۱۳۹۸ فروردین ۲۱, چهارشنبه

سپیدخوانی شعری از اکرام بسیم

رومن یاکوبسن می‌گوید شاعر در زبان ادب، دوگونه استفاده می‌کند: انتخاب و ترکیب. اگر از ترکیب استفاده کند، شعر بیشتر واقع‌گرا می‌شود؛ اگر از انتخاب استفاده کند شعر جنبه‌ی رومانتیسم و سمبولیسم و... پیدا می‌کند.
شعر بسیم در دید نخست یک شعر سپید است. ساختار و فرم دارد. هر بند شعر ابهام هنری دارد. در پایان هر بند فرصت سپیدخوانی به خواننده داده شده‌است.
پنج هزار سال جریان داشت (ترکیب است). زیر یک پوست (انتخاب است). اگر می‌آمد که پنج هزار سال جریان داشت در کشوری بنام افغانستان. در این صورت سخن از شعر نبود. این‌که پوست به جای افغانستان انتخاب شده‌است. اینجا وارد زبان ادب و شعر شده‌ایم. این انتخاب خیلی خوب و زیرکانه اتفاق افتاده است. سطرهای بعد نیز بنابه این انتخاب معنادار شده است.
در بند دوم نیز با انتخاب رو به رویم: خنجر شد پنجه‌ای/ شاید از پنجاب. خنجرشدن پنجه، انتخاب از نوع تشبیه است. پنجه و پنجاب نیز تداعی معنایی، هم‌حروفی و هم‌نامی دارد. اشاره به نام شهرها خواننده را به سوی پیام شعر فرامی‌خواند که شعر موضوع تاریخی-سیاسی دارد.
ذکر نام شعرها با آنکه ترکیب اند اما کتف بر کابل زدن و هوش از هرات گریختن، جاندارانگارانه است. این جاندارانگاری به شعر جنبه بخشیده است. پنج هزار سال تبدیل به پنج هزار قطره می‌شود. نوعی از انتخاب است. این قطره‌ها از زیر پوست بر زمین می‌ریزد و بعد به هوا می‌رود. این گونه برخورد، مجال فکر کردن و سپیدخوانی می‌دهد که این قطره‌های چیست!
بند آخر، اشاره به واقعیت زندگی اجتماعی سرباز (با تداعی‌های معنادار) دارد: چهارپنج دست/ پنج‌هزار افغانی. چهارپنج دست اشاره به کشته‌شدن‌های بیهوده‌ی ما است برای پنج هزار افغانی. این پنج‌هزار افغانی با پنج‌هزار سال و پنج‌هزار قطره می‌تواند تداعی و تناسب برقرار کند؛ یعنی بیهودگی تاریخ ما. با وصفی‌که بند آخر شعر، زیبا است؛ اما به‌نوعی به شعر پایان بخشیده و پایانِ شعر را بسته‌است.
این روزها می‌بینم تعدادی از دوستان هر چیز بی در و پیکر را بنام شعر عرضه می‌کنند و بعد مدعی‌اند که پساسپید و... استند؛ تعجب می‌کنم و با خود می‌گویم شاید این افراد نابغه‌اند و تو افتادگی ذهنی داری که نمی‌توانی نبوغ این افراد را درک کنی. با این وقوف به افتادگی ذهنی خود بازهم تاکید می‌کنم هر چیزی بی در و پیکر نه شعر سپید است و نه شعر فراسپید. این‌که ما از شعر سپید عبور کرده‌باشیم برایم قابل بحث است. فکر می‌کنم شعر معاصر فارسی هنوز در بوطیقای شعر سپید است. چیزهایی‌که فراتر از این بوطیقا گویا سروده می‌شوند؛ شاید هر چیز باشند اما شعر نه. با پوزش از شاعران نابغه!
پنج‌هزار سال جریان داشت
زیرِ یک پوست
روی استخوان‌هایی کم‌سن‌و‌سال
تا سری بالا
چشمی باز
خنجر شد پنجه‌ای
شاید از پنجاب
فرو در سینه‌ای که می‌تپید غزنی
کتفی زد بر کابل که مثلِ کفِ دست
هوش از هرات گریخت
پنج‌هزار قطره قطره از زیر پوست
بر زمین
به آسمان رفت
چهار پنج دست به گورستان
پنج‌‌هزار افغانی در حفره‌ی سربازِ یک عبا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر