۱۳۹۱ تیر ۱۹, دوشنبه

رونمایی از کتاب اهریمن در انجمن قلم افغانستان- به گزارش از خبرگزاری بخدی




رونمایی از کتاب اهریمن در انجمن قلم

الیاس ابدالی – کابل
جمعه ١٦ سرطان ١٣٩١ ساعت ١٧:١٤

انجمن قلم افغانستان، روز پنج شنبه، «عصری با یعقوب یسنا» را برای رونمایی از کتاب اهریمن پژوهشی تازه از این نویسنده کشور برگزار کرد.
یعقوب یسنا از پژوهشگران جوان کشور است یک دهه یعنی در دهه پسا طالب به طور متداوم قلم می زند و می نویسد.
تا هنوز از ایشان، دو کتاب پژوهشی به نشر رسیده که هر دو کتاب در راستای شاهنامه پژوهی بوده است.
کتاب نخستین ایشان به نام "واژه های وامی- عربی در شاهنامه فردوسی" بود؛ نه تنها در افغانستان بلکه در منطقه بازتاب و استقبال خوب یافت.
این کتاب در هفتمین همایش بین المللی استادان زبان فارسی در دانشگاه تهران، به عنوان تحقیق عمده در شاهنامه پژوهی بیرون از ایران، معرفی شد.
در کشور تاجیکستان و ترکیه نیز از کتاب واژه های وامی- عربی استقبال صورت گرفت و به عنوان یک کتاب منبع در ارتباط به واژه های عربی در شاهنامه، مورد استفاده پژوهشگران قرار گرفت.
کتاب دوم ایشان در ارتباط به اوستا و شاهنامه است به نام "اهریمن". این کتاب در هفت بخش و در دو صد و سی صفحه ارایه شده است. منظور از این تحقیق، بررسی اسطوره های اوستایی در شاهنامه است که بیشتر از هفتاد مورد اسطوره اوستایی را در شاهنامه بررسی کرده و به صورت مشخص، تحول این کارکترهای اساطیری اوستایی را از اوستا تا شاهنامه به بررسی گرفته که این کار تطبیقی در اوستا و شاهنامه بی سابقه بوده است.
کتاب اهریمن از طرف انتشارات مقصودی در آغاز ماه سرطان سال نود و یک، چاب و نشر شد.
در محفل رونمایی کتاب شمار زیادی از فرهنگیان، اساتید دانشگاه ها و دانشجویان اشتراک کرده بودند.
یعقوب یسنا درباره اهمیت کتاب به دو نکته اشاره کرد و گفت:" یک، اهمیت ملی کتاب؛ و دو، اهمیت اشتراکات اساطیری شاهنامه با اوستا و روایت اساطیری ما در این دو کتاب از زندگی و جهان از اهمیت زیادی برخور دار است."
به گفته آقای یسنا، "روایت اساطیریی را که ما از جهان ارایه کرده بودیم با لشکرکشی یونانی ها و عرب ها به سرزمین ما به فراموشی رفت. این روایت فراموش شده را از طریق پژوهش هایی در اوستا و شاهنامه، می توان بار دیگر به خودگاه مردم افغانستان، کشاند و به یاد شان آورد تا روایت بومی خویش را از  زندگی و جهان به یاد آورند."
کاوه جبران، شاعر، نویسنده و روزنامه نگار به رونمایی کتاب پرداخت و این کتاب را به عنوان یک تحقیق مهم در راستای اوستا پژوهی و شاهنامه پژوهی عنوان کرد و بیشتر اشارات اش به این اثر از نظر ارزش ملی اثر بود.
شمس جعفری، شاعر، نویسنده و پژوهشگر متون فلسفی معاصر غرب، اهمیت کتاب اهریمن را در این دانست که تحقیق کتاب از پشتوانه قوی نظری برخوردار است و این پشتوانه نظری به این کتاب اهمیت ویژه و امتیاز علمی بخشیده است. در افغانستان، آنچه که به عنوان تحقیق ارایه می شود معمولا فاقد یک پشتوانه نظری است و این نبود پشتوانه نظری در تحقیق؛ کار را آبکی و کم عمق از آب در می آورد.

به گزارش از خبرگزاری بخدی

۱۳۹۱ تیر ۳, شنبه

جعل هویت و توهینِ قوم هزاره در سند رسمی «اطلس اتنوگرافی اقوام ساکن در افغانستان (اقوام غیر پشتون)» اکادمی علوم افغانستان


اطلس اتنوگرافی اقوام ساکن در افغانستان (اقوام غیر پشتون)» نام کتابی گویا تحقیقی، است که گروهی از محققان اکادمی علوم افغانستان، تحقیق کرده اند و اکادمی علوم آن را چاب و نشر کرده است. بنابر این، این کتاب نه دیدگاه یک شخص، بلکه دیدگاه علمی و رسمی اکادمی علوم افغانستان در باره اقوام غیر پشتون کشور، می باشد.
یک بخش این کتاب را محترم سرمحقق سید امین مجاهد، کار کرده و به معرفی هزاره های ولایت میدان وردک، پرداخته است. در این پرداخت، دچار احساسات شخصی شده، از معیار تحقیق و نگاه علمی به موضوع دررفته و گرفتار تناقض گویی شده، روش تحقیق را رعایت نکرده به نقل قول های مشکوک و فاقد ماخذ تکیه کرده، تفاوت نگاه علمی را یا ندانسته یا قصدا خواسته با نگاه غیر علمی و ابراز نظرهای شخصی، برداشت های روانی خود را در باره هزاره ها بیان کند؛ در حالی که نگاه علمی، نگاهی است خون سرد و فاقد هرگونه احساسات نفرت و دوستی نسبت به موضوع. اما نگاه این سرمحقق محترم اکادمی علوم افغانستان، مملو از احساست و ذوق شخصی است که به معیارهای تحقیق و ارزش علم، چندان ارتباطی ندارد.
به هر صورت، مهم نیست که این کار را کدام شخص انجام داده است، مهم این است که این پروژه ی تحقیقی از طرف اکادمی علوم کشور است. بنابر این، مسوولیت علمی و حقوقی آن ارتباط می گیرد به اکادمی علوم؛ زیرا پروژه، طرح تحقیق، هزینه ی تحقیق و چاب و نشر این اطلس، کار رسمی اکادمی علوم است.
قرار معلوم غیر از هزینه ی چاب و نشر؛ حق الزحمه و هزینه ی این پروژه ی گویا تحقیقی، پنجاه هزار دالر امریکایی بوده است. در صورتی که در یک مرجع علمی نظارت باشد، دیدگاه علمی و تعهد در برابر تحقیق وجود داشته باشد، روش تحقیق در تحقیق رعایت شود؛ کارهای علمی و تحقیقی، ارزش و جایگاه اش را می یابد با تاسف چنین مواردی در کارهای به نام تحقیق در افغانستان، چندان در نظر گرفته نمی شود. در این اطلس و در بخش کار محترم سرمحقق سید امین مجاهد، که هیچ در نظر گرفته نشده است. همین دست کم گرفتن اصول تحقیق، سبب می شود تا کارها آبکی و عاری از اعتبار علمی، از آب درآید. پول مصرف می شود، زمان هدر می رود؛ نتیجه این می شود تا نهاد رسمی و مرجع معتبر علمی یک کشور (اکادمی علوم) سندی ارایه کند، فاقد اصول تحقیق و دیدگاه علمی، ناقض وحدت ملی و حقوق بشری اقوام و مردم کشور.
در صورتی که دیدگاه های غیر علمی و مغرضانه از طرف یک فرد ارایه شود، چندان مهم نیست و می تواند قابل توجیه باشد زیرا افراد خالی از بغض و نفرت نیست اما مراجع علمی و تحقیقاتی، نباید دچار بغض و نفرت فاحش در تحقیق شود؛ آنهم یک مرجع علمی ملی کشور (اکادمی علوم).
من این نوشته را از موقیعت بیرونی و با یک نگاه خون سرد علمی نسبت به موضوع، برای نهادینه شدن روش تحقیق و اهمیت علم و دیدگاه بی طرفانه ی علم، می نویسم تا در کارهای تحقیقی و علمی بتوانیم، جدای از هرگونه نفرت و دوستی ای که به مساله داریم، به موضوع تحقیق مان، نگاه آرام، بی غرضانه و از بیرون داشته باشیم.
به صورت فشرده به مشکل های رعایت نشدن روش تحقیق و به نبود دیدگاه علمی در این تحقیق، پرداخته می شود:
محترم سرمحقق از دو الی سه منبع بیشتر استفاده نکرده و این دو- سه منبع هم منابع دست چندم و معمولا غیر علمی و روایت ضد هزاره، است. اکثر نقل قول ها و ماخذش از حیات افغانی است که این نقل قول ها توهین برانگیز و غیر علمی اند.
بنابر این، یا محترم سرمحقق، اشراف بر موضوع تحقیق نداشته و یا هم قصدا نخواسته که از منابع علمی، دست اول، به روز و آبدیت که در باره هزاره ها در این پسین ها تحقیق شده است، استفاده کند. اکادمی علوم هم به مساله توجه نکرده و این گردآوری را به عنوان سند تحقیقی و ملی، به ملت ارایه کرده است.
من به ذکر تعدادی از منابع علمی و شناخته شده در تاریخ هزاره ها می پردازم که محترم سرمحقق، از آنها هیچ استفاده نکرده است:
تاریخ ملی هزاره ها از تیمور خانوف
فرهنگ عامیانه هزاره ها از حسین علی یزدانی
سایه روشن های از وضع جامعه هزاره از چارلز میسن
مختصرالمنقول در تاریخ هزاره و مغول از محمد افضل بن وطن داد زابلی
هزارستان از محمد عظیم بیک
هزاره و هزارستان از عسی غرجستانی
پژوهشی در تاریخ هزاره ها از حسین علی یزدانی
هزاره های افغانستان از سید علی عسکر موسوی
هزاره ها از حس پولادی
هزاره ها از قتل عام تا احیای هویت از بصیر احمد دولت آبادی
مردم هزاره و خراسان بزرگ از محمد تقی خاوری
متاسفانه محترم سرمحقق، معمولا در باره هزاره ها از منابعی استفاده می کند که این منابع به هزاره و تاریخ هزاره ارتباط ندارد و اگر از هزاره هم در آنها سخن رفته، حاشیه ای و از روی غرض بوده است:
د پشتو قبیلو شجری او مینی از پوهنوال محمد عمر
حیات افغانی از محمد حیات خان
نژادنامه افغان از کاتب
بیشترین ماخذی را که داده از حیات افغان است، انگار که کار محترم سرمحقق سید امین مجاهد، تخلیصی از حیات افغانی در باره هزاره ها است. باید گفت چگونه می توان بدون در نظر داشتن منابع معتبر موجود و با استفاده از سه منبعی که هر قدر هم مهم باشد-در ارتباط به هزاره ها منبع شده نمی تواند- تحقیقی را از تاریخ، فرهنگ، عقاید و وضیعت زندگی مردمی، ارایه کرد! از این سه کتابی که مولف به عنوان منبع تحقیق اش استفاده کرده، شاید از پنجاه سال پیش باشد. در حالی که در این پنجاه سال بعد دریافت علم از نژاد، تبار، تاریخ و فرهنگ تغییر کرده است و تحقیقات مهمی در این راستا ارایه شده است و با استفاده از همین دریافت عمومی علم، در ارتباط به نژاد، تبار، تاریخ و فرهنگ هزاره ها نیز تحقیقات مهمی صورت گرفته است که کتاب های بالا نمونه ای از این تحقیقات است.


نقل قول های بی ماخذ
محترم سرمحقق در صفحه ی 653 بی ذکر ماخذ به نقل از فیض محمد کاتب می آورد:
«این قوم [هزاره] که فرق های مغل و تاتار اند، و در افغانستان توطن و قرار دارند. ششصد و پنجاه هزار خانه و دو ملیون و دویست و پنجاه هزاره نفر و هم شعیه امامیه اثنا عشریه به جز قلیلی از هزاره های شیخ علی و هزاره بهسود که اسماعیلیه و پیرو آقاخان محلاتی مقم بمبی و معروف به «غالی» اند، دیگران عموما پابند دین و محب جان نثار آیمه طاهرین (ع) و شجا (ع) جنگجو و مهمان نواز و سخا (سخاوتمند) و از عدم علم و وجود جهالت- لجوج . کینه توز و زشت خو و دروغگو و بطاشند...».
نقل قول ماخذ ندارد، معلوم نیست که از کجا برداشته است.
در صفحه ی 655 به نقل از شخصی بی نام و نشانی به نام ابوالفضل، بی ذکر ماخذ می آورد:
«ابوالفضل می نویسد: اینها [هزاره ها] اولاده افواج منگوخان نواسه چنگیز خان اند که در این کوه ها مانده اند و از قول یک شخص معتبر ثقه و با معلومات که مولف با وی خود ملاقات داشته می گوید که (قوم هزاره شاخه ای از قوم چرکس میباشد) چرکس یک قوم مشهور ترکی است که در اطراف و اکناف داغستان که با روسیه ملحق الحدود میباشد، زنده گی دارند. اگر این تحقیق صحت داشته باشد، پس علت این معلوم نیست که چرا اینجا [افغانستان] آمده و مسکن کزین شده اند».
این ابوالفضل کیست؟ و این شخص معتبر ثقه کیست؟ که مولف خود با وی ملاقات داشته و از او نقل قول کرده که هزاره از قوم چرکس است! این شیوه ای که محترم سرمحقق کار گرفته آیا در تحقیق این شیوه، درست است؟ این شیوه از نظر روش شناسی به تحقیق هیچ ارتباطی ندارد و بیشتر به یک توطیه می ماند تا به تحقیق.
در صفحه ی 656 بی ذکر هیچ ماخذی، در باره ی چگونگی نامگذاری قوم هزاره و واژه ی هزاره، چنین ابراز نظر می کند:
«در مورد وجه تسمیه هزاره نظریات متعددی ارایه گردیده از جمله یکی اینست: در دوره زمامداران سابقه زابلستان، اینها [هزاره ها] در بدل باج قسمیکه در این ملک رواج بود «هزار تن» بخدمت شاهی می فرستادند. از این جهت این قوم بنام «هزاره» شهرت یافت. مردم ایران هزاره را بنام «بربری» و منطقه شان را بربر گویند و شاید هم ایرانی ها این نام را از جهت بند «بربر» که آنرا «بند امیر» نیز خوانده اند، که در شمال منطقه هزاره جات در حدودات ترکستان موقیعت دارد، بر اینها [هزاره ها] گذاشته اند».

استفاده از روایات ضد هزاره گی برای بیان تعصب مذهبی و قومی
محترم سرمحقق در صفحه ی 663 به نقل از حیات افغانی، می آورد:
«تعجب آور اینست که بعضی از ایشان از اساسات مذهب خود نیز بی خبر اند زیرا ایشان حضرت علی امیرالمومنین کرم الله وجه را جانشین خاتم النبیین حضرت محمد (ص) میداند و جای که کدام درخت یا سنگ و یا هم پل [پاشنه پا] انسان ویا اسپ را ببینند برایش بدیده مزار می نگرند و می گویند این موضع، جای نشست آنحضرت یا جای قدم های آن مبارک و یا هم جای پل و یا نقش دلدل آن میباشد و آنجا نذر میکنند و خیرات می پزند».
در صفحه ی 668 زیر عنوان «دین و مذهب و باوری های عامیانه» مردم هزاره می آورد:
«گرچه طور کلی هزاره ها شیعه مذهب و رافیضی استوار اند و در سابق با اهل سنت و جماعت چندان روابط خوبی نداشتند. اما هستند هزاره های که اهل تشیع نبوده بلکه سنی اند...».
رافضی عنوان کردن شیعه مذهب ها نامی است متعصبانه که پیروان مذاهب دیگر از روی تعصب بر شیعه مذهب ها گذاشته اند و شیعه مذهب ها این عنوان را اهانت نسبت به خود می دانند. مترادف دانستن شیعه و رافضی، و لحنی را
که سرمحقق به کار برده (هستند هزاره های که اهل تشیع نبوده بلکه سنی اند)، نشانی از تعصب مذهبی است.
بعد از سقوط حکومت نجیب الله، گروه های مجاهدین در کابل جا به جا شدند اما این گروه ها درگیر جنگ با یکدیگر شان شدند. علت این درگیری و جنگ داخلی را محترم سرمحقق در صفحه ی 666 به هزاره ها نسبت می دهد:
«... تا اینکه بعد از سقوط رژیم داکتر نجیب الله و اشغال کابل توسط مجاهدین هزاره ها نیز در قدرت سهیم شدند، ولی هرگز به سهم شان در قدرت قانع نبوده به بهانه بدست آوردن حقوق حقه شان بین آنها و سایر احزاب درگیری های شدیدی صورت گرفت تا زمانیکه بالاخره طالبان بر کشور مسلط شده، تمام تنظیم ها بشمول هزاره ها کابل را ترک گفتند».
در صفحه ی 675 می گوید که هر فرد بالغ هزاره یک میل اسلحه کلاشینکوف، دارد. در همین صفحه نظرش را در باره ی کوچی و هزاره، چنین بیان می کند:
«از چندین سال بدینسو که جنگ های تنظیمی در کشور گسترش یافت و حتا قبل از آن در دوره جهاد که همه مردم مجبور به ترک کاشانه شان شده بودند کوچی ها نیز منطقه بهسود را ترک گفته به پاکستان رفتند که بعد از دعوت دو باره شان علفچرهای شان را مردم بهسود که هزاره اند تصرف نموده از آمدن آنها به این سرزمین ممانعت کردند که این مساله چندین مرتبه باعث جنگ های مسلحانه بین شان گردید...».
آقای سرمحقق، هزاره ها را تصرف گر خوانده و در همین صفحه در باره ی حقوق کوچی ها نگرانی اش را ابراز داشته می گوید که اسکان کوچی ها در بهسود از طرف رییس جمهور صادر گردیده اما این فرمان چندان عملی نشده است.

تناقض ها در توصیف ظاهری و قیافه ی زنان و مردان هزاره
سرمحقق در صفحه ی 666 در توصیف بدن و قیافه ی مردم هزاره می آورد:
«هزاره ها چهره تاتاری دارند و در مجموع قواره های شان چنین ترسیم شده میتواند. کله کلان، ابروان کشاده، چشم ها تنگ، گردن های چاق و پندیده، بینی خم، روی گرد، کومه ها برآمده، گردن کوتاه، گوش ها دراز، بدن چاق، قد میانه مایل به کوتاهی، از شانه تا اندم یک قسم، اکثر شان دارای رنگ گندمی، بعضی سیاه چهره و عدۀ هم سرخ و سفید میباشند».
در ادامه می آورد:
«مولف (د پشتو قبیلو شجری او مینی) از قول یکی از دوستان هزاره خود که باشنده ارزگان بوده، بدون ذکر نامش نقل می کند که می گفت: در بین ما مردم هزاره اصل و اعلی نسب کسی است که با یک چشم شان- چشم دیگر را ببیند یعنی خمی بین دو چشم (هدف بینی است) نسبت کاسه چشمان بیشتر باشد. در اسمش پسوند «علی» باشد و در موقع رفتار گاهی به یک پهلو زمانی هم به پهلوی دیگر لنگر بیاندازد. وی می آفزاید بعضی علایم دیگر هم هست ولی نمیتواند بدون اجازه دوستش از آن ذکری بعمل آورد».
در باره ی این موجودی که آقای سرمحقق آن را تعریف کرده است؛ فکر کنید که این موجود چیست!
گوش ها، دراز. از شانه تا اندام یک قسم. بینی خم تر و پایین تر از کاسه های چشم، تا اندازه ای، چشم ها یکدیگر را ببینند. هنگام رفتار و قدم زدن، از یک پهلو به پهلو دیگر لنگر بیاندازد و علایمی دیگر که گفتنی نیست!
این برای من یک معما است. در تبار و نژاد آدمی، وجود چنین تبار و نژادی را تصور کرده نمی توانم. شاید محترم سرمحقق از نژادی سخن گفته که در ماقبل تاریخ از بین رفته و ما نمی دانیم؛ فکر کنم این نژاد، بچه ی خاله ی تهاندرتال ها بوده است.
در صفحه ی 667 در باره ی زنان هزاره می گوید:
«تمام خانم های این قوم دارای رنگ سفید، چاق و روهای صاف مقبول دارند و اما چشمان، ابرو و بینی شان همسان مردهای شان بوده و بدون سر تمام بدن شان خالی از موی میباشد. عدۀ از زنهای این قوم بسیار مقبولند».

چکیده
آنچه که در نهایت از این کتاب، به دست می آید؛ جعل در شناخت قوم هزاره و توهین و تحقیر این قوم است.
آقای سرمحقق، برای جعل در شناخت قوم هزاره به نقل قول های بی ماخذ و منبع تکیه می کند از نام های بی نام و نشان: ابوالفضل، و گاهی از کسانی نقل می کند که آوردن نامش جایز نیست؛ اما می گوید این آدم هایی که از آن نقل شده، هزاره استند.
من به تعدادی از منابع علمی در باره ی قوم هزاره، در آغاز این نوشته اشاره کردم که آقای سرمحقق از این منابع هیچ کار نگرفته است. از دو- سه منبعی که استفاده کرده، همه غیر علمی و لا اقل از پنجاه تا صد سال پیش است و روایاتی است متعصبانه و ضد هزاره. حتا آثار ملا فیض محمد کاتب نیز می تواند از جمع روایت ضد هزاره باشد. تعدادی از آثار کاتب در دربار عبدالرحمان خان نوشته شده و از جمله نوشته های رسمی حکومت همان وقت است که در دوره آن حکومت، گویا روزانه سه چارک چشم هزاره کشیده می شد. درست است که کاتب، هزاره بود اما او مورخ رسمی حکومتی بود که برخورد آن حکومت را با مردم هزاره همه می دانند، نیاز به توضیح ندارد. بنابر این کاتب ناگزیر بود تا نظر حکومت را در باره ی هزاره بنویسد.
در صورتی که محترم سرمحقق، به اراده ی خود این کار را انجام می داد و نشر می کرد، چندان مهم نبود، زیرا نظر یک شخص بود و از طرف دیگر بنا به رعایت نشدن روش تحقیق و نداشتن ماخذ و منابع دقیق، ارزش و اعتبار علمی و تحقیقی، نداشت. اما وقتی مهم و قابل تامل می شود که این کار به اراده ی اکادمی علوم افغانستان، صورت می گیرد و به عنوان سند معتبر علمی و ملی از آدرس بلندترین مرجع کشور و دولت، به ملت ارایه می شود. نمی دانم پس از نشر این کتاب، چگونه می توان به اکادمی علوم، به عنوان یک نهاد علمی و تحقیقاتی رسمی و ملی، نگاه کرد، و وجود آن را برای علم و تحقیق و برای مردم افغانستان قابل توجیه دانست!
نخواستم تا در برابر هر ابراز نظر سرمحقق محترم، دریافت هایی علمی ای را که پژوهشگران تاریخ در باره ی هزاره ارایه کرده اند، بیاورم چون ادعاهای ایشان، اساس و پایه علمی نداشت. فقط خواستم تا برخورد غیر علمی سرمحقق را نسبت به موضوع بیان کنم و این را بگویم که در این کشور، برداشت از تحقیق و علم؛ امری است مبتذل، که فاقد دیدگاه علمی و روش تحقیق، است.
من جستاری را در باره ی هزاره ها زیر نام «هزاره ها و افغانستان پیش از آریایی» انجام داده ام که در یک رساله ارایه می شود. بنابر این، لازم ندانستم تا از دریافت های آن جستار، در ارتباط به جایگاه و پیشینه ی تاریخی مردم هزاره، در این نوشته بیاورم. در نوشته های قبلی ام: «هزاره شناسی، گفتمان ممنوع در افغانستان»، «هزاره ها و تعصب مهندسی شده»، «مزاری؛ آگاهی و انتخاب» و... به صورت گذارا به جایگاه و پیشینه ی تاریخ هزاره ها اشاره کرده ام.
یادداشت: رسم الخط کتاب در آوردن نقل ها به طور کامل حفظ شده است. واژه های درون قلاب «[]» در این نقل ها از من (یعقوب یسنا) است، برای وضاحت به کار رفته است

۱۳۹۱ تیر ۱, پنجشنبه

کتاب اهریمن از چاب برآمد


از مقدمه کتاب

اسطوره‌پژوهی از نیمهی قرن بیستم در دانش و معرفت بشری، جایگاهی ویژه، یافته است. دانشمندان از دیدگاه هر علم به تحقیق، توضیح و تعبیر اسطوره پرداخته و اهمیت اسطوره را در علوم، معرفت و زندگی بشری، مشخص کرده اند. اما در افغانستان، به اسطوره چندان پرداخته نشده؛ این عدم پرداخت به اسطوره باعث شده که اهمیت اسطوره، از نظر موضوع مبهم بماند.
افغانستان از نظر پیشینهی اساطیری، موقعیت خاص در منطقه داشته و روایت اساطیری پادشاهی اوستا، ارتباط جغرافیایی با سرزمین افغانستان دارد. بنابر این، پرداختن به اساطیر اوستایی، جایگاه افغانستان را در اساطیر منطقه مشخص کرده و بر پیشینهی اعتبار تمدنی و فرهنگی این سرزمین می‌افزاید.
در باره‌ي اساطیر اوستایی، زیر نام «اساطیر ایرانی»، شرق شناسان و ایرانیان، پژوهشهای زیادی را انجام داده‌اند و این همه پژوهش با رویکردی خاص، انجام یافته که فقط برای ایجاد معرفت ایرانی، صورت گرفته و از کشورهای افغانستان و تاجکستان بر این اساطیر، هویت زدایی شده است.
این رساله به بررسی بازتاب اساطیر اوستایی در شاهنامه پرداخته؛ در ضمن، با رویکرد واقع بینانه؛ سهم اساطیری منطقه و افغانستان در اوستا و شاهنامه را نیز در نظر داشته و جایی که لازم بوده به سهم افغانستان در اساطیر شاهنامه و اوستا اشاره شده است.
بخش عمدهی شاهنامه- که بخش اساطیری و پهلوانی شاهنامه است؛ در حقیقت هر دو بخش، از نظر رویکرد و ماهیت روایت؛ یک بخش می‌تواند باشد- با اوستا ژرف ساخت مشترک اساطیری دارد.
منظور از بازتاب اسطورههای اوستایی در شاهنامه، همین بخش بزرگ اساطیری و پهلوانی شاهنامه است که تا پایان پادشاهی گشتاسب را دربر می‌گیرد.
در این پژوهش، ارتباط اساطیری شاهنامه با اوستا، از نظر جغرافیای اساطیری، جهان شناختی اساطیری، شخصیت‌های اساطیری و مفاهیم اساطیری، بررسی شده و کوشش شده تا این ارتباط به طور دقیق ارایه شود.
برای این که در افغانستان چندان به اسطوره پرداخته نشده؛ در بخش نخست، به پیشینه و جریان‌های اسطوره‌شناسی و چیستی اسطوره پرداخته شده و تلاش شده تا معرفتی از اسطوره و جریان‌های فکری اسطوره شناسی، ارایه شود.
در بخش دوم، از اسطوره‌های اوستایی سخن رفته و اسطوره‌های اوستایی؛ مبنای اسطوره‌پژوهی دانسته شده که امروز به «اساطیر ایرانی» شهرت یافته است. در ضمن به معرفی زبان اوستا، زمان و جایگاه زندگی زرتشت، جغرافیای اوستا و جهان‌شناختی اساطیری اوستا پرداخته شده است. هدف این پرداخت، این است تا در پرتو آن بتوانیم چشم‌انداز مشخص و روشنی از شاهنامه پیدا کنیم. دیگر این که، این پرداخت، واقعیت‌هایی را در باره‌ي جایگاه سرزمین افغانستان در جغرافیای اوستا و سهم آن را در شخصیت‌های اساطیری اوستا و در روایت اوستا و شاهنامه، آشکار می‌کند.
بخش سوم، بازتاب اسطوره‌های اوستایی را در شاهنامه به بررسی گرفته و مفهوم کلی‌يي از ژرف‌ساخت مشترک اوستا و شاهنامه در مفاهیم، جغرافیا و شخصیت‌های اساطیری، ارایه کرده است.
بخش چهارم، به اشتراک اسطورههای مینوی اوستا و شاهنامه پرداخته است. مراد از اسطورههای مینوی؛ نیروهای نیکی و بدی‌يي است که در اوستا از آن، سپند مینو و انگره مینو، اراده شده است. رهبری سپند مینو را اهوره مزدا و انگره مینو را اهریمن در اختیار دارد. درکل، بیانگر جهان ایزدی و اهریمنی است.
بخش پنجم، روند گیتیگ شدن دو نیروی مینوی اوستا را در سرزمین نمادین ایران باستان، ايران ويج، (سرزمین روشنایی و خیر) و توران (سرزمین تیرگی و بدی) به بررسی گرفته است.
شخصیت‌های اساطیری این دو سرزمین که از اوستا در شاهنامه بازتاب یافته، معرفی شده و به تحولاتی که در زندگی روایتی این شخصیت‌ها از اوستا تا شاهنامه رخ داده، پرداخته است.
بخش ششم، به بازتاب ژرف‌ساخت مفاهیم بنیادین اساطیری اوستایی در شاهنامه پرداخته و ارتباط مفهومی خرد، نیروهای پنجگانه و فر را در اوستا و شاهنامه مشخص کرده است.
بخش هفتم، در باره‌ي روایت جانوران اساطیری اوستا و شاهنامه است. روایت اساطیری سیمرغ را در اوستا و شاهنامه بررسیده است.
 

از نتیجه ی کتاب

اسطوره امر معناداری است که ماهیت هستی شناسانه دارد. زیرا نوعی از اندیشیدن است که بشر در دورهی طولانی زندگی خویش با چنین رویکردی (اسطورهيي) اندیشیده، و از جهان، انسان، زندگی، مرگ و پدیده‌ها، شناخت ارایه کرده است. بنابر این، مطالعهی اسطوره می‌تواند مطالعهی صورتی از تفکر انسان و هستی شناسیی حاصل این تفکر، باشد.
مطالعهی اساطیر اوستایی و شاهنامه نیز بررسیيي است از نخستین شکل‌گیری اندیشیدن اساطیری اقوام ایرانی، که جهان و زندهگی را در بخشی از جغرافیای بشری، دارای معنا کرده، و امر هستی شناسانه از آن ارایه کرده است.
در حقیقت امر، این مطالعهی همان امر هستی‌داری است که انسان‌های پیش از اوستا و دوره‌ي اوستا از جهان و زندهگی در اوستا ارایه کرده‌اند و در شاهنامه تداوم یافته است.
منظور از شاهنامه، همان بخش اساطیری و پهلوانی شاهنامه است که تا پایان دوره‌ي گشتاسب را دربر می‌گیرد. زیرا بعد از این دوره، شاهنامه روایت تاریخی پیدا می‌کند که در این بخش، پادشاهی هخامنشیان و اشکانیان بسیار خفیف و گسسته بازتاب یافته، و پادشاهی دوره‌ي ساسانی به طور کامل و پیوسته روایت شده است. بنابر این، شاهنامه پس از بخش اساطیری و پهلوانی، از نظر موضوع و جغرافیا با اوستا تفاوت پیدا می‌کند. زیرا موضوع اوستا جهان‌شناختی اساطیری است در یک جغرافیای اساطیری؛ که این جغرافیا در ایران شرقی موقعیت دارد نه در ایران غربی (ایران امروز). روایت از پادشاهی در اوستا؛ روایتی از آغاز پادشاهی در ایران شرقی است، در حالی که دوره‌ي تاریخی شاهنامه، روایتی است از پادشاهی در ایران غربی (ایران امروز) و پادشاهی ساسانی در این سرزمین.
بخش اساطیری و پهلوانی شاهنامه، پیرنگ و ژرف‌ساخت روایت مشترک در جهان‌شناختی، شخصیت‌های ایزدی، شخصیت‌های پادشاهی- پهلوانی و دوره‌های پادشاهی و مفاهیم اساطیری، دارد. از این اشتراک می‌توان آمار زیر را ارایه کرد:
1 نام اهوره مزدا با شش امشاسپند در شاهنامه بازتاب یافته که در این بازتاب سلسله مراتب اوستایی و خویشکاری آنان نیز قابل دریافت است.
2 نام نه (9) ایزد اوستایی در شاهنامه بازتاب یافته که از این جمله، ایزد سروش و ایزد هوم در شاهنامه با تحول شخصیتی رونما شده اند.
ایزد سروش به عنوان پیک پروردگار در شاهنامه خویشکاری یافته و بازتاب گستردهيي در شاهنامه دارد.
ایزد هوم با شخصیت انسانی و مردمی در شاهنامه ظاهر شده است.
3 از نیروهای اهریمنی اوستایی، اهریمن با شش دیو در شاهنامه بازتاب یافته؛ از این جمله ضحاک (اژدهاک اوستایی)، شخصیت مردمی یافته است.
4 شاهان اوستایی در شاهنامه در دو سلسله به طور دربست بازتاب یافته (باید گفت بخش اساطیری و پهلوانی شاهنامه، روایتی کاملی است از آغاز و انجام پادشاهی در اوستا) که سلسلهی پیشدادی و کیانی می‌باشد. در اوستا لقب هوشنگ پرذات است؛ این لقب در شاهنامه، نام سلسلهيي پادشاهی از گیومرس تا گرشاسب، شده است.
ژرف‌ساخت روایت شاهان شاهنامه از اوستا پیروی می‌کند یعنی عناصر اساسی روایت، در شاهنامه و اوستا همسان است. تنها تفاوتی که در برخی موارد در این روایت‌ها رونما شده؛ مطابقت با شرایط اجتماعی و اعتقادی عصر شاهنامه و گسترش روایت‌ها در شاهنامه می‌باشد.
گیومرس در اوستا نمودار نخستین آفرینش انسانی است. اما در شاهنامه نخستین کسی است که آیین پادشاهی را می‌گذارد.
تمامی پادشاهان اوستایی از هوشنگ شروع تا گشتاسب که سیزده پادشاه را دربر می‌گیرد، در شاهنامه از ایشان روایت شده و روایت‌هایی که در باره‌ي کارنامه‌ی این پادشاهان در اوستا رفته در شاهنامه بازتاب و گسترش روایتی یافته است.
دو پادشاه در شاهنامه به تعداد پادشاهان اوستایی افزوده شده که گیومرس و گرشاسب است. البته تردیدی در باره‌ي پادشاهی لهراسب هم وجود دارد؛ گویا او در اوستا پادشاه نبوده، در شاهنامه روایت پادشاهی یافته است.
در اوستای موجود از گرشاسب، آخرین پادشاه پیشدادی شاهنامه، هیچ خبر و سخنی نیست.
5 نه (9) شخصیت دیگر اوستایی که شاه نه بلکه پهلوان و فرزانه اند؛ در شاهنامه با همان شخصیت پهلوانی و فرزانگی شان، بازتاب یافته است.
در شاهنامه به تعداد این پهلوانان افزوده شده که خانوادهی پهلوانی رستم و گودرزیان می‌باشد.
سام نام خانوادگی و نریمان صفت گرشاسب در اوستا؛ شخصیت مستقل در شاهنامه پیدا می‌کند و نام نیاکان پهلوانی رستم می‌شود. درحالی که از رستم و خانوادهی پهلوانی او در اوستای موجود اطلاعی نیست.
احتمال دارد که رستم از شاهان یا پهلوانان اشکانی یا سکایی باشد که وارد روایت اساطیری و پهلوانی شاهنامه شده است.
گودرزیان و قارن نیز از شاهان و رؤسای قبایل دوره‌ي اشکانی است که در شاهنامه وارد بخش اساطیری و پهلوانی شاهنامه شده و روایت اساطیری یافته اند در حالی که اینها شخصیت‌های تاریخی اند.
ورود رستم و گودرزیان در روایت اساطیری و پهلوانی شاهنامه، به ژرف‌ساخت روایت؛ که اساس اوستایی دارد، تغییر ایجاد نکرده بلکه از ورد این شخصیت ها برای گسترش ژرف‌ساخت اوستایی به عنوان کمال روایت در شاهنامه استفاد شده است.
6 شخصیت‌های عمدهی تورانی اوستایی نیز در شاهنامه بازتاب یافته که پنج تن می‌باشند و مهم‌ترین این شخصیت‌ها افراسیاب در دوره‌ي کیخسرو و ارجاسب در دوره‌ي گشتاسب، است.
7 سیمرغ، پرندهی اوستایی، در شاهنامه روایت کاملی یافته و اسطوره‌ي مرغان اوستایی، در اسطوره‌ي سیمرغ به تحلیل رفته است.
8 شش عنصر مفهومی اوستایی، در شاهنامه بازتاب یافته که عبارت است از: جان، روان، دین، بوی (چهار نیرو از نیروهای پنجگانهی آدمی)، خرد و فر.
فر با مفهوم گسترده در شاهنامه بازتاب یافته است. تاکید بر خرد در شاهنامه، بیانگر وحدت پیرنگ مفهومی شاهنامه با اوستا است.
9 جغرافیای اوستا و جغرافیای بخش اساطیری و پهلوانی شاهنامه، یگانه است. بنابراین، ایران بخش اساطیری و پهلوانی شاهنامه همان ایران اوستایی است که در ایران شرقی موقعیت دارد نه در ایران غربی.
این یگانگی در روایت پادشاهی بخش اساطیری و پهلوانی شاهنامه و روایت پادشاهی اوستا نیز وجود دارد. روایت پادشاهی اوستا؛ روایتی است از پادشاهی در ایران شرقی که ارتباطی با پادشاهی ماد و هخامنشی در ایران غربی (فارس)، ندارد. بنابر این، بخش اساطیری شاهنامه هیچ مناسبتی با روایت پادشاهی در ایران غربی ندارد.
زمینهی روایت‌های اوستا و بخش اساطیری و پهلوانی شاهنامه، ایران شرقی است که سرزمین افغانستان، بخش عمده و اساسی جغرافیای ایران شرقی است و بیش‌ترین سهم را در اساطیر اوستا و در بخش اساطیری و پهلوانی شاهنامه دارد.

۱۳۹۱ خرداد ۸, دوشنبه

آغوشی برای اروتیک - ١ و ٢




 آغوشی برای اروتیک - ١ و ٢
٢٨ جدی (دی) ١٣٨٨
 منبع: سایت خراسان زمین

گفت‌وشنود وحید بکتاش با یعقوب یسنا - ١
 اروتیک پدیده‌اي  است کهن اما آنچه که امروز از آن اراده می‌شود، تجربه‌ای  ‌است که با گذشته‌‌اش تفاوت دارد زیرا اروتیک در یونان باستان از یک پدیده‌ی اسطور‌ه‌ای  ‌به نام اروس ناشی می‌شود و یکی از خدایان یونانی بود که عشق را به میان می‌آورد اما آنچه که امروز از اروتیک اراده می‌شود، پدید‌ه‌ای  ‌است ادبی که در غرب رونق یافته است با آن که اعتقاد اسطور‌ه‌ای  ‌از آن زدوده شده است باز هم ‌‌نمی‌شود جدای از آن اروتیک را درک کرد پس مهم این است که چگونه تجربه‌های   اسطور‌ه‌ای  ‌بشر دو باره وارد دریافت‌ها  و کنش‌های   آدمی می‌شود بنابراین بحثی را در باره اروتیک با یعقوب یسنا در میان انداختیم تا در این گفت‌وگو راهی به سوی اروتیک گشوده باشیم.
وحید بکتاش: پس از رنسانس جنگ بشر با هر چه که در عقل جور در ‌‌نمی‌آمد، آغاز شد مگر این جنگ با آغاز دوره‌ی    پسامدرن نه تنها که پایان  یافت حتا می‌شود گفت که به شکست رو به رو شد به ویژه در گستره‌ی فرهنگی آنهم در ادبیات.
اسطوره‌ها  بار دیگر در هنر‌ها  تجدید حیات کردند، در این میان فلم‌ها  و داستان‌ها  با تخیل اسطور‌ه‌ای  ‌به میان آمدند، حتا این تخیل اسطور‌ه‌ای ‌وارد نظریه‌ی علمی نیز شد که منجر به داستان‌های علمی- تخیلی شد.
همین طور در شعر و داستان پدیده‌ی دیگر اسطور‌ه‌ای  ‌وارد شد بنابراین، داستان‌ها  و شعر‌های   را زیر نام«داستان و شعر اروتیک» در انواع ادبی مشخص کرد، پس این همه را چگونه می‌شود تعبیر کرد؟
یعقوب یسنا: اگرچه اینجا بحث از اروتیک است آنهم در ادبیات نه در اسطوره، بنابراین به پرداختن در باره‌ی اروتیک در ادبیات و اروس در اسطوره( که بیانگر پیشینه همین اروتیک در ادبیات هم است) از هم تفاوت دارد. موقعی که ما از اسطوره‌ها  نام می‌بریم در واقع وارد علمی به نام اسطوره شناسی می‌شویم و همین طور اگر بخواهیم از برگشت اسطوره‌ها  در زندگی انسان سخن بگویم، به باور من وارد علم روانشناسی باید شویم.
اما به اشاره شما در باره‌ی عقل و اسطوره باید گفت که باور به عقل و عقلانیت و توجیه‌های عقلانی شناخت جهان، خود آمیختار ‌هايی  از اسطوره، روان شناسی، ادیان و اخلاق‌هاي تکاملی حامعه است نه پدیده‌ی مستقل و به ذات در وجود انسان.
بنابراین توجیه شناخت عقلانی محض جهان در دوران رنسان یک توجیه محض است و فراتر از یک توجیه بنیادی ندارد، اگر این عقلانیت استوار به بنیادی می‌بود، امروز ما اگر علوم دیگررا از دست‌‌ نمی‌دادیم لااقل ادبیات، روان شناسی، اسطوره شناسی و سینماي سورياليستي و تخيلي را از دست می‌دادیم.
پس باید گفت که اسطوره‌ها، از یک سو از میان ‌‌نمی‌رود یعنی دوباره تجدید حیات می‌کند و از سوی دیگر اسطوره با انسان پیوند دارد به این معنا که انسان تنها موجودی است اسطوره ساز یعنی باز هم انسان اسطوره‌ی جدید می‌سازد و این که ، این اسطوره چگونه ساخته می‌شود امری است به روان انسان ارتباط می‌گیرد بنابراین برخی از واقعیت‌ها  را انسان با آن که هر گونه واقعی بودن آن را احساس می‌کند اما این واقعیت را انکار می‌کند به طور نمونه همه می‌دانیم ارنستو چه گوارا کشته شده است مگر این چه گوارای مرده دوباره به سوی آدمیان رجعت می‌کند و ‌‌نمی‌خواهد فراموش شود، در حالی که چه گوارا مرده است و هیچ کنشی از او سر زده ‌‌نمی‌تواند پس چرا فراموش ‌‌نمی‌شود، کیست که چه گوارا را به سوی ما رجعت می‌دهد؟ این کسی که چه گوارا را به سوی جهان زنده رجعت می‌دهد، روان انسان است؛ رواني که واقعیت را انکار می‌کند و ‌‌نمي‌پذیرد بنابراین در اینجا است که واقعیتی بار دیگر در حقیقت اسطور‌ه‌ای  ‌تجدید حیات می‌کند.
در باره‌ی اروس که یک خدای یونانی است باید گفت که اروس خدای است که عشق را می‌آفریند هم در وجود خدایان و هم در وجود آدمیان اگرچه در اسطوره‌های یونانی از این اسطوره روایت‌های متفاوت ارایه شده اما امروز به عنوان خدای عشق شناخته می‌شود.
جلال خالقی مطلق اروس را چنین توصیف می‌کند:
اروس پسر خدای جنگ( زیوس) و خدای زیبایی( آفردویت)، او نوجوانی است زیبا و بالدار با اندام برهنه و تاج از گل سرخ بر سر، دارنده‌ی کمان و ترکش، خسته از زخم تیر و سوخته از آتش عشق، ولی آماده است تا هردم تیر نا پیدای عشق را به سوی خدایان و مردمان رها سازد.
اما این اسطوره‌ها  یا اسطوره اروس چگونه آنهم در این زمان وارد ادبیات شده است باید گفت، جای اسطوره‌ها  در ادبیات و زبان است با آن که برای اسطوره‌ها  در یونان و جا‌های  دیگر دنیا معبد‌ها  ساخته شده است مگر این ادبیات است که اسطوره‌ها  را از یک جا به جای دیگر می‌برد و از یک معنا به معنای دیگر می‌افکند.
زبان نخستین شناخت اسطور‌ه‌ای  ‌بشر از جهان است و ادبیات نخستین بیان اسطور‌ه‌ای  ‌معنا می‌باشد، حتا امروز قدرت و کنش اسطور‌ه‌ای  ‌در واژه‌ها  و زبان حفظ شده است وقتی می‌گویم: آفتاب برآمد. این یک جمله انشایی نیست بلکه یک جمله‌ی خبری است. آيا می‌تواند، آفتاب برآید؟ در صورتی که منطق اسطور‌ه‌ای  ‌را از آفتاب بگیریم که همان جاندار انگاری است، زیرا ما از یک رب النوع فراموش شده، داریم حرف می‌زنیم، اگرچه به آن اعتقاد نداریم اما این رب النوع آفتاب، در منطق زبان همچنان، قدرت‌‌اش حفظ شده است، در صورتی که حفظ نشده باشد؛ آفتاب ‌‌نمی‌تواند برآید بنابراین، برای آفتاب برآمدن، عاقلان جمله‌ی دیگری باید بسازند! و همین طور در امر تاویل جمله‌های   انشایی- ادبی نیز دچار برخورد اسطور‌ه‌ای  ‌از معنا استیم حتا بزرگترین بینش فلسفی معاصر یعنی هرمونتیک، مبنای اسطور‌ه‌ای  ‌دارد که توسط یونانیان کشف شده بود؛ پیامبری که (هرمنیا) سخن خدایان المپ را به آدمیان می‌آورد. این هرمنیا را افلاتون خدای سخن و نوشتن می‌داند یعنی به وجود آوردن گفتار و زبان و خط را به او نسبت می‌دهد ارستو نیز دلالت و سخن را هرمنیا می‌داند.
این کشف اسطور‌ه‌ای  ‌یونانیان، دلیل بر بی ثباتی معنا و نسبی بودن معنا و کثرت معنا است. و همین طور روان شناسی روانکاوانه‌ی فروید هم از یک اسطوره آغاز می‌شود یعنی عقده‌ی ادیپوس.
وحید بکتاش: آنچه که امروز از اروتیک در ادبیات ما تصور داریم با اروس اسطور‌ه‌ای ‌خدای عشق یونانی چه تفاوتی دارد؟
یعقوب یسنا: فکر می‌کنم در باره‌ی اسطوره و اروس اسطور‌ه‌ای  ‌اندکی بحث شد و اکنون فقط در باره‌ی‌ اروتیک می‌گوییم که شامل چه چیزها می‌شود: اروتیک چیزی نیست که تنها در ادبیات وجود داشته باشد بلکه به نگاه ما ارتباط دارد، در هرچه می‌توان اروتیک را مشاهده کرد. باز هم بهتر است اشاره شود که اروس پدیده اسطور‌ه‌ای ‌جدا از انسان دانسته می‌شد اما اروتیکی که ما امروز از آن اراده می‌کنیم یک امر زمینی و واقعیت فزیولوژیکی و بیولوژیکی یعنی ارتباط به زیست شناسی ما می‌گیرد که روان شاد آن را می‌تواند تجربه کند.
رضا قاسمی که یکی از نویسندگان فارسی زبان است که داستان اروتیک می‌نویسد، در مصاحب‌ه‌ای  ‌با ماه منیر رحیمی در باره‌ی اروتیک؛ اروتیک را تصویر ژنتیکی انسان می‌گوید.
پس همه اسطوره‌ها  بیرون از ما نیست در وجود ما است اما انسان‌های پیشین برای هر گرایش و انگیزه بیولوژیکی شان یک دست بیرونی را تصور می‌کردند که این گرایش ر ا در انسان به وجود می‌آورد، امروز با پیشرفت دانش زیست شناسی می‌دانیم که این همه ناشی از نیازمندی‌های جسمانی ما بوده، که معنای روانی یافته و بعد هم فرا روانی شده و اسطوره شده‌اند.
وحید بکتاش: پس چرا ما امروز هم جهانی بیرون از جسم خود داریم با آن که می‌دانیم عشق یک واقعیت فزیولوژیکی وجود ما است مگر باز هم هنوز مانند یونانیان که در کتاب ضیافت افلاتون در باره‌ی عشق گفت‌وگو کرده‌اند، گفت‌وگو می‌کنیم؟
یعقوب یسنا: طوری که گفتیم، اسطوره ارتباط با انسان دارد و انسان است که اسطوره می‌سازد بنابراین انسان آنچه را که خیلی دوست دارد ‌‌نمی‌خواهد آن چیز را در وجود خود بجوید برای هرچه پاک‌تر جلوه دادن این نیازش، آن را بیرون از خود سراغ می‌گیرد و از سوی دیگر نیازمندی انسان پایان‌‌نمی‌یابد و بنا به این پایان ناپذیری به آرزو و امید تبدیل می‌شود و جهان روانی را برای انسان ایجاد می‌کند که این جهان روانی را انسان در ماورای خویش تصور می‌کند.
باز هم ضرورت می‌بینم که به پاسخی سوال قبلی اشاره کنم این كه تصور ما از اروتیک در ادبیات چیست: زندگی انسان شاید هم خیلی زیبا و معنامند نباشد برای این که نازیبایی زندگی و بی معنایی زندگی را رو پوش زده باشیم، ادبیات را ایجاد کرده‌ایم در کل می‌شود گفت: ادبیات معنویت بخشیدن به زندگی آدمی است و ادبیات اروتیک: رفتار جنسی انسان را معنویت می‌بخشد.
داکتر خالقی مطلق در سلسله مقاله ‌هایش زیر عنوان تن کامه سرایی در باره‌ی اروتیک می‌گوید: اروتیک نه کاملن مانند عشق افلاتونی است و نه صرفن جسمانی و نظربازی جسمانی است بلکه اروتیک و ادبیات اروتیکي معنویت دادن به زیبایی تن و خواهش تن و معنویت بخشیدن به هم‌آغوشی و هم‌خوابگی است.
طوری که ما از مردن نفرت داریم بنابراین ادبیات مرگ را ایجاد کرده‌ایم و همین طور انسان از عمل جنسی هم گاهی متنفر می‌شود و اخلاق عرفانی و نافی تن را ترویج می‌کند پس ادبیات اروتیک این تنفر را از میان بر می‌دارد.
وحید بکتاش: ادبیات اروتیکی چه تفاوتی با پدیده‌های دیگر ادبی دارد و ارایه و به کارگیری زبان در ادبیات اروتیک چگونه است؟
یعقوب یسنا: ادبیات اروتیک از نگاه موضوع عاشقانه و تغزلی است و از نظر به کارگیری و ارایه زبان هم با پدیده‌های   دیگر ادبی فرق دارد زیرا ادبیات اروتیک می‌خواهد رفتار جنسی ما را به تصویر بکشد، موقعی را تصور کنید که دارید با کسی مقدمه یک هم آغوشی را فراهم می‌کنید، در این موقع شما با معشوقه تان همه از صفای عشق می‌گویید و از واژه‌های   که جنسی محض است پرهیز می‌کنید بنابراین ادبیات اروتیک هم هیچگاه واژه جنسی محض را به کار‌‌ نمی‌گیرد اگر به کار بگیرد از اروتیک بودن می‌براید. یک نمونه از فردوسی می‌آورم آنجا که هم خوابگی تهمینه و رستم را به تصویر می‌کشد:
چو انباز او گشت با او به راز
نبود آن شب تیره تا دیر باز
چو خورشید روشن زچرخ بلند
همی خواست افکند مشکین کمند
ز شبنم شد آن غنچه تازه پر
ویا حقه لعل شد پر ز در
به کام صدف قطره اندر چکید
میانش یکی گوهر آمد پدید
در اینجا شما می‌بینید فردوسی نه از نام اندام‌های جنسی استفاده کرده است و نه هم از واژه‌های که به نوعی با واژه‌های   جنسی ارتباط داشته باشد، به کار برده است. واژه‌های   غیر جنسی را چنان بافته است که فضا را اروتیک کرده و همین طور یک بند شعر از قاهانی است که ماه منیر رحیمی چنین نقل کرده است:
نرم نرمک نسیم زیر گلون می‌خزد
غبغب این می‌مکد عارض آن می‌مزد
گیسو این می‌کشد گردن آن می‌گزد
گه به چمن می‌چمد گه به سمن می‌وزد
شعری که بیانگر جنسیت شاعر است یعنی ادبیات فمنیستی را‌‌ نمی‌توان اروتیک گفت مثلن این شعر فروغ را:
گفته‌اند آن زن، زن دیوانه است
کز لبانش بوسه آسان می‌دهد
آری، اما بوسه از لب‌های او
برلبان مرده‌ام جان می‌دهد
اما این شعر فروغ را می‌توان اروتیک خواند:
لخت شدم تا در آن هوای دل انگیز
پیکر خود را به آب چشمه بشویم
وسوسه می‌ریخت بر دلم شب خاموش
تا غم دل را به گوش چشمه بگویم
به هر صورت باید گفت اروتیک‌گرایی ارتباط می‌گیرد به تربیت و روان ما یعنی چقدر نسبت به معنای تن، مثبت تربیت شده‌ایم و چقدر روان ما شاد است یعنی روان ما عاری از محرومیت‌های جنسی و بیماری‌های سادیستی و نارسیستی باشد.
وحید بکتاش: ادبیات اروتیک با ادبیات پرونو و سادیستی و نارسیستی چه تفاوتی دارد؟
یعقوب یسنا: عباس معروفی می‌گوید: اروتیک تصویر رفتار جنسی است و پرونوگرافی نمایش رفتار جنسی است بنابراین بین اروتیک و پرونوگرافی یک جهان تفاوت است هم از نظر نمایش و هم از نگاه زبان و به کارگیری واژه‌ها.
و دیگر این که ادبیات پرونو، و پرونو و سکس در سربسته‌ترین جامعه وجود دارد چنان که روزانه ما و شما در کوچه و بازار خود ادبیات پرونو را می‌شنویم که به طور دشنام آنهم با یک برداشتی جنستی و دید منفی به جنس؛ مردم آن را به کار می‌برد، اما ادبیات اروتیک در جامعه‌ای  ‌که روان سالم داشته باشد و باز باشد وجود دارد نه در جامعه‌ی سربسته و نا شاد.
سادیسم و نارسیسم، هردو یک بیماری روانی جنسی است که به سادیسم می‌شود آزار جنسی و خود آزاری جنسی گفت و به نارسیسم هم خود شیفتگی می‌گویند اما اروتیک، ادبیاتی است که به تن دید مثبت دارد و به خواهش تن معنویت می‌بخشد.
وحید بکتاش: بحث ما در باره‌ی اروتیک به درازا کشید زیرا مهم بود تا با ادبیات اروتیک آشنا شویم از این روی به فهم خود اروتیک پرداخته شد و آنچه را که می‌خواستیم یعنی اروتیک چقدر در ادبیات فارسی تجربه شده، به بحثی دیگری ماند.

گفت‌وشنود وحید بکتاش با یعقوب یسنا - ٢
او کمر برمیان بسته است تا پستان هایش زیباتر بنماید ودلنشین تر شود (بند١٢٧/کرده سی ام/آبان یشت/اوستا)
وحید بکتاش: زیاد وقت شد که به هم نرسیدیم، غیر از یک بخش، بخش های دیگر گفت وگوی اروتیک ناگفته ماند. بخش نخست گفت وگو، خواننده های بسیاری را به سویش کشاند، و غیر از این که این گفت وگو به کلکینچه نشر شد، در سایت های انترنتی خراسان زمین و گفتمان نیز به نشر رسید. درکل از نظر خوانندگان، بحثی تازه عنوان شد که در افغانستان تا هنوز به آن پرداخته نشده است.
طوری که در پایان گفت وگوی بخش نخست اشاره کرده بودم که در ادامه‏ی گفت وگو، به اروتیک در ادبیات پارسی می پردازیم، بنابراین در این قسمت، اروتیک را در ادبیات پارسی دنبال می کنیم.
یعقوب یسنا: درست است، اما هنگامی که از ادبیات پارسی سخن به میان می آید، برداشت متفاوت به آدم دست می دهد. ضرور می دانم، نخست این برداشت متفاوت، مشخص شود و بعد مسیر گفت وگو را مشخص کنید.
وحید بکتاش: قصد شما از برداشت متفاوت چیست؟
 یعقوب یسنا:  مراد از برداشت متفاوت، جان مایه‏ی ادبیات پارسی است. به این معنا که ادبیات پارسی از دو سرچشمه آب می خورد: 1- سر چشمه‏ی بومی، که به اوستا و اسطوره های آریایی می رسد؛ 2- سرچشمه‏ی غیر بومی(عربی)، که ارتباط به اعتقاد دینی ما دارد و بعد از این که دین اسلام را پذیرفته ایم، برداشت سامی وارد ادبیات ما شده است، و یک گسست عمیقی اسطوره ای را در ادبیات پارسی با گذشته اش به میان آورده است.
وحید بکتاش: می خواهید بگویید که با تسلط عرب به این سرزمین، ادبیات پارسی از مسیری که باید در آن پیش می رفت منحرف شد و این انحراف باعث گسستی شد که روح بومی سرزمین آریانا در ادبیات پارسی به فراموشی سپرده شد؟
یعقوب یسنا: بلی. ادبیات آریایی، پس از چند صد سال سرکوب وسکوت، سر از یک زبان ایریانی، که همین زبان پارسی دری است، برآورد. اما این ادبیات؛ فقط ادبیاتی بود که در یکی از زبان های بومی ما به میان می آمد. بدون جهان شناختی بومی و ادبی این سرزمین. دیگر از اسطوره های بومی خبری نبود. ادبیات این سرزمین، ادبیاتی نبود که برای نیایش اسطوره های بومی این سرزمین سروده شود. بلکه ادبیاتی بودکه مایه از دین می گرفت و به ستایش ونیایش یک جهان شناختی غیر بومی می پرداخت. در کل ادبیات پارسی در خدمت دین قرار گرفت و از دایره‏ی دین فراتر نمی توانست نمود پیدا کند. اسطوره ها و میل ها و خواهش های بومی ما زشت و شیطانی تلقی شدند. بنا بر این ادبیات این سرزمین باید در روح غیر بومی، به خود جان می بخشید، که در نتیجه چنین شد، و گسستی همیشگی ای، ادبیات این سرزمین را با گذشته اش( هم با دوره‏ی کهن که ادبیات اوستایی باشد و هم با دوره‏ی میانه که ادبیات اشکانی و ساسانی باشد) به میان آورد. ادبیات پارسی با گذشته اش بیگانه شد و در سرچشمه‏ی غیر ایرانی، جان گرفت. بعد ها پس از قوت گرفتن ادبیات پارسی، برداشت های بومی دوباره وارد ادبیات پارسی شد اما نه به طور کامل بلکه به طور گسسته و از هم پاشیده و بی روح تر. به طور نسبی این گسست در شاهنامه فردوسی، جان گرفت. اما از بسیاری اسطوره های اوستایی در شاهنامه هم خبری نیست. زیرا در جریان چند صد سال به فراموشی سپرده شده اند.
وحید بکتاش:  مفهوم سخنان شما را می توان چنین فشرده کرد که ادبیات پارسی جان مایه‏ی ایرانی و عربی دارد. بنابراین برای درک درست سرچشمه ادبیات پارسی، باید از جان مایه‏ی عربی آن چشم پوشید، و سرچشمه ادبیات پارسی را از جان مایه‏ی بومی آن جست وجو کرد. آنچه را که ما اروتیک در ادبیات پارسی می گویم باید از چشم انداز بومی در ادبیات پارسی، دنبال کنیم. پس بهتر است که نگاهی به اوستا بیافگنیم که برداشت اروتیکی در اوستا چگونه ارایه شده است؟
یعقوب یسنا: من هم می خواستم همین را بگویم با اندکی توضیح.
وحید بکتاشدر ارتباطی که از ادبیات پارسی به اوستا ایجاد کنیم چه نتیجه‏ای می توان گرفت؟
یعقوب یسنا:  در صورتی که بتوانیم ارتباطی از ادبیات پارسی به ادبیات اوستایی(که سرچشمه‏ی فراموش شده ادبیات پارسی است) ایجاد کنیم، در نتیجه به چشم انداز اسطوره ای دست می یابیم که خاستگاه اسطوره ای واژه های ادبیات پارسی، آشکار می شود. با این آشکار شدن اسطوره ای واژه های ادبیات پارسی؛ آنگاه می توانیم سرچشمه و ماهیت وجودی واژه های ادبیات پارسی را بهتر درک کنیم.
وحید بکتاش:  خاستگاه اسطوره ای واژه های ادبیات پارسی، از نظر شما چه مفهومی می تواند داشته باشد.
یعقوب یسنا:  مراد من از خاستگاه اسطوره ای ادبیات پارسی این است که در ادبیات پارسی واژه های اساسی ای وجود دارد که خاستگاه اسطوره ای دارند اما با تسلط ثقافت عرب، خاستگاه اسطوره ای واژه ها زدوده شده است. من به چند نمونه اشاره می کنم:
دروغ، مهر،آز، مرگ و... این ها در ادبیات پارسی فقط یک کلمه است اما در اوستا این ها ایزدان اسطوره ای است. دروغ در اوستا «دروج یا دروگ» نام ماده دیوی است که نادرستی و پیمان شکنی را به میان می آورد. «مهر»، در اوستا یک ایزد است که اهورا مزدا به زردشت در باره آن چنین می گوید: بدان هنگام که من مهر فراخ چراگاه را هستی بخشیدم، او را در شایستگی ستایش و برازندگی نیایش، برابر خود(که اهورا مزدایم) بیافریدم. این مهری، که در اوستا از آن سخن رفته ایزد آفتاب نیست بلکه  ایزدی است که غیر از ایزد آفتاب می باشد، برخی به طور اشتباهی مهر را خدای آفتاب دانسته است در حالی که در اوستا ستایش مشخصی زیر عنوان خورشید یشت، در باره ایزد خورشید وجود دارد. ایزد مهر، در اوستا، ایزدی است که راست گویی و درست پیمانی را در آدمیان به میان می آورد و از آن در برابر مهر دروج، مهر فریب و «مهرکوش»، پاسداری می کند. «آز»، در اوستا «آزی» آمده است، نام دیوی افزون خواهی است. در باره این دیو در اوستا آمده است: اگر همه خواسته گیتی را به او دهند، انباشته نشود و سیر نگردد.
مرگ، در اوستا، مهرکوش آمده است و نام دیوی مهیب است که آفریدگان را به نابودی می کشاند و بعد ها نام این دیو «مهرک» شده، و در ادبیات پارسی مرگ شده است که کشتن و میراندن معنا می دهد و مفهوم اسطوره ای آن زدوده شده است. بنابراین با تسلط عرب، ادیبات ما دچار خلای اسطوره ای شد که این خلای اسطوره ای در ادیبات ما سبب شد تا از غنامندی ادبیات ما کاسته شود. اما ادبیات غربی دچار این خلا نشد وتجربه های اسطوره ای ادبیات غرب، وارد ادبیات مدرن غربی شد و اسطوره های غربی در خویشکاری های تازه، جایگاه شان را در ادبیات و دانش غربی حفظ کرد، از جمله می توان به اروس، هرمینا، سیزیف، ادیپوس و ... اشاره کرد، که در خویشکاری تازه ای جان یافتند.
وحید بکتاش: به سخنان جالبی اشاره کردید. شاید کمتر پارسی زبانی بداند که این واژه ها چنین خاستگاه اسطوره ای داشته باشد. شما واژه مهر فارسی را به ایزد مهر، اوستایی رساندید، پس اسطوره مهر را به کدام اسطوره یونانی می توانیم برابر بدانیم؟
یعقوب یسنا:  اسطوره مهر را می توانیم برابر اسطوره اروس یونانی بدانیم. اگرچه اسطوره مهر، ماجرای عشقی ای(که اسطوره اروس با یکی از آدمیان یعنی دختر یک پادشاه داشته) ندارد. اما وظیفه ای را که اروس دارد، مهر هم دارد.
 افلاتون در کتاب ضیافت(رساله عشق) از زبان سقرات، و سقرات به نقل از دیوتیما(زن دانشمند) وظیفه اروس را ایجاد مهر و عشق میان خدایان، و میان آدمیان می داند. دیوتیما می گوید: تا اروس به وجود نیامده بود خدایان با هم همیشه در جنگ بودند، اما هنگامی که اروس به وجود آمد، عشق را به میان آورد و خدایان را آشتی داد. همین‏طور اروس، عشق و مهر را در آدمیان نیز به وجود آورد. ایزد مهر هم در اوستا، وظیفه اش به وجود آوردن عشق و صداقت و دوستی است، و از پیمان ها پاسداری می کند، با دیوان فریب و بی وفایی می جنگد. اهورا مزدا مهر را برای پاسداری پیمان ها آفریده است. اروس در خویشکاری تازه، وارد متن ادبی و سینما شده است. اما مهر بنا به خلایی که فرهنگ عرب، در ادبیات آریایی ایجاد کرد، نتوانست به عنوان اسطوره وارد ادبیات پارسی شود. در ادبیات پارسی از ایزد مهر، فقط یک واژه مهجور داریم که واژه مهر است.
وحید بکتاش:  واژه مهر را می توانیم معادل واژه عشق بدانیم؟
یعقوب یسنا:  واژه مهر، چندان کاربردی ندارد، بیش‏تر مردم واژه عشق را به کار می برند. بنابراین ساحه کاربرد و معنا دهی اش خیلی تنگ شده است. بیش‏تر مفهوم محبت را می رساند تا عشق را . اما در شاهنامه فردوسی نمونه هایی را داریم که معادل عشق به کار رفته است:
چنان با دلش مهر با جنگ شد                که در جانش جای خرد تنگ شد
وحید بکتاش: به صورت مشخص، واژه ای داریم که معادل عشق باشد؟
یعقوب یسنا: می توانیم واژه مهر را بنا به خاستگاه اسطوره ای که دارد، رونق ببخشیم و به جای عشق به کار ببریم. اما در شاهنامه فردوسی یک واژه زیبای دیگر نیز به کار رفته که از نظر روان‏شناسی خیلی معادل واژه عشق است، یعنی «دلشده»:
سوی خانه شد دختر دلشده          رخان معصفر به خون آژده
وحید بکتاش: این دلشده، به راستی بسیار زیباست. اکنون بهتر است در باره بینش متن اوستا صحبت کنیم که تا چه اندازه نمونه های اروتیکی را در متن اوستا می یابیم؟
یعقوب یسنا:  در اوستا، تن و گرامی داشتن تن، امر مهمی تلقی شده است. برای همین است که نیچه، قهرمان کتاب «چنین گفت زرتشت»، زرتشت را می گزیند. در اوستا ایزد بانوان زن نیز حضور دارد که منزلتی کمتر از اهورامزدا ندارند. در اوستا کشف های زیادی اروتیکی وجود دارد که من دو نمونه اش را به یاد دارم:
دوشیزگان آنان که تو یاورشان باشی، پای آورنجن در پای‏کرده، کمر برمیان بسته، با انگشتان بلند و با تنی چنان زیبا که بیننده را شادی افزاید، نشسته اند.
این نمونه از «اشی یشت»، کرده دوم، بند یازدهم نقل شد.
و دو نمونه هم از «آبان یشت» می آورم:
اردویسور اناهیتا هماره به پیکر دوشیزه ای جوان، زیبا، برومند، برزمند، کمر برمیان بسته، راست بالا، آزاده، نژاده و بزرگوار که جامه زرین گرانبهای پرچینی در بردارد، پدیدار می شود.

به راستی اردویسور اناهیتای بزرگوار، همان گونه که شیوه اوست، برسم بر دست گرفته، گوشواره های زرین چهارگوشه ای از گوش‏ها آویخته وگردن بندی بر گردن نازنین خویش بسته، نمایان می شود. او کمر بر میان بسته است تاپستان هایش زیباتر بنماید و دلنشین ترشود.
در این نمونه ها اشاره  به کمر بستن زنان شده است. طوری در نمونه اول آمده کمر برمیان بسته، در حقیقت این کمر بستن یک کشف اروتیکی از پستان است. یعنی موقعی که کمر بسته شود، بر، برجستگی پستان ها افزوده می شود. در نمونه آخر دلیل این کمر بستن را هم آشکار کرده است: او کمر برمیان بسته است تاپستان هایش زیباتر بنماید و دلنشین تر شود.
وحید بکتاش: شما از ایزدبانوان زن نام بردید، می شود در این مورد بیش‏تر اشاره کنید؟
یعقوب یسنا:  از چند ایزدبانوی زن نام برده شده است. از آن جمله، اناهیتا بزرگ‏ترین ایزد بانو است که در اوستا از او سخن  رفته است. اهورا مزدا می گوید:
من، او را به نیروی خویش هستی بخشیده ام. به پاسخ زرتشت، این ایزد بانو را  اهورا مزدا چنین می ستاید:
 اردویسور اناهیتا از سوی آفریدگار مزدا برمی خیزد. بازوان زیبا وسپیدش(که به زیورهای باشکوه دیدنی آراسته است) به ستبری کتف اسپی است. آن نازنین بسیار نیرومند روان می شود... .
اناهیتا، پدید آورنده و جاری کننده رود و دریا ها است. در حقیقت او ایزد آب است. غیر از این که دریا ها را پدید می آورد وظیفه های دیگری نیز دارد: زایمان را در همه زنان، آسان می کند، هنگامی که لازم است شیر درپستان زنان به وجود می آورد، تخمه همه‏ی مردان را پاک نگه می دارد، زهدان زنان را برای زایش از آلایش، می پالاید، در جنگ ها اناهیتا است که پیروزی و شکست را تعین می کند، هرکس را که بخواهد، پیروز می شود و هرکس را بخواهد، شکست می خورد.
در اوستا، آبان یشت، که درازترین یشت است در ستایش ایزدبانو اناهیتا است. چهارمین نیایش از پنج نیایش مزدا پرستان در خرده اوستا، در یازده بند، نیایشی است برای ایزدبانو اناهیتا. در اوستا از اشون زنان نیز نام برده شده و از آنان ستایش شده که این ها عبارت است از: فرنی، ثریتی، پروچیستا، سروتت فذری، ونگهوفذری، اردت فذری و دیگران.
وحید بکتاش: تشکر آقای یسنا، این بحث را ادامه خواهیم داد.حالا برویم و یک چپس بندی کنیم.