۱۳۹۳ خرداد ۲۷, سه‌شنبه

بوسه های نارس (خوانشی از شعر سارا مهرافروز)

از متن باغی بزرگ
با دامنی پر از میوه های دزدیده
می گریزم
میوه ها "الف" تا "یا"
نام تو اند
که سنگین می کنند دامن عاشقی ام را

در سبد می گذارم
میوه ها را و
تماشا می کنم
تمام گل های پیرهنم را،
باغی دور از دسترس ات

بدنم بوی تند عشق می دهد و بوسه هایت
سرخ می کند
شرم گونه هایم را

چگونه دوست ات نداشته باشم
در دلم داغی ست
سرخ تر از خون درختان آلوبالو

آهسته در باغ بیا و
لب هایت را
پر از بوسه های نارس کن...


شعر، آنهم شعری با رویکرد و چشم انداز اروتیک برای زن فارسی زبان دشواری و تقبل رنج را در پی داشته است؛ از رابعه، نخستین قربانی شعر شروع تا فروغ که با رنج شعر زندگی کرد، و تا نادیا انجمن که برای شعر، مشتی بر بیخ گوش اش کوبیده شد، و جا خالی کرد.
این مقدمه را برای این گفتم که زبان فارسی، زبان مردان بوده است، کمتر امکان می دهد برای زنان تا این زبان را تصرف کند یا در درون این زبان خرده هویت زبانی برای شان ارایه کند. این جباریت زبان فارسی برمی گردد به منبع های هستی شناسانه ی مردانه ی زبان ها به طور عام و از زبان فارسی به طور خاص؛ زیرا هنوز تجدد و رنسانسی که زبان های اروپایی با آن درگیر شده است و شالوده ی مرجع های مقتدر نرینه محور شان شکسته است، زبان فارسی با چنین درگیری ای رو به رو نشده است، و هنوز نسبتن یک زبان نرینه محور، مردسالار، و زبان پدرسالار است؛ فردوستی زنان در زبان مکتوب و زبان گفتار فارسی مشخص و آشکار است.
سارا مهرافروز، مدتی است که شعر می نویسد، اگر کارش چشمگیر نبوده، تلاش اش چشمگیر بوده است، معمولن شعر می نویسد. این شعر، از آخرین شعرهای بود که از ایشان خواندم؛ رویکرد روایی نسبتن عینی این شعر با فضای نسبتن اروتیک، درگیرم کرد؛ شعری با فضای ریال و مناسبات ساختاری عمودی با عناصر فرمیک بهم پیوسته، که کمتر در این روزها به چنین شعری برخورده بودم؛ این امکان ها باعث شد تا یادداشتی بر این شعر بنویسم.
"متن باغ بزرگ" شاید عرصه زندگی ست به وسعت جهان، اما تصور باغ همیشه با ممنوعیت همراه بوده است، ممنوعیتی که دروازه هایش را با بخشی بزرگ جهان که بیرون از باغ است، بسته نگه داشته است تا هرکسی نتواند وارد باغ شود؛ باغ در شعر می تواند عرصه ی زندگی به وسعت جهان باشد اما این جهان برای یک زن یا یک دختر، ممنوعیتی های خاص خودش را دارد که زن را درگیر می سازد. این تصور ممنوعیت از باغ با دزدیدن مناسبت معنایی و فرمیک برقرار می کند؛ میوه هایی که از باغ دزدیده شده است، هم با باغ هم با عشق، شبکه های معنایی و فرمیک، ایجاد می کند، به نوعی ما را به سرنوشت ازلی عشق و میوه و باغ در بهشت می کشاند.
میوه های دزدیده شده که در سبد گذاشته شده است در جابجایی روایتی با گل های پیرهن زن درون شعر، مبادله می شود و گل های پیرهن زن انگار می شود میوه های دزدیده شده، و این گل های پیرهن را می توان بر کل بدن زن سرایت داد؛ این که زن درون شعر تصور می کند که بدن اش از خودش نه بلکه امری دزدیده شده است که بایستی حتا برای خودش هم امری ممنوعه ای باشد، مانند باغی که دور از دسترس است.
میوه ها یا همان نشانه های بدنی زنانه ی زن دامن اش را سنگین می کند؛ دامن منظور نمادین عفت را نیز دربر دارد که تعلق به دیگری دارد، زن درون شعر تصور می کند که همه ی نشانه های بدنی اش مال مردی است، بنابر این حفظ مال دیگری برایش سنگینی می کند؛ این امر می تواند نشانی از شالوده ایدیولوژیک جنسیتی باشد.
فکر می کنم بند نخست شعر همین جا تمام می شود و این بخش شعر "بدنم بوی تند عشق می دهد و بوسه هایت/ سرخ می کند/ شرم گونه هایم" می تواند نیاید، اگر بیاید هم مشکلی بر فرم شعر وارد نمی کند اما به فرم و مناسبات معنایی شعر هم چیزی نمی افزاید، چون سرخ شدن و شرم گونه چندان مناسبت تصویری یا روایی تخیل برانگیز ندارد، مانند این نمونه ی فروغ می شود "گناه کردم گناهی پر ز لذت/ میان بازوانی که گرم و آتشین بود" گرم و آتشین چندان جنبه ای شعری به شعر فروغ نداده است؛ در شعر سارا نیز سرخ و شرم کدام جنبه ی هنری به شعر نمی بخشد.
بند دوم شعر با مناسبات نسبتن خفیف معنا-فرمیک آغاز می شود که توضیحی است نسبت به علاقه ی عاشقانه ی زن درون شعر به معشوق اش. بخش پایانی شعر از خفیفی معنا-فرمیک شعر می کاهد و به چشم انداز معنا-فرمیک شعر امکان می بخشد و مناسبات شعر را با بند نخست جدن برقرار می کند "آهسته در باغ بیا و/ لب هایت را/ پر از بوسه های نارس کن" این آهسته در باغ آمدن با دزدیدن، با میوه، با عشق و امر ممنوعه، مناسبات برقرار می کند؛ و "بوسه های نارس" ممکن ترین امکانی ست که از آخر به سوی آغاز شعر، یا حتا به سوی کل مناسبات معنایی شعر رجعت می کند و اتفاق افتادن شعر را در جهان واقع به تعلیق درمی آورد و مناسبات شعر را در جهان متن حفظ می کند؛ خواننده برای زن درون این شعر در بوسه های نارس، دلواپس می ماند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر