۱۳۹۳ بهمن ۱۰, جمعه

نگاهی به مجموعه شعر "با شعرهایم قایقی بساز" از نذیر احمد بهراد

از نذیر احمد بهراد تا هنوز دو مجموعه شعر خوانده ام که هر دو، شعر کوتاه است: کلاغ و گندمزار، و دیگر همین مجموعه که سخن درباره اش است. بهراد با ارایه این دو مجموعه، انگار که شعر کوتاه را برای سرایش انتخاب کرده و می خواهد ادامه بدهد. ما به اندازه گونه های دیگر شعر در ادبیات، گونه شعر کوتاه را نداریم اگر نگوییم که شعر کوتاه رویکرد تازه است در ادبیات شعری ما؛ پیشینه چندانی نیز ندارد بلکه از رواج کوتاه سرایی، یکی دو دهه نمی گذرد. بنابر این، پرداختن به این رویکرد شعری می تواند از جایگاه خاصی برخوردار باشد؛ برای این که می تواند به جریان کوتاه سرایی رونق بیشتر بخشد و جای نسبتن خالی کوتاه سرایی در ادبیات شعری ما پر اگر نه، چشمگیر شود. اگر از حق نگذریم مبنای نظری شعر کوتاه و چیستی (ماهیت و حد وحدود) آن در ادبیات نظری و نقد ادبی ما چندان شناخته شده و مشخص نیست؛ از این نگاه پرداختن به شعر کوتاه هم برای منتقد و هم برای شاعر کوتاه سرا، سردرگمی های خودش را دارد؛ همین اکنون که من می خواهم درباره شعرهای کوتاه بهراد نظر بدهم دچار کمبود پشتوانه نظری و معرفت نقادی در باره شعر کوتاه استم؛ تا جایی که من در باره نظریه و نقادی در باره شعر کوتاه در ادبیات ما (ادبیات افغانستان) اطلاع دارم، منبع مشخص و قابل اعتنا در این باره وجود ندارد؛ البته که منابع در این باره در ادبیات ایران وجود دارد که ما هم می توانیم استفاده کنیم اما نظریه ها تا در ادبیات یک کشور بومی نشود، معرفت انتقادی و تولید ادبی نمی تواند چندان جان بگیرد؛ بنابر این ما نیازمند بومی کردن نظریه و معرفت های انتقادی در باره ادبیات و گونه های ادبی و شعری، به خصوص شعر کوتاه در ادبیات خود ما استیم تا هم تولید ادبی جان بگیرد و هم نقد ادبی بتواند به توسعه امکان پدیده های ادبی بپردازد و در نتیجه این رابطه، گفتمان ادبی و نقد ادبی توسعه یابد. محمود فلکی بنا به تشخیصی که از شعر کوتاه ایران دارد، شعر کوتاه را به سه دسته تقسیم می کند: شعرک، هایکو و ترانک. البته این دسته بندی از شعر کوتاه ایران، جامع و مانع ترین دسته بندی نیست؛ نظرها و دسته بندی های متفاوت از شعر کوتاه ایران وجود دارد که خوانندگان می توانند نظرهای متفاوت در باره شعر کوتاه را در کتاب "کوته سرایی" تحقیق سیروس نوذری دنبال کنند. آنچه را که محمود فلکی ترانک می نامد: "کوتاه ترین شعر کاملی است که ساخت و معنای مشخصی دارد، که نه مانند شعرک، تنها تصویری واحد است و نه مانند هایکو، تنها دیدار طبیعت است و بی تصویر." (محمود فلکی، به نقل از کاووس حسن لی در کتاب گونه های نو آوری در شعر معاصر ایران، ص 251 ) در این یادداشت قصد نقد یا بررسی تخصصی شعرهای "با شعرهایم قایقی بساز" را ندارم، برای این که پشتوانه نظری لازم و معرفت انتقادی لازم در ادبیات ما نسبت به گونه شعر کوتاه اندک است، بنا به اندک بودن منابع معرفتی در باره شعر کوتاه، دانش انتقادی من نیز اندک است و تخصص لازم و کار شناسانه ندارم. بنابر این می خواهم بیشتر با چشم اندازی وارد شعرها شوم که جنبه معرفتی دارد تا نقادی. با پرداختن به جنبه معرفتی این شعرها، حداقل می خواهم به معرفت شعر کوتاه در ادبیات شعری ما افزوده شود. اگر دقت کنیم گونه های کوتاه سرایی از مکانیسمی برخوردار است که گونه های بلند آن مکانیسم منسجم را ندارد؛ اگر در ادبیات کلاسیک به رباعی نگاه کنیم، رباعی از یک مکانیسم خاص نسبت به قصیده، غزل و مثنوی و... برخوردار است؛ شما از غزل، قصیده، مثنوی و... می توانید بیت یا بیت های را بردارید یا جابجا کنید، در مکانیسم شعر شاید چندان اتفاق جدی رخ ندهد اما در رباعی هیچ حذف و زیاد کردن یا تغییر را نمی توان وارد کرد. شعر کوتاه در شعر معاصر، با گونه های دیگر شعر معاصر، ویژگی رباعی را با قالب های دیگر شعر کلاسیک دارد. از این نگاه، شعر کوتاه هم از نظر مکانیسم و ساختمان و هم از نظر فرم بخشی محتوایی، توجه خاص می طلبد؛ ممکن در شعرهای بلند این توجه خاص چندان الزامی نباشد. تا جایی که من بنا به دسته بندی محمود فلکی به شعرهای احمد بهراد در "با شعرهایم قایقی بساز" نگاه کردم، شعرهای کوتاه این مجموعه را "ترانک" یافتم زیرا شعرها معمولن از نظر ساخت و معنا کامل اند و اکثر شعرها داری تصویر است البته نه تصویر مجزا و مجردی که در "شعرک" مطرح است. 

 «در باریکه ی این رود سپید
 شب قویی ست
 خفته در چشمانت» 
  این شعر، ساخت مناسبتی خوب دارد و مناسبات فرمیک بین عناصر درون متن برقرار است. شاعر با آنکه بطور مشخص از نشانه های صور خیال کلاسیک (تشبیه و استعاره و...) استفاده نکرده است؛ چند مناسبت تصویری مرتبط بهم را ارایه کرده است که این مناسبت های تصویری در ارتباط درون متن شعر، نسبتن حلقه ای اتفاق افتاده است.
"در باریکه ی این رود سپید" را اگر بی ارتباط به دو سطر دیگر شعر در نظر بگیریم چندان مناسبت تصویری اش تصورکردنی نیست؛ هنگامی که "شب قوی ست/ خفته در چشمانت" میاید، مناسبت تصویری تصورکردنی می شود که "باریکه ی این رود سپید" سپیدی چشم است، و "شب قوی ست" قو، سیاهی یا مردمک چشم است.
در این مناسبت دهی ها بین چشم و رود، بین قو و شب با مردمک چشم، آشنایی زدایی ایجاد شده است و این آشنایی زدایی ما را دچار فرایند تصویری شعر می کند. مهم تر از همه هیچ واژه را نمی توان در این شعر زیاد یا کم کرد؛ این چنین مکانیسم می تواند از خوبی شعر کوتاه باشد.

"باران بدون چتر
 درخت را هم وسوسه می کند
برجسته گی های چادرت."
  به نظرم این شعر، خیلی فوق العاده است، ساختمان شعر خوب اتفاق افتاده است و منظور نیز چنان با ظرافت ارایه شده است که درک اش تیزهوشی می خواهد؛ با آنکه هیچ نشانه ای از بکارگیری لفظی و فزیکی صور خیال در شعر دیده نمی شود اما منظور شعر را بی تیزهوشی تخیل نمی توانی تصور کنی. شعر برقراری مناسبت ها را طوری باز گذاشته تا خواننده با تخیل، حلقه رابطه مناسبت ها را برقرار کند: حلقه یک "باران بدون چتر" حلقه دو "درخت را هم وسوسه می کند" حلقه سه "برجسته گی های چادرت." برقراری حلقه مناسبت باران و چتر و وسوسه شدن درخت، بی فعال شدن تخیل چندان ممکن نیست؛ تیزهوشی ذوق تخیلی در کار است که با خواندن "برجسته گی های چادرت." فعال شود تا حلقه مناسبت تخیلی بین باران و چتر و وسوسه شدن درخت برقرار شود؛ موقعی که درخت وسوسه می شود، بنشین و خیال بزن که وضعیت وسوسه انگیز ما چطور است!

از این نمونه شعرها "با شعرهایم قایم بساز" زیاد دارد اما شعرهای هم دارد؛ با آنکه شعرها، گیرایی و جذبه دارد؛ می توان در ساخت شعر دستبرد زد و یا جابجایی را در شعر وارد کرد:
 "رازهای زیادی 
عشق های زیادی
  مدفون شده است در من
کنجکاو نباش
 سکس با من
 دود سیگاری ست
 که باد خواهد برد.»
این شعر، به خواننده، حس می دهد، نوستالژیا و ذوق هنری دارد؛ اتفاق آخر شعر، خیلی خوب جاافتاده است. با اینهم می شود سطرهای آغازی شعر را تغییر داد؛ یا زیبایی شناسی بیانی بخش آغازی شعر را طوری دیگر، بیان و ارایه کرد.

اگر دیدگاه کلی به شعرهای این مجموعه داشته باشیم، پیرنگ و فرم ذهنی شعرها، تنهایی و فراق است؛ شاعر، به تنهایی و فراق انسان، به ویژه به احساس انسان معاصر از تنهایی و فراق، با انتخاب گونه های شعر کوتاه، فرم داده است و تنهایی و فراق را احساس کردنی کرده است؛ تنهایی های که در روزمرگی ها برای ما اتفاق می افتد و فراق هایی که با گذشتن از کنار درختی و با ترک دوستی و... به ما دست می دهد.

تا جایی که من چند مجموعه شعر کوتاه را از شاعران کابل، از هادی ایوبی، وحید بکتاش و یاسین نگاه را خوانده ام؛ بنا به جریان کوتاه سرایی در ادبیات ما، شعرهای "کلاغ و گندمزار" و شعرهای "با شعرهایم قایقی بساز" نمونه های خوب می تواند در کوتاه سرایی باشد.

یعقوب یسنا

نگاهی به مجموعه شعر "تو را به سجده گل های سرخ می خوانم" از مژگان ساغر شفا

تا سردچار آفت تنهایی ام عزیز!
سرد است چای سبز شکیبایی ام عزیز!

تو را به سجده... شامل هفتاد و یک غزل، هژده شعر آزاد و هژده شعر کوتاه، رباعی و دو بیتی است؛ انتشارات امیری امسال کتاب را در کابل چاب کرده است.

غزل ها با زندگی معاصر درکل و با زندگی زن بطور خاص مناسبت برقرار کرده است. زبان غزل ها ساده، صمیمی و معاصر است؛ همه می دانیم غزل از نظر قالب، زیبایی شناسی، رویکرد عاشقانه و واژگان با ادبیات کلاسیک مناسبت دارد که هر غزل معاصر، حتا در غزل پست مدرن، این مناسبت وجود دارد. غزل های تو را به سجده... مناسبت خوب با غزل کلاسیک برقرار کرده است و با بهره گیری تحول یافته از زیبایی شناسی غزل کلاسیک به زیبایی شناسی غزل های کتاب غنا بخشیده است و زیر بار سنگین غزل کلاسیک و سنتی به تحلیل نرفته است؛ بنابر این، غزل های کتاب با زندگی معاصر از نظر رویکرد اجتماعی، زبان و عشق مناسبت برقرار کرده است و این مناسبات به غزل ها موقعیت بینابین داده است که نه کاملن با ادبیات کلاسیک بریده است و نه دغدغه، نگرانی و مناسبت انسان معاصر را فراموش کرده است. فکر می کنم انتخاب سرایش شعر در قالب غزل، بایستی چنین رویکردی داشته باشد، برای این که قالب غزل به عنوان یک قالب سنتی، اساسات خودش را بر شعر تحمیل می کند و بی حفظ اساسات نمی توان شعر گفت و غزل نامید. غزل با حفظ اساسات اش امروز یکی از گونه ها یا قالب های شعری است که در کنار گونه های دیگر شعر معاصر به حضورش ادامه داده است و خوب پیش آمده و مخاطب خودش را نیز دارد.

نگاه این یادداشت به غزل های تو را به سجده... نه نگاه رادیکال پست مدرن است و نگاه رادیکال سنتی گرا، نگاه میانه رو و بینابین است؛ با همین نگاه بینابین چند غزل را می خوانم:

کسی که حوصله یا درد را سخن زده است
  زنیست مست که بی می، می کهن زده است
  چو سیب سرخ بر آن شاخه، پشت پنجره ات
  هزار بار نگاهت بر آن دهن زده است 
  تو آتشی که دلش را خراب می سوزی
  چو بوسه ای که نسیمی به یاسمن زده است
  به روی آینه ایستاده از خودش پرسید
  که فال فاجعه ها را به نام من زده است؟
 بیا و ثانیه ها را زعشق رقصان کن
 که "روژ" سرخ به لب های خویش زن زده است
  تمام خستگی اش را به بوسه ای برچین
 زنی که تهمت نام تو را به تن زده است
چه چای سرد، هوا تلخ، شعر، برف، سکوت
 کجا شد آن که برایم گپ از چمن زده است
  کجا شد آن که ببیند چگونه ویرانم
  کجا شد آن که مرا گل به پیرهن زده است

این غزل نگاه اش به زندگی نگاهی ست معاصر؛ نگاه یک زن است. می دانیم که نگاه غزل سنتی نسبت به عشق نگاه مردانه است و غزل از زبان مرد سخن می گوید، حتا اگر زنان هم در این قالب شعر گفته اند با پیروی از زیبایی شناسی عاشقانه مردانه غزل پیروی کرده اند و از زبان مرد سخن گفته اند که نمونه چنین رویکرد سنتی را از غزل در شعر مخفی بدخشی و عایشه درانی داریم؛ در حالی که سرایندگان شعر، زن است اما سخنگو عشق مردانه استند و احساسات و عواطف شعر شان احساسات و عواطف مردانه است و معشوق درون شعر شان زن است تا مرد.

این غزل تابع نگاه سنتی مردانه غزل نیست، زبان، بیان و عواطف شعر، مشخص است که شاعر زن است و رویکردش نسبت به عشق از این نگاه معاصر است:

بیا و ثانیه ها را ز عشق رقصان کن که "روژ" سرخ به لبهاش زن زده است تمام خستگی اش را به بوسه ای برچین زنی که تهمت نام تو را به تن زده است

مناسبت های در این شعر است که خیلی تازه است و از نگاه زیبایی شناسی ذوق، غافلگیر کننده است:

چو سیب سرخ بر آن شاخه، پشت پنجره ات
هزار بار نگاهت بر آن دهن زده است

البته در این شعر مناسبت های سنتی هم است "چو بوسه ای که نسیمی به یاسمن...، فال فاجعه ها را به نام من..." این مناسبت ها خوب اتفاق افتاده و رابطه بینامتنی این غزل را با ادبیات کلاسیک برقرار کرده است.

بیت نخست این غزل با موضع گیری آغاز می شود، که این موضع گیری هم می تواند یک اعتراض در برابر ادبیات مردانه با رویکرد سنتی باشد و هم بیانگر زنی است که مستقل از مرد با زندگی و جهان درگیری دارد و زنی نیست که ابژه ای باشد و زیر نگاه مرد خلق شود بلکه این زن "خود و سوژه" دارد:

کسی که حوصله یا درد را سخن زده است
 زنیست مست که بی می، می کهن زده است

شعرها از نظر اجتماعی، رویکرد اجتماعی دارد؛ حتا موقعی که از عشق سخن می گوید رویکردش به عشق بیشتر به عنوان یک امر اجتماعی است؛ در حالی که غزل سنتی، فقط از عشق می گوید آنهم بی هیچ جنبه اجتماعی.

غزل اجتماعی از رویکردهای معاصر غزل است که غزل خواسته است تا با رویکرد اجتماعی با زندگی معاصر، مناسبت برقرار کند. غزل های تو را به سجده... با رویدادهای زندگی و جامعه، مناسبت برقرار کرده است و موضع بشری نسبت به رویدادها گرفته است. در غزل "بهسود" می خوانیم:
...

 نیست از عشق و سرافرازی خبر
  تا رییس خلق نامردم شده است
  تا کجاها خون ما را ریختند
  سر بریدن قسمت بیگم شده است
...

قاضی خوش طالع شهرم نگر
 سجده کرده، خم به پای خم شده
...


 شاعر در غزل "یعنی این!" با یک شعر حافظ، گفت وگو خوب انجام داده است و در این گفت وگو، زنانه گی را به عنوان یک امر مثبت با رویکرد اروتیک ارایه کرده است:

سوره عشق تو از بر شده ام، یعنی این
  شاعر خطه خاور شده ام، یعنی این
 با همین پیرهن ساده شدم محشر محض
  دل نگه دار که دلبر شده ام، یعنی این
  صورتم داغ، دل تنگ تو و خواهش تو
 عکس گل گونه خاور شده ام، یعنی این
  چشم وا کن که به دلخواه دلت سبز شدم
 بهر تو، قامت دیگر شده ام، یعنی این
 پای تا سر همگی شعله عشقم ای جان!
 از تو صدچند بلندتر شده ام، یعنی این
  برف هم هیچ مرا دور نسازد از تو
 مرسل سرخ و معطر شده ام، یعنی این
حال من خوب نب,د، لیک پس از بوسه تو
  خوب نه، خیلی بهتر شده ام، یعنی این
  تو ز من دل نبری؟ هیچ نگویی یعنی چه؟
  سر بکش باده به ساغر شده ام، یعنی این

تو را به سجده... تک بیت های قشنگ و مناسبتی نیز در درون غزل ها دارد که هم در غزل ها و هم به تنهایی و بیرون از غزل ها خوانده می شود و معنادار است:

ببین که یاد تو را تار تار بافته ام
  برای شال زمستانی ام پودی!
*

چقدر ناله در اندام شیشه جاری است
   نشاط قرض بده، آه، زود کاری کن!
*

مرا بگیر به دست خودت شهید کن
  چو نقشبندی سرداده پر ز اسرارم
*

بیا و آینه شو، پیش روی من بنشین
   به رنگ گندم خود از تبار گلنارم
*

  تا کجاها خون ما را ریختند
  سر بریدن قسمت بیگم شده

این یادداشت نگاهی گذرا به بخش غزل ها به ویژه به چند غزل کتاب بود، درحالی که کتاب رباعی، شعر کوتاه و دوبیتی های خوب نیز دارد که دوبیتی هایش با ذوق و زبان روزه مردم ارایه شده است:

گفتی که مرا دوست نداری، خیر است
  سرگرم هزار گونه کاری، خیر است
  گفتی که دلت پیش کسی در بند است
یک عمر اگر تو انتظاری، خیر است

یعقوب یسنا

كشف هويت انسان در شي (خوانش از شعر زينت نور)

آدمي...
ﯾﮏ ﺻﺒﺢ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ
  ﻭ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ ﺧﺸﮑﯿﺪﻩ
 ﺑﺮﮔﻬﺎﯼ ﺳﺒﺰﺕ ﻫﻤﻪ ﺭﯾﺨﺘﻪ
  ﭘﺮﻧﺪﻩ ﻫﺎﯾﺖ ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﭘﺮﯾﺪﻩ ﺍﻧﺪ
 ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺍﺯ ﻣﯿﻮﻩ ﻫﺎ،
 ﭘﺨﺘﻪ ﻭ ﻧﺎ ﭘﺨﺘﻪ ﺩﺍﺷﺘﯽ
  ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺩﺭ ﺳﺒﺪ ﺯﻣﯿﻦ...
 ﺗﻮ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯼ ﺑﺎ ﭘﺎﯼ ﺑﯽ ﺟﻔﺖ
  ﻓﺮﻭ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﮔﻞ
  ﻭ ﺯﻣﺴﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺳت...

ﺁﺩﻣﯽ ﺩﺭﺧﺖ ﺍﺳﺖ
  ﺩﺭﺧﺘﯽ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺻﺒﺢ
  ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ،
  ﺍﺯﺧﻮﺩﺵ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ...

شعر بی هیچ مقدمه ای آغاز می شود "یک صبح بلند می شوی"، این آغاز، شعر را به اوج رویداد شعر می برد؛ اتفاق و دلیلی ارایه نمی دهد که چرا در یک صبح، ناگهان با این همه تغییر رو به رو می شوی: دست هایت خشکیده، برگ های سبزت افتاده، پرنده ها رفته، میوه های رسیده و نارسیده ات ریخته...؛ بعد از این همه اتفاق، متوجه تنهایی خویش می شوی: پای بی جفت، هم به تنه درخت اشاره دارد که گیاهان دور و برش خشکیده و تنها در زمین مانده است و هم به تنهایی و بی یار ماندن انسان.

در سطر آغازی، زاویه دید از انسان شروع می شود که شعر انسان را مخاطب قرار می دهد، یعنی "تو"؛ این "تو" هم به شاعر رجعت می کند که شخص اول، "خودش" را مخاطب قرار داده است هم به شخص دوم که انسان ها همه می تواند باشد، رجعت می کند. اما این زاویه دید کم کم با تخیل شاعر، جانشینی بین انسان و درخت ایجاد می کند، زیرا نشانه های اتفاق، ارتباط می گیرد به درخت؛ به درختی که با خزان رو به رو است، شاید هم با خزان رو به رو نباشد و با یک تباهی ناگهانی رو به رو باشد، برای این که سطرهای "و هرچه از میوه ها،/ پخته و ناپخته داشتی/ افتاده در سبد زمین..." رو به رویی درخت را با پاییز نقض می کند؛ پیش از خزان میوه های درخت می رسند و درخت نه میوه رسیده دارد و نارسیده. تا اینجا انسان جانشین درخت شده بود، از اینجا به بعد می شود تفکیک را بین درخت و انسان زدود و هر دو را یکی دانست این که هم درخت و هم انسان با رویدادهای ناگهانی رو به رو است که این رویدادها می تواند پیش از پاییز برای درخت اتفاق بیفتد و پیش از پیری برای انسان رخ دهد.

 «تو مانده ای با پای بی جفت
 فرومانده در گل
  و زمستانی که در راه ست...»
  یک صبح که بلند شده ای و اتفاق ها را دیده ای، متوجه نتیجه اتفاق ها در خودت شده ای که تنها مانده ای بی جفت و بی یار. "فرومانده در گل" می تواند نشانی از پرتاب شدگی انسان و درخت در جهان باشد، می خواهی از پرتاب شدگی رهایی یابی... اما پای در گل ماندن به متل یا تجربه ای زبان فارسی رجعت می کند که نشانی از بیچارگی است که نمی توانی از آن رهایی یابی؛ این پای در گل ماندن هرگونه چشمداشتی را می تواند در پی داشته باشد! اما شعر، چشمداشت را روشن می کند: "و زمستانی که در راه ست..."؛ اینجا نمی شود تاکید بر تباهی کرد زیرا زمستان در تجربه بشر، نشانی از تجربه دشواری و به پختگی رسیدن است که در ارتباط ژرف ساخت انواع ادبی با فصل های سال، نورترب فرای نیز به این امر اشاره کرده است؛ بنابر این، اشاره به زمستان، تسلط نومیدی در شعر را نقض می کند، اگر امیدی را مژده هم نمی دهد اما سیطره کامل نومیدی را نیز خبر نمی دهد.

بند دوم شعر به نوعی توضیح بند اول است که وضاحت می دهد بر درخت بودن آدمی: 
  ﺁﺩﻣﯽ ﺩﺭﺧﺖ ﺍﺳﺖ
 ﺩﺭﺧﺘﯽ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺻﺒﺢ
  ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ،
 ﺍﺯﺧﻮﺩﺵ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ...

بند دوم که بند پایانی شعر نیز است ما را رجعت به آغاز شعر: "یک صبح بلند می شوی" می دهد؛ با این بند، زاویه دیدی که در آغاز شعر تصور می شد که رجعت به انسان دارد، این رجعت را به درخت برمی گرداند اما نمی توان رابطه جانشینی آدمی و درخت را زدود؛ این رابطه جانشینی همچنان است؛ فقط در آغاز شعر، زاویه دید، رجعت کردنی به انسان است و در پایان، رجعت کردنی نسبتن مشخص به درخت است.

در آغاز شعر، شاعر با رفتن به درون درخت، و بیان احساس درخت به ذهنیت نومیدانه خویش، عینیت می بخشد، این عینیت بخشی با احساس بیان درخت از زندگی، روایت می شود؛ در بند دوم، احساس درخت با فهم آدمی روایت می شود؛ یعنی درخت، آدم است که بر دازاین و وجود خویش آگاه شده است. "بیدار شدن" به معنای مشخص از خواب بیدار شدن نیست، بیدار شدن به معنای آگاه شدن به وجود خویش و مناسبات وجودی خود با جهان به ویژه با زندگی و مرگ می تواند باشد؛ بنابر این هر چیزی که به این آگاهی برسد دچار دازاین می شود؛ آدمی هم درخت بوده است اما درختی که آگاه بر وجود خویش شده است.

در این شعر از نشانه های مشخص و سنتی صور خیال مثل تشبیه و استعاره و... استفاده نشده اما شعر در کلیت خویش زیرساخت تصویری دارد که بیشتر بر ژرف ساخت جانشینی (استعاره) استوار است؛ آدم شدن درخت و درخت شدن آدم. این تبادل درخت و آدم، دانایی اسطوره سازی را نیز در پی دارد که همان کشف هویت انسان در چیز (شی) است؛ در این شعر نیز هویت انسان در درخت کشف شده است و شخصیت درون شعر با درخت وحدت یافته است و خودش را درختی می داند که ناگهان بیدار بر وضعیت خویش شده است.

اگرچه بند دوم شعر بنا به وضاحت، که بر بند اول داده، در نگاه سطحی، زاید به نظر می رسد؛ با خواندن و توجه به فرم محتوایی شعر در می یابیم که بند دوم، شعر را تکمیل کرده است، اگر این بند نبود، شعر، ناتکمیل می ماند.

شعر، زبان روان و مناسب، ساختار عمودی، ذهنیتی که در فرم عینی ارایه شده، دارد؛ این ویژگی ها شاخصه های این شعر است و شعر را در رده شعر محتواگرا قرار می دهد نه شعر زبان، یا درگیر با بازی های زبانی.