۱۳۹۲ شهریور ۹, شنبه

کتاب دانایی های ممکن متن از چاپ برآمد

پیش­سخن (از مقدمه ی کتاب)
نقد ادبی، معرفتی­ست برای ارایه­ی فهم وَ تعبیر متن ادبی؛ که تنوع فهم وُ درک یک متن ادبی را توسعه می­بخشد؛ هر نقد، بر متن ادبی، زمینه­ساز یک چشم­انداز می­شود که خواننده­گان می­توانند از آن چشم­انداز به متن ادبی، نگاه کنند.
در نقد ادبی، بیش­تر با فهم متن ادبی سر وکار داریم تا با معنای آن؛ با اریه­ی فهمِ ممکن از متن ادبی، ما به توسعه­ی فهم­شدنی پدیده­ی ادبی می­پردازیم؛ فهم، اقتدار وَ مطلقیت معنا را ندارد؛ معنا در برداشت ما استوار بر دریافتِ ثابت وَ مشخص از متن بوده؛ گویا که هر متن یامتن ادبی، فقط یک معنا دارد وُ بس؛ درحالی که از فهم وُ بینش، می­توان برداشت کثرت­گرا از متن را داشت؛ بنابر این، فهم متن نسبت به معنای متن، دریافت امروزی­تر می­تواند از متن باشد؛اما در افغانستان، هنوزهم در تعبیر وُ درک متن، با همان برداشت سنتی از معنای اثر رو به­رو ایم؛ هم معنا وَ هم اثر، هر دو، برداشت سنتی از متن است؛ اثر، ما را به چشم­انداز بسته فرا می­خواند؛ درحالی که متن ادبی، چشم­اندازهای گسترده­ای را در خود می­آفریند تا زمینه­ی فهم وَ تاویل­های بیش­تر را فراهم کند؛ از این­رو، امروزه به جای «اثر» بهتر است «متن» بگویم؛ زیرا برداشت از متن به چشم­اندازهای باز وَ گسترده می­انجامد؛ دیگر این که نباید در متن ادبی دنبال معنا، آنهم یک معنای واحد، باشیم؛ زیرا، تلاش برای ارایه­ی معنای واحد از متن ادبی، امکان فهمِ متکثر وَ تاویل­های ممکن را از متن ادبی می­گیرد، وَ متن ادبی را در اقتدار معنای واحد گرفتار کرده؛ در برداشتِ سنتی که از مفهوم اثر وجود دارد، تقلیل می­دهد.

متن ادبی، دربرگیرنده­ی امکان­های معنایی­ست که با نقد ادبی می­تواند فهم­پذیر وَ تاویل­پذیر شود؛ در ضمن، نقد­ ادبی نیز متن ادبی­­ست که گنجایش معناهای ممکن یک متن، سبب به میان آمدن متن نقد شده است؛ اگرچه امروزه، برخِ­ها از نقد مستقل از متن ادبی مورد نقد، سخن می­گویند؛ این قابل تامل وُ اندیشه است بر این که هرچند متن یک نقد از متن وَ متن ادبی مورد نقد، مستقل هم باشد؛ بازهم نسبت به متن وَ متن ادبی مورد نقد، اهمیت ثانوی می­تواند داشته باشد.
هر نقد، خوانشی­ست از یک متن ادبی؛ وَ هر خوانش، امکان فهم­پذیری متن ادبی را فراهم می­سازد؛ به نوعی، به سوی متن، چشم­اندازی را می­گشاید؛ بدون خوانش، متن ادبی، پدیده­ای­ست افتاده در گوشه­ای از جهان؛ ممکن، هنوز، چشم­اندازی به سوی­اش، باز نشده باشد؛ بنابر این، نقد این گنجایش را باید داشته باشد تا از متن ادبی، معرفت ارایه کند وَ با ارایه­ی این معرفت از متن، زمینه­ای، چشم­اندازِ ممکن را به سوی دیده­شدنِ متن وَ متن ادبی، فراهم کند؛ زیرا متن ادبی، در خودش فضا وُ جهانی دارد که درک این فضا وُ جهانِ متن، سبب ماندن خواننده در متن می­شود؛ مهم این است که نقد توانسته باشد برای دیده­شدنِ جهانِ متن، چشم­اندازی را از چشم­اندازی­های ممکن، بیافریند؛ تا خواننده از چشم­اندازِ دریافت­شده بتواند، بُعدی از بُعدهای متن را ببیند.
هر نقد، بایستی زیرساخت تیوریک داشته باشد؛ زیرا تیوری­های ادبی، برای نقد، ارزش نرم­ابزاری ­خوانش را برای متن­، دارد؛ در صورتی که یک نقد، زیرساخت تیوریک نداشته باشد؛ نقد به مفهوم امروزی نخواهد بود.
آنچه نقد ادبی را در افغانستان، همیشه دچار بی مایه­گی وَ تُنُگ مایه­گی نگه داشته؛ همین خوانده­نشدن تیوری­ها بوده است؛ یعنی، نقدهایی که در افغانستان نوشته می­شود؛ کم­تر نقدی ممکن با پشتوانه یک تیوری بیاید متن وَ متن ادبی را نقد کند اما اکثر مواردی که به نام نقد بر متن، ارایه می­شود، فاقد پشتوانه­ی تیوریک، است.
نقد در واقعیت امر پیاده کردن تیوری­ای بر متن ادبی­ست؛ البته برخی از متن­های پیش­رو است که فراتر از تیورهای موجود، برای­اش جهان، فضا وَ ساختار ارایه می­کند؛ این گونه متن، موقعیتِ مقدم از نظریه دارد؛ نظریه­ها از خوانشِ متن­های ادبی دریافت شده است وَ نقد متن در پرتو نظریه­ها امکان عملی می­یابد.
من از ناشناخته بودن نظریه­ها، یک برخورد تجربی دارم؛ سال 1389 بود؛ جدلی افتاد بر نقد یک متن؛یکی از اساتید دیپارتمنت دری دانشگاه کابل که ادعای منتقدی، دانشمندی، وَ تصحیح متن را داشت؛ در این جدل طرف بود؛ سرانجام در چند نوشته به گفته­ی ایرانی­ها خودش را رو (افشا) کرد؛ این رو شدن­اش برای این بود که بی هیچ شناختی از نظریه­های معاصر، می­خواست منتقد باشد­وُ، بر متن، نقد بنویسد.
برای همین عدم شناخت­اش از نظریه­های علمی وُ ادبی بود که در یکی از نوشته­هایش از پوپر، فیلسوف علم، به عنوان زبان­شناس یاد کرد؛ هر کس که این نوشته را خواند؛ نزدیک، شاخ دربیارند؛که یک استاد دانشگاه گویا کتاب هم نوشته؛ موقعی که کتاب نوشته باشی بایستی روش تحقیق بلد باشی؛ روش تحقیق بلد باشی­وُ، چطو پوپر را نشناسی که واضع نظریه­ی ابطال­پذیری در علم است!؛ این عدم شناخت نظریه­های علمی وُ فلسفی؛ واقعن در شناخت؛ چه شناخت ادبی، اجتماعی، فلسفی، و...، یک بی مایه­گی است که ما با این بی مایه­گی درکلِ شناخت، وَ در نقد ادبی، رو به رو ­ایم.
بعد از خواندن این نوشته از آدرس یک استاد دانشگاه، آنهم مملو از ادعای دانایی، وَ کاملن بی خبر بودن­اش از توسعه­ی نظریه­ی علمی وُ ادبی؛ دچار وحشت شدم؛ حق داشتم دچار وحشت می­شدم؛ آدمی، که استاد دانشگاه است­وُ، ادعای محقق­بودن را می­کند نه پوپر را بشناسد وُ نه نظریه­ی ابطال­پذیری او را!؛ وَ از این که طرفِ دیگرِ جدل از دریافت­های پوپر یاد کرده بود، استاد دیپارتمنت دری دانشگاه کابل خیال کرده بود که موضوع به ادبیات وَ زبان ارتباط می­گیرد، حتمن، پوپر زبان­شناس است، وَ از شنیدن نام پوپر، یقین­اش کامل شده بود که غربی است؛ بنابر این، گفته بود که چه ضرورتی وجود دارد تا ما از زبان­شناس غربی، از پوپر، یاد کنیم؛ در حالی که ما در شرق، زبان­شناسانی، به مراتب بزرگ­تر از پوپر داریم.
شاید،  ما همه به طور گسترده، دچار بی مایه­گیِ بی دانشی­ایم؛ مشکل اینجاست که نمی­خواهیم بدانیم که دانش ما برای نقد به عنوان ارایه­ی فهم، تاویل، وَ معرفت از متن، اندک است، وَ اگر با این دانش اندک بیایم از متن، انگار، معرفتی ارایه کنیم؛ طبعن نقد وَ معرفت را دچار بی مایه­گی محض کرده­ایم!.
نوشتار پیش­رُو، ارایه­ی معرفتِ ممکن، از متن، اثر، مولف، معنا، زبان، مناسباتِ زبانی درون­متن، خواندن/ نوشتن، نقد، فهم، دانایی، تعبیر، تلقی، قالب، انواع، وَ ادبیات، است؛ البته، بی هیچ ادعایی، به این مفهوم­ها به عنوان مفهوم­های ممکن پرداخته شده است؛ وَ اراده از پرداختن به این مفهوم­ها نیز، پرداختنی­ست ممکن از ممکن­های دیگر که می­تواند برای پرداختن به این مفهوم­ها وجود داشته باشد؛ تاکید این نوشتار، فقط بر این است که برداشتِ موجود ما، از این مفهوم­ها، برداشتی­ست شدیدن، سنتی؛ بنابر این، برداشتِ ممکنی که در این نوشتار ارایه شده؛ برداشتِ ممکنی­ست متفاوت از برداشتِ موجودِ سنتی؛ وَ، از نخستین، نمونه­نوشتارهای ممکن، در راستای این مفهوم­ها می­تواند باشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر