۱۳۹۳ مهر ۱۵, سه‌شنبه

نگاهی سوریال به شعر باران سجادی (برای مناسبت زادروز باران سجادي)

"دستهاي غير قابل حجم من
و تصاوير مهيج
موهايي كه سالهاست بر باد رفته باشد
و دستهايي كه حجم خاص نخواهد داشت
و عمري كه هيچوقت خالي نخواهد بود
اين عمر نامراد
جايي تظاهر كرد و من هنوز دندان عقلم را نكشيده بودم
وقتي صحبت از تشابه ميشود
من افسارم را پاره ميكنم
تو حالا
كجا هستي
كه افسار برباد رفته باران را
بر دامنت سنجاق كني
ياد گرفته ام بيكسي را
انگار وقتي خدايان!
بي علتي وبيكسي مي آموخت من
زنده ترين مردگان تاريخ اتفاق افتادم
هميشه جاي خالي هست
جاهاي خالي پر شونده
همان ها كه شبيه ترقص جاويد و مهتاب بود
بين اينهمه مردن
وقتي هنوز استخواني زندگي ميكند
هنوز
استحاضه ي عمومي
هنوز فاصله ما
زياد شده است"

باران سجادی

"محترم باران سجادی ما همه، خواسته/ناخواسته، نتیجه همخوابگی ها ایم؛ همخوابگی های که برای به دنیا آمدن ما نه بلکه فقط برای خود همخوابگی اتفاق افتاده؛ بنابر این ما همه، پیامدهای شوق ناخودآگاه همخوابگی ایم که ناخواسته به دنیا آمده ایم؛ این شوق در وسط هیجان مرگ و زندگی می خواهد تکرار شود؛ زنده شود و بمیرد...؛ هر آدم در این جهان، ساکن موقت است برای بازی، و برای باز پس دادن شوق ناخودآگاه؛ شوق کور و نادان (غریزه)، که باعث می شود تا ساکن موقت آگاه (آدم) برای مدتی نه چندان معلوم در این جهان بیاید و درگیر "در-جهان-بودن" شود و از خودش و از جهان بپرسد... تا این که برگردد به گرایش تاریک و تیره؛ سکونت موقت اش را برای همیشه از "در-جهان-بودن" از دست بدهد؛ ما شهروندان موقتی این جهان ایم...؛ زادروز تان خجسته باد خواهرم باران سجادی گرامی!"
خوانش از شعر
زبان، درصورت معمول و کاربردی اش، خود را به عنوان دستگاه ساختارگرا و ریال ارایه می کند تا به گویشوران اش بتواند این اعتماد را بدهد که شما دارید برای شناخت جهان و انتقال منظور تان از وسیله قابل اعتنا و مطمین (زبان) استفاده می کنید. اما هنر یا شعر پیشرو (با توانش ادبی) این اقتدار شالوده زبان را دچار چالش فراساختارگرایی و فرارجعت ارتباط دال و مدلولی می کند. شعرهای باران سجادی، نسبت به زبان، رویکرد خلاق دارد؛ زبان را دچار وسوسه می کند و زبان اقتدارهای ساختاری و دلالی اش را و منطق ارجاعی اش را نسبت به مدلول ها و مصداق ها از دست می دهد و درگیر خودش (زبان) می شود.
منطق نشانه شناختی شعرهای باران، منطق ریال و ساختارگرا نه بلکه منطق سوریال است؛ مناسبات های نشانه شناختی و ارجاعی تنها در متن و شعر، قابل تصور است آنهم با دانایی سوریال که خواننده را به سوی گرایش های نامعلوم و بسیار رجعت می دهد؛ گرایش های که از دلالت به مرجع مشخص سرباز می زند.
مناسبات نشانه شناختی این شعر، سوریال است، مناسبات ها را نمی توان به بیرون از جهان شعر، به مرجع مشخص، رجعت داد؛ در درون شعر نیز نمی توان که مناسبات نشانه ها را به مناسبت یک به یک تقلیل داد؛ مناسبات نشانه ای در شعر، مناسبات بسیارگان و کثرت گرا است که به هر سو (سوهای با گرایش های مهیج و نامشخص) حرکت می کند.
در شعر، "دست های غیر قابل حجم"، "تصاویر مهیج"، "موهایی که سال ها پیش برباد رفته"، "عمری که هیچگاه خالی نیست اما نامراد"، در جایی (جایی که معلوم نیست)، تظاهر کرده است و پدیدار شده که شخصیت (راوی) شعر، هنوز دندان عقل اش را نکشیده بوده است؛ از این همه اتفاق، تنها همین نکشیدن دندان عقل را به یاد می آورد؛ مناسبات دندان و عقل نیز مناسبت کنایی است.
"وقتی صحبت از تشابه می شود"
شعر، به خواننده می خواهد سرنخ معرفتی کثرت گرا و شکاک بدهد، و می خواهد اقتدار دلالتی دال و مدلول را دچار چالش کند با بیان این که "سخن از تشابه است"؛ یعنی هیچ چیز، خودش نیست و هیچ چیز هم به چیز خاص تعلق و ارتباط نمی گیرد زیرا همه چیز در تشابه به سر می برد و می توانند همه با هم همانند شوند و ما را از نشانه ای به نشانه ای رجعت بدهد و این رجعت و عبور از نشانه ای به نشانه ای تمام نشود و "تشابه" همچنان وجود داشته باشد، نه به عنوان وجود مطلق، بلکه زمینه ساز سوتفاهم برانگیزی باشد.
هیچ چیز و هیچ مناسبت به چیز و مناسبت خاص، تقلیل نمی یابد؛ مناسبات و نشانه ها ما را از مناسبتی و از نشانه ای به مناسبتی و نشانه ای عبور می دهد و در هیچ مناسبتی و نشانه ای نمی توانیم بمانیم؛ اتصال های خلاقی بین نشانه ها برقرار می شود و مناسبات را سوریال می کند.
"بین این همه مردن
وقتی هنوز استخوانی زندگی می کند"
اتصال های بین زندگی و مرگ برقرار می شود؛ از مرگ به زندگی عبور می کنیم و از زندگی به مرگ؛ انگار زندگی و مرگ؛ معبری است برای فرسوده شدن و نوشدن: زایش. معنای زایش، تنها تولد شدن نه بلکه به معنای مردن هم است؛ مردن نیز می تواند تجربه زایش برای بدن باشد.
شخصیت شعر "در بین این همه مردن" در استومندی ستخوانی، احساس زنده بودن می کند و با "استحاضه" درگیر است؛ این "استحاضه"، می تواند شاخصه ای باشد برای شناخت شخصیت درون شعر که شخصیت شعر، زن یا احساس زنده/مرده زنانه است.

وقتی صحبت از تشابه است
من افسارم را پاره می کنم
تو حالا
کجا استی
که افسار برباد رفته باران را
بر دامن ات سنجاق کنی