۱۳۹۲ خرداد ۱۴, سه‌شنبه

حقیقتی بیرون از متن شعر وجود ندارد/ پرس و شنید با یعقوب یسنا/ هفته نامه ی پرسش

تهیه و تدوین: یاسین نگاه
هفته نامه ی پرسش: در سایت کابل پرس مقاله ای از خودت خواندم زیر نام «بحران نقد ادبی در افغانستان»؛ اما من پیش از آسیب‌ شناسی این بحران می‌خواهم بپرسم آیا در افغانستان نقد ادبی به معنای واقعی‌اش داریم؟  چون ما اولن آغشته به بیماری نانوشتن هستیم. دو دیگر یا در برابر یک متن تولید شده سکوت می‌کنیم و یا رد و پذیرش کامل، چیزی دیگری در میانه دیده نمی‌شود. از سوی دیگر در این سرزمین به جای خواندن متن، نویسنده خوانده می‌شود و به‌ جای نقد متن، معمولن شخصیت نویسنده مورد نقد قرار می‌گیرد.

یسنا: این که، نقد واقعی چیست؛ برای من اندکی، ابهام دارد؛ زیرا معیاری یا چند معیارِ مشخص، وجود ندارد که ما واقعی بودن نقد را به سنجش بگیریم. معرفت از نقد هم، معرفتی خاص، نیست؛ معمولن معرفت­ های ممکن می­ تواند از نقد وجود داشته باشند. بنابر این، اگر بگوییم که آیا معرفت­ های ممکن مدرن از نقد که در اروپای امروز، مطرح است، در ادبیات ما شناخته شده، و رواج یافته است! پاسخ من این است که معرفت از نقد به طورکل و معرفت از مکتب­ های نقد ادبی به طور خاص، در ادبیات ما شناخته شده نیست؛ برای همین، من در آن نوشته از بحران نقد ادبی در افغانستان سخن گفته­ ام؛ چون ما در باره­ ی پدیده­ی ادبی زیر نام نقد، می­نویسم اما این نقدهای ما با معرفت­ های خاصِ مکتب­ های نقد ادبی که در اروپا مطرح است، بی ارتباط است. از این رو، از متن ادبی، خوانش ممکنی که متن ادبی، در خودش پرورده است، ناخوانده می­ ماند. منظورم از خوانش ممکن این است که، هر متن ادبی بنا به درون­مایه­ ای که دارد، با یکی از معرفت­ های ممکن یک مکتب نقد و نظریه­ ی ادبی، می­ تواند خوب­ تر، خوانده شود.
در نقد ادبی معاصر به برداشت من، رد یا پذیرش، جایی ندارد؛ بلکه خوانش و معرفت ممکن، بایستی از متن ادبی با نقد ارایه شود؛ یعنی از متن بتواند با تحلیلی که می ­شود، فهمی ممکنی را ارایه کند؛ با این فهم ممکن به متن ادبی، معرفتی خوانشی­ای را با چشم­ اندازی، به وجود بیاورد.
با شما موافقم که در افغانستان به جای متن و نقد متن، به نویسنده و شخصیت نویسنده پرداخته می­شود که این پرداختن هم یک پشتوانه­ ی نظری سنتی دارد که همان برداشت مولف محورانه از معنای متن است، که پس از طرح مرگ مولف بارت از اعتبار افتاده است.
هفته نامه ی پرسش: من به عنوان یکی از خواننده‌‌ گان، شعرهای کتاب « من وُ معشوق وُ ماقبل تاریخ» را بیش‌ تر دچار و درگیر امر چی گفتن یافتم؛ تا چی‌‌گونه گفتن. یعنی دورن متن شعرها بر بیرون متن آن‌ها چربی می‌کند و نوع روایت شعرها روایت‌گر آن است که نویسنده بیش‌ تر دغدغه ی طرح مساله دارد تا هر چیز دیگر. به باور شما در جهان امروز وظیفه ی شعر چیست؟ 
یسنا: برداشت شما از شعرهای من وُ معشوق وُ ماقبل تاریخ، یک برداشت ممکن است. اما کاش، جدای از این پرس و شنید، امکان گپ وگفتی می­داشتیم تا با ارایه­ ی نمونه­ های شما از شعرها رو به رو می­ شدم؛ وَ می­ توانستم، پاسخ­ های خاص در این ارتباط ارایه کنم؛ حالا که پرسش کلی مطرح شده است؛ من هم، نظر کلی­ام را در ارتباط به نظر شما می ­گویم:
برداشت من نه به عنوان مولف و شاعر این شعرها، بلکه به عنوان یک خواننده­ ی شعرهای من وُ معشوق وُ ماقبل تاریخ، این است که متن ­های این کتاب در ارتباط به متن­ های شعری موجود، متنی نسبتن خوب و با ویژگی­ها و امکان­های معرفتی خاصِ خودش، است.
شعرها، روایت­­ گر و ترویج­گر فکر، مذهب و فلسفه­ی خاص، مانند شعر دوره­ ی خلق و پرچم و کلن ادبیات دوره­ ی حکومت شوروی، و مانند ادبیات مذهبی، فلسفی و تعلیمی شعر و ادبیات سنتی، نیستند. از جهان بیرون هم قصه نمی­ کنند؛ بیش­ تر، انتزاعی، ذهنی و روان­نژندانه اند.
در باره­ ی شگردهای زبانی مستقل شعرها چیزی گفته نمی­ توانم؛ زیرا برای من، شگرد زبانی که نتواند معرفت و معنا در شعر خلق کند، اعتبار ندارد؛ یعنی این که زبان و شگردهای زبانی بایستی در خدمت خلق معرفت و معنا در شعر باشند.
در باره­ ی وظیفه­ ی شعر می ­خواهم بگویم که من و وجودم در جهان و هستی، چی اهمیتی دارد، و وظیفه­ اش چیست؛ این پرسش، یک پرسش غیر قابل سنجش است؛ هم هیچ اهمیتی ندارد و هم می­شود تصور کرد که اهمیتی و وظیفه­ ای دارد اما تصور من این است که وظیفه­ و اهمیتی، ندارد.
بنابر این، شعر در جهان، وظیفه و اهمیتی ندارد اما برای انسان، می­تواند دلگرمی­­ ای و بازی باشد با استفاده از امکان­ های زبانی؛ درست مانند چینش یک پازل؛ که با هربار چینش، چیزی می ­سازیم؛ شعر به همان مفهوم یونانی ­اش یعنی ساختن؛ ساختن و خلق حقیقتی، توسط هنجارهای زبانی؛ این ساختن، می­ تواند ما را درگیر کند؛ با این درگیری با زبان؛ حضور و وجود ما در جهان، توجیه­ پذیرتر می­ شود.
هفته نامه ی پرسش: در این هیچ شکی وجود ندارد که شعر و فلسفه، هر دو در پی کشف حقیقت هستند؛ اما راه‌ های دست‌ یابی به حقیقت در این دو دست‌گاه متفاوت است. شعر با تکیه بر عنصر تخیل، شور و شعف جهان را در خود باز می ‌تاباند و فلسفه از راه قیاس، استدلال، منطق و... دنبال حقیقت می ‌رود. می خواهم بگویم که راهی رفتن شعر به سمت حقیقت یک راه بی ‌راهه است. نگره ی شما در پیوند با مرزبندی‌ هایی که شعر را دست کم از فلسفه جدا سازد چیست؟
یسنا: اما برای من، شعر و فلسفه، د ر پی کشف حقیقت نیستند؛ چون حقیقتی بیرون از متن شعر و بیرون از متن فلسفی، وجود ندارد. بنابر این، متن چی متن فلسفی و چی متن ادبی، از جهان واقع و جهان بیرون حرف نمی­زنند بلکه جهانی رو به سوی درون خویش دارند؛ یعنی جهانی را توسط متن، می ­سازند که این جهان، حقیقت را خلق می­کند؛ از این رو، متن ادبی و متن فلسفی، در پی ارایه­ ی حقیقت، توسط خودشان، استند. با استناد به این حرف نیچه در باره­ ی حقیقت؛ یعنی این که حقیقت، بزرگ­ ترین ابهامی است که بشر توانسته آن را خلق کند. برداشت من این است که این خلق حقیقت، امر زبانی است در متن، فرق نمی­ کند؛ متن ادبی باشد یا فلسفی؛ حقیقتی، بیرون از متن وجود واقعی ندارد.
من بنا به برداشت ریکور از جهان متن، شعر و فلسفه را از هم جدا نمی­ دانم هر دو متن اند. و با برداشت از فیلسوفان پساساختارگرا؛ این را می­ گویم که متن ادبی، در مرزهای متون، اتفاق می­ افتد؛ این موقعیت مرزی متن ادبی در وسط متون، این امکان را به متن ادبی می بخشد تا متن ادبی، چشم­ اندازهای به سوی متن ­های فلسفی، بگشاید. متنی که بنام شعر و ادبیات است اما نمی­ تواند به سوی متن­ های فلسفی، چشم­ اندازی بگشاید؛ این متن را می ­توانیم با بهره­ گیری از ژاک دریدا، ادبیات گل و بلبل، بگوییم.
البته زبان علم و پژوهش با جهان متن، فرق دارد؛ چون علم و پژوهش ادعای این را دارند که از جهان واقع با تجربه و ابطال­ پذیری حرف می­زنند؛ بنابر این، علم و پژوهش متن نیستند و از ایده­ ی جهان متن، بیرون می ­افتند؛ چون ما اهمیت علم و پژوهش را با معیارهای بیرونی، مورد سنجش قرار می ­دهیم، حقیقت درستی و نادرستی­ اش نه در درون­ اش بلکه با جهان بیرون ­اش قابل اثبات است.
 اما حقیقت جهان متن در فهمی است که ارایه می­ کند، و این فهم، قابل سنجش و قابل ابطال­ پذیری نیست و از نظر درستی یا نادرستی، با جهان واقع و بیرون، قابل اثبات نیست. اصلن، در ایده­ ی جهان متن، درست و نادرست؛ منطق مطرح کردن، ندارد.
هفته نامه ی پرسش: اگر این گونه پیش برویم؛ پس بهتر خواهد بود بگوییم که این پرس و شنید در پی هیچ چیز نیست و همین جا ختم اش کنیم. استاد عزیز! به جای گیر دادن و چسپیدن به یک واژه، بهتر خواهد بود که به اصل پرسش پاسخ دهید. در پرسش نخست دوست داشتم واقعن دیدگاه ات را در باره ی وضعیت نقد و نقد نویسی بدانم که رفتی به جان واژه ی «واقعی» افتادی و اکنون نیز می خواهم به جای روشنی انداختن در مورد این که چی چیزی حقیقت هست و چی چیزی حقیقت نیست و طفره رفتن از پاسخ، بیا و روشن بگو که آیا هیچ تفاوتی میان شاعر و فیلسوف وجود دارد؟ پس چرا شاعر و فیلسوف داریم؟ در ادبیات دو جمع دو این امکان را دارد که مساوی به پنج شود، آیا فلسفه این امکان را درخود دارد؟ دو دیگر تا جایی که من می دانم ریکور در جهان بحث متن از پیوند میان هرمونتیک فلسفی و نظریه ی ادبی و نقطه ی تلاقی و تمایز متون متفاوت – چی ادبی و فلسفی و... حرف می زند؛ تا یک سره هم سان شماری شعر و فلسفه.
یسنا: من کجا گفته ام که ریکور از یک سانی شعر و فلسفه حرف زده است؛ من این را گفته ام که ریکور در جهان متن، به این برداشت است که حقیقت شعر و فلسفه با ارایه ی متن، شکل می گیرد نه از خبری در جهان بیرون. تنها به امری که می توانم در باره ی تفاوت شعر و فلسفه، فکر کنم؛ تفاوت در به کارگیری از زبان است؛ وَ در ایده ی جهان متن، هر دو، متن استند.
هفته نامه ی پرسش: نسل نو نوشتار کشور آیا به شناس‌ نامه‌ ای در حوزه ی آفرینش دست یافته است؟ در یک نگاه همه‌گانی تفاوت‌ های بسیار روشن که بتواند کار  آفرینش‌گران پیشین و پساطالبانی را از هم جدا سازد چه چیزها خواهد بود؟
یسنا: نسل نوِ نوشتار یا نسل پسا طالب، با نسل نوشتار پیشا طالب؛ تفاوت­ هایی دارند که این تفاوت­ ها می­ تواند برای نسل پساطالب، به عنوان شناس نامه، مطرح شود.
نسل نوشتار پیشا طالب در آغاز شعر معمولن از واژه­ های خاص، کار می­گیرند که بیش­ تر واژه­ های از نوعی قید زمان و مکان، استند. محتوای شعری شان رو به سوی بیرون دارند؛ یعنی به ترویج فکر سیاسی و اخلاقی خاص، می­ پردازد.
اما شعر نسل پساطالب بیش ­تر واژه­ های سیگار، سکس، چای، کافه، قهوه، از این دست واژه­ ها را دارد؛ در پی ترویج فکر و عقیده­ ی سیاسی خاص نیست؛ بهتر است بگویم که در شعر نسل پساطالب، من ندیده­ ام شاعری را که برای فکر و عقیده­ ی سیاسی یا نظام سیاسی ­ای شعر گفته باشد؛ بنابر این، شعر نسل پساطالب، شعرِ رو به سوی درون خویش، با درونمایه­ ی ذهنی و روان­ نژندانه است.
--------
 یادداشت: این عکس هم با این پرسش و شنید، نشر شده بود.
  منبع: هفته نامه ی پرسش/ سال دوم/ شماره ی 30

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر