حافظ گفتهبود «از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر/ یادگاریکه در
این گنبد دوار بماند» آیا انسان معاصر هنوز فرصت و فراغت برای عشق دارد که صدای
عشق را تنها یادگاری بداند که در این گنبد دوار میماند؟ یا اینکه عشق نیز مانند
فیشن، خرید چیزها که ارزش یکبار مصرف دارند و تغییر مُد درهر ماه و در کشورهای
جهان سومی هر ششماه، جزیی از بازار شدهاست؟
بنابراین هنگامیکه سخن از عشق میگوییم، باید بپرسیم که
«سخن از چه میگوییم؟» زیرا گرفتارهاییکه انسان معاصر دارد؛ ارزشهای غالبیکه
بازار برهمه روابط و مناسبتها دارد؛ در سیطرهی فضای مجازی، انسان دیگر واقعیت نه
بلکه، آیدیهای مجازی است؛ و... آیا ممکن است که کنار آب رکناباد و گلگشت مصلا قدم
بزنیم و بگوییم از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر؟ یا مانند مولانا بگوییم «عشقهایی کز
پی رنگی بود/ عشق نبود عاقبت ننگی بود».
اما پرسش این استکه این عشق بیرنگ یا عشق یکرنگ به کِی
به چی؟ در روزگاریکه مناسبتها همه، مجازی و به اساس رنگ است، چگونه میتوان از
عشقی سخن گفت که بیرنگ است؟ انسان معاصر به همهچه به عنوان فرصت، رنگ و بازی
نگاه میکند. عشق نیز فرصتی است برای بازی. بنابراین موقعیکه در روزگار معاصر از
عشق سخن میگوییم حتما باید بپرسیم که از چه سخن میگوییم؟ عشق دیگر بیماری نیستکه
مولانا میگوید «عاشقی پیداست از زاری دل/ نیست بیماری چو بیماری دل». عشق در روزگار
مولانا و حافظ، گرفتاری، بیماری و امتحانی بود دشوار؛ اما عشق برای انسان امروز، فرصت
و بازی است؛ فراتر از فرصت و بازی، غایتی ندارد.
از آنجاییکه رویکرد غالب محتوایی غزلهای مهتاب ساحل اکثرا
عشق است و معمولا سخن از عشق میگوید؛ بنابراین بهتر است ببینیم از عشق که سخن میگوید
از چه سخن میگوید؟ از یک عشق مطلق، کلی، ماندگار، بیرنگ و ادبی سخن میگوید یا
از یک عشق زمینی، فردیتیافته، جزیی و دارای جنس سخن میگوید؟ مهتاب ساحل در
عاشقانهسرایی نسبتا بیانِ خود را دارد که زنانگی، اعتراض به فرهنگ مردمحور و
زبانی نسبتا معاصر از ویژگیهای آن است. عشق از نظر ماهیت در غزلها زمینی است. اما اینکه نگاه به
عشق چقدر زمینی و اروتیک است، چگونه بیان شده و در زبانِ شعر چگونه به اجرا درآمدهاست،
باید در شعرها دیدهشود:
یکبوسه از لبان تر ای ناخلف بده/ یکاستکان شراب رُز از روی رف بده
یکدشت شو کنار تنم سبز و معتدل/ خرگوشهای پیرهنم را علف بده
چون تیر در عبورم از این زندگی پوچ/ کاری بکن، مسیر ببخشا،
هدف بده
سنجاق کن لبان مرا بر لبان خود/ جانی به این دو ماهیِ رو به
تلف بده
ای ابر بر سواحل سوزان سری بزن/ یکقطره آب در دهن این صدف بده
نگاه به عشق در این شعر زمینی است. خواهشهایی مطرح استکه
بهنوعی تنانه و این جهانی استند. بوسه از لبان و یک پیاله شراب از خواستهای
عاشقانهی مطرح در آغاز شعر است. در بیتهای بعدی کوشش شده، احساس عاشقانه بیان
شود و فضای شعر عاشقانه شود. بیانِ احساسِ عاشقانه و تصویرسازی برای فضای عاشقانهی
شعر خوب تحقق یافته است.
توقعِ دشتشدن معشوق و علفدادن خرگوشهای پیرهن مناسبت
معنایی تداعیبرانگیز و تصویری پیدا کردهاست. در سطر سوم به پوچی و گذشت زندگی
اشاره میشود که عشق، تنها دلمشغولی در گذارایی و پوچی این زندگی، میتواند باشد.
در سنجاقشدن لبان و جانیافتن دو ماهی رو به تلف، واژهها مناسبت تصویری دارند.
درست استکه بیتها بهگونهای تکرار هم اند که خواستی مشخص را مطرح میکنند؛ یعنی
از معشوق، خواهش عشق میشود. اما هر بیت، اجرای تازه دارد که این اجرا موجب میشود
شعر را خواندنی کند.
خرگوشهای پیرهن و دو ماهی رو به تلف، ترکیبهای تصویری
نسبتا خلاق در این شعر استند. زبان شعر نیز معاصر است. یکاستکان شراب رُز از روی
رف و سنجاقکردن لبان اشاره به اشیای معاصر میتواند در شعر باشد که بیانگر زمانمندی
در شعر میشوند. اگرچه «چون تیر در عبورم» و «یکقطرهآب در دهن صدف دادن» تعبیری
سنتی است.
زن در این شعر از جایگاهی عاشق سخن میگوید، یعنی دارای
کردار تنانه و فاعل نفسانی است: «یکبوسه از لبان تر ای ناخلف بده». اما شعر، چندان
فردیت پیدا نمیکند. بنابه اشارهی خرگوشهای پیرهن و زبان نسبتا نرم و لطیف شعر
میدانیم که شخصیت شعر و سرایندهی شعر زن است.
بنابراین بیان عاشقانه در شعر، کلی است. هیچ اشارهای به
فردیت و نسبتی خاص به عاشق و معشوق مطرح نمیشود. فقط اینکه زن از جایگاهی عاشق
سخن میگوید و عشقخواه است نه عشقپذیر؛ این امر میتواند ویژگی و نسبتی خاص در
این شعر باشد.
به زمینیبودن عشق در شعرها اشاره شد، بهتر است به زیباییشناسی
و صور خیال شعرها اشاره شود. اگرچه زبان غزلها معاصر است، اما زیباییشناسی و صور
خیال غزلهای مهتاب ساحل نسبتا سنتی است. زیباییشناسی و صور خیال سنتی در غزل،
امری معمول و طبیعی است، زیرا غزل مناسبتهای جدی با پیشینهی غزل فارسی دارد که
این مناسبتها بیانگر رابطهی غزل با سنت غزل شعر فارسی است.
بنابراین مهم این استکه چگونه از این سنت استفاده کرد.
استفادهی مهتاب ساحل از تلمیحهای سنتی غزل شعر فارسی زیاد کلیشه نیست، تازهگی
دارد: «پلنگ سر به راه من، کمین زده به ماه من!/ چرا به فکر خوردن غزال نیستی»
کمینزدن پلنگ به ماه، خیلی ظرافت دارد. منظور از اینکه زیباییشناسی و صور خیال
غزلهای مهتاب ساحل، سنتی است؛ این استکه شاعر در کاربرد نشانهها و تلمیحهای سنتی
موفقانهتر عمل میکند تا از نشانهها و مناسبتهای معاصر.
در تصویرسازی از تلمیحها و مناسبتهای تصویر سنتی بیشتر
استفاده میکند و دیده میشود که تعلق ذهنی به چنین زیباییشناسی دارد: «من علمدار
ذلیخا شدهام تا ببری/ آبرو از رخ صدسالگی اجدام». «خط و خال یوسف که گرفتهست
جهان را». «راه تو را هموار میخواهم به آن سوها/ آه! ای پلنگ خیره سوی بچهآهوها!».
«زندگی قسمتی از بوسه شیرینی بود/ زندگی هیچ نمیبرد تو را از یادم».
تعبیرهای عاشقانهی مهتاب ساحل از مجموعهشعری قبلیاش تا
«سوره گیسو» چندان تغییر و تحولی نکردهاست؛ همچنان در همان فضا، شیوهی بیان و
تصویرسازی باقی ماندهاست. یعنی واژگان شعر شاعر، تعبیرهای شاعر و درکل مناسبتهای
بیانی شاعر چندان وسعت پیدا نکردهاست. طبعا وجود و تکرار تعدادی از واژگان و
تعبیرها میتواند برای شعرهای یک شاعر، ویژهگی و شاخصه باشد اما تحول در تعبیرها
و بیشترشدن دایرهی واژگان و وسعت مناسبتهای زبانی نیز اهمیت ادبی و هنری خود را
دارد.
غزلهای مهتاب ساحل ضمنِ عاشقانهبودن، جنبههای ظریف
اجتماعی-انتقادی نیز دارند که طنزی استند، زیرا خیلی مستقیم و سرراست بیان نشدهاند.
اهمیت جنبههای انتقادی ظریفانهی شعرها در بیانِ طنزی آنها است:
زندگی را بگذارید ریاضی باشد/ خط تقدیر دو دلداده موازی
باشد
«نفس باد صبا مشکفشان» را چه کنم؟/ سهم این سرو که باران
مجازی باشد
شیخ در بیم از آتشزدن روسریام/ که مبادا پس از آن لشکر
نازی باشد
زن که باشی و دلت گریه بخواهد، باید/ آشپزخانه و چاقو و
پیازی باشد
بغض خود را بخوری جان بکنی آخر عمر/ حضرت شوهرت ایکاشکه
راضی باشد!
من به این زجر، زمان و تن و تسلیمشدن؟!/ کار زن نیست که
بازنده بازی باشد!
این شعر فراتر از جنبههای شاعرانهاش که جنبه دارد؛ خیلی
مناسبتهای اجتماعی دارد. این مناسبتها ظریفانه بیان شدهاند. ریاضیبودن زندگی
در مصرع نخست بیمعنا بهنظر میرسد، اما موقعیکه با موازی تناسب و ایهام پیدا میکند؛
مناسبت تداعیگرانه و تصویری مییابد. مناسبت اجتماعی بیت این استکه جامعه و
خانوادهها نمیگذارند جوانان خود سرنوشت زندگی شان را عاشقانه، رقم بزنند.
اشاره به شیخ نیز مناسبت اجتماعی دارد. مراد از لشکر نازی،
موی زن است. «نازی» چند معنا و ایهامدار است. میتواند نازیدن را تداعی کند.
آشپزخانه، چاقو و پیاز با زن در فرهنگ مردانه، مناسبت مجازی دارد. وقتی از آشپزخانه
و پیاز نام میبریم، زن را به یاد میآورد. مهمتر از همه، نامبردن این وسایل به
شعر عینیت بخشیده و جزیینگری در شعر مطرح شدهاست.
مدرنترین بخشهای کار مهتاب ساحل در غزلها شوخیهای نسبتا
زنانه است. این شوخیها به شعرها جنبهی زنانه و شاخصه میبخشند. نمونهی چنین
شوخیهای زنانه را در غزل معاصر زنان کم داریم: «قصه آخر شد و در خانه نپرسید کسی/
که چرا دل به جکرگوشه مردم دادم». «وقتیکه نخوابیده به پهلوی تو مست است/ بد نیست
اگر مادر فرزند تو باشد». این شوخیها در ضمنِ جنبههای تغزلی، به شعر تجربهی
زیستهی فردی و جزیینگرانه میبخشد.
بنابراین موقعیکه
از عشق در غزلهای مهتاب ساحل سخن میگوییم در واقع از عشق زمینی سخن میگوییم که
این عشق بیشتر جنبهی بازی، سرگرمی و دلمشغولیهای تنانه دارد. اما عشق چندان جنبهی
زیسته و جزیینگرانه پیدا نمیکند، بیشتر کلی توصیف میشود. زبان غزلها معاصر
است. تناسبهای معنایی تداعیگرایانه و تصویری بهخصوص در سطح معنا خوب جا میافتد؛
گاهی جنبههای زبانی و تناسبهای آوایی نیز مطرح میشود اما کم است. زیباییشناسی
غزلها تقلید از سنت نه بلکه جانمایه و ژرفساخت سنتی دارند. تناسبهای تصویریکه
بیانگر زیباییشناسی مدرن باشند نیز در شعرها مطرح است: «زن که باشی و دلت گریه
بخواهد، باید/ آشپزخانه و چاقو و پیازی باشد».
باید عرض شود مهتاب ساحل از شاعران غزلسرایِ معاصر
افغانستان استکه غزلهای عاشقانه با ویژگیهای زنانه و جنبههای اجتماعی میسراید.
اگر چند شاعر غزلسرا در این جنبهها داشتهباشیم، یکی آن مهتاب ساحل است.
غزل نویسی معاصر فارسی در موازات اشعار غیر فارسی طبیعتا نیاز دارد تا از تخیلات متواتر کاسته و بر اساس وقایع جان بگیره، موادی که مهتاب در اکثر شعرهایش از آن استفاده کرده مواد حقیقی هستند و این اتفاق شعرهای او ره دلچسپ تر و مزه دار تر میکنه، من با شناخت خیلی نزدیک و سابق که از بانو ساحل دارم صمیمانه کارهای او را تقدیر میکنم و بخودم میبالم که از آشناهای او هستم.
پاسخحذف