۱۳۹۹ شهریور ۲۴, دوشنبه

انسان دچار و اغواشده‌ی عقایدِ خویش

همه‌، عقاید و فرهنگ جامعه‌ی خود را می‌پذیریم، زیرا در آن جامعه به دنیا آمده‌ایم. عقاید و فرهنگ جامعه‌ی ما می‌تواند نادرستی‌هایی داشته باشد، حتا اگر نادرستی‌هایی نداشته باشد، بنابه گذر زمان، واقعیت و شرایط زندگی طوری تحول می‌کند که عقاید و فرهنگ جامعه‌ی ما با واقعیت و شرایط زندگی ناسازگار می‌شود. بنابراین شکاف‌هایی بین واقعیت زندگی و عقاید جامعه‌ی ما به وجود می‌آید. پرسش این است، در این صورت با تحول فرهنگی جهان، واقعیت و شرایط زندگی و با عقاید و فرهنگ خود (که آن‌را حقیقت مطلق می‌پنداریم) چگونه باید برخورد کنیم؟

ما با عقاید و فرهنگ جامعه‌ی خود بزرگ شده‌ایم، این عقاید و فرهنگ در ما درونی و ذهنی شده وَ ارزش فرهنگی و عقیدتی یافته است. این‌که چرا این عقاید و فرهنگ را پذیرفته‌ایم، مقصر نیستیم. اما چرا به این عقاید و فرهنگ اندیشه‌ی انتقادی نداریم مقصریم؛ زیرا نمی‌خواهیم نگاهِ برون‌فرهنگی به عقاید و فرهنگ جامعه‌ی خود داشته باشیم تا اشتباه و تناقض فرهنگ جامعه‌ی خود را نسبت به تحول فرهنگی جهان، واقعیت و شرایط زندگی کنونی، درک کنیم.

 این‌که می‌گویم ما تقصیر داریم چرا به عقاید و فرهنگ جامعه‌ی خود اندیشه‌ی انتقادی پیدا نکرده‌ایم؛ این حکم مساله دارد. زیرا باید اندیشید که چگونه می‌توان به عقاید و فرهنگ جامعه‌ی خود اندیشه‌ی انتقادی پیدا کرد؟ ذهنیت افراد جامعه به سادگی دچار تحول نمی‌شود که نسبت به عقاید و فرهنگ جامعه‌ی خود اندیشه‌ی انتقادی پیدا کند؛ بنابراین به تاکید نمی‌توان گفت: ما (افراد جامعه) تقصیر داریم که به عقاید و فرهنگ جامعه‌ی خود دید انتقادی پیدا نکرده‌ایم.

حقیقت این است‌که ما به معنای خیلی خاص مقصیر نیستیم بلکه مظلوم ایم؛ زیرا در مناسبات علمی، عقلی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی مدرن جهان مظلوم واقع شده‌ایم. چرا مظلوم واقع شده‌ایم؟ پاسخ کلی این است‌که از مناسبات مدرن عقلی، علمی و سیاسی جهان عقب مانده‌ایم. عقب‌ماندگی، مظلومیت است. معمولا درباره‌ی مظلومیت این تصور وجود دارد که مظلوم نسبت به مظلومیت خود مسوولیت ندارد. اما تاکید من این است‌که درباره‌ی مظلومیت این گونه نباید اندیشید؛ زیرا وقتی جامعه‌ای مظلوم واقع می‌شود که مکلفیت و مسوولیت خود را درست درک نکرده و درست انجام نداده است. اما زمانی می‌رسد آن جامعه درک می‌کند که مکلفیت و مسوولیت خود را درست درک نکرده و درست انجام نداده است؛ بنابراین بهتر است مکلفیت و مسوولیت انجام‌نداده‌ی خود را جبران کند تا از خود رفع مظلومیت کند.

چرا عقب مانده‌ایم؟ پاسخ من این است‌که سیاست‌مداران وطن‌دوست، حکومت و نظام‌های سیاسی کارا نداشته‌ایم تا بنابه درکِ تحولِ مناسبات علمی، عقلی، آموزشی و سیاسی جهان، جامعه را مدیریت می‌کردند. هنوز نظام آموزشی علمی و مدرن و دانشگاه‌هایی‌که از نظر علمی، عقلی و روشنگری استقلال فکری و تولید فکر داشته باشند، نداریم. ذهنیت و معرفت جهان‌شناختی افراد جامعه در چارچوب سنتی باقی مانده و بنابه تحولات علمی، عقلی و فرهنگی جهان تحول نکرده است. موقعی‌که ذهنیت افراد یک جامعه بنابه تحولات علمی و فرهنگی جهان تحول نمی‌کند؛ آن جامعه نمی‌تواند همکار جهان باشد و همسو با مناسبات تحول‌پذیر جهان حرکت کند. بنابراین از نظر مناسبات فرهنگی، علمی و عقلی مدرن، مخالف جهان مدرن واقع می‌شود.

جامعه‌هایی‌که بنابه ناکارگی حکومت‌ها و نظام‌های سیاسی خود دچار عقب‌افتادگی می‌شوند، معمولا در ساختار فکری و فرهنگی سنتی باقی می‌مانند. متون سنتی و عرفی مناسبات فکری، فرهنگی و اجتماعی جامعه را تعین می‌بخشد، به‌اساس متون سنتی، متونی بازتولید می‌شوند که ارتجاع فکری را تبلیغ می‌کنند. ارزش‌های فرهنگی مدرن به‌ویژه عقلانیت روشنگرانه و فکر مدرن نفی می‌شود، فراگیری آن ممنوع و کفر دانسته می‌شود. ساده‌انگاری بنابه گزاره‌های مذهبی و دینی برای توجیهِ بنیادگرایی تبلیغ می‌شود.

شاید تعدادی بگویند که بحث عقب‌مانی معرفتی و... در جامعه‌ی ما به روشنفکری و روشنگری ارتباط می‌گیرد؛ این‌که ما روشنفکر و اندیشمند نداشته‌ایم. درحالی‌که تصور می‌شود من بیشتر بحث عقب‌مانی معرفتی را از چشم‌انداز سیاسی و چگونگی حکومت‌داری طرح کرده‌ام. منظور من این است‌که سران حکومتی صادق و حکومت‌های صادق توسط رواج، حمایت و تقویت آموزش مدرن، مناسبات فرهنگی سنتی و بدوی جامعه‌ی خود را به مناسبات فرهنگی، فکری و علمی مدرن و روشنگرانه عبور داده‌اند. سران حکومتی و حکومت‌های ما اگر به کشور و جامعه صداقت می‌داشتند، آموزش مدرن را رواج می‌دادند، حمایت و تقویت می‌کردند. بنابراین محور بحثی‌که من درباره‌ی عقب‌مانی معرفتی جامعه طرح می‌کنم، عدم رواج آموزش مدرن است.

شکل‌گیری معرفت مدرن در هر عرصه‌ای ارتباط به آموزش مدرن می‌گیرد. تا آموزش مدرن نهادینه نشود، ذهنیت بدوی و سنتی افراد جامعه تحول نمی‌کند؛ در این صورت چگونه می‌توان از روشنفکری و روشنگری سخن گفت و تاکید کرد که عقب‌مانی معرفتی ما در هر عرصه‌ای به این ارتباط می‌گیرد که روشنفکر و اندیشمند نداشته‌ایم. تاکید من این است‌که حکومت‌های افغانستان در قبال سرنوشت کشور و مردم صداقت و تعهدی نداشته‌اند که از آموزش علمی و مدرن حمایت کنند و به تقویت آموزش علمی و مدرن بپردازند. بنابراین مقصر به معنای خاص، سران حکومتی ما استند و بنابه این تقصیر ما (مردم) مظلوم واقع شده‌ایم. اکنون که به این درک رسیده‌ایم که ما مظلوم واقع شده‌ایم؛ پس بهتر است بنابه درک مسوولیت و مکلفیت شهروندی خویش با کردار شهروندی از خود و از جامعه‌ی خود رفع مظلومیت کنیم.

من بنابه درک از ساده‌انگاری فکری در جامعه‌ی افغانستان به طرح‌های انتقادی در چهار مورد پرداخته‌ام. این چهار مورد را به‌عنوان چهار ساده‌انگاری کلی طرح کرده‌ام: ساده‌انگاری معرفتی (شناخت‌شناسی)، ساده‌انگاری هستی‌شناسانه، ساده‌انگاری ادبی و ساده‌انگاری علمی-آموزشی. برداشت من این است: جامعه‌ی افغانستان با معرفت، هستی‌شناسی، ادب‌شناسی (ذوق‌شناسی) و آموزش علمی مدرن رابطه‌ی فکری و گفتمانی برقرار نتوانسته است‌که بتواند به بازتولید معرفت، هستی‌شناسی، ادب‌شناسی و آموزش علمی مدرن بپردازد و این موارد را در مناسبات فکری، فرهنگی، عقلی و علمی جامعه نهادینه کند.

بنابراین ما دچار عقب‌ماندگی در مناسبات فکری و فرهنگی مدرن شده‌ایم، این عقب‌ماندگی موجب ساده‌انگاری ما شده است. از ساده‌انگاری ما برای رواج و عمومیت‌بخشی بنیادگرایی مذهبی، قومی و زن‌ستیزی سوء استفاده شده و می‌شود. گروه‌ها و کسانی هستند که با تبلیغ ساده‌انگاری و رواج بنیادگرایی بهره‌برداری‌های مافیایی و... می‌کنند، اما قربانی تبلیغ ساده‌انگاری و رواج بنیادگرایی، جامعه است. واقعیت این است‌که جامعه‌ی ما مظلوم واقع شده است. رفع این مظلومیت با رواج و نهادینه‌سازی آموزش علمی مدرن و عقلانیت روشنگرانه امکان‌پذیر است.

در دسته‌بندی ساده‌انگاری معرفتی، هستی‌شناسی، ادب‌شناسی و آموزشی از کدام پارادایم علمی مشخصی استفاده نشده است. بلکه بنابه شناخت کلی از چارچوب فکری و فرهنگی جامعه‌ی افغانستان، چنین دسته‌بندی‌ای بنابه معرفت روشنگرانه ارایه شده است؛ درحالی‌که هر چهار موضوع به شناخت‌شناسی (معرفت‌شناسی) ارتباط می‌گیرد. اما من برای درک و تشخیص هرچه بهتر ساده‌انگاری‌های ما بحث کلی شناخت (معرفت) را در اجزای قابل سنجش، مشخص و محدودتر دسته‌بندی کرده‌ام.

بحث در باره‌ی عقلانیت و چگونگی تحول عقلانیت (مهم‌تر این‌که نسبت ما با عقلانیت مدرن و روشنگرانه چگونه است) در بخش ساده‌انگاری معرفتی گنجانده شده است. بحث در باره‌ی مناسبات معنایی زبان، یعنی معنای مرگ، عشق و زندگی (که موجب درگیری‌های روانی و عاطفی می‌شود) در بخش ساده‌انگاری هستی‌شناسی قرار گرفته است. در کنار مناسبات عقلی، مناسبات زیبایی‌شناسی و ذوق‌شناسی را داریم. اگر مناسبات عقلی در یک جامعه تحول نکند، مناسبات زیبایی‌شناسی و ذوق‌شناسی نیز تحول نمی‌کند. به مناسبات ذوق‌شناسی در بخش ساده‌انگاری ادب‌شناسی پرداخته شده است. معرفت درکل در یک جامعه نمی‌تواند تحول کند، در صورتی‌که آموزش و پرورش در آن جامعه، علمی و مدرن نشود. متاسفانه نظام آموزشی ما از مکتب تا دانشگاه، علمی و مدرن نیست. آموزش و پرورش به‌اساس یافته‌های علمی معاصر و به‌اساس روش‌های تدریس علمی معاصر ارایه نمی‌شود. بنابراین ماهیت علم از نظر روشنگری و مدرنیت در نظام آموزشی ما ناشناخته مانده است. این ناشناختگی ماهیت علم، موجب شده است‌که علم و تدریس علم در نظام آموزشی ما استقلال نداشته باشد. بحث آموزش علمی در بخش ساده‌انگاری علمی-آموزشی مورد توجه واقع شده است.

این‌که این چهار موضوع به‌عنوان چهار ساده‌انگاری فکری و فرهنگی در جامعه‌ی ما در کنار هم مطرح شده‌اند، به دلیل مناسبات گفتمانی این موضوع‌ها است. من به این برداشت استم که موضوع‌های فکری و فرهنگی جامعه ارتباط گفتمانی دارد؛ درصورتی‌که موضوع‌های فکری و فرهنگی جامعه را در مناسبات گفتمانی مطرح و بررسی نکنیم، به نتیجه‌ی مطلوبی نمی‌رسیم. زیرا نمی‌توان توقع داشت بدون رواج آموزش علمی و مدرن، فلسفه و معرفت مدرن در مناسبات فکری و فرهنگی جامعه‌ای شکل بگیرد؛ همین‌طور نمی‌توان توقع داشت‌که بدون شکل‌گیری معرفت و شناخت مدرن، تحولی در اندیشه و دانایی هستی‌شناسانه‌ی جامعه ایجاد شود؛ درصورتی‌که معرفت مدرن و هستی‌شناسی مدرن شکل نگیرد، زیبایی‌شناسی و ذوق‌شناسی مدرن نیز نمی‌تواند شکل بگیرد.

بحث‌های این کتاب، مجموعه‌ای از طرح‌ها برای اندیشیدن در باره‌ی مناسبات فکری و فرهنگی جامعه‌ی ما در یک گفتمان کلان فکری و فرهنگی است. این بحث‌ها به این اساس طرح شده‌اند که ما نتوانسته‌ایم مناسبات گفتمانی عقلانی و علمی با معرفت روشنگرانه و مدرن برقرار کنیم؛ بنابراین در مناسبت فکری، فرهنگی و هستی‌شناسی ارتجاعی و ساده‌انگار به سر می‌بریم.

طرح‌های مطرح در این کتاب، بیشتر نقدهایی بنابه عقلانیت روشنگرانه در باره‌ی مناسبات فکری، فرهنگی و هستی‌شناسی ارتجاعی و ساده‌انگارانه‌ی ما است. نقد ساده‌انگاری‌ها مصداقی بررسی نشده‌اند، بلکه در باره‌ی ساده‌انگاری‌های ما نظر انتقادی طرح شده است‌که می‌تواند این نظرهای انتقادی مبنای پژوهش‌های مصداقی و تجربی در باره‌ی مناسبات فکری و فرهنگی ساده‌انگارانه‌ی ما قرار بگیرد. این طرح و نظرهای انتقادی فراخوانی برای آزمون مناسبات فکری و فرهنگی ما به‌اساس عقلانیت روشنگری و علوم معاصر است‌که سنجیده شود: «آیا ما با عقلانیت روشنگرانه و مدرن و با علوم معاصر نسبتی داریم؟».

لازم می‌دانم در پایان این یادداشت، درباره‌ی نام کتاب (روشنگری افسون) توضیحی ارایه کنم. «روشنگری» در این نام در معنای معمول فلسفی و فکری آن به کار رفته است‌که هدف آن نادانی‌زدایی از برداشت‌ها و مناسبات فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و... است. منظور از «افسون» در این نام، نادانی و گرایش به نادانی، به اغوا، به جنون، به خرافات و... است. بنابراین معنای «روشنگری افسون» برخورد نقادانه‌ی گرایش به نادانی‌ها و اغواشدگی‌ها است. برخورد نقادانه‌ی گرایش به نادانی‌ها و ساده‌انگاری‌ها از دو چشم‌انداز معرفتی ارایه شده است‌که چشم‌انداز معرفت فلسفی مدرن و پسامدرن است.

یادداشت: از مقدمه‌ی کتاب روشنگری افسون. این کتاب زیر چاپ است  

۱ نظر:

  1. سلام استاد ممکنه ایمیل یا راه ارتباطی دیگه‌ای با جنابعالی داشته باشم؟ البته خیلی عجله دارم
    motlaghmohammad0@gmail.com

    پاسخحذف