۱۳۹۹ تیر ۲۷, جمعه

استعاره‌ی روشنفکری (بحثی برای گشایش مفهوم روشنفکری در افغانستان)

از آنجایی‌که مناسبات فکری و فرهنگی مدرن در جامعه‌ی ما شکل نگرفته و نهادینه نشده است، مفهوم، معنا و مصداق روشنفکری به استعاره می‌ماند. به این معنا که کاربرد مناسب و مشخص ندارد. خیلی‌ها مدعی استند که روشنفکر اند اما معلوم نیست چگونه و به چه اساس روشنفکر اند.
مردی چند سال پیش کارمند کمیسیون حقوق بشر افغانستان بود، وظیفه‌اش این بود که در باره‌ی جنسیت و حقوق بشری زنان در جامعه آگاهی بدهد. بنابه این‌که به نمایندگی از کمیسیون حقوق بشر فعالیت حقوق بشری می‌کند، ادعا داشت او روشنفکر است. جالب این‌که معلوم شد این فرد زن‌ستیز بوده، هر شام که از وظیفه‌ی روشنفکری خانه می‌رفته، همسرش را لت و کوب می‌کرده، مورد خشونت قرار می‌داده است.
در روستای ما یک فرد تا صنف دوازده درس خوانده بود، همیشه از خود به‌عنوان روشنفکر یاد می‌کرد. آن وقت نمی‌دانستم که روشنفکر چیست، تصور می‌کردم او دو نام دارد، یک نام او روشنفکر است. یک روز از پدرم پرسیدم که این رفیق‌ات چرا خود را روشنفکر می‌گوید، پدرم گفت بچیم هر کس مکتب خوانده باشد، روشنفکر است. معنای روشنفکر از آنجا در ذهنم نقش بست تا این‌که به استعاره تبدیل شد. زیرا آن وقت بنابه تعبیر پدرم هر کسی که صنف دوازده را خوانده بود، روشنفکر بود.
از روستا که به کابل آمدم، روشنفکری این مصداق‌اش (درس‌خوانده‌ی صنف دوازده) را از دست داد. در کابل با افرادی آشنا شدم که عضوی حزب خلق و پرچم بودند. این افراد با تاکید به خود می‌گفتند ما روشنفکران. کسانی‌که حزبی نبودند، هر قدر تحصیل و دانش هم داشتند به آنها می‌گفتند مرتجع. آنچه‌که از قضاوت این افراد درباره‌ی روشنفکری دانستم این بود که باید عضوی حزب خلق یا پرچم باشی.
در دانشگاه با تعدادی آشنا شدم که کتاب‌های شریعتی و سروش را می‌خواندند، خود را روشنفکر می‌دانستند. نخستین الگو و مصداق من از روشنفکر و روشنفکری همان رفیق پدرم بود که به پدرم می‌گفت حاجی صاحب اسماعیل من با دیگران فرق می‌کنم، من روشنفکر استم. من نیز می‌خواستم صنف دوازده را بخوانم، روشنفکر شوم. کابل که آمدم متوجه شدم در کابل همه روشنفکر اند، بنابراین الگو و مصداق روشنفکری در من شکسته شد. روشنفکری دیگر برایم استعاره بود.
از جامعه در بین کتاب‌ها دنبال استعاره‌ی روشنفکری رفتم. مارکس، سارتر، فوکو، ادوارد سعید و بابک احمدی هر کدام برداشت خود را از روشنفکری داشتند. قرار نیست، اینجا تبارشناسی بحث روشنفکری را از دیدگاه این افراد ارایه کنم. اما بعد از خواندن نظر این افراد درباره‌ی روشنفکری این را دانستم که برداشت ما از روشنفکر و روشنفکری سطحی و دچار فقدان معرفت روشنگرانه است.
بحث روشنفکری در مناسبات فکری و فرهنگی ما برای این درست درک نشده بود که معرفت مدرن در مناسبات فکری، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی جامعه‌ی ما شناخته شده نبود. بحث روشنفکری نتیجه و پیامد روشنگری و معرفت مدرن است. بنابراین نمی‌توان بحث روشنفکری را بدون در نظرگیری مولفه‌های فکری روشنگری و بدون بستر فرهنگی و اجتماعی روشنگرانه مطرح کرد و روشنفکر شد. بنابه این درک، حداقل گرفتاری‌ام از بحث این‌که روشنفکر کیست و روشنفکری چیست رفع شد.
روزهای جمعه از خوابگاه دانشگاه می‌رفتم پیش رفیق‌های روشنفکر خلق و پرچم خود. آنها را روشنفکر می‌گفتم و با آنها قصه و روزگذرانی می‌کردم. از این‌که آنها را روشنفکر خطاب می‌کردم می‌گفتند یاقوب جان جمعه‌ی آینده حتما بیایی. جمعه‌ی آینده نیز می‌رفتم (سال‌های 83 و 84).
این خاطرات را از روشنفکر و روشنفکری برای این عرض کردم که واقعیت بحث جامعه‌ی ما از روشنفکر و روشنفکری در حد همین خاطرات است. از این خاطرات بیش از یک و نیم دهه می‌گذرد. اکنون که چهل و دو ساله استم به بحث روشنفکری رجعت می‌کنم. بحثی‌که برایم استعاره بوده و تا هنوز در مناسبات فکری و فرهنگی جامعه‌ی افغانستان آن‌را استعاره‌ای می‌دانم که معنا و مصداق مشخصی ندارد.
بنابراین پس از چندین سال درگیری با این استعاره می‌خواهم آن‌را برای خود پاسخ بدهم که «روشنفکری چیست؟». پرسش من «روشنفکر کیست؟» نیست؛ زیرا این پرسش به نظرم از اساس نادرست است. پرسنده را دچار کیش شخصیت‌باوری می‌کند. «روشنفکر کیست؟» نمی‌تواند مصداق داشته باشد. طرح این پرسش استوار بر ذات‌باوری است. طبعا در پاسخ آن نیز ایده‌ی ذات‌باورانه پیش‌فرض گرفته می‌شود.
اگر دقت کنیم در طرح پرسش «روشنفکر کیست؟» بینش میتافیزیکی مطرح است. به گونه‌ای میتافیزیک پیامبرباوری در روشنفکرباوری جابجا شده است. در پیامبر باوری پیش‌فرض بر این است‌که انسان گمراه است. پیامبر انسان گمراه را هدایت می‌کند. در روشنفکر باوری (روشنفکر کیست؟) نیز پیش‌فرض این است‌که انسان‌ها نمی‌دانند، باید روشنفکر انسان‌ها را هدایت کند و راهِ درست را به انسان‌ها نشان بدهد. اما من به این نظرم از روشنفکر کیست نه از روشنفکری چیست، باید بپرسیم. «روشنفکری چیست؟» پرسش از کردار و عمل است. کردار و عملی‌که نتیجه و فرایند روشنگری است. بهتر است پیش از بحث روشنفکری به روشنگری بپردازیم.
روشنگری معرفتی است‌که پس از رنسانس آغاز می‌شود. انسان از باور، تصورات، فرهنگ و مناسبات خویش با زندگی و جهان رمززدایی می‌کند. به تعبیر کانت جراات دانسته داشته باشیم تا بتوانیم از نادانی (صغارت) به دانایی گذر کنیم. یا به تعبیر سقراط: «این را می‌دانم که نمی‌دانم». این سخن سقراط را پوپر نیز تکرار می‌کند. آگاه شدن از نادانی برای دانایی بسیار مهم است. زیرا آگاهی روشنگرانه از آگاه شدن از نادانی آغاز می‌شود.
انسان همیشه در بسترِ معرفتِ متوهمِ ساده‌انگارانه‌ی اساطیری و دینی زیسته است. به چند گزاره‌ی ساده‌ی دینی و اساطیری دل خوش کرده است‌که نتیجه‌ی آن چند گزاره‌ی نقلی این است: انسان از جایی‌که آمده است، پس همانجا می‌رود. اما هدف روشنگری واضح است‌که تولید دانش علمی و آگاهی عقلانی انتقادی درباره‌ی انسان، زندگی و جهان ارایه می‌کند تا باور به رهبری با ذات دانای هدایت‌گر و جامعه‌ای با ذات گمراهِ هدایت‌شونده، رفع شود.
بنابراین روشنفکری کرداری است‌که با هدف روشنگرانه، دانش و آگاهی انتقادی فرهنگی، اجتماعی و سیاسی تولید می‌کند. تولید دانش و آگاهی موجب شکل‌گیری جامعه‌ای آگاه می‌شود؛ جامعه‌ای‌که به تعبیر کانت از درکِ نادانی به درکِ دانایی گذر کرده است؛ گمراه نیست، نیاز به هدایت‌گر ندارد. مانند جامعه‌ی امریکا که بعد از مرگ جورج فلوید آگاهی انتقادیِ اعتراضی جمعی نشان داد. در بدترین شرایطِ هراس جمعی (ترس از بیماری کرونا) به خیابان برآمدند و اعتراض کردند. این افراد نه رهبر داشتند و نه روشنفکر هدایت‌گری با اینها بود. اما این آگاهی جمعی نتیجه‌ی کردار روشنفکرانه با هدف روشنگرانه است‌که در این سال‌ها با تولید دانش و آگاهی فرهنگی، اجتماعی و سیاسی در جامعه‌ی امریکا صورت گرفته است.
روشنفکری، کردار روشنگرانه برای درک و رفع نادانی در جامعه است. تعدادی در جامعه‌ی ما نوشتن و تولید دانش و آگاهی را عمل و کردار نمی‌دانند. نوشتن، تولید دانش و آگاهی عملکرد و کردار است؛ زیرا بر اندیشه و بینش افراد جامعه تاثیر می‌گذارد، موجب آگاهی جمعی فرهنگی، اجتماعی و سیاسی می‌شود. آگاهی جمعی جامعه‌ی امریکا و اروپا نتیجه‌ی تولید دانش و آگاهی روشنفکرانه است. تا تولید دانش و آگاهی عقلانی انتقادی روشنگرانه‌ صورت نگیرد، کنش سیاسی، اجتماعی و فرهنگی عدالت‌محور و دادخواهانه‌ی روشنفکرانه شکل نمی‌گیرد.
در افغانستان بر هزاره ستم صورت می‌گیرد، تاجیک، پشتون و اوزبیک دادخواهی نمی‌کنند؛ بر تاجیک ستم صورت بگیرد، هزاره، پشتون، اوزبیک تماشا می‌کنند؛ بر پشتون ستم صورت بگیرد، هزاره، اوزبیک و تاجیک می‌گویند به ما چه، پشتون است؛ بر اوزبیک ستم صورت بگیرد، پشتون، تاجیک و هزاره می‌گویند اوزبیک‌ها می‌دانند و کار شان. این گونه برداشت از ستم، برداشت بدوی و پیشاروشنگری است. طبق آگاهی روشنفکرانه ستم بر هر کسی که صورت می‌گیرد ستم است. ما هنوز جامعه‌‌ای نشده‌ایم که از افراد تشکیل شده باشیم، بلکه هنوز جامعه‌ای استیم که از اقوام و قبایل تشکیل شده‌ایم. مشکلات ما فردی-جمعی نیست، بلکه مشکلات ما قومی و قبیله‌ای است. ساختار اجتماعی، درد و رنج و موفقیت مردم ما قومی و قبیله‌ای است. در چنین ساختار اجتماعی‌ای سخن از روشنفکر و روشنفکری معنا و کارکرد روشنگرانه ندارد. ما نیاز به رواج و نهادینه شدن معرفت و مناسبات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی روشنگرانه داریم تا به انجام کردار روشنفکری برسیم.
بنابراین پرسش این است‌که چقدر تولید دانش و معرفت روشنگرانه در نهادهای اکادمیک و توسط افراد جامعه‌ی ما صورت می‌گیرد که به آن اساس بتوان سخن از کردار روشنفکری زد. کردار روشنفکری از آسمان نازل نمی‌شود، کردار روشنفکری در تدوام فرایند مناسبات روشنگرانه شکل می‌گیرد. به این اساس سخن گفتن از روشنفکری در جامعه‌ی ما نوعی از ذوق‌زدگی شاعرانه است‌که خیال می‌کنیم روشنفکری در ذهن ما حلول کرده است و ما ذاتا روشنفکر از مادر به دنیا آمده بوده‌ایم اما ذات پرده‌نشین روشنفکری وجود خود را کشف نکرده بوده‌ایم که خوشبختانه این ذات خود را کشف کرده‌ایم و روشنفکر شده‌ایم.
روشنفکری امر ذاتی نه امر اکتسابی است‌که با فراگیری معرفت و دانش روشنگرانه و فلسفه‌های مدرن در ما نهادینه می‌شود و در کردار روشنفکری که تولید دانش و آگاهی عقلانی انتقادی است، تبارز پیدا می‌کند. اگر به تولید دانش و آگاهی نپردازیم، کردار روشنفکرانه انجام نداده‌ایم. بنابراین می‌توان از انجام کردار روشنفکری سخن گفت نه از شخصیتی بنام روشنفکر. شخصی که در خانه‌اش نشسته است، مطالعه می‌کند، خیلی چیزها را درک می‌کند اما به تولید دانش و آگاهی عقلانی انتقادی نمی‌پردازد، کردار روشنفکری انجام نداده است. نمی‌توان با پیش‌فرض ذات‌باورانه به او روشنفکر خطاب کرد.
در جامعه‌ی ما کردار روشنفکری وجود ندارد اما روشنفکر به‌اساس پیش‌فرض کیش شخصیت زیاد داریم. امروز تعدادی سخن از روشنفکری دینی می‌گویند. بحث روشنفکری دینی برای این از اساس اشتباه است‌که مبنای کردار روشنفکری معرفت روشنگری است. معرفت روشنگری معرفت علمی و معرفت عقلانی انتقادی برون‌دینی است. هدفِ معرفت روشنگری رمززدایی از باورهای اساطیری، دینی، مذهبی، جنسیتی، قومی و قبیله‌ای است. اما مدعیان روشنفکری دینی نگاهی درون‌دینی به جهان دارند. نهایتِ سخن شان این است‌که حقیقت ازلی و ابدی در ادیان نهفته است. ما باید در پی کشف این حقیقت به‌اساس معرفت دینی باشیم.
مبنای روشنگری علم و خرد انتقادی است‌که خاستگاه میتافیزیکی نه بلکه خاستگاه بشری دارد. اعلامیه‌ی حقوق بشر، دموکرسی (حق رای)، هویت فردی، کثرت‌گرایی فرهنگی و حق افراد در دولت و حق حکومت‌ها به‌اساس معرفت روشنگری شکل گرفته‌اند که این معرفت به‌اساس کردار روشنفکری مورد انتقاد قرار می‌گیرد، اصلاح می‌شود و توسعه می‌یابد. زیرا هر معرفتی‌که مورد انتقاد قرار نگیرد به اسطوره، دین و مذهب تبدیل می‌شود. معرفت روشنگرانه به‌اساس انتقاد از هرچه‌که می‌توانیم تصور کنیم گذاشته شده است. یعنی در معرفت روشنگری هیچ باور و اعتقادی نمی‌تواند برون از عقلانیت انتقادی قرار بگیرد. اما کردار روشنفکری به‌اساس خودانتقادگری گذاشته شده است. یعنی کردار روشنفکری با استفاده از دانایی و معرفت انتقادی روشنگرانه‌ی سکولار، معرفت روشنگرانه را نیز مورد انتقاد قرار می‌دهد تا معرفت روشنگرانه به اعتقاد و اسطوره تبدیل نشود.
طوری‌که اساس معرفت روشنگرانه، سکولار است؛ کردار روشنفکری نیز سکولار است. بنابراین تا به دانش و خرد تفکیکی دست نیافته‌ایم نمی‌توانیم کردار روشنفکرانه به‌ویژه تولید دانش و آگاهی عقلانی انتقادی انجام بدهیم. منظور از خرد تفکیکی این است‌که بین بینش عقلی به‌اساس معرفت روشنگری و فلسفه‌های مدرن و بین گرایش و علاقه‌های دینی و مذهبی تفکیک کنیم. دین و مذهب در مناسبات فرهنگی بشر قابل احترام است. اما بررسی مناسبات بشری از چشم‌انداز دینی و مذهبی عقلانی نیست. انجام کردار دینی، انجام کردارهای آیینی و فرهنگی است‌که در مناسبات فکری، سیاسی و اجتماعی نباید تعمیم داده شود. در صورتی‌که بخواهیم کردارهای دینی را در مناسبات سیاسی و اجتماعی تعمیم‌پذیر کنیم، نظام‌های مثل امارت طالبان، خلافت داعش و... شکل خواهد گرفت.
گاهی نظریه‌هایی از پایان کردار روشنفکری در روزگار معاصر مطرح می‌شود. طرح چنین نظریه‌هایی درست نیست، کردار روشنفکری همیشه خواهد بود. اگر این نظریه‌ها را به‌اساس تفکیک اصطلاح روشنفکر و روشنفکری طرح کنیم قابل اندیشه و تامل است. روشنفکر ارجاع به یک شخص و به یک کیش شخصیت است. اما روشنفکری ارجاع به کردار و عمل روشنفکرانه است‌که درباره‌ی کردار و عمل روشنفکرانه توضیح داده شد.
در گذشته، روشنفکر به‌عنوان یک فیگور و کیش شخصیت مطرح بود. روشنفکر جایگاه و موقف هدایت‌گرانه داشت. فکر می‌کنم این جایگاه هدایت‌گرانه‌ی روشنفکر به ژرف‌ساخت اعتقادی بشر ارتباط می‌گیرد که تصور می‌شد جامعه و انسان گمراه است. بنابراین کسی به عنوان پیامبر، رهبر و... باید ظهور می‌کرد تا جامعه و انسان را هدایت می‌کرد. از آنجایی‌که در برداشت اعتقادی بشر، انسان ذاتا گمراه است؛ بنابراین همیشه پیامبران و رهبران باید انسان را هدایت می‌کردند. تصور بر این بود، در صورتی‌که رهبران و پیامبران نباشند، انسان دچار گمراهی می‌شود. در ایده و پرورش کیش شخصیت روشنفکر نیز چنین پیش‌فرضی قابل تصور بوده است‌که موجب بحث و برداشت جایگاهِ هدایت‌گرایانه‌ی روشنفکر شده است.
اما در روزگار کنونی جایگاه هدایت‌گری روشنفکر و کیش شخصیت روشنفکر مطرح نیست. کردار روشنفکرانه به‌عنوان تولید دانش و خرد انتقادی مطرح است‌که به آگاهی جمعی انتقادی در عرصه‌های فکری، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی می‌انجامد. در روزگار معاصر در جامعه‌های مدرن، دیگر این باور وجود ندارد که انسان گمراه است، فردی باید به عنوان پیامبر، رهبر یا حتا روشنفکر مردم و جامعه را هدایت کند تا جامعه از گمراهی نجات پیدا کند و به رستگاری برسد. برداشت دینی و مذهبی از رستگاری مطرح نیست. به تعبیر پوپر کار دولت‌ها رستگاری نه بلکه کاهش رنج این جهانی افراد جامعه است. معضل و مشکلات جامعه‌های بشر کاملا برطرف‌شدنی و رفع‌شدنی نیستند. کاهش و مدیریت معضل‌ها و مشکلات جامعه‌های بشر نیاز به برخورد عقلانی و سنجیده شده دارند. در غیر آن هیچ کسی به عنوان پیامبر، رهبر و روشنفکر این معضل‌ها و مشکلات جامعه‌های بشر را کاملا برطرف و رفع نمی‌تواند که بشر به رستگاری برسد.
در روزگار معاصر به‌خصوص در جامعه‌های مدرن بنابه همگانی بودن اطلاعات و وجود رسانه‌های اجتماعی و آگاهی جمعی افراد جامعه، بحث روشنفکر به‌عنوان یک فیگور و شخصیت متمایز و برجسته‌ی هدایت‌گر مطرح نیست. اما کم‌توجهی نسبت به اطلاعات دقیق و کاذب در رواجِ رسانه‌های جمعی این خطر را در پی دارد: آنچه‌که دانش و خرد واقعی و انتقادی را تهدید می‌کند کمبود اطلاعات و معلومات نیست، بلکه افزایش و تورم اطلاعات دست چندم و تبلیغاتی کاذب و جذاب است‌که برای مصرف و درآمد تولید می‌شوند: کانال‌های یوتیوب که ده ویژ‌گی هر چیز از پیاز، اهرام مصر تا موجودات فضایی و... را بیان می‌کنند. صفحه‌های فیس‌بکی، وبلاک‌ها، سایت‌ها، برنامه‌های تلویزیونی تبلیغاتی و حتا کتاب‌های پر خواننده‌ای مانند این عنوان‌ها: انسان موجود ناشناخته و کتاب‌هایی درباره‌ی موفقیت، پولدار شدن، در ده دقیقه متفکر شدن و... .
بنابراین انسان در این تورم اطلاعات تبلیغاتی برای مصرف، خود را گم می‌کند. اگر بخواهیم بین علم، دانش و خرد با تورم اطلاعات و معلومات تفکیک بگذاریم باید به کتاب‌های دست اول و مرجع در دانش و خرد دسترسی پیدا کنیم؛ ببینیم کتاب را چه کسی نوشته، درجه‌ی علمی‌اش چه بوده و در فرایند علم و فلسفه چه جایگاهی داشته است. درست است‌که این گونه کتاب‌ها اختصاصی استند، خواندن و فهمیدن آن دانش لازم دارد؛ از سویی رو به‌رو شدن با چنین کتاب‌هایی دشوار نیز است، زیرا انسان را با واقعیت‌اش رو به‌رو می‌کند، طوری‌که داروین در زیست‌شناسی انسان را با واقعیت‌اش رو به‌رو کرد. جست وجوی حقیقت می‌تواند دردآور باشد. برای این‌که افسانه‌هایی را که درباره‌ی خود و جهان به‌عنوان حقیقت پذیرفته‌ایم؛ جست وجوی حقیقت این افسانه‌ها را ویران می‌کند و دیگر نمی‌توانیم به افسانه‌سازی کانال‌های یوتیوب و... تن بدهیم.
همیشه در زندگی انسان برای ساده‌انگاری و احمق ساختن انسان‌ها افسانه‌سازی و تبدیل واقعیت به افسانه وجود داشته است‌که امروز نیز تبدیل واقعیت به افسانه خیلی گسترده توسط کانال‌های یوتیوب و سایر رسانه‌ها و حتا کتاب‌ها صورت می‌گیرد و به مصرف مردم داده می‌شوند؛ مردم نیز باور می‌کنند و می‌گویند در انترنت بود. بخش بزرگی انترنت از نظر اطلاعات و معلوماتِ افسانه‌ساز می‌تواند چهره‌ای از خودبیگانه‌ی دانش و خرد واقعی انسان باشد که بر انسان تسلط یافته است. بنابراین کردار روشنفکری با دانش روشنگرانه و خرد انتقادی به نقد اطلاعات تیبلغاتی و افسانه‌ساز می‌پردازد تا اطلاعات واقعی از اطلاعات افسانه‌ساز که انسان را دچار خوبیگانگی می‌کند، تفکیک شود.
روشنفکری به‌عنوان کرداری مطرح است‌که هدایت‌گر نیست، بلکه به تولید دانش و خرد انتقادی می‌پردازد و با خرد انتقادی و سکولار از مناسبات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی بشر رمززدایی می‌کند. زیرا در صورتی‌که از مناسبات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی بشر به طور متداوم با خرد انتقادی رمززدایی نشود، امکان اسطوره شدن و دیکتاتوری در مناسبات فکری، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی بشر وجود دارد.
آرای فلسفی مارکس که آرای انتقادی درباره‌ی مناسبات فکری، فرهنگی، دینی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جامعه‌های بشر بود، پیش چشم همه‌ی ما در نظام شوروی به اسطوره، دین و دیکتاتوری تبدیل شد. جزای انتقاد از رهبران و نظام شوروی مرگ بود. در نظام سیاسی دینی نیز انتقاد از رهبران دینی و نظام دینی مرگ است. مردم امریکا و مردم جهان به این تصورند که در امریکا شکل‌گیری نظام دیکتاتوری ممکن نیست. اما سلمان رشدی بنابه اتفاقات پسین در آمریکا و برخورد نادرست ترامپ به این اتفاقات، یادداشتی را بنام «من ظهور و سقوط دیکتاتورهای زیادی را دیده‌ام؛ آمریکا حواست باشد» در واشنگتن پُست نوشته است. در این یادداشت به مردم آمریکا هُشدار داده است: «به این گمان نباشند که ظهور دیکتاتوری در امریکا هرگز امکان ندارد». این یادداشت سلمان رشدی و اعتراض مردم آمریکا برای مرگ جورج فلوید کردارهای روشنفکرانه استند.
بنابراین کردار روشنفکری همیشه در پی نقد قدرت، نقد مناسبات دینی، فکری، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی بشر است؛ زیرا اگر قدرت و این مناسبات به صورت متدوام نقد نشوند، دچار مناسبات دُگم‌اندیشی و جزم‌گرایی می‌شوند که جزم‌گرایی در مناسبات دینی، مذهبی، فرهنگی، فکری، اجتماعی و سیاسی موجب شکل‌گیری خشونت و گسترش خشونت در جامعه می‌شود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر