۱۳۹۲ اسفند ۱۹, دوشنبه

اندیشیدن می خواهد جای مرگ را بگیرد...

سقرات دارد شوگران را می نوشد، مهم ترین مرگ اتفاق می افتد، افلاتون با مرگ تصادم می کند، مرگ سقرات بر اندیشیدن فلسفی بعدِ مرگ سقرات شکل می دهد؛ وَ اندیشیدن می خواهد جای مرگ را بگیرد...

مرگ سقرات، بزرگ ترین مرگ در تاریخ اندیشیدن فلسفی است؛ انگار سقرات در نهایت مانند خدایان اساطیری قربانی شد برای این که اندیشیدن فلسفی به طور گسترده شکل بگیرد و آفریده شود؛ خدایان اساطیری قربانی می شدند و از اندام شان زمین و آسمان آفریده می شد؛ در اساطیری سومری-بابلی، مردوک با کشتن تیامت، از اندام تیامت جهان را آفرید؛ انگار اندیشیدن فلسفی نیز با مرگ سقرات از جان سقرات آفریده شد.
حکومت دموکراسی آتن بی آنکه بداند، آدمی را به مرگ محکوم کردند که تاریخ هیچگاه نتوانست مرگ او را فراموش کند؛ مرگی که خاستگاه اندیشیدن شد؛ خاستگاه پرسش درباره هستی، مرگ، روح، میرایی، نامیرایی، حقیقت، زیبایی، عدالت، حکومت، اخلاق و...

افلاتون، شاگرد سقرات، هنگام مرگ استادش، کنار سقرات بود، به آخرین سخنان سقرات گوش داد؛ انگار اندیشیدن افلاتون از همین جا، از مرگ سقرات یا از تصادم با مرگ، آغاز شد؛ زیرا آخرین سخن سقرات نیز درباره میرایی و نامیرایی بود؛ این که فلسفیدن چیزی جز آماده شدن برای مرگ نیست؛ وَ این که انسان باید بمیرد تا روح از زندان تن آزاد شود؛ به روایت افلاتون این سخنان، آخرین سخنانی بوده است که سقرات برای دوستان اش می گوید و بعد با نوشیدن جام شوگران، سقرات به خواب می رود، به خواب ابدی؛ به روایت خودش دیگر روح از زندان تن اش آزاد می شود و، جاودانه می شود؛ وَ فیلسوف برای جبران اندیشیدن فلسفی، مرگ را پذیرا می شود.
اگر مرگ سقرات این گونه اتفاق نمی افتاد، ممکن افلاتون، فیلسوف نمی شد، زیرا تصادم افلاتون با مرگ سقرات، انگار افلاتون را به ساحت های نااندیشیده درباره میرایی و نامیرایی، و درکل با هستی تصادم داد؛ سقرات برگشت و، سر از اندیشیدن افلاتون کَشید؛ وَ افلاتون اکثر کتاب هایش را با به گفتار درآودن سقرات نوشت، و به اندیشه های فلسفی اش با سخن گو قراردادن سقرات، مشروعیت بخشید؛ انگار بزرگ ترین کتاب اش، جمهوری، را برای دفاع از مرگ سقرات نوشت، وَ در این کتاب با دموکراسی مخالفت کرد؛ برای همین مخالفت با دموکراسی بود که دو هزار و چند صد سال بعد از مرگ اش، در کتاب جامعه باز و دشمنان آن، کارل پوپر، افلاتون را از نخستین دشمنان دموکراسی دانست؛ اما هر اندیشیدنی با مناسبات انسانی اندیشمند با جهان روزگارش شکل می گیرد که درکل به مناسبات انسانی یک اندیشمند به طور عام و با مناسبات عاطفی اندیشمند به طور خاص، شاید بی ارتباط نباشد؛ افلاتون پس از مرگ سقرات بود که با جهان دچار برقرار مناسبات غیر مترقبه، وَ بیشتر هم عاطفی شد؛ این برقراری مناسبات به افلاتون امکان داد دچار اندیشیدن شود؛ وَ هیچگاهی هم نتواند از این دچار اندیشیدن رهایی یابد؛ افلاتون حق داشت، طوری که اندیشید، بیندیشد؛ زیرا مرگ سقرات، مرگ اندکی نبود؛ بزرگ ترین رویدادی بود که در تاریخ زندگی و تفکر بشر اتفاق می افتاد؛ تاریخ سیاسی بزرگ ترین محکومیت را صادر می کرد، وَ اندیشیدن دچار بزرگ ترین قربانی می شد؛ وَ جهان انسانی ناگزیر بود که به این بزرگ ترین محکومیت و به این بزرگ ترین قربانی اندیشیدن، پاسخ بگوید؛ بنابر این، این افلاتون بود که به این رویداد بزرگ، پاسخ داد؛ انگار افلاتون دچار عذاب وجدان شده بود؛ انگار افلاتون، خودش را برای مرگ سقرات، مقصر می دانست که چرا نتوانست مانع مرگ سقرات شود! زیرا پس از مرگ دوست، صداها بایدها و نبایدها به سوی آدم رجعت می کند که چرا این کار را کردم یا چرا این کار را نکردم؛ اگر این کار را انجام می دادم می توانست نتیجه، طوری دیگری شود؛ این بایدها و نبایدها امکانی می شود تا مرده به سوی آدم رجعت کند و، انسان زنده، دچار تقصیر شود؛ افلاتون نیز پس از مرگ سقرات، وارد ساحت های شد که شاید تصورش را نکرده بود؛ این ساحت ها، ساحت های تقصیر، اندیشیدن، پاسخ گویی، عذاب وجدان، میرایی و نامیرایی بود؛ انگار در وسط این همه بود که افلاتون با فلسفیدن آمادگی رو در رویی با این ساحت ها را گرفت اما افلاتون با همه این ساحت ها به گفت وگو نشست؛ وَ پس از مرگ سقرات با سقرات چنان گفت وگو کرد؛ وَ چنان با سقرات درگیر شد که هیچگاه نتوانست در ساحت اندیشیدن، سقرات را فراموش کند؛ شاید در تاریخ اندیشه، هیچ اندیشمندی نتوانسته است نسبت به دوست مرده اش به اندازه افلاتون، ادای احترام و مسوولیت کند؛ شاید هم کسی به چنین مرگی رو به رو نشده بود که افلاتون با مرگ سقرات رو به رو شد؛ وَ سقرات با آرامش خاطر پذیرای مرگ شد که افلاتون شاهد چنین پذیرای مرگ بود!

سقرات دارد شوگران را می نوشد، مهم ترین مرگ اتفاق می افتد، افلاتون با مرگ تصادم می کند، مرگ سقرات بر اندیشیدن فلسفی بعدِ مرگ اش شکل می دهد؛ وَ اندیشیدن می خواهد جای مرگ را بگیرد...

۲ نظر: