شعر چهلسالهگی سپیده مختاری امکان
این را دارد که بتوان نظری را مطرح کرد، بعد طبق آن نظر به شعر پرداخت. اصولا
نظریههای ادبی از متن ادبی استخراج میشوند.
در عنوان این یادداشت از «زیست
شاعرانه» سخن رفته است. برای اینکه بدانیم زیست شاعرانه چیست، نیاز به توضیح
داریم؛ زیرا زیست شاعرانه یک مفهوم نظری است. زیست شاعرانه در واقع نزدیک به مفهوم
«سکونت شاعرانه» استکه هایدگر در خوانش شعرهای هولدرلین مطرح میکند.
با استفاده از تعبیر «سکونت شاعرانه»ی
هایدگر میخواهم مفهوم زیست شاعرانه را در چشمانداز مناسبات معناداریی هنری زبان
به کار ببرم. توجهِ هایدگر در تعبیر سکونت شاعرانه بیشتر معطوف به روان شاعر است،
اما منظور من از مناسبات معناداریی هنری زبان این استکه واژهها در شعر طوری همزیست
میشوند که برون از شعر نمیتوانند چوناین همزیست شوند. من این گونه همزیستی
واژهها را در شعر، زیست شاعرانهی زبان میگویم. این همزیستی موجب پدیدارشناسی
هرمنوتیکال در مناسبات هنری زبان شعر میشود.
در شعر چهل سالهگی، همزیستیایکه
در سطرهای «زنان عبوس مرا با تخمیر فراموشی در خمرههای گِلی بخوابان»، «و حتا آن
تخیل درختانه»، «ای سن لاشهدوست»، «هنجیده بر چشمانی...» و... ایجاد میشود، منجر
به تجربهی زیست شاعرانه در شعر میگردد.
هنگامی میتوان از زیست شاعرانه در
زبان سخن گفتکه زیست شاعرانهی زبان را در برابر زیستها و کاربردهای دیگر زبان
که کاربرد و زیست عقلی، منطقی، فلسفی، علمی و ارتباطی زبان است، قرار بدهیم.
حقیقت این استکه در زمانهی ما کمتر
شعری دارای مناسبات زیست شاعرانه است؛ زیرا اکثر شعرهای روزگار ما رعایت تکنیک و
بازیهای زبانی فاقد فرم محتوایی استند که موجب تولید زیباییشناسی سطحی و ویترینی
میشوند. تولید چوناین زیباییشناسیای، تولید برای مصرف است؛ نه تولید زیباییشناسیایکه
ایجاد درگیری هستیشناسانه کند.
شعرهای سپیده مختاری بنابه زیست
شاعرانهایکه دارند، موجب تولید زیباییشناسیای میشوند که درگیری هستیشناسانه
ایجاد میکنند. در شعر چهلسالهگی و شعر پدر امکان زیست شاعرانه به خوبی فراهم
شده است.
در شعرهای سپیده مختاری از جنبهی
فرهیختهی زبان استفاده شده است؛ یعنی زبان هویت فرهیختهای ادبی دارد. اگرچه امروز
برخیها به این نظر استند که شعر به زبان گفتار و سایر کاربردهای معمول زبان
نزدیک شود؛ اما من فکر میکنم زبان شعر بهتر است، هویت و مناسبات فرهیختهای
(نخبه) هرمنوتیکال داشته باشد، در غیر آن شعر به کاربرد ابزاری زبان تقلیل پیدا میکند.
به مناسبتیکه در شعر چهلسالهگی
درگیر شدم، زیست شاعرانهی شعر است. شعر با گرهافکنی آغآز میشود: «بحران تو را
پیش از آنکه بیایی/ با جامی از استخوان جمجمه نوشیدم» نوشیدن بحران ایجاد نخستین
زیست شاعرانه را در شعر رقم میزند که شعر را معنادار میکند و موجب درگیری
خواننده با شعر میشود. این زیست شاعرانهی شعر سبب میشود تا زیست شاعرانهی
خواننده نیز در شعر رقم بخورد. اگر شعری نتواند زیست شاعرانهی خواننده را در
مناسبات درونی خود رقم بزند، خوانند نمیتواند در آن شعر دچار سکونت شاعرانه شود.
این بحران چیست؟ چهلسالهگی است: «در
بزن چهلسالهگی... در بزن/ با عرق چهلگیاهِ پژمرده/ مردگان بیقرارم را برای
همیشه بمیران/ و زنان عبوسِ مرا با تخمیر فراموشی در خمرههای گِلی بخوابان»
شاعر مناسبت جاندارانگارانهی بین
خود و سال (چهلسالهگی) برقرار کرده است. زیرا چهلسالهگی کسی استکه از برون میخواهد
بیاید. پیش از آنکه او (چهلسالهگی) برسد، شاعر (شخصیت شعر) از او میخواهد که
بیاید و در بزند. عرق چهلگیاهِ پژمرده چهل سال سپری شده است. مردگان بیقرار، چهل
سال زندگیای استکه گذشته اما فراموش نشده است.
عرق چهلگیاهِ پژمرده و مردگان بیقرار
در سطر آخر بند نخست شعر رابطهی معناداری با زنان عبوس پیدا میکنند. منظور شخصیت
شعر از زنان عبوس زنانی استکه در این چهل سال از او جدا شدهاند، اما از او دور
نشدهاند، با ترشروی و... دور و بر او میپلکند. خواباندن زنان عبوس با تخمیر
فراموشی در خمرههای گِلی موجب زیست شاعرانهی بیشتر در شعر میشود. این بند شعر
به نوعی گفت وگو شخصیت شعر با خودش است. خودِ چهلسالهاش.
شخصیت شعر در بند دوم شعر درگیر
مفهوم جهان است. «زیر سقف این تنبلخانه» اشاره به جهان دارد. جهانیکه تجربهای
غیر از تکرار و کسالت نداشته است. در این بند واژهی چهل در مناسبات متفاوتی تکرار
میشود: «چلواریام چهلتکه، هنجیده بر چشمانیکه چهلسال است در تاریکخانهها
بیدارند/ من چهل زنِ پشیمان این جمهوریام/ در بزن چهاسالهگی... در بزن»
چهل زنِ پشیمان این جمهوری بیانگر
زندگی سیاسی زن شخصیت شعر است. یعنی در جمهوریکه او زیسته است، تجربهای جز
پشیمانی عایدش نشده است. بنابراین در این چهلسال، چهل زن پشیمان از او جا مانده
است.
شخصیت شعر در بند سوم شعر درگیر
چیستی معنای زندگی میشود: «آغاز تو ای چهلسالهگی فلاتیست بیواحه» فلات بیابان
بی آب و گیاه است. واحه محلی دارای آب و گیاه در دل بیابان است. اما آغاز چهلسالهگی
فلاتیست بیواحه. بنابراین چشماندازی برای غایت زندگی قابل تصور نیست.
در سطرهای بعدی این بند، مناسباتی
بین زندگی و اشیا برقرار میشود که منجر به زیست بیشتر شاعرانه در شعر میشود: «که
در شاخههای من از نهیب بلندا/ پرواز مرغکان روح به جهیدن میمانَد/ و حتا آن تخیل
درختانه/ در هیچ آب و هوایی میوه نخواهد داد» نهیب بلندا، پرواز مرغکان روح و تخیل
درختانه تعبیرهای هنری و شاعرانهای استند که رجعت معنایی به فلات بیواحه و بیغایتی
چیستی زندگی دارند. زیرا تخیل درختانه در هیچ آب و هوایی میوه نمیدهد.
شخصیت شعر در بند آخر شعر باز با
خود درگیر میشود. یعنی بند آخر شعر از نظر معناداری و زیست شاعرانه به بند نخست
شعر رجعت میکند اما در مناسبات متفاوت و درک متفاوت. جهان شخصیت شعر کوچک شده
است. در چهلسالهگی چیزیکه دَمِ دست خود دارد لاشهاش (جسد) است: «ای سن لاشهدوست»
با وصفیکه شخصیت شعر در چهلسالهگی
به درکی از واقعیت زندگی و جهان رسیده است، اما دلبستهگی او به لاشهاش که
واقعیت وجودیاش است و به وسایلیکه به او تعلق دارد، بیشتر شده است. میداند که
این لاشهدوستی چیزی جز «معجون تنبلی و پوچی» نیست، اما در آغوش لودهی گودی مساحت
اسفنجی مبلش میافتد و با این جهان کوچک خواسته یا ناخواسته درگیر میمانَد: «معجون
تنبلی و پوچی/ با تو اینک/ دنیای من که علاقهای این مبل است/ آغوش لودهای/ در
گودی مساحت اسفنجیاش دارد/ گوییکه آکندگی من/ از حفرههای کوچکی انسانی گریخته
باشد»
هنگامیکه به پایان شعر میرسیم،
شعر باز خود را در تکراری آغاز میکند. در زدن چهلسالهگی و لاشهدوستی چهلسالهگی.
تکراریکه در پایان شعر آغاز میشود و خواننده را به سوی جهان شعر میکشاند و به
فضای شعر پرتاپ میکند، همان زیست شاعرانهی شعر است. این زیست شاعرانه بنابه چه
گونهگی تعبیرهای کاربردی زبان و مناسبات محتوایی فرمیک شعر امکانپذیر شده است.
اگر به شعرهای سپیده مختاری نظر
بینامتنیای داشته باشم؛ شعرهای او را تحول و تداوم زیست شاعرانهای میدانم که
فروغ فرخزاد این زیست شاعرانه را در مجموعهشعر "ایمان بیاوریم به آغاز فصل
سرد" رسانده بود. به نظر من زیست شاعرانهی سپیده مختاری از همین زیست
شاعرانه در زبان آغاز شده و به این زیست شاعرانه وسعت بخشیده است.
چهلسالهگی
بحران تو
را پیش از آنکه بیایی
با جامی
از استخوان جمجمه نوشیدهام
در بزن
چهلسالهگی...در بزن
با عرقِ
چهلگیاهِ پژمرده
مردگان
بیقرارم را برای همیشه بمیران
و زنان
عبوس ِمرا با تخمیر فراموشی در خمرههای گِلی بخوابان
زیر سقفِ
این تنبلخانه
چلواریام
چهلتکه، هنجیده بر چشمانیکه چهلسال است در تاریکخانهها
بیدارند
من چهل
زنِ پشیمان این جمهوریام
در بزن
چهلسالهگی... در بزن
آغاز تو
ای چهلسالهگی فلاتیست بیواحه
که در شاخههای
من از نهیب بلندا
پرواز مرغکان
روح به جهیدن می مانَد
و حتا آن
تخیل درختانه
در هیچ
آب و هوایی میوه نخواهد داد
ای سن لاشهدوست
معجون تنبلی
و پوچی
با تو اینک
دنیای من
که در علاقهی این مبل است
آغوش لودهای
در گودی
مساحت اسفنجیاش دارد
گوییکه
آکندگی من
از حفرههای
کوچک انسانی گریخته باشد