۱۴۰۴ آبان ۹, جمعه

طاهر بدخشی و سازا؛ واقعیت تاریخی یا مساله‌ی تاریخی؟ (گذار از بدخشی)

ما عادت داریم شخصیت‌های سیاسی را به موضوع حیثیتی تبدیل کنیم و با آن‌ها هم‌ذات‌پنداری عاطفی، سیاسی، عقیدتی و قومی برقرار کنیم و هرگونه انتقاد از آن‌ها را انتقاد به خود تلقی کرده، برخورد حیثیتی با خود بدانیم. طاهر بدخشی نیز برای شماری همین جای‌گاه را پیدا کرده است. اصولا باید در باره‌ی دیدگاه و عمل‌کرد شخصیت‌ها و رهبران سیاسی صحبت و انتقاد شود که معلوم شود یک شخصیت سیاسی چه دیدگاه و عمل‌کردی داشته است و آیا هنوز ما نیاز به دیدگاه و عمل‌کرد سیاسی او داریم، یا باید از آرای سیاسی او بگذریم، زیرا خود و دیدگاهش به‌عنوان یک واقعیت به تاریخ پیوسته است.

طاهر بدخشی طبق کلان‌روایت سیاسی آن روزگار، یک مارکسیست بود و فعالیت سیاسی را در هم‌کاری با تره‌کی، امین، کارمل و... شروع کرد. این‌که بین این شخصیت‌های سیاسی چه گذشت، بگذریم. اما طاهر بدخشی سرانجام از شاخه‌ی خلق و پرچم جدا شد و راه سیاسی خود را بنابر کلان‌روایت مارکسیسم ایجاد کرد که نهاد حزبی سازمان انقلابی زحمت‌کشان افغانستان (سازا) است.

جریان خلق و پرچم شعار مبارزات طبقاتی را سرمشق فعالیت سیاسی و نظامی خود در افغانستان قرار دادند، اما طاهر بدخشی نظریه‌ی ستم ملی و حق تعیین سرنوشت ملت‌های تحت ستم در افغانستان را شعار سیاسی خود قرار داد. نظریه‌ی حق تعیین سرنوشت ملت‌ها نیز یک نظریه‌ی مارکسیستی_لنینیستی است و برای نخستین‌بار لنین حق تعیین سرنوشت ملت‌ها را در امپراتوری شوروی مطرح کرد. شوروی شامل ملت‌های مختلف بود که روسی‌سازی ملت‌ها در جریان بود. بنابراین لنین به این نظر بود، شوروی بایستی از اتحاد ملت‌ها در چارچوب انترناسیونالیسم دفاع کند و حق تعیین سرنوشت ملت‌ها را به رسمیت بشناسد که در این دوره در قلمرو شوری شماری از ملت‌ها در آسیای میانه و... شکل گرفتند.

طرح نظریه‌ی ستم ملی و حق تعیین سرنوشت ملت‌های تحت ستم در افغانستان که توسط طاهر بدخشی ارایه شد، واضح و روشن است، این‌که معضل و مساله در افغانستان ستم طبقاتی نیست، بلکه ستم ملی است. سران قوم پشتون، فرقی نمی‌کند به‌نام‌ چه حکومتی (شاهی، کمونیستی، لیبرال، اسلامی و...) پشتون‌سازی می‌کنند و این پشتون‌سازی، رواج ستم ملی بر ملت تاجیک، هزاره، اوزبیک و... است. بنابراین بایستی با حق تعیین سرنوشت ملت‌های تحت ستم در افغانستان، معضل و مساله‌ی ستم ملی رفع شود.

این‌که طاهر بدخشی چه راه‌کاری مشخص برای رفع معضل ستم ملی و حق تعیین سرنوشت ملت‌ها در افغانستان داشت، چندان مشخص نیست، زیرا برای تشریح و توضیح راهکار عملی خود فرصت نیافت و کشته شد.

به نظرم طاهر بدخشی غیر از دو راه‌کار نمی‌توانست برای رفع معضل ستم ملی در افغانستان داشته باشد: یک، ملت، تاجیک، هزاره، اوزبیک و پشتون هر کدام دولت ملی خود را داشته باشد. دو، دولت فدرال تشکیل شود و در هر فدرال با حضور اکثریت تاجیک، پشتون، هزاره و اوزبیک حق تعیین سرنوشت ملت‌ها به دست خود شان مشخص شود.

فکر می‌کنم طاهر بدخشی در پی ارایه‌ی راه‌کار دوم یعنی فدرالیسم در افغانستان بود.

اما طرح سیاسی ستم ملی طاهر بدخشی هم از طرف حزب‌های خلق و پرچم که در قدرت بودند، برچسب ضد وحدت ملی خورد و هم از طرف گروه‌های جهادی مورد بی‌اعتنایی قرار گرفت. بنابراین اعضای سازا از طرف حکومت خلق و پرچم و از طرف گروه‌های جهادی، دشمن تلقی شد. موضع سیاسی خلق و پرچم مشخص بود که در حکومت‌داری از ستم ملی حمایت می‌کردند. متاسفانه، گروه‌های جهادی، فکر سیاسی و آگاهی ملتی و قومی نداشتند و با شعار دین در خطر است در شهرها سرازیر شدند و وقتی به قدرت رسیدند، همان روایت رسمی ستم ملی دولت‌داری را پذیرفتند.

در پایان یادداشت با تاکید باید بگویم طاهر بدخشی و سازمان او عاری از خطا و غیر قابل انتقاد نبود و نیست، اما این مشخص بود که بدخشی در عرصه‌ی فعالیت سیاسی طرف‌دار خطا و آزمون بود، زیرا از وقتی‌که با تره‌کی، امین، کارمل و... فعالیت سیاسی را آغاز کرد، معمولا در رویکرد سیاسی خود بنابر خطا و آزمون، تغییر موضع داد و تا این‌که جریان سیاسی سازا را با نظریه‌ی ستم ملی و حق تعیین سرنوشت ملت‌های تحت ستم در افغانستان ایجاد کرد. اگر طاهر بدخشی زنده می‌ماند، حتما وارد راهکارهای عملی سیاسی برای حل دموکراتیک و عادلانه‌ی مساله و معضل ستم ملی می‌شد، اما با کشته‌شدنش این طرح چندان وارد مرحله‌ی عملی نشد.

امروز چندین حزب سیاسی و شماری از افراد مستقل، خود را میراث‌دار سیاسی سازمان سازا و طاهر بدخشی می‌دانند، اما واقعیت این است این جریان‌ها و افراد در فعالیت‌های سازمانی و تشکیلاتی، در سیاست عملی و در سیاست نظری نسبتا ناکام بوده‌اند و حتا نتوانسته‌اند آرای نیمه‌تمام طاهر بدخشی را تبیین کنند و توضیح بدهند. در فعالیت سازمانی و تشکیلاتی نیز نتوانستند سازا را به‌عنوان یک سازمان دارای تشکیلات حزبی فعال وارد مناسبات سیاسی کشور بسازند. لطیف پدرام از نام حزب گنگره‌ی ملی و شماری دیگر از نام حزب آزادگان خود را ادامه‌ی سازا می‌دانند، اما حزب کنگره فقط یک رهبر بدون تشکیلات دارد و حزب آزادگان نیز ساختار تشکیلاتی فعال ندارد و از نظر تشکیلاتی و فعالیت سیاسی فرسوده است.

بر این اساس پروژه‌ی سیاسی طاهر بدخشی در روزگار معاصر از نظر سازمانی و تشکیلاتی یک پروژه‌ی فروپاشیده است و از نظر سیاست تیوریک و نظری نیز نسبتا فاقد تولید دانش سیاسی است. بنابراین میراث سیاسی طاهر بدخشی از نظر فعالیت سازمانی و تشکیلاتی و از نظر دانش سیاسی نیازمند بازبینی، نقد و بررسی است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر