۱۳۹۳ خرداد ۲۶, دوشنبه

«معاصریت» در شعر

معاصریت یا معاصر بودن متنی یا شعری، مناسبات گفتمانی شعر با زبان، با جامعه، قدرت و تاریخ روزگارش است؛ درصورتی که متنی یا شعری نتواند این مناسبات را با روزگارش برقرار کند، در این صورت، متن معاصر نخواهد بود.
فروغ فرخزاد مصاحبه ای که با رادیو تهران دارد، در این مصاحبه به چند امر پرابلماتیک معرفتی زبان و ادبیات فارسی اشاره می کند که از جمله به مساله ی عشق در متن ادبی سنتی فارسی و رویکرد متن معاصر نسبت به عشق است، درباره معاصر بودن متن یا شعر و... است. موقعی که مجری مصاحبه، ادبیات معاصر می گوید، فروغ ازش تشکر می کند برای این که نگفته است ادبیات کهنه یا نو. فروغ اندکی توضیح می دهد که ادبیات را نباید به کهنه و نو تقسیم کنیم بلکه به ادبیات بهتر است از منظر عصرها نگاه کنیم یعنی این که هر متن ادبی با عصر خویش ارتباط معاصریت و گفتمانی دارد، و متن امر ازلی و ابدی نیست، فقط با روزگاش مناسبت گفتمانی می تواند داشته باشد.
درباره معاصریت شعر، نادرپور هم نظری دارد این که متن معاصر بایستی دید تازه و بافت تازه داشته باشد؛ این دید تازه و بافت تازه را می شود این گونه توضیح داد که متن یا شعر بایستی در مناسبت درون متنی اش بنا به عناصر درون متنی اش بافت تازه داشته باشد که این بافت تازه، اتفاق مناسباتی در رویکرد متن نسبت به زبان است که جهان متن را می سازد و این رویکرد متن نسبت به چگونگی ارایه ی زبان به دانایی یا بینش متفاوت از قبل یا تازه می انجامد.
نیما که از تاثیرگذارترین آفرینشگران ادبی و نسبتن نظریه پرداز ادبی است که هم با نظر و هم با کردار آفرینشی، شعر فارسی را دچار تحول کرد و به شعر فارسی امکان بخشید تا مناسبات گفتمانی اش را با زبان و جامعه، سر از نو برقرار کند، که این برقراری مناسبات سبب شد تا شعر معاصر فارسی جان بگیرد.
نیما می گوید که شاعران پیشین معمولن معشوق را از رو به رو نگاه کرده اند و روی معشوق را توصیف کرده اند، یعنی که شاعران پیشین تنها از یک چشم انداز به معشوق دیده اند، درحالی که شاعران معاصر بایستی بتوانند از چشم اندازهای متفاوت به معشوق نگاه کنند و قدرت و توانایی تشخیص زیبایی را نسبت به معشوق از چشم اندازهای متفاوت داشته باشند؛ یعنی وقتی از بناگوش یا از عقب هم به معشوق نگاه کنند بتوانند زیبایی های را دریابند که شاعران پیشین این زیبایی ها را ندیده اند. 
فکر می کنم امر معاصریت ادبیات در افغانستان نیز جسته و گریخته از همین خاستگاه ایرانی وارد ادبیات ما شده که طبعن زیاد هم قابل تردید نیست چون ما و ایرانی ها در یک حوزه معرفتی و ادبی و زبانی از نظر تاریخی و فرهنگی قرار داشته ایم؛ اما این که گفتم جسته و گریخته، برای این بود که آنچنان که معاصریت در ایران تجربه شده در افغانستان تجربه نشده است و منتقدین نتوانسته اند جریان معاصر بودن را معرفی و بررسی کنند و از طرف دیگر شاعران هم نتوانسته با متن معاصر به طوری جدی درگیر شوند؛ برای این که متن معاصر در افغانستان به طوری جدی اتفاق نیفتاده، دیگر این که انسان و جامعه معاصر نیز در افغانستان چندان اتفاق نیافته است و انسان افغانستانی هنوز انسان معاصر نیست با مولفه فرهنگی و اجتماعی ای که انسان معاصر با آن درگیر است.
سخن درباره معاصریت درباره متن ادبی در افغانستان، چندان مشخص نشده است و سخن گفتن از معاصر و غیر معاصر، معمولن نامشخص و ساده انگارانه می تواند باشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر