در بین هزارههای
افغانستان یک گروهِ قومی* بنام قومِ «گوی» وجود دارد. این گروهِ قومی در ولایت
بغلان زندگی میکنند. افرادِ این گروه، بامدارا، بردبار، دلیر و مهماننواز استند.
یکی از گروههای بومی و باستانی مردمِ بغلان استند. در این سالها خود این گروه و
گروههای دیگر به این فکر افتادهاند که این گروه را چرا قومِ گوی یا گاوی میگویند.
بنابر این تلاش صورت گرفته تا گاوی را به کاوی تغییر بدهند؛ به نوعی نام شان را به
کاوه و کَی نسبت بدهند. درحالیکه واژه کاوه، کَی و گاو، همه از واژههای بسیار
باستانی زبانهای ایرانی و اوستایی استند. واژه کَی، شاه معنا میدهد که در آغازِ
نامِ پادشاهانِ کیانی مانند کیقباد، کیکاوس (کیاوس)، کیسیاوش، کیخسرو و...
آمده است. کاوه نام شخصیت اساطیریِ آهنگرِ ایرانی است که بر ضدِ ستم ضحاک به جنگ
برخاست، از فریدون حمایت کرد، ضحاک پادشاهِ ستمگار را شکست داد. احتمالِ همریشهگی
واژه کاوه هم با کَی وجود دارد و هم با گَو. درکل این سه واژه، از واژههای
باستانی استند که هر سه، معنای مثبت و مقدس داشته است. تعدادی از پژوهشگران از جمله
جلیل دوستخواه، درفش کاویان را با گاودرفش قابل ارتباط میداند. گاودرفش را دو
گونه میتوان تاویل کرد: درفشی که به بزرگی گاو است و درفشی که نقش مقدس و توتمیک گاو را دارد.
گاو/گو از جمله
حیوانهای بسیار مقدس در تفکر هند و ایرانی است که در تفکر هندی هنوز قداست و
احترام گاو/گو پا برجا است. اما در تفکر ایرانی با اسلامیشدن منطقه، قداست و
احترام گاو/گو از بین رفته و کاربرد مثبت واژه گاو/گو به عنوان صفتِ نیک و اسمِ
انسان نیز از کاربرد افتاده است. پیش از اسلام کاربرد واژه گَو ارزشِ صفتِ نیک
داشته است. طوریکه واژه (اسد) شیر در زبان عربی کاربرد صفت و اسم را دارد که بعد
در زبان فارسی نیز به عنوانِ صفت و اسمِ انسان کاربرد پیدا کرده است. در زبانهای ایرانی
قبل از اسلام و حتا در زبان فارسی بعد از اسلام تا قرن چار و پنج، واژهِ گَو با
این که نام یک حیوان بوده است اما بهصورتِ مطلق، دلیر و پهلوان نیز معنا میداده
است. گَو بهصورت اسم و صفتِ انسان به کار رفته است. گَوان (پهلوانان) که صورتِ
جمعِ واژهِ گَو است به صورتِ جمعِ اسم کاربرد داشته است: «یکی تخت پُر مایه اندر
میان/ زده پیش او اختر کاویان/ بر او بر نشسته یکی پهلوان/ ابا فر و با سفت و یال
گوان» (شاهنامه فردوسی). گوان در این بیت یعنی پهلوانان. به طوری که امروز به یک
فرد دلیر میگویند شیر است شیر. در شاهنامه نیز به پهلوانان و افراد دلیر گفته شده
است گو: «هجیر آنگهی گفت با خویشتن/ که گر من نشان گو پیلتن/ بگویم بدین نیکدل
مرد/ ز رستم برآرد به ناگاه گرد» (شاهنامه فردوسی). در این بیت، گو بهطور مطلق به
معنای پهلوان بهکار رفته است.
ریشهِ واژه گاو/ گو
به اوستا میرسد. در روایتِ اوستایی و بندهشن، اهوره مزدا گیومرس (نخستین انسان) و
گاو (نخستین حیوان) را در ایرانویج (میانهِ جهان) آفرید. بعد به دسیسهِ اهریمن و دستیاراناش،
گیومرس و نخسین گاو مُردند اما از تخمهِ گیومرس انسان به وجود آمد؛ از تخمهِ گاو
که در ماه نگه شد، همه جانوران به وجود آمدند. کوههای که در ماهتاب دیده میشود.
این کوهها به برداشت اوستا، بندهشن و روایتهای زرتشتی تخمهِ گاو نخستین است که
اهوره مزدا پس از مرگِ گاو، تخمهِ آن را در ماه نگه داشت. در اوستا به این گاو
درود فرستاده میشود:
«درود بر گاو پاک.
درود بر تو ای گاو
نیکو کار.
درود بر تو که
افزونی میبخشی.
درود بر تو که میرویانی.
...» (اوستا،
وندیداد، فرگرد۲۱، بخش ۱).
«...
ای ماهِ دربرگیرندهِ تخمهِ گاو!
برآی از فراز
البرز...» (اوستا، وندیداد، فرگرد ۲۱، بخش ۲).
در شاهنامه نیز کاربردِ
واژهِ گاو به عنوان صفتِ نیک و اسمِ انسان به کار رفته است. از شاهنامه معلوم میشود
که واژه گاو/ گو در چندین قرن نخستِ اسلامی نیز کاربرد مثبت داشته است؛ بعدها از
کاربردِ مثبت افتاده و جایگاه منفی پیدا کرده است. گیو، گودرز و... از جملهِ
پهلوانانِ مشهورِ ایرانی است که نام شان گو است یا در آغاز نام شان واژه گو/ گاو
وجود دارد. گیو که یکی از پهلوانانِ ایرانی در شاهنامه است، ناماش گَو است. زیرا
گیو، صورتتلفظ متفاوت گَو است. به گفتهِ محمدی شاری در کتاب «دُر اوستایی در صدف
لهجه هزارگی» مردمِ دایکندی، گوَ را گِو/ گیو تلفظ میکنند. اصلِ تلفظِ واژهِ گاو
در متون باستانی و در زبانهای پهلوی، گَو و گیو است که تلفظ بعدی گَو و گیو به
صورت گاو درآمده است.
جناب داکتر
مسکین کاوی! منظور از نوشتن این یادداشت این است که نامِ این گروهِ قومی بنام «گو
یا گوی» بیانگرِ قدمت و پیشینهِ تاریخی و فرهنگی این مردم است که ریشه در گذشتهِ
تاریخی و فرهنگی منطقه و کشور دارد. خواستم این یادداشت، اشارهای نسبتا روشنگرانه
از مناسبتِ نام این گروه قومی با گذشتهِ فرهنگی و تاریخی از جمله با اوستا و
شاهنامه باشد که نشاندهنده و بیانگر حضور تاریخی، اصالت و بومی بودن این گروه
قومی در افغانستان است.
* اگرچه قوم و
اتنیک کاربرد خاص دارد که میتوان در افغانستان به اوزبیکها، تاجیکها، پشتونها
و هزارهها قوم گفت؛ اما در افغانستان هر گروه مردمی که زیر مجموعهِ این اقوام
است، نیز از خود شان بنام قوم یاد میکنند. مانند: قوم نیکپی، قوم دوستی، قوم
دایمیرک و... که همه در حقیقت مربوط قوم هزاره استند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر