پای آورنجن در پای‏کرده، کمر برمیان بسته، با انگشتان بلند و با تنی چنان زیبا که بیننده را شادی افزاید، نشسته اند.
این نمونه از «اشی یشت»، کرده دوم، بند یازدهم نقل شد.
و دو نمونه هم از «آبان یشت» می آورم:
اردویسور اناهیتا هماره به پیکر دوشیزه ای جوان، زیبا، برومند، برزمند، کمر برمیان بسته، راست بالا، آزاده، نژاده و بزرگوار که جامه زرین گرانبهای پرچینی در بردارد، پدیدار می شود.

به راستی اردویسور اناهیتای بزرگوار، همان گونه که شیوه اوست، برسم بر دست گرفته، گوشواره های زرین چهارگوشه ای از گوش‏ها آویخته وگردن بندی بر گردن نازنین خویش بسته، نمایان می شود. او کمر بر میان بسته است تاپستان هایش زیباتر بنماید و دلنشین ترشود.
در این نمونه ها اشاره  به کمر بستن زنان شده است. طوری در نمونه اول آمده کمر برمیان بسته، در حقیقت این کمر بستن یک کشف اروتیکی از پستان است. یعنی موقعی که کمر بسته شود، بر، برجستگی پستان ها افزوده می شود. در نمونه آخر دلیل این کمر بستن را هم آشکار کرده است: او کمر برمیان بسته است تاپستان هایش زیباتر بنماید و دلنشین تر شود.
وحید بکتاش: شما از ایزدبانوان زن نام بردید، می شود در این مورد بیش‏تر اشاره کنید؟
یعقوب یسنا:  از چند ایزدبانوی زن نام برده شده است. از آن جمله، اناهیتا بزرگ‏ترین ایزد بانو است که در اوستا از او سخن  رفته است. اهورا مزدا می گوید:
من، او را به نیروی خویش هستی بخشیده ام. به پاسخ زرتشت، این ایزد بانو را  اهورا مزدا چنین می ستاید:
 اردویسور اناهیتا از سوی آفریدگار مزدا برمی خیزد. بازوان زیبا وسپیدش(که به زیورهای باشکوه دیدنی آراسته است) به ستبری کتف اسپی است. آن نازنین بسیار نیرومند روان می شود... .
اناهیتا، پدید آورنده و جاری کننده رود و دریا ها است. در حقیقت او ایزد آب است. غیر از این که دریا ها را پدید می آورد وظیفه های دیگری نیز دارد: زایمان را در همه زنان، آسان می کند، هنگامی که لازم است شیر درپستان زنان به وجود می آورد، تخمه همه‏ی مردان را پاک نگه می دارد، زهدان زنان را برای زایش از آلایش، می پالاید، در جنگ ها اناهیتا است که پیروزی و شکست را تعین می کند، هرکس را که بخواهد، پیروز می شود و هرکس را بخواهد، شکست می خورد.
در اوستا، آبان یشت، که درازترین یشت است در ستایش ایزدبانو اناهیتا است. چهارمین نیایش از پنج نیایش مزدا پرستان در خرده اوستا، در یازده بند، نیایشی است برای ایزدبانو اناهیتا. در اوستا از اشون زنان نیز نام برده شده و از آنان ستایش شده که این ها عبارت است از: فرنی، ثریتی، پروچیستا، سروتت فذری، ونگهوفذری، اردت فذری و دیگران.
وحید بکتاش: تشکر آقای یسنا، این بحث را ادامه خواهیم داد.حالا برویم و یک چپس بندی کنیم.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۸, پنجشنبه

مخاطب های بی پاسخ در رمان «نقش شکار آهو»

مشخصات كتاب:
نقش شكار آهو: رمان
نويسنده: حميرا قادري
ويراستار: محمد حسين محمدي
چاپ اول: كابل، 1390
نسخه: هزار
صفحه: 128
ناشر: انتشارات تاك
1
كساني كه در افغانستان به كار نقد مي‌پردازند، معمولا به برون متن مي‌پردازند تا به درون متن. يا از خود  و خاطره‌هاي خود مي‌گويند، يا از خاطره‌اي كه نخستين‌بار با نويسنده يا با اولين اثر نويسنده، آشناه شده اند. اين‌ها همه بر مي‌گردد به خودپردازي منتقد افغانستاني از خودش. بنابر اين، اين اظهارات هيچ ارتباطي به اثر يا متن ندارد. گاهي كه منتقد خيلي به متن توجه كند، اندكي در ارتباط به نخستين اثر نويسنده و اثر فعلي‌اش صحبت مي‌كند و با بزرگ‌منشي مي‌گويد: «ماشالله! كار تان از آن اثر تا اين اثر خيلي تفاوت كرده است». اما بهتر است اين كه؛ فكر كنيم: اين اثر با نخستين اثر نويسنده، چي ارتباطي دارد! هم مي‌تواند ارتباط داشته باشد و هم نه. ارتباطي تكاملي و درون متني‌اي كه با ديگر متون دارد، با متن‌هاي قبلي نويسنده هم ‌مي‌تواند داشته باشد؛ طوري كه يك متن از هر متني، تفاوت دارد از متن‌هاي ديگر نويسنده نيز مي‌تواند تفاوت داشته باشد. پس به هر متن، نگاه مستقلانه و درون متن بايد داشت.
اين گفته‌ي نيچه: «حقيقت بزرگ‌ترين ابهامي‌ست كه بشر توانسته، آن‌را خلق كند»،  در نظريه‌هاي ادبي پسا ساختارگرا و پسامدرن، پذيرفته شده است. بنابر اين، در نقد نمي‌توان دنبال معناي مطلق و حقيقت غايي بود. همين طور، نمي‌توان در نقد متن ادبي، از كشف پيام يا يك پيام سخن گفت. بنابه دريافت نيچه از حقيقت؛ نقد را مي‌توان توليد و ساختن معنا و تصرفي بر متن دانست.
بين تاريخ‌نويسي و نقد ادبي مي توان ارتباط برقرار كرد، زيرا هر روايت از تاريخ، خوانشي از جهان و گذشته است كه به تصرف جهان و زمان گذشته مي‌پردازد. ممكن نيست جهان و گذشته تصرف شود؛ فقط از طريق روايت و زاويه‌ي ديد تصرف شدني است.
متن ادبي نيز مانند جهان است، تنها با نقد مي‌شود به متن دست يافت؛ هر نقد، تصرف و ساختن معناست. بنابر اين، متن ادبي با نقدهاي متفاوت، چيستي يا چيستي‌هاي متفاوت مي‌تواند پيدا كند.

2
مي‌گفتي زن طايفه بايد گپ را به سينه بكشد، مثال سنگ محكم. مثال زمين هرچيز را به خود بكشد و دم نزند. مثال سنگ شدم. مثال زمين پاي خورده. هيچ‌كس خوب نگفت (نقش شكار آهو، 116).
نقش‌هاي جنسيتي، در جامعه‌ي مردسالار افغاني، موضوع رمان نقش شكار آهو است. موضوع جنسيت در رمان با نشانه سازي‌ها و شخصيت‌پردازي‌ها، برجسته شده و به رمان اعتبار و  و يژگي‌اي نقد فرهنگي، بخشيده است.
زندگي دو خواهر (تليسه و نازبو) در رمان روايت مي‌شود كه در گرو احمد خان صاحب، اند. اين دو خواهر، خون‌بس برهان، برادر زاده‌ي احمد خان، است. پدر ندارند، ماماي شان، مادر اين دو دختر را برده، شايد به كسي ديگري معامله كرده است (به كسي ديگر شايد به زني داده باشد):
تور ا سر چي، معامله كرد لالاي خير نديده‌ات. معامله شدي يانه. بي‌خبر ماندم (نقش شكار آهو، 16).
اختيار اين دو دختر به دست احمد خان است، مي تواند به نكاح كسي درآورد يا نگاه‌شان دارد. ياسين، پسر برهان و برادر زاده‌ي احمد خان، هواي نازبو را دارد، مي‌خواهد با نازبو ازدواج كند. يرغل، پسر سردار، عشق تليسه را به سر مي‌پروراند، تليسه نيز او را دوست دارد اما احمد خان صاحب مانع نكاح اين دو دختر با اين دو پسر، است.
تليسه مي‌تواند با يرغل برود اما از ماندن نازبو پيش احمد خان صاحب، نگران است. بنابر اين، هرنوع مشقت و رنج را تحمل مي‌كند تا بتواند خواهرش نازبو را حفظ كند. سرانجام احمد خان از اين دو خواهر بهره‌برداري جنسي مي‌كند. تليسه به اين كار ناگزيرانه تن در مي‌دهد تا نازبو را حفظ كرده باشد اما بي‌خبر از اين كه نازبو نيز مورد بهره‌برداري و تجاوز جنسي احمد خان، قرار گرفته است.
نازبو افتاده، كمرش آسيب ديده، حركت نمي‌تواند؛ اين‌جاست كه تليسه مي‌داند: از خواهرش نيز بهره‌برداري جنسي شده و خواهرش باردار، است. آسيبي كه نازبو ديده، طفل بيجا شده، بايد سقط شود اما نازبو توان و رمق ندارد تا طفل سقط شود.
تمام داستان در يك شب روايت مي‌شود؛ شبي كه تليسه كنار نازبو نشسته و دلداري‌اش مي‌كند تا از آخرين رمق‌اش براي سقط كار گيرد.
داستان پايان گشوده دارد، خواننده مي‌تواند با تصورش به روايت داستان ادامه دهد يا يا بنا به برداشتي، به آن پايان دهد. اگرچه داستان، مانند تحقق آرزو در رويا براي تليسه پايان مي‌يابد. زيرا در آخر رمان تليسه تصور مي‌كند كه بچه سقط شده، احمد خان با نوشيدن چاي زهردار مرده؛ انكار بچه‌ي سقط شده و احمد خان مرده را دارد يكجا گور مي‌كند.

3
از رمان نقش شكار آهو، تصور يك داستان بلند را نيز مي‌توان كرد، زيرا از نظر زماني، در يك شب اتفاق مي‌افتد. با آنكه در خودگويي‌هاي تليسه، تمام زندگي اين دو خواهر بازتاب مي‌يابد اما هدف داستان و روايت اساسي، بخشي از زندگي نازبو در يك شب است كه گفته مي‌شود.
زاويه‌ي ديد در رمان، تك‌گويي بيروني است كه با موضوع، مضمون و فضاي رمان ارتباط مناسب دارد و به رمان انسجام بخشيده است.
نازبو ، تليسه، رواي رمان، احمد خان صاحب، مادر تليسه و نازبو، از شخصيت‌هاي مهم رمان است كه از اين جمع، شخصيت مركزي را نازبو دارد. مستانه، زن احمد خان، يرغل و ياسين از شخصيت‌هاي فرعي مي‌تواند در رمان باشند.

4
در اين بخش، به: مخاطب‌هاي بي‌پاسخ، توصيف شخصيت‌ها و نشانه‌هاي فرهنگي، پرداخته مي‌شود كه ساختار انسجام رمان نيز بر اين نشانه‌ها استوار است.
ريكور به اين باور است كه رمان و سخن، طريق آشكارگري ساحتي از واقعيت از راه مكالمه با كسي ديگر يعني با مخاطب است (ريكور، پ، زندگي در دنياي متن، 1384، 20). اما در رمان نقش شكار آهو، با مخاطب‌هايي رو به‌رو ايم، كه پاسخ نمي‌دهند و بي‌كنش اند. با پروردن چنين شخصيت‌هايي، چگونه مي‌توان ساحتي از واقعيت را آشكار كرد! در اين رمان با آنكه مكالمه به عنوان مكالمه با ديگري، انجام نيافته و ديالوگ بين گوينده و مخاطب صورت نگرفته اما مكالمه به عنوان يك گفتگو، كه نقش گوينده و مخاطب را تنها يك شخص بازي مي‌كند؛ توانسته ساحتي از واقعيت را آشكار كند. كه اين آشكارگري فقط از طريق مكالمه‌ي بي‌كنش، صورت پذيرفته است. اين گونه مكالمه‌گري، قوت روايت‌گري، راوي‌سازي و شخصيت‌پردازي، اين رمان مي‌تواند باشد.
در اين رمان با شخصيت- راويي رو به‌رو ايم كه با تك‌گويي بيروني، مي‌تواند ساحتي از واقعيت را آشكار كند. تليسه، راوي- شخصيت رمان، فرد روان‌گسيخته، غير متمركز، گم‌گشته و حيران، است اما در مكالمه‌ي از هم گسيخته‌اش توانسته، ساحتي از واقعيت زندگي را برملا سازد و با هم گسيختگي در مكالمه بتواند رمان نقش شكار آهو را يك رمان واقعي جلوه دهد؛ يعني آنچه كه در رمان اتفاق افتاده، مي‌تواند در جهان واقع، حادث شود.
در رمان ما تنها با يك شخصيت رو به‌رو ايم كه پرگوي است و هميشه خطاب به دو شخصيت؛ مادر و نازبو، حرف مي‌زند اما اين دو مخاطب تليسه، در سراسر داستان، خاموش اند هيچ حرفي نمي‌زنند و هيچ كنشي انجام نمي‌دهند.
مادر، مخاطب ذهني تليسه است. خواهرش مخاطبي است كه در كنار تليسه است و تليسه، تمام مكالمه را با او و براي او انجام مي‌دهد. نازبو، شخصيت اصلي داستان و مخاطب واقعي و جدي تليسه، هيچ‌گاهي در مكالمه شركت نمي‌كند و كنشي هم از او سر نمي زند.
تليسه و نازبو، هر دو گرفتار يك سرنوشت اند؛ چرا شخصيت يكي، پرگوي پرورده مي‌شود و از ديگري، خاموش و بي‌كنش! اين چنين پروردن شخصيت را مي‌توان نمودي از نشانه‌ي فرهنگي دانست كه مي‌تواند مرتبط با موضوع داستان باشد.
خاموشي و پنهان‌كردن، و پرگويي، دو نشانه فرهنگي در جامعه‌ي ما براي زنان، است. اين دو عادت، طريقي است ناگزيرانه براي زنان. در خاموشي و پنهان‌كردن، زنان مي‌توانند، عزت و آبروي شان را حفظ كنند. براي مردان بين حرف زدن و عمل كردن تفاوت وجود ندارد. وقتي يك مرد حرف مي‌زند در حقيقت امر دارد در باره تحقق امري حرف مي‌زند اما بين حرف و عمل براي زنان تفاوت وجود دارد. حرف زنان در جامعه‌ي ما چندان با عمل‌كردن، ارتباط ندارد. بنابر اين، حرف براي زنان فقط حرف است كه چندان نتيجه و دستاوردي، ندارد. از اين كه به حرف زنان اعتنا نمي‌شود؛ حرف براي زن به عنوان يك بازي و سرگرمي براي خودش تقرب مي‌كند كه فقط ارزش درد دل ندارد. از اين‌رو، زنان محكوم به پرحرفي و حرف زدن با خود يا با هم‌جنس‌اش، مي‌شود. زنان با اين پرگويي، مي‌خواهند اندوه‌هان شان به بيرون برتاپ كنند و خود را خالي سازند، و در اين خالي شدن، شايد به خود ارضايي انتقام دست يابند؛ طوري كه تليسه در آخر رمان تصور تحقق آرزوي انتقام مي‌كند.
نازبو چرا حرف نمي‌زند، شايد خودش را گنهكار بداند به اين دليل كه در نشانه‌شناختي فرهنگي ما، زنان اگر به قصدا مرتكب خطا نشده باشند بازهم گنهكار دانسته مي‌شوند. بنابر اين، بايد خاموش باشند تا گناه شان را پنهان نگه دارند، به ويژه در مسايل جنسي. در صورتي كه زني، مورد تجاز جنسي قرار گيرد يا ناخواسته از او بهره‌برداري جنسي شود بازهم زن گنهكار دانسته شده، در چشم جامعه و اطرافيان‌اش ذليل و نفرين‌شده مي‌نمايد. از اين‌رو، زن نفرين شده‌گي در روان خود پس مي زند و در اين خود پس‌زني متداوم به پنهان‌كاري پرداخته و هميشه احساس گناه مي كند ؛ چون گناه و احساس گناه يك امر فرهنگي است. خاموشي نازبو را مي‌توان با اين نشانه‌شناختي فرهنگي مرتبط دانست.
اين كه شخصيت تليسه پرگوي پرورده شده و نازبو خاموش، در انسجام داستان كمك كرده، به نوعي شخصيت هر دو در كنار شخصيت احمد خان صاحب به كمال مي‌رسد و دايره‌ي فرهنگ جنسيتي به خوبي به نمايش گذاشته مي‌شود.
تمامي شخصيت‌ها از طريق مكالمه‌اي كه تليسه انجام مي‌دهد، شناخته مي‌شوند. مكالمه‌ي تليسه يك روايت مستقيم و توام با داوري نيست؛ روايتي است از هم گسيخته و غير مستقيم كه با نشانه‌هاي فرهنگي به تصويركردن شخصيت‌ها مي‌پردازد.
شخصيت احمد خان صاحب در آغاز رمان با يك نشانه‌ي فرهنگي به تصوير كشيده مي‌شود:
معلوم دار كه خشتك ناشو بودن احمد خان صفت نبود؛ منتها پتش كرديم، قبول‌دار اين گپ هستم كه زبان گشتي، گاه چوب مي‌شود سر بسيار از گفتني‌ها. صدبار سر رود عق زدم، لكن چتلي گپ چسپيد به كام و حلقم. نتوانستم به آب بدهم، ماند به جگرم، داغِ داغ. احمد خان صاحب مرد بود، منتها به وا و بسته كردن بند تنبانش (نقش شكار آهو، 9).
خشتك ناشو (خشتك ناشسته يا خشتك ناششته)، يك نشانه‌ي فرهنگي است، به زنان و مرداني اطلاق مي‌شود كه به طور گسترده درگير روابط نامشروع جنسي اند و در اين كار پاي‌بند هيچ اصول و بهداشتي نيستند. بنابه باور عوام هميشه بي‌طهارت و ناشسته اند.
اين نشانه در شناخت شخصيت احمد خان، كافي است. خواننده مي‌داند كه احمد خان چگونه آدمي است؛ نيازي به توضيح ندارد.
روايت با نشانه‌هاي فرهنگي و با نقل قول‌هايي از قصه‌هاي عاميانه، انسجام مي‌يابد. راوي نيز مكالمه‌ي از هم گسيخته‌اش را با همين نشانه‌هاي فرهنگي و نقل قول‌ها انسجام مي‌بخشد. در صورتي كه اين نشانه‌ها و نقل قول‌ها نباشد، مكالمه و روايت، انسجام‌اش را از دست مي‌دهد. با آنكه تليسه، مانند روان‌پريش‌ها از مكالمه به مكالمه‌ي ديگر مي‌پرد و با اين پرش، روايت را تكه تكه مي‌كند اما نشانه‌هاي فرهنگي و نقل قول‌هايي را كه در مكالمه به كار مي‌برد به روايت از نظر موضوعي انسجام مي‌بخشد.
تليسه، عادت كرده است تا غم، رنج و دردهايش را با مكالمه‌ها درمان كند، و واقعيتي را كه در زندگي خود و خواهرش دارد اتفاق مي‌افتد و جريان دارد، با مكالمه‌ها انكار كند.
تليسه، اين مكالمه‌ها را در كنار خواهرش انجام مي‌دهد و طرف مكالمه، خواهرش است اما خواهرش، در مكالمه شركت نمي‌كند، خود تليسه در هر دو سويي مكالمه قرار دارد. مخاطب‌هايي را كه در نظر دارد، مجازي است؛ گاه آتش را مخاطب قرار مي دهد:
نازبو، جان دده! تو پرواي گپ‌هاي مرا نكن. حالي نگويم دلم مي‌تركد. حالي كه همه چيز معلوم‌دار تو شده. معلوم‌دار من. معلوم‌دار مادر و مستانه. پت و پت‌بازي ديگر چي فايده؟ خردترك بودي، يادت نمانده. كنار آتش گپ زدن خوي من شده. مادر هم خوگرفته‌ي اين كار بود (نقش شكار آهو، 20).
تليسه، مكالمه را براي خود انجام مي‌دهد. اين چنين مكالمه، تنها كار تليسه نيست بلكه يك نشانه‌ي فرهنگي است كه همه‌ي زنان، چنين مكالمه‌ي را انجام مي‌دهند. با آتش حرف زدن، نشاني از مجاورت زن و آتش است. زن در روستا هميشه كنار ديكدان است، ديكدان و آتش، مستلزم هم اند. بنابر اين، آتش مي‌تواند سبب يادآوري زن شود و زن سبب يادآوري آتش.
مكالمه‌اي كه تليسه انجام مي‌دهد، همه‌اش گپ است و تاثير بر پيرامون و جهان واقع ندارد؛ فقط براي خود تليسه مي‌تواند مهم باشد، آنهم براي انكار واقعيت و تحقق روياگونه‌ي آرزوهايش.
در آخر داستان تليسه مي‌داند كه آنچه را مي‌گويد، هيچ كدام اتفاق نيفتاده است:
نه همين پشت كلكين زمين را مي‌كَنم. نه بالاي سر خوك نجس نمي‌روم (نقش شكار‌آهو، 124).
از اين مكالمه، مي‌توان اين تصور را كرد كه تليسه، تنهاي تنهاست و هيچ كس كنارش نيست، حتا نازبو خواهر مريض‌اش. آنچه را كه تليسه مي گويد، در تنهايي، فقط با خودش مي‌گويد؛ شايد از زندگي گذشته‌ي خود و خواهرش حرف مي‌زند.
نمادهاي خلق شده در رمان توانسته نشانه‌هاي نقش جنسيتي را برجسته سازد و نقد غيرمستقيمي بر فرهنگ جنسيتي موجود، باشد.
جنسيت، امر فرهنگي و نسبي است كه در گفتمان روابط اجتماعي و جنسي زن و مرد، به وجود مي‌آيد. در فرهنگ ما، نقش جنسيتي، عنصر غالب گفتمان قدرت است كه زنان را در حاشيه و نقش‌هاي پست و فرودين جامعه نگه مي‌دارد. بنابر اين، نقش‌هاي جنسيتي، امر ذاتي و بنيادين نيست؛ با شناخت و تحولات اجتماعي، اقتصادي، مي‌تواند تغيير كند.
تفاوت ذاتي‌اي كه مردان و زنان دارند، تفاوت در جنس است. اين تفاوت نه براي برتري و اختلاف دو جنس، بلكه براي تكامل و كمال جنس زن و مرد در تداوم زندگي است و هر دو جنس با هم يك گره‌ي بيولوژيك حياتي را مي‌سازند.
در رمان شكار نقش آهو، نقش جنسيت به عنوان عنصر غالب گفتمان قدرت مردانه و رفتار اجتماعي شناخته شده، مورد نقد غير مستقيم قرار گرفته است. با آنكه از ظاهر مكالمه در رمان نمي‌توان دريافت كه فرهنگ جنسيت نقد شده باشد اما از نشانه‌هايي كه در رمان كار گرفته شده، به طور غير مستقيم به آشكارگري نقش فرهنگ جنسيتي پرداخته است.
قالين و نقش شكار آهو، بيل و آتش؛ مي‌تواند از نمادهايي براي برجسته‌سازي يا نمايش نقش جنسيتي باشد. قالين و آتش، ارتباط همنشيني و مجاورت با زنان دارد، بيل و شكار، ارتباط همنشيني و مجاورت با مردان.
شبي كه داستان روايت مي‌شود؛ بيلي، بالاي سر تليسه و نازبو گذاشته شده است. اگرچه وجود اين بيل از نظر فرماليستي زايد به نظر مي‌رسد اما از نظر نشانه‌شناسي روانكاوانه‌ي فرويدي، مي‌تواند بيانگر نماد و اقتدار مردانه باشد.
نمادپردازي آتش در زندگي بشر به عنوان رمز حيات يك امر شناخته شده است اما نماد آتش در اين رمان، به دليل مجاورت با زنان مفهوم ويژه يافته است: از نظر مجاورت و درد دل كردن با آتش. انسان‌ها با چيزهايي درد دل مي‌كنند كه با آن چيزها انس گرفته باشند. زنان بنا به مجاورتي كه با آتش دارند؛ آتش، انيس آنان شده است:
خو داشتي براي آتش قصه كني. اول‌ها به خيالم مي‌آمد كه رو كلامت من هستم. پسان‌ها فهميدم كه با آتش هستي. هيچ طرف من نمي‌ديدي. پت هم كه مي‌شدم، گپ زده راهي بودي. گفتي دل وردار آتش بسيار است. غم را مي‌كشد به خود. مي‌سوزاند. رنگ زردي غم به آتش بماند بهتر است تا به آدم (نقش شكار آهو، 20).
مكالمه‌ها با نقل قول‌هاي غير مستقيم صورت مي گيرد؛ نقل قول‌هاي غير مستقيم از حسن‌هاي اين رمان است.
نه تنها بافتن قالين، كلا بافتن، ريشتن، پختن و گريستن، در فرهنگ جنسيتي ما كار زنان است. بنا به همين برداشت جنسيتي، قالين با زنان مجاورت دارد. در اين رمان، جاي تليسه دور وبر قالين است كه براي احمد خان، مي‌بافد. نازبو، دور وبر تنور است و نان مي‌پزد.
قالين در فرهنگ ما تنها يك فرش نيست بلكه يك نقش است. اين نقش، آگاهي و ناخودآگاهي‌هايي ما را در خود گنجانده، ماهيت هستي‌شناسانه يافته، و با سرنوشت ما گره خورده است.
عنوان رمان، نمادين است: «نقش شكار آهو». با شكار آهو رو به رو نيستيم، با نقش شكار رو به رو ايم. اين نقش، نشاني ست ثابت و هميشگي؛ آنچه نقش بست، ديگر نمي‌توان آن‌را تغيير داد. از اين عنوان، مي‌توان اراده‌ي نشانه شناسانه‌ي جنسيتي كرد؛ زيرا از نظر فرهنگ جنسيتي، ما محكوم به نقش‌هاي خويش-ايم. بنابر اين، مي‌توان اراده از آهو را زن، و اراده از ببر را مرد، تصور كرد:
يك قدم پس شو. چي به اين بيل خيره شدي. خون سر لبه‌ي بيل لخته شده. پس كن بيل را از جلو چشم نازبو. آن نقش شكار آهو است. هان به كل من اين نقش را از اول خوش نداشتم. راست راست. دروغ دروغ. خوش نداشتم. دمي كه نقش پنجه هاي ببر را مي‌بافتم، دلم بد مي‌شد و تار دلم كشيده. نگاه كن كه چي قسم دندان مي‌اندازد دور گردن آهو. آن‌قدر خون آهو را مي‌مكد كه آهو از نفس مي‌افتد. كل بدن آدم خون است، خون كه رفت دنيا سياه تاريكي مي كند. نفس به شماره مي‌افتد. چند روز پشت هم خون به پاچه‌ام مي ريخت (نقش شكار آهو، 26).
در اين مكالمه، جابجايي رواني صورت مي‌گيرد. تليسه، خيال مي كند، او و نازبو، آهو اند و احمد خان، ببر. از بافتن و ديدن اين نقش، حالت‌اش بهم مي‌خورد. اين نقش، نمودي است از نشانه‌ي جنسيتي فرادستي مردان و فرودستي زنان. نگاه جنسيتي جامعه‌ي مردانه‌ي ما به زنان، شكار زنان است. موجود شكار شده، هيچ سهمي، جز تباه شدن در شكار ندارد. تنها شكارگر است كه طمع و لذت از شكار را مي برد.

5
نگاه كلي از اين رمان را مي‌توان اين گونه اراده كرد:
اگر بخواهيم از نگاه ذهنيت نويسنده به رمان بنگريم، رمان نقش شكار آهو، را مي‌توان تعادل تنش‌آميز ذهنيت نويسنده با گفتمان مسلط به عنوان فرهنگ غالب، و فرهنگ جنسيتي، دانست.
نقش شكار آهو، رماني ست با نشانه‌هاي فرهنگ جنسيتي جامعه ما. هر رمان معمولا با گفتمان غالب جامعه، جهت‌گيري ايجابي يا سلبي دارد. اين رمان، جهت‌گيري سلبي در برابر گفتمان غالب، دارد.
با نشانه‌هايي كه ارايه شده، با پروردن شخصيت‌ها، با نقل قول‌هاي عاميانه، و با مكالمه‌ي غير مستقيمي كه اين نشانه‌ها، شخصيت ها و نقل قول ها را به عنوان يك روايت ارايه كرده، به موضوع رمان انسجام بخشيده است. اين انسجام‌بخشي نه يك انسجام‌بخشي مستقيم با روايت خطي و توام با داوري و قضاوت؛ بلكه انسجام‌بخشي ست با روايت‌هاي تكه تكه و غير مستقيم و نشانه شناسانه. اين گونه انسجام بخشي، از توانايي‌هاي رمان است كه روايت متن را مدرن كرده است.
بارت به اين نظر است كه متن مدرن از تكه‌هاي بينامتني ساخته مي‌شود (پاينده، ح، نقد ادبي و دموكراسي، 1388، 31). بنابر اين، انسجام يك نوشتار يا متن، پيوند واژه‌ها و انسجام زباني نيست بلكه انسجام تكه‌هاي بينامتني، است.
رمان نقش شكار آهو، به اين دليل مي‌تواند يك متن مدرن باشد كه مجموعي از تكه و نشانه‌هاي بينامتني ست:
ملكه بلقيس و سليمان، پري دريايي، زني كه پادشاه مي‌شود، فرشته‌هاي دست راست و چپ و... از نمونه‌هايي تكه هايي بينامتني است.
جهت‌گيري راوي در ارتباط به موضوع رمان، ويژگي شخصيت‌ها، مكالمه‌اي را كه شخصيت- رواي در ارتباط به موضوع رمان، انجام مي دهد؛ با موضوع تناسب پيدا مي كند و انسجام درون متني رمان را مي‌سازد.
به ايرادي كه مي‌شود در اين رمان به آن اشاره كرد، دركل، زبان و لهجه‌ي رمان است؛ كه وسط گويش فارسي ايراني، هراتي و كلا فارسي افغاني، گلنجار مي‌رود. شايد خواننده در بين اين گويش‌ها سر درگم شود، و نتواند رابطه آن چناني‌اي كه لازم است با دستان برقرار كند. اين ايراد را مي توان، مشكل ويرايشي و عدم خدمات ويرايشي و سطح پايين درك ويرايشيي انتشارات دانست و هم لغزش زباني نويسنده.
باز هم چند مشكل ويرايشي كه به انتشارات و ويراستار ارتباط مي‌گيرد:
جان دده با خودم هستم. نه همين پشت كلكين زمين را مي‌‌كنم. نه بالاي سر خوك نجس نمي‌روم (نقش شكار آهو، 124).
نه بالاي سر خوك نجس نمي‌روم. در اين جمله دو نشانه‌ي منفي آمده. آوردن دو نشانه‌ي منفي در يك جمله طبق قاعده زبان و منطق غير معمول مي‌نمايد، زيرا نتيجه‌ي جمله را بهم مي‌زند. طبق قاعده‌‌ي منطقي: نتيجه‌ي به دست آمده از منفي+ منفي، مي‌شود مثبت، يعني ايجابي. در حالي كه نتيجه‌ي اين جمله بايد سلبي باشد. بهتر بود اين گونه مي‌آمد: نه بالاي سر خوك نجس مي‌روم.
بي دل و سينه مثال مستانه شدم (نقش شكار آهو، 116).
در فرهنگ معين «مثال» اسم (فرهنگ فارسي معين، 1381، 626)، و «مثل» حرف و ربط دانسته شده است (همان، 1628). بنابر اين، بهتر است در مشابهت‌ها «مثل» به كار برده شود، زيرا «مثل» ادات و حرف ربط است. نه تنها در اين مورد، در هر موردي كه منظور رساندن مشابهت بوده «مثال» به كار رفته است.
ها دده جان مي‌فهمم گپ خورد و ريزه نيست (نقش شكار آهو، 74).
«خورد» صورت ماضي مطلق فعل «خور» است؛ اما مترادف «ريزه» به كار رفته، در حالي كه «خُرد» بايد باشد.
هرچه چتلي را شور بدهي بويش بيشتر مي‌شود (نقش شكار آمو، 36).
بين چتلي و بوي چندان افاده‌ي معنايي وجود ندارد. چتلي، مي‌تواند بوي نداشته باشد. وقتي بالاي كالاي كسي، گِل يا رنگ مي‌ريزد، مي‌گوييم چتل شد. گندگي است كه بوي دارد. اين يك سخن معروف است: هرچه گندگي را شور بدهي بويش بيشتر مي‌شود. در رمان نيز منظور گندگي است نه چتلي.
او را نگاه كن كه فاميلش از آسمان گز مي‌كنند (نقش شكار آهو، 29).
فعل با مرجع‌اش كه «او» است، مطابقت ندارد. مرجع، مفرد است و فعل جمع. بهتر بود، مي‌آمد: او را نگاه كن كه فاميلش از آسمان گز مي‌كند.