نوشتار و کتابت مرز
بین تاریخ و ماقبل تاریخ است. حضور تاریخی انسان بیشتر از پنج هزار سال را دربر
نمیگیرد. حضور ماقبل تاریخی انسان بیشتر از یک میلیون سال میتواند باشد. سوال
این استکه چرا حضور تاریخی انسان اینهمه مطرح است، اما حضور ماقبل تاریخی بشر با
آنهمه زمان، چندان مطرح نیست.
انسان در دورههای
ماقبل تاریخ و در دورهی تاریخی، انسان بودهاست؛ پس چه باعث شدهاستکه حضور
انسان در دورهی تاریخی اینهمه قابل توجه است و در دورههای ماقبل تاریخ چندان
مورد توجه نیست؟ اگر قرار باشد که حضور خود انسان اهمیت داشتهباشد، در دورههای
ماقبل تاریخ و تاریخ انسان حضور داشتهاست؛ بنابراین رخدادی مهم باید رخ دادهباشد
که حضور انسان در دورهی تاریخی اینهمه مهم شدهاست.
این رخداد چه میتواند
باشد که حضور چند هزار سالهی انسان با اهمیتتر از حضور میلیون سالهی انسان شدهاست؟
این رخداد نوشتار و خط بودهاست. از زمانیکه انسان خط را اختراع کرد، تاریخ را
رقم زد. پیش از خط و نوشتار، انسان حضور تاریخمند در جهان نداشت. با رخداد نوشتار
رویدادها، دانش و اطلاعات را ثبت و قابل انتقال کرد. بنابراین آگاهی انسان از حضور
تاریخیاش به اساس رویدادهای گذشته بیشتر شد؛ دانش و اطلاعات گذشتهگان به آینده
انتقال یافت؛ مهمتر اینکه تجربهی هر نسل بر دانش و اطلاعات افزوده و مدون شد.
شروع تاریخ و شروع
تمدن همزمان است. پس خط و نوشتار نهتنها تاریخ، بلکه تمدن را نیز رقم زدهاست. تمدن
چند ویژهگی دارد که باید این ویژهگیها در کنارهم باشند تا یک تمدن شکل بگیرد: دانش
و آموزش، قدرت و مناسبات شهری. هر سه این موردِ تمدنساز به نوشتار نیاز دارد. اگر
به تمدنهای بشری از یونان، روم، اروپا، امریکا و... توجه کنیم، در محور همهی این
تمدنها نوشتار و کتابت قرار داشتهاست؛ یعنی علم و آموزش همانجا بودهاست.
به این اساس میتوانیم
بگوییم که تمدنها همه نوشتاری اند. نمیتوان از تمدنی فاقد نوشتار و کتابت سخن
گفت. اندیشهی منظم و منطقی در نوشتن شکل میگیرد. درست استکه بدون نوشتار نیز میتوان
اندیشید اما نمیتوان آنچنانکه لازم است، اندیشه را منطقی، دستهبندی و منظم کرد
و در یک چارچوب منطقی به عنوان کتاب ارایه کرد.
از آنجاییکه نمیتوان
در گفتار اندیشه را دستهبندی، منظم و تدوین کرد؛ بنابراین نمیتوان توسط گفتار
تولید اندیشه کرد. در گفتار، نقل اعتبار دارد که از نسل به نسلی روایت میشود.
معرفت شفاهی و گفتاری فاقد چارچوب فکری است؛ از نظر فکری، تولید اندیشه نمیکند؛
بیشتر استوار به سنت استکه تحولپذیری را برنمیتابد. اندیشهی مکتوب و نوشتاری،
منطقی، منظم و مدون استکه به صورت انتقادی و تجربی در پیشینه و بستر تاریخی خویش
به تحول، تکامل و تدوین خویش میپردازد.
موقعیکه به فلسفه و
علم میپردازیم، شروع میکنیم از یونان باستان؛ چرا؟ برای اینکه فلسفه به عنوان
معرفت عقلی و علمی در یونان مکتوب و مدون شد. یعنی تفکر منطقی، انتقادی و مدون از
یونان آغاز شد؛ توسط چه؟ توسط اندیشیدن مکتوب و نوشتاری.
اینکه میگوییم
اندیشیدن آغاز شد؛ این به این معنا نیستکه انسان نمیاندیشید. انسان پیش از
نوشتار میاندیشید. اما اندیشیدن مدون، منطقی و منظم نشدهبود که به نوشتار تبدیل
شود. طوریکه تاریخ و تمدن را با نوشتار آغاز میشود؛ اندیشیدن منطقی و منظم نیز
با نوشتار شروع میشود.
شاید این ادعای من که
اندیشیدن منطقی و منظم با نوشتار آغاز شدهاست، برای شما جالب، حتا نادرست باشد.
اما من دلیل دارم. چرا نوشتن برای شما از گفتن کرده، سخت و دشوار است؟ برای اینکه
نوشتن چارچوب منطقی، مستدل و منظم میخواهد. گفتار مثل این استکه شما خشت پرتاپ
میکنید تا بالای هم انبار شود. نوشتار به این معنا استکه کسی با این خشتها
تعمیر و ساختمان بسازد. اگر دقت کنیم، متوجه میشویم که انبار خشت با یک ساختمان
چقدر تفاوت دارد. نسبت اندیشیدن گفتاری و اندیشیدن نوشتاری میتواند نسبت انبار
خشت و ساختمان باشد.
اندیشیدن تا مدون و
منطقیکردنِ اندیشه فرق میکند. اگر با زبان میتوان اندیشید و با زبان نسبتا این
اندیشه را بیان کرد اما اندیشیدن فقط با نوشتار، منطقی، منظم، دارای چارچوب و مدون
میشود. بحث اندیشیدن نیست؛ بحث تدوین اندیشیدن منطقی و منظم در یک چارچوب است.
اگر قرار باشد، بین
کشورهای توسعهنیافته و توسعهیافته، نخستین تفاوت را درنظر بگیریم، این تفاوت،
فرهنگ شفاهی و فرهنگ مکتوب است. فرهنگ شفاهی و گفتاری فرهنگ جامعههای بدوی است.
هر جامعهایکه بدوی است، فرهنگ شفاهی و گفتاری دارد. جامعههای مدرن، توسعهیافته
و متمدن فرهنگ نوشتاری و مکتوب دارد. در جامعههای متمدن سخنرانی سیاستمدارن،
منتقدان، ادیبان، استادان و... مکتوب و نوشتهشده استند. هر رویداد اجتماعی، سیاسی
و فرهنگی با نوشتار مستند و تاریخمند میشود. اما در جامعههای توسعهنیافته و
بدوی سخنرانی سیاستمداران، منتقدان، ادیبان، استادان و... نوشتهشده و مکتوب
نیست.
حتا در جامعههای
بدوی افراد ترجیح میدهند که نوشته نکنند و صحبت کنند. نوشتن برای افراد در جامعههای
بدوی از سوی تکلیف است و از سوی افراد به امتیازِ اندیشیدن منطقی و منظم در نوشتار
آشنایی ندارند. بنابراین هر کس از هر جا که میرسد، پشت بلندگو قرار میگیرد و چند
سخنی میگوید. سخن گفتن که مشکل نیست. انسانها همه سخن گفته میتوانند؛ حتا
افرادیکه تحصیل ندارند، ممکن در برخِ موارد، نسبت به یک تحصیلکرده، بهتر خطابه
ارایه کند؛ یعنی خوشصدا باشد، حرکات و ادا انجام بدهد و بلیغ و فصیح باشد.
اما نوشتن کاری هر کس
نیست. نوشتن مطالعه لازم دارد، پیشینهی فرهنگی لازم دارد و به جامعهای متمدن نیازمند
است. در جامعهایکه اصالت بر گفتار و شفاهیبودن است، نمیتوان توقع داشت که
افراد بنویسند. زیرا چنانکه گفتهشد، نوشتن فقط عملی نیستکه یاد گرفتهشود؛
نوشتن عمل توام با تفکر است. بنابراین نوشتن اندیشیدن است، اندیشیدن خیلی منطقی،
منظم و جدی نسبت به اندیشهی گفتاری و شفاهی.
بر این اساس اگر بر
مناسبات فرهنگی جامعهی افغانستان نگاه کنیم، متوجه میشویم که فرهنگ غالب در
جامعهی ما فرهنگ گفتاری و شفاهی است. از این نظر، ما جامعهای با مناسبات فرهنگ
بدوی استیم. هنوز به اندیشهی مدون و منطقی نوشتاری دست نیافتهایم. محفلهای علمی
و ادبی ما گفتاری و شفاهی است؛ نقد و انتقاد ما گفتاری و شفاهی است؛ در نصاب درسی
مکتبها و دانشگاههای ما نوشتار هنوز جایگاهی ندارد؛ درسها گفتاری و شفاهی ارایه
میشود؛ اصلا کارها و ورکشاپهایی در برنامههای درسهای گفتاری وجود ندارد که
دانشآموز و دانشجو مکلف به نوشتن شود و نوشتن و ارایههای نوشتاری را متعلق به
درس بداند.
حتا تعدادی از درسهای
استادان دانشگاهها در افغانستان شفاهی و گفتاری است. خود استاد که کتابدرسی نمینویسد؛
نوشته نمیتواند. معلوم نیست گفتاری را که انجام میدهد به چه اساس و بر چه سند
مکتوب انجام میدهد. به دانشجو میگوید گپهای مرا یادداشت بگیرید.
بنابراین اگر چاپ
کتابهای درسی در مکتبها و در دانشگاهها را در نظر نگیریم میتوانیم بگوییم که
سنت فرهنگی تدریس در مکتبها و دانشگاههای ما شفاهی و گفتاری است. شاید بگویید
این ادعا درست نیست. اگر این ادعا را قبول هم نکنید؛ متاسفانه این ادعا واقعیت
دارد. چرا واقعیت دارد؟ برای اینکه نوشتن در درس مکتبها و دانشگاههای ما
جایگاهی ندارد. معلم صحبت میکند. دانشآموز و دانشجو صحبت میکند. فقط روز امتحان
دانشآموز و دانشجو مکلف است، چند سطر بنویسد. حتا تعدادی از معلمها امتحان خود
را نیز تقریری و شفاهی میگیرند.
درسها در کتابهای
درسی طوری باید ارایه شود که دانشآموز و دانشجو، در هر چند درس یک تکلیف و کار
نوشتاری داشتهباشد. موضوع را جست وجو کند، بنویسد و ارایه کند. بسیاریها را دیدهام
از دانشگاه فارغ شدهاند، میگویند باید یک موضوع را بنویسم اما نوشته نمیتوانم.
اگر بپرسی چرا؟ میگویند که رشتهی درسیاش ادبیات نبودهاست؛ خیال میکنند، فقط
کسانیکه ادبیات بخوانند باید بتوانند بنویسند! درحالیکه متاسفانه ادبیات خواندهها
نیز نوشته نمیتوانند و میگویند نوشتن استعداد خدادادی است.
در کابل شاید هر ماه
چند محفل ادبی، فرهنگی و آموزشی-علمی برگزار میشود اما همهی این محفلها شفاهی
برگزار میشود. در پایان محفلها چند عکس سلیفی گرفته میشود؛ محفل تمام میشود.
از محفل نه سندی میماند و نه محفل برایند ادبی، فرهنگی و علمی دارد. درصورتیکه
محفل و برنامه نوشتاری نباشد؛ طبعا که سندی به جا نمیماند. تنها سندی که از محفلها
میماند، چندتا عکس است.
از چند سال به این
سو، دو نفر مدعی استند که رییس اتحادیهی نویسندگان افغانستان و رییس اجرایی این
اتحادیه استند؛ از یک اینها پرسیدم، شما که ادعا دارید اتحادیهای را بنام اتحادیهی
نویسندگان افغانستان تاسیس و مدیریت کردهاید، چه دستاوردی دارید؟ اثری از شاعران
و نویسندگان چاپ کردهاید؟ مجلهای راه انداختهاید؟ سیمینارهای علمی و فرهنگی
برگزار کردهاید؟ مقالهی این سمینارها کجا است؟ میگوید عکس داریم!. حالا فکر
کنید، اتحادیهای که نامش اتحادیهی نویسندگان؛ گویا چهار سال از فعالیتش میگذرد
اما در این مدت هیچ نوشته و مکتوبی از این اتحادیه نماندهاست.
موقعیکه از چهار سال
فعالیت اتحادیهی نویسندگان ما یک ورق نوشته باقی نماندهاست. اتحادیهی نویسندگان
ما که اصالتش بر شفاهیگری و بدویگری است؛ تنها چهار سال فعالیتش سه قطع عکس است،
از دیگران نمیتوان شکایت کرد که چرا نمینویسند. به کسی برنخورد، از نظر فرهنگی
هنوز فرهنگ بدوی در مناسبات فرهنگی ما حاکم است؛ زیرا فرهنگ شفاهی بر مناسبات
فرهنگی ما غلبه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر