۱۳۹۳ خرداد ۲۰, سه‌شنبه

خوانشی از شعری زهره مرادی از مجموعه ی "تفنگ ها حرف دهانشان را نمی فهمند"

دنیا، اجاقش کور بود؟
نمی دید درونم را
در انبوهی از خشم های سرخ
باردار باروت تنهایی و
جرقه های فریاد است؟
نمی دید و پنهان
زیر خاکستر روزها
دامن می زد به شعله های رقصان
در گندمزار تنم
قلب من که هر روز فارغ می شد از دنیا
مرگ را می دید
در انبوهی از رنگ های خاکستری
زل زده به زندگی
پس چگونه بود روزها
با سکوتی از جنس باروت های خیس
و جرقه هایی که
دامنه ی خشم شان کوتاه است
آشکارا پناه بردند
به اجاقی کور
به مرگی که هرگز نگفت
چرا تا تنور داغ است
نان اش را می چسپاند


شعرهای "تفنگ ها حرف دهانشان را نمی فهمند" از نظر ساختار، شعرهای ساختارمند و یک دست اند که ساختارش دارای رابطه ی عمودی معنا-فرم است.
با آنکه کاربرد زبان در شعر معاصر است اما شعرها با زبان چندان درگیری و دلمشغولی زیاد ندارند؛ بنابر این، ژرف ساخت یا هسته ی شعرها، بیشتر اندیشیدن در عرصه های اجتماعی است تا تقلا در هستی شناسی زبان.
شعرهای "تفنگ ها حرف دهانشان را نمی فهمند" جنبه های اجتماعی شان بیشتر از جنبه ی زبانیت شان است که جنبه های اجتماعی شعرها بیشتر درگیر امر جنگ، عشق، مرگ و زندگی استند.
از دیدگاه سارتری می توان شعرهای تفنگ ها حرف... را مربوط به ادبیات متعهد اجتماعی دانست که بیانگر موضع گیری ادبیات است به ضد جنگ.
در سطح فکری، شعرها، بیشتر عینیت گرا استند با داشتن فضای ریال، درگیر با واقعیت های زندگی انسان معاصر که نوستالژیای شخصی و ذهنیت گرایی اش کمتر است.
شعری که نمونه ارایه شده است، نسبت به شعرهای دیگر این دفتر، چشم انداز شخصی اش بیشتر است نسبت به چشم انداز اجتماعی اش؛ این شعر نیز چشم انداز کلی اجتماعی دارد اما بیشتر از فضای شخصی به سوی امر عمومی رجعت می کند.
شعر با شک وپرسش آغاز می شود، این که اگر اجاق دنیا کور نمی بود، عشق و اندوه و درد انسان را می دانست، و به احساس انسان، اهمیت می بخشید، اما دنیا کور است و نه نسبت به خودش معرفت دارد و نه به انسان. انسان در این شعر در آغوش چیزی ناآگاه به سر می برد که این چیز، دنیا است؛ بنابر این انسان به عنوان یک امر آگاه درون یک امر ناآگاه است، و از درون این امر ناآگاه با این امر ناآگاه درگیر است که این امر ناآگاه همان دنیا است که به احساسات و آگاهی انسان اهمیت نمی دهد.
با آنکه دنیا ناآگاه است، اما انسان درگیر این امر ناآگاه است، این درگیری انسان از روی ناگزیری انسان است "قلب من که هر روز فارغ می شد از دنیا/ مرگ را می دید"؛ اگر انسان از دنیا فارغ شود و درگیری با دنیا برایش بیهوده شود تنها مرجعی که به سویش می تواند رجعت کند، این مرجع، مرگ است؛ پس انسان حتا اگر دانا برین هم شود که با یک هیولایی ناهوشیار، که همین دنیا باشد، طرف است، بازهم ناگزیر به مشغولیت و درگیری با دنیا است، و ناچار است که به همین اجاق کور (دنیا) پناه ببرد، زیرا انسان، درگیری فراتر از دنیا و موقعیتی بیرون از دنیا ندارد که با آن درگیر شود یا از آن موقعیت به دنیا نگاه کند؛ از این رو، انسان آگاهی ای کوچکی است در درون یک امر ناآگاه و ناهوشیار بزرگ (دنیا).
این امر ناآگاه به انسان فرصت نمی دهد "به مرگی که هرگز نگفت/ چرا تا تنور داغ است/ نانش را می چسپاند" که هنگام مرگ، دلمشغولیت ها را نسبت به زندگی جمع و جور کند و با خاطر آسوده تر از دنیا برود.
شعر ساختار عمودی در مناسبات فرمی و معنایی دارد، که مناسبات معنایی و فرمی در ساختار عمودی از آغاز شعر به سوی پایان شعر حرکت می کند، به نوعی شعر دارای پایان بسته است، این پایان بسته رجعت می کند به آغاز شعر که همان کور بودن اجاق دنیا است. در آغاز شعر، کور بودن دنیا با تردید بیان می شود اما در پایان شعر این تردید رفع می شود و پرونده ی شعر با کور بودن اجاق دنیا بسته می شود.
با وصفی که شعر از نظر فکری، جنبه ی غنایی دارد و مساله ی زندگی ومرگ را شخصیت درون شعر یا شاعر در خودش کانونی و درونی می کند، اما با مناسباتی متنی که این مساله را ارایه می کند، در مناسبات واژگانی و عناصر زبانی نسبتن عینی بیان می شود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر