۱۳۹۲ خرداد ۳, جمعه

متن ادبی (مصداق جهان‌های ممکن)

طوری که زبان، جهان واقع و چیزها را در غیبت قرار می­ دهد؛ متن و جهان متن، زبان و جهان واقع، هر دو را در غیبت قرار می­ دهد. درصورتی که زبان در غیبت قرار نگیرد؛ باز هم زبان می­ تواند وسیله ­ای باشد وسط انسان و جهان واقع، وَ انسان را در باره­ اش به این تصور بکشاند که زبان، او را به جهان واقع، رجعت می­ دهد؛ درحالی که متن، انسان را نه به جهان واقع، نه به زبان و نه به دستور زبان، بلکه به جهان خودش، پرتاب می­ کند.
زبان با آنکه جهان واقع و چیزها را در غیبت قرار می­ دهد اما انسان را در فریب متداوم رجعت به جهان واقع و تصرف جهان واقع، نگه می­ دارد. این معلق قرارگیری انسان بین زبان و چیزها، به گونه­ ای، به انسان امکان می­ دهد تا این تصور را داشته باشد که در وسط چیزها زندگی می­ کند، وَ چیزها در تصرف او قرار دارد. اما متن، چیزها و جهان واقع را به حاشیه رانده، انسان را در وسط جهان خودش، پرتاب می­ کند. تفاوت جهان واقع را با جهان متن، می توان تفاوتی بین جهان به عنوان واقعیت، وَ جهان به عنوان هستی، دانست. متن امکان سکونت ما را در جهان هستی فراهم می­ کند. جهان هستی، جهان ایده و تصور است که به چیزها و پدیده­ ها ارتباط نمی­ گیرد بلکه به مظاهر و پدیدار چیزها و پدیده­ ها ارتباط می­ گیرد که پس از غیبت چیزها و پدیده ­ها به امرهای نرم­ابزاری در ذهن ما هستی یافته اند، وَ ما با این نرم­ابزار­ها جهان واقع را به عنوان جهان هستی، پس از غیبت جهان واقع، بازآفرینی می­ کنیم. اندیشیدن، زیستن نه در جهان واقع؛ بلکه زیستن در جهان هستی­ ست.

جهان متن از دریافت­ های فلسفی ریکور است. این دریافت به متن، امکان درک فراتر از جهان واقع را می­ بخشد؛ این که هر متن سازنده­ ی جهان خودش است، وَ افق دلالت­ های معنایی متن از امکانِ جهانِ خودِ متن، است نه از رجعت به جهان واقع، به زبان یا به ذهن مولف. بنابر این، موقعی که متن به ذهن مولف رجعت نمی­ کند، تصور سنتی ما از متن به عنوان «اثر» نیز نقش بر آب می­ شود؛ چون اثر، درکی­ست از اهمیت و نقش مولف در معنابخشی و اعتباردهی به نوشته یا کتاب.
 متن، با آنکه از زبان/نوشتار، بهره می­ گیرد اما جهان­ اش را طوری می­ آفریند که ما را به نشانه­ های زبانی یا قاموسی رجعت نمی­ دهد؛ زیرا هر متن، ساختار و دستور ویژه­ ی خودش را برای ساختن­ اش، به وجود می­ آورد. برداشت بارت هم همین است که متن، دستور زبان به برداشت معمول ما از زبان را، ندارد.
بوتور وقتی که از متن سخن می­ گوید به این نظر است که متن به ویژه، متن داستانی، باید بتواند ما را وارد زمان و مکان خودش، سازد. این زمان و مکان متن چه می ­تواند باشد که ما را وارد خود می­ تواند بسازد! این زمان و مکان متن طبعن از زمان و مکان در جهان واقع، فرق دارد. زمان، مکان و فضا در متن؛ امکانی­ ست که توسط جهان متن، ارایه شده است. درک زمان، مکان و فضای جهان متن نه استوار بر چیزها در جهان واقع بلکه استوار بر عناصر درون متن استند.
متن از خودش، حکایت می­ کند؛ از شخصیت­ هایش، از چیزهایش و از تصورهایش. درست است که حکایت، رابطه­ ای است بین ما و واقعیت که توسط زبان ارایه می­ شود. اما متن، فراتر از حکایت­گری می­ رود؛ رابطه­ ی حکایت با واقعیت را به هم می­ زند؛ با این به هم­زنی، رابطه­ ی حکایت با واقعیت؛ از واقعیت و حکایت جدا می­ شود، وَ جهان مستقل خود را فراتر از واقعیت و حکایت؛ بازآفرینی می­ کند.
درصورتی که جهان متن به جهان واقع رجعت نکند؛ اعتبار جهان متن را چگونه می­توان درک کرد! تصوری ممکنی که می­ توان برای جهان متن کرد، این است که این جهان، استوار بر ساختار و عناصر متن است. با این هم می­ شود پرسید که عناصر متن درصورتی که به جهان واقع رجعت نکند؛ چگونه می­ تواند معنادار شود! برای معنادار شدن عناصر متن؛ می­ توان امر تاویل را در نظر گرفت؛ وَ هر تاویل را امکان­ پذیر دانست از رابطه­ ی خواننده­ ها با متن و عناصر متن. برقراری رابطه، بین عناصر متن و خواننده؛ می­ تواند برای هر خواننده بنا به دانایی شان، جهان­ های ممکن برای معنای متن، آفریده شود؛ که این جهان­ های ممکن، اعتبار بالقوه­ ای است برای معناداری جهان متن. این اعتبار بالقوه را می ­توان همسان با تعبیر بکارت متداوم لذت متن بارت در هر خوانده­ شدن، دانست.
تصور ما از جهان واقع، معمولن تصور واحد و یگانه­ ای است؛ همان وجود چیزها در جهان. با آنکه، انسان به این تصور، گاهی شک کرده است. هراکلیتوس، قریب دوهزار وپنجصد سال پیش از امروز، گفت تصور ثابتی که ما از چیزها داریم؛ این تصوری­ست اشتباه، زیرا چیزها درحال تغییر و شدن است؛ پس هیچ چیزی در جهان وجود ندارد که ثابت باشد. این درک هراکلیتوسی، ما را به این برداشت نیچه­ ای نزدیک می­ کند که ما درک ظرافت لحظه­ ی مطلق از جریان صیرورت وشدن را نداریم؛ بنابر این، ناگزیریم تا به شکل، صحه بگذاریم و از درختی، همیشه تصوری ثابت داشته باشیم؛ درحالی که این درخت، در هر لحظه­ ای، درختی­ ست تازه.
کراتیلیوس، فیلسوف یونانی پیشا افلاتون، نیز بین رابطه­ ی زبان و چیزها (جهان واقع) شک کرد. دریافت که چیزها درحال شدن و تغییر است اما با این همه تغییری که در چیزها و جهان جریان دارد با این هم انسان همیشه به سوی چیزها اشاره­ای ثابت توسط زبان دارد؛ درحالی که آن چیز، دیگر همان چیزی قبلی نیست که ما به وسیله­ ی زبان و واژه­ای به آن اشاره کرده بودیم. بنابه این درک، کراتیلیوس، در خاموشی و سکوت مطلق به سر برد، وَ هرگز سخن نگفت؛ چون تصورش این بود که زبان ما را فریب می­ دهد.
با این­هم، تصور کلی انسان از رابطه­ ی زبان و چیزها، وَ جهان واقع، تصور یگانه، است. اما تصور از جهان متن را چگونه می­ توان ارایه کرد؛ یگانه یا این که هر متن، جهانی خودش را دارد؛ درصورتی که هر متن، جهانی خودش را داشته باشد ما نه با جهانِ یگانه­ ی متن؛ بلکه با جهان­ های متن رو به رو استیم که هر متن، جهانی متفاوت خودش را خواهد داشت.
برداشت از تاویل کثرت­گرا به ما این امکان را می­دهد تا برای هر متن، جهان ویژه­ای را درنظر داشته باشیم. اما این همه جهان ویژه را با چه امکانی می­توان درک کرد، و چگونه می­ توان به هرکدام، امکان جهان بودن را بخشید!
برای درک امکان جهان­ های متن، وَ امکان بخشیدن جهان بودن به هر متن؛ من ایده­ ی «جهان­ ممکن»­ی لایب نتس را که یک ایده­ ی کلامی و فلسفی است، به وام گرفته ام. ایده­ ی جهان­ ممکن را نخستین بار لایب نیتس با انگیزه­ ی کلامی مطرح کرد که گویا خداوند بر همه چیز آگاه است، وَ بنابه این آگاهی، بهترین جهان ممکن را می­ آفریند. این ایده­ ی کلامی و فلسفی لایب نیتس، بعدها با خالی شدن از ایده­ ی میتافزیکی­اش، وارد منطق شد، وَ به منطق این امکان را بخشید تا فراتر از جهان واقع، مصداق­ ها را در جهان­ های ممکن، نیز درنظر بگیرد.
تصور از جهان­ های ممکن به ما این امکان را می­ بخشد تا به جهان رویا، جهان امید وآروزها، جهان بیم و هراس­ ها و جهان تخیل­ های علمی، به عنوان یک امکانی که می­تواند به عنوان جهان واقع، مصداق واقعی یابد؛ نگاه کنیم. در جهان­ های ممکن؛ ناممکن وجود ندارد؛ هرچه را که می­ توانیم تصور و تخیل کنیم؛ می­ تواند مصداق ممکن داشته باشد. عقل، تصور و تخیل­ های ما محدود است نه ممکن­ ها.
تا پیش از اختراع هواپیما، رفتن انسان به هوا و سفر کردن انسان از طریق فضا؛ تصوری بود ناممکن. اما انسان در قصه­ ها، اسطوره­ ها و افسانه­ ها، کلن در متن ادبی، از چند هزار سال پیش از پرواز انسان، از به آسمان رفتن انسان، سخن گفته است. این سخن گفتن از پرواز انسان، وَ به آسمان رفتن انسان؛ در آن روزگار در جهان واقع مصداق نداشت اما در جهان ممکن، مصداق داشت که مصداق آن با اختراع طیاره به واقعیت، پیوست.
چه بسا تصورها و تخیل­ های ما امروزه، مصداق شان در جهان واقع ناممکن به نظر برسد اما ممکن، روزگاری برسد که این تصورها و تخیل­ های ما در جهان واقع دارای مصداق باشد؛ در جهان­ های ممکن، درو از امکان نیست.
بنابر این، تصور من این است که هر متن ادبی از جهانی ممکنی، سخن می­ گوید؛ می ­تواند در جهان­ های ممکن دارای مصداق باشد. جهان­ های ممکن در جهان­ های متن به ما این امکان را می­ دهد تا در باره­ ی آنچه می­ توانیم باشیم؛ بیندیشم، تصور کنیم، بخیالیم، بگوییم؛ نه در باره­ ی آنچه که هستیم.

گفتن و اندیشیدن در باره­ ی آنچه که هستیم؛ کار علم است و معمولن مصداقی در جهان واقع موجود، می­ خواهد. گفتن و اندیشیدن در باره­ ی آنچه که می­ توانیم شویم، آنچه که می­ توانیم باشیم، وَ آنچه که می­ تواند وجود داشته باشد، در جهان متن به ویژه در متن ادبی؛ قابل اندیشیدن، گفتن و بیان کردن، است. بنابر این، شناخت تنها شناختی نیست که علم به ما ارایه می­ کند؛ شناخت­ های ممکن بنابه منطق جهان­ های ممکن می­ تواند وجود داشته باشد. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر