ادبیات داستانی پس از
رنسانس به ویژه از سدهی هژده به این سو، ژانرِ غالب در گفتمان ادبی یا در اصطلاح
«ادبیات» است. درحالیکه پیش از رنسانس ژانرِ غالب در ادبیات شعر و نظم بود. حتا
روایتها و قصهها نیز به نظم ارایه میشد؛ به نوعی همهی ژانرهای ادبی سنتی
(تراژدی، حماسه و غنا) به نظم بودند. بین شعر و نظم نیز چندان تفکیکی وجود نداشت؛
هرآنچه که منظوم بود، به تعبیرِ عام شعر بود، وَ شعر نیز باید منظوم میبود. این
تلقی از ادبیات در زبان پارسی دری بسیار گسترده بود/است؛ حتا تاریخ، جغرافیا و
طبابت نیز به زبان منظوم یا همان نظم-شعر ارایه میشد.
همین اکنون در
افغانستان گرایشِ منظومسازی قصه-داستانهای باستانی وجود دارد که نمونهاش،
منظومکردنِ کلیله و دمنه توسطِ محترم میربهادر واصفی است. این تلقی، که ادبیات
همان شعر یا نظم است، هنوز شناختِ غالب در فهم و اندیشهی ادبی ما است؛ جدا از
تعبیر عام که در بین مردم چه مواردی ادبیات گفته میشود؛ اگر بطور خاص به نصابِ
درسی رشتههای زبان و ادبیات که ادعایِ نگاهی علمی و اکادمیک از شناختِ ادبیات
دارند، توجه کنیم؛ متوجه میشویم که در نگاهی رسمی و اکادمیکِ ما نیز ادبیات همان
شعر-نظم است.
این چنین نگاه به
ادبیات، بیانگرِ این است که هنوز واردِ تجربهی مدرن از فهم ادبیات نشدهایم و
تجربهی ما از ادبیات از نگاهی علمی و اکادمیک پیشارنسانی و پیشامدرن است. زیرا
معادلدانستنِ شعر و نظم با ادبیات یا حتا وجهی غالب دانستن شعر در ادبیات، نگاهی
پیشامدرن به ادبیات است. ادبیات داستانی در گفتمانِ ادبی معاصر، وجهی غالب، ژانر
غالب و رویکردِ جدی ادبیات است که در جریان چندین سده، آثاری بسیار جدی و ماندگاری
در سطح ادبیات جهان بجا گذاشته است و بر بسا عرصههای معرفتِ فرهنگی و هنری از
جمله بر سینما تاثیری به سزایی داشتهاست. غیر از تاثیر بر سینما حتا بر نوع نگاهی
هستیشناسانه بشر نیز تاثیرگذار بوده که این تاثیرگذاری را جدا از تاثیرگذاری
هستیشناسانه بر علم نیز میبینیم که ارایه داستانهای علمی-تخیلی است. داستانهای
علمی-تخیلی به گونهای پیش از دریافتهای مشخص علمی، چشماندازی از سرنوشتِ علم و
از سرنوشتِ زندگی بشر ارایه میکنند؛ که این چشمانداز میتواند هُشداری برای علم
و برای زندگی بشر باشد.
از نظر تاثیرگذاری،
از نظر کمیتِ خلق آثار داستانی و از نظر اهمیتِ حافظهی ادبی بشر، ادبیات داستانی
ژانر غالب و جدیِ ادبیات است که شعر از نظر جدیت، تاثیرگذاری و اهمیتِ حافظهی
ادبی بشر نمیتواند جدیتِ داستان را داشتهباشد و ژانر یا گفتمانِ غالب در ادبیات
باشد. اما در جوامعی که هنوز حافظهی جمعی و معرفتِ جمعی دارای ژرفساخت بدوی و
پیشامدرن است؛ شعر یا نظم وجهی غالب و گفتمانِ غالب در ادبیات تلقی میشود.
در چند مجلس ادبی یکی
از شاعران معاصر ما که ادعای تجربهی معرفتِ مدرن نه تنها در سرایش شعر حتا در بسا
عرصههای هنر و فرهنگ را دارد، تاکید به غالب بودنِ شعر میکرد و از غالببودنِ
شعر حمایت میکرد. این که تاکید میکرد که شعر بخصوص در ادبیات ما هنوز گفتمان یا
وجهی غالبِ ادبی است؛ درست است اما ژرفساختِ بدوی عقلانیتش وقتی افشا میشد که از
شعر به عنوان وجهی غالب حمایت میکرد. درحالیکه باید این وجهی غالب دانستنِ شعر
به عنوان فهم و تلقی امرِ پیشارنسانسی از ادبیات نقد شود اما جنابعالی شعر را جدیتر
از داستان میدانست و جدا از درکِ جدیت و اهمیتِ ادبیات داستانی در سطح جهان، از
وجهی غالببودن شعر در ادبیات حمایت میکرد. دلیلش این بود که ادبیات پارسی دری
با شعر آغاز شدهاست.
باید خدمت این
بزرگوار عرض شود که ادبیاتِ بشر درکل با شعر یا تجربههای شاعرانه آغاز شدهاست؛
زیرا تجربهی شاعرانه، تجربهی بدوی، ساحرانه و جادوگرانه از شناختِ زبان، زندگی و
جهان است که در پیشینهی ادبیاتِ ملل این تجربه دیده میشود. نخستین اسنادی که از
ادبیاتِ ملل به ما رسیدهاست؛ از گیلگمیش تا شعرهای عاشقانه مصر باستان و تا
ادبیات هندو، یونانی، اوستایی و... همه با شعر و تجربههای شاعرانه آغاز شدهاست.
بنابراین این آغاز
تنها تجربهای نیست که خاصِ ادبیات پارسی دری باشد. این یک تجربهی عام است که
ادبیات بشر آن را تجربه کردهاست، وَ بنابه تحول معرفتی در زندگی جوامع، این تجربه
نیز دچار تحول شدهاست. چنانکه با تحول معرفتِ پیشارنسانس به رنسانس و مدرن،
معرفتِ جوامع بشری در هر عرصهی زندگی دچار تحول شد؛ تجربهی ادبی جوامع نیز دچار
تحول شد که در تجربهی پیشارنسانس شعر وجهی غالب ادبی بود و در تجربهی رنسانس و
مدرن، داستان وجهی غالب، ژانر غالب و گفتمان غالب در ادبیات شد.
در جوامعی که این
تحول تجربه نشدهاست، میتوان گفت آن جوامع از نظر معرفت هستیشناسانه، بهصورت
جدی معرفت رنسانس و مدرن را تجربه نکردهاند؛ زیرا تجربهی رنسانس و مدرن فقط یک
تجربهی مادی در عرصهی ساخت وساز نبوده بلکه بیشتر تجربهی هستیشناسانه از فهمِ
زندگی و مرگ، فزیک و میتافزیک است.
شعر بنابه پشتوانهی
بدوی و ژرفساخت جادوگرانه که از زبان، زندگی و جهان دارد نمیتواند چندان تجربهی
ادبی رنسانس و مدرنِ جوامع را از زبان، زندگی و جهان بازتاب بدهد. این داستان است
که به عنوان تجربهای مدرن از ادبیات و به عنوان یک ژانر مدرن از ادبیات میتواند
تجربههای معرفتی مدرن زندگی و مناسبات بشر را با زندگی و جهان و مناسبات فرد را
با بشر، زندگی و جهان بازتاب بدهد.
از این نگاه کسانی که
شعر را هنوز وجهی غالب در ادبیات میدانند یا از شعر به عنوان وجهی غالب ادبی
حمایت میکنند؛ اگر نیکتایی نیز در گردن دارند و از آخرین مظاهر دستاوردهای مادی
جهان غرب نیز استفاده میکنند اما هنوز تجربهی معنوی بشری جوامع غربی را که معرفت
رنسانس و مدرن است، تجربه نکردهاند و وارد تجربهی معرفت هستیشناسانهی مدرن
که شامل تجربهی هنری و ادبی نیز میشود، نشدهاند؛ ذهنیت شان هنوز دارای محتوا و
ژرفساخت بدوی، پیشارنسانسی و پیشامدرن است که به گفتهی عام فقط «بادی شان نو شده»
و در ساختار تقابلی و ژرفساخت عقلی شان چندان تغییر، تحول و تجربهای معرفتی
وارد نشدهاست.
بنابه همین عقلانیت بدوی است که در نصاب تحصیلی
رشتههای زبان و ادبیات در دانشگاههای افغانستان، بخصوص در رشتهی زبان و
ادبیات پارسی دری حتا یک مضمون بنام «تاریخ ادبیات داستانی»، «شناخت داستان» یا
«تاریخ ادبیات داستانی در افغانستان» وجود ندارد. این فقدانِ تدریسِ ادبیاتِ
داستانی نهتنها در دورهی لیسانس (کارشناسی) بلکه در دورهی ماستری (کارشناسی
ارشد) نیز قابل مشاهده است.
چهار سال که دانشجو در رشتهی زبان و ادبیات تحصیل میکند،
حتا چشمش در جزوههای درسی به واژهی «داستان، داستان کوتاه و رمان» نمیخورد؛
این درحالی است که تقریبا در هر سمتسر در این چهار سال تاریخ ادبیات تدریس میشود
اما همه بنابه رویکرد معمول تاریخ شعر و نظم است. مضمونی که در دو سمستر در صنف
چهار بنام «مروری بر ادبیات معاصر» یا تاریخ ادبیات معاصر تدریس میشود؛ حتا یک
عنوان به تاریخ داستان در ادبیات معاصر اختصاص داده نشده، همه تاریخ شعر و تذکرهی
شاعران است. با تاسف به دانشجو در این چهار سال تحصیلی گفته نمیشود که داستان نیز
شامل ادبیات است چه برسد که گفته شود داستان ژانر غالب در ادبیات معاصر است.
این فقدان تدریس
ادبیات داستانی در رشتههای زبان و ادبیات، بخصوص در رشتهی زبان و ادبیات پارسی
دری یک فقدان علمی و اکادمیک در شناخت ادبیات است که فقدان آن به عدم برنامهریزی
علمی و اکادمیک در تهیهی نصاب علمی ادبیات یا حتا میتوان گفت که به عدم شناختِ
علمی ادبیات توسط تهیهکنندگان نصابِ تحصیلی، برمیگردد. به نوعی فقدانِ تدریسِ
ادبیاتِ داستانی در نصابِ تحصیلی ما میتواند دلیلی بر کمدانشی علمی ما در شناخت
ادبیات و بخصوص ادبیات معاصر باشد. بنابراین باید به فقدانِ تدریسِ ادبیاتی
داستانی در رشتههای زبان و ادبیات توجه شود تا این فقدان در نصابِ تحصیلی رفع
شود؛ زیرا فقدانِ تدریسِ ادبیاتِ داستانی، فقدانِ علمی و اکادمیک در شناختِ ادبیات
است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر