۱۳۹۳ آذر ۶, پنجشنبه

نگاهی به امکان های درون‏ متن و بیرون‏ متن شعر یاسین نگاه

این نوشتار، در پی خوانشِ امکان­های شعرهای یاسین نگاه است، از دو چشم­انداز:درون­متن (ارتباط بافتاری و ارایه فرم) و بیرون­متن. این دو چشم­انداز، از مناسبات فرمی و مناسبات اجتماعی شعر، خوانش ارایه می­کند؛ این­که شعرها از چه امکان­های فرمیک، وَ از چه امکان­های گفتمانیِ اجتماعی و بشری، برخوردار است. این خوانش، نمونه­ای است؛ از هر دفتر شعر، یک شعر، نمونه گرفته می­شود؛ بنا به همین نمونه، چشم­اندازی ارایه می­شود نسبت به شعرهای همان دفتر.
یاسین نگاه، از چهره­های معاصر و جوان کشور است که ده سال می­شود به کار ادبی پرداخته است. شعر گفته، نقد نوشته، وَ فعالیت­های فرهنگی و مدنی انجام داده است؛ در این میان آنچه که در کارهای یاسین نگاه بیشتر جنبه یافته و به عنوان سند فرهنگی می­تواند قابل بررسی باشد، شعر است؛ این شعرها شامل چار دفتر شعر می­شود: «دوپانزده یک­سی، عقربه­ی چهارم، غیر مترقبه و مثل چای سیاه تلخ».
شعرها را می­توان به کوتاه و سپید دسته­بندی کرد؛ از چار مجموعه­شعر، دو مجموعه، شعر کوتاه و دو مجموعه، شعر سپید است. جدای از کیفیت هنری و اجتماعی؛ شعرهای یاسین نگاه در کنار شعرهای شاعران دیگر که در جریان یک دههِ پسین، شعر ارایه کرده­اند، کار یک دهه، شعری ما است که ارایه شده است. مهم، سندی است که می­ماند، شاید این­که چقدر به میل کسانی است یا نیست، زیاد مهم نباشد. متن­ها بنا به مناسبات متنی و بنا به مناسبات فرهنگی، اجتماعی و بشری، تولید و ارایه می­شوند که جریان گونه­های متنی را تداوم می­بخشند.
خوانش امکان­های درون­متن از یک شعرِ مجموعهِ «عقربه­ی چهارم»:
صورت­بندی کلمات
چیدمان عروسک­ها در الماری
سلام­های دو مامور بی ماموریت
در راس ساعت هشت وسی
چای در نخستین توقف روز
خیره شدن بی دلیل
در چشم­های یک گدا
رسمی­ترین صورت زندگی
چیزی بیشتر از این نیست!
آدم­ها پُر از پراگندگی ست
چگونه می­شود به وحدت این شعر
فکر کرد
وجدان­های سبک
با وزن خویشاوندی ندارد
شوخی­های غزل
دچار سرسپیدی­ام کرد
کلمات خوب
کلمات مرتب
کلمات بی خواب
و هجاهای غریب
که میل ازدواج دارند
به پایان این شعر نمی­اندیشد
جشن سیگار ادامه دارد...
بگذار این شعر شاهد پک­های پایانی باشد
چیدمان طبیعت قشنگ نیست
و از نماهای باز می­ترسم
همان قدر که از چشم­انداز یک دختر دهاتی
کلمه به کلمه
دنبال یک کلمه می­گردم
تا مفهوم حجاب عریانی را
روایت کند
کلمات عریان
خود دچار
حجاب ضخیم­تر از ماسک­های آدم­هاست
آدم­های پُر از ماسک
با نماهای کوچک و بزرگ
لبخند میانه می­زنند
این شعر چیزی کم دارد
مجال دوباره نویسی
کاش عقربه­های ساعت
دچار واگشت می­شدند
ساعت یازده و پنجاه و چهار دقیقه­ی شب
و من تا احماقت­هایم
فقط شش دقیقه فاصله دارم
از دوباره نویسی
از دوباره نویس
می­ترسم
آدم­ها
یک اشتباه را
دوبار تکرار نمی­کنند
ادامه­ی این شعر را
در خیابان­های کثیف کابل
هرطور که دوست دارید
در خویش بخندید!
شعر در پنج بند ارایه شده است؛ هر بند می­خواهد بر ضد امکان محتوایی و فرمی شعر اقدام کند تا توانسته باشد کلیت وحدت خویش (که خود شعر است) را به تمسخر بگیرد.مناسبات فرمیک این شعر، به نوعی با تمسخر مناسبتی­اش به محتواپردازی و فرم­سازی­اش می­پردازد. بند نخست آغاز می­شود: «صورت­بندی کلمات/ چیدمان عروسک­ها در آلماری»منظور از صورت­بندی کلمات، خود شعر است که از شعر با چیدمان عروسک­ها در آلماری، تصویر ارایه می­شود؛ یعنی صورت­بندی کلمات نیز مانند چیدمان عروسک­ها یا بازی با عروسک­ها است نه کاری بیشتر از بازی.
این­گونه محتواپردازی و فرم­سازی، خلاق و باتوانش است که با بازی با خود در پی ارایه­اش است؛ در بند نخست، فرم­سازی و محتواپردازی، نسبتن خوب صورت گرفته است.
رویدادی جدی مطرح می­شود، سپس جدیت رویداد در برقراری مناسبتی، به تمسخر کشانده می­شود. «سلام­های دو مامور»، از جدیت خاص می­تواند برخوردار باشد اما اقتدار این جدیت را شنیدن «بی ماموریت» می­شکناند آنهم در نخستین ساعت کاری روز (هشت وسی) که باید برنامه و کار داشته باشند، از بی برنامه­گی، ماموریت شان را با نوشیدن چای آغاز می­کنند. «خیره شدن بی دلیل/ در چشم­های یک گدا/ رسمی­ترین صورت زندگی/ چیزی بیشتر از این نیست!» مناسبتی که بین رسمی­ترین صورت زندگی و خیره شدن بی دلیل به چشم­های یک گدا برقرار می­شود، این مناسبت نیز اعتبار رسمی­ترین صورت زندگی را به مسخره می­گیرد؛ شعر با این گونه برقراری مناسبتی، محتواپردازی و محتوازدایی می­کند و برای ارایهِ خودش فرم­سازی می­کند.
بند دوم نیز بازی فرمیک را خوب انجام داده است: « آدم­ها پُر از پراگندگی ست/چگونه می­شود به وحدت این شعر/ فکر کرد» این بند می­خواهد وحدت شعر را به چالش بکشاند؛ با آنکه از دیرگاه، وحدت در شعر، امر جدی تلقی شده است؛ اما برقراری مناسبتی بین وحدت این شعر و پُر از پراگندگی آدم­ها امر وحدت یا وحدت شعر را دچار چالش می­کند، برای این­، آدمی که شعر را می­سراید یا شاعر به عنوانِ «منِ شناسا و سوژه» دچار تناقض و پراگندگی و سوراخ­های هویتی است، پس چگونه می­توان قبول کرد که این شعر، وحدت دارد.
ادامهِ این بند همچنان خوب اتفاق افتاده است و شعر با بازی با خودش، فرم خویش را ارایه کرده است: «وجدان­های سبک/ با وزن خویشاوندی ندارد/ شوخی­های غزل/ دچار سرسپیدی­ام کرد»، مناسبتی که بین وجدان­های سُبُک و وزن، وَ بین شوخی­های غزل و سرسپیدی ایجاد شده؛ هم به بازی­گری فرم امکان داده و هم دیدگاه انتقادی بر ضد شعر سنتی (غزل) مطرح کرده است؛ بنابر این تا اینجا شعر با چشم­اندازی که آغاز شده، خوب به بازی با خود ادامه داده است که از نظر امکان­های فرمیک، چندان نمی­توان به امر بی مناسبت اشاره کرد.
با آغاز بند سوم، شعر از امکان مناسبات فرمیک خویش بیرون می­شود؛ مناسبت­ها چندان بهم نمی­چسپند و شعر درگیر توصیف سطحی کلمات می­شود تا ایجاد مناسبات. بند سوم می­خواهد رجعتی داشته باشد به آغاز بند نخست «صورت­بندی کلمات». این رجعت چندان مناسبتی با آغاز بند نخست انجام داده نمی­تواند؛ شعر درگیر توصیف مفهومی «کلمات» می­شود و بازی فرم دچار افت و فرسایش می­شود: « کلمات خوب/ کلمات مرتب/ کلمات بی خواب/ و هجاهای غریب/ که میل ازدواج دارند»؛ این فرسایش فرم با شعاری شدن شعر و با احساساتی شدن شاعر بیشتر می­شود:« کلمه به کلمه/ دنبال یک کلمه می­گردم/ تا مفهوم حجاب عریانی را/ روایت کند»؛ چنین ارایه­ای، به مستقیم­­گویی احساسات می­ماند، درحالی که شعر از بیان مستقیم­گویی احساسات به درو است؛ زیرا شعر احساسها را با برقراری مناسبت­ها ارایه می­کند.اگرچه در بندهای سوم و چارم و پنجم نیز مناسبت­های قشنگی برقرار می­شود اما این مناسبت­ها اندک است که به فرم­سازی و محتواپردازی شعر چندان کمک چشم­گیر نمی­کند.
در بخش پایانی بند آخر شعر، بازهم شعر وارد مناسبات فرمیک می­شود که این مناسبات می­تواند به دو بند نخست رجعت کند: « آدم­های پُر از ماسک/ با نماهای کوچک و بزرگ/ لبخند میانه می­زنند/ این شعر چیزی کم دارد/ مجال دوباره نویسی/ کاش عقربه­های ساعت/ دچار واگشت می­شدند/ ساعت یازده و پنجاه و چهار دقیقه­ی شب/ و من تا احماقت­هایم/فقط شش دقیقه فاصله دارم/ از دوباره نویس/ از دوباره نویس/ می­ترسم/ آدم­ها/ یک اشتباه را/ دوبار تکرار نمی­کنند/ ادامه­ی این شعر را/ در خیابان­های کثیف کابل/ هرطور که دوست دارید/ در خویش بخندید!».
شعر، فرم خلاق و نسبتن آوانگاردی را که انتخاب کرده است، این فرم را ادامه داده نمی­تواند، دچار فرسایش می­شود؛ با اینهم، سادگی زبان، انتخاب واژه­ها، درگیری انسانی شعر، اهمیت خودش را دارد.
خوانش امکان­های درون­متن از یک شعرِ مجموعهِ «تلخ مثل چای سیاه»:
عقل تنها دیوانه­ای است
که با سنگ کودکان رابطه­ای ندارد
از «خواهش می­کنم» همسایه­ها می­ترسم
کفشی به این بد اخلاقی
دستی به این ولگردی
و لب­های که روسپی­ترین رابطه را
با سیب و سیگار، همزمان تجربه می­کنند
لطفن دارها را از دور و برم دور کنید
می­خواهم دست از سر خودم بردارم
از پایان خیابان­ها می­ترسم
همان قدر که از پایان شب­زنده­داری با زن
عقل تنها دیوانه­ای است
که با عشق رابطه­ای ندارد
دست روی دست می­گذارم و گذار خویش را می­خندم
از کنار چای سیاه تلخ نمی­شود
به سادگی گذشت
چای تنها رفیق چرت­های چشم­چران من است
لطفن دست از سر شوخی­های تان بردارید
اگر میل دارید
دیروز برویم به دیدار خودمان
از قاب­های خالی عکس­های دسته­جمعی بگیریم
کمی هوا بخوریم، زیر سایه کودنی­ها و کودکی­ها
حالا دوباره برگردیم
گرد میز زندگی
تا سنگی، شیشه پنجره را نشکند
تکرار «عقل تنها دیوانه­ای است» امکانی می­شود که از شعر در دو بند، خوانش ارایه کنیم؛ بند نخست با انکار مناسبت عقل با سنگ کودکان آغاز می­شود. مناسبت عقل با دیوانگی و بعد انکار این عقل دیوانه با سنگ کودکان چندان حس آمیزی، تصویر و مناسبات ایجاد نمی­کند؛ بنابر این با آغاز چندان مناسب و فرم­گرایانه رو به رو نیستیم، آغاز به عنوان آغاز در جایش باقی می­ماند. بعد از آغاز، مناسبات مجازی (همجواری)بین کلمه­ها و مصرع­های شعر ایجاد می­شود و به شعر، امکان فرم می­بخشد. منظورم از مناسبات مجازی، همان مناسبات همنشینی کلمه­ها است که این مناسبات را رومن یاکوبسن مطرح کرده است، این که روابط جانشینی در متن ادبی به استعاره می­انجامد و روابط همنشینی به مجاز مرسل. از نظر یاکوبسن در شعر ما بیشتر به روابط جانشینی (استعاره)رو به رو استیم و در داستان به روابط هم­نشینی (مجاز).
در شعرهای یاسین نگاه ما چندان به روابط جانشینی (تصویرهای استعاری) رو به رو نیستیم؛ در شعرهای نگاه، بیشترین کاربرد را روابط هم­نشینی یا همجواری دارد. هم در شعر قبلی و هم در این شعر، همین روابط برای شعر، امکانِ فرمیک می­شود.
کفشی به این بد اخلاقی
دستی به این ولگردی
و لب­های که روسپی­ترین رابطه را
با سیب و سیگار، همزمان تجربه می­کنند
کفش، مجاز جز به کل؛ دست، مجاز جز به کل؛ لب، مجاز جز به کل؛ سیب و سیگار نیز بنا به همجواری با لب می­تواند مناسبت برقرار کند. درصورتی که از رابطه مجازی و همجواری کلمه­ها و چیزها با جزیی نگری نازک­بینانه کار گرفته شود، می­تواند حس­آمیزی ایجاد کند؛ طوری که در «و لب­های که روسپی­ترین رابطه را/ با سیب و سیگار، همزمان تجربه می­کند» نسبتن مناسبتی حس­آمیزانه، ایجاد شده است. مناسبتی که در ادامهِ این بند شعر بین کلمه­ها ایجاد می­شود همچنان مناسبتِ همجواری کلمه­ها و چیزها است.
تکرار «عقل تنها دیوانه­ای است» در وسط شعر، فاصله ایجاد کرده است، به نوعی انگار با بند دوم در شعر رو به رو ایم، اگرچه تکرارِ «عقل تنها دیوانه­ای است»چندان به شعر، امکان فرمیک نبخشیده است؛ بنابر این، درصورتی که امکان فرمیک نبخشیده باشد، سخن گفتن از بند، چندان مناسب نیست زیرا ایجاد بند یا بندها در شعر، امکان­های فرم­بخشی یا زمینه­ساز جهش­های فرمیک در شعر است که تکرار این مصرع چندان امکان فرمیک نشده، فقط فاصله­اندازی در وسط شعر شده است؛ این فاصله­دهی به شاعر نفس تازه بخشیده برای ادامه شعر. مناسبات مجازی در ادامه شعر، خوب می­چسپد و این مناسبات همجواری، فضای شعر را بیشتر حسی می­کند.
«به سادگی گذر نتوانستن از کنار چای سیاه تلخ، چای تنها رفیق چرت­ها و چشم­چرانی­ها، دست برداشتن از سر شوخی­های تان، رفتن کنار عکس­های خالی و گرفتن عکس­های دسته­جمعی، دوباره برگشتن گرد میز زندگی و تا سنگی شیشه پنجره را نشکند»، مناسبت بین اینها همه مناسبت همجواری است که نام از خانه و زندگی روزمره برده نشده، بلکه از چیزهای همجوار خانه و زندگی نام برده شده است که مجاز جز از کل زندگی و خانه می­تواند باشد.
شعرهای یاسین نگاه از امکانی که برای فرم و امکان هنری­اش بهره می­برد، امکان هم­نشینی (همجواری و مجازی) است؛ بنا به بهره­گیری از این امکان، فضای شعرها بیشتر ریال و حسی می­شود، با تصویرهای انتزاعی و تصویرهای استعاری کمتر رو به رو می­شویم؛ اگرچه شاعر تلاش می­کند که فضا را سوریال بسازد و منطق مناسبت­های خطی را بهم بزند اما شعر بنا به بهره­برداری مناسبت همجواری، نسبتن در منطق مناسبت خطی همجوارانه می­ماند.
ویژگی هنری و فرمی شعرهای یاسین نگاه «برقراری مناسبات همجوارانه» و «به کارگیری زبان ساده و نسبتن زنده و روزمره» است که این دو رویکرد، شعر یاسین نگاه را از شعر دیگر شاعران متفاوت می­سازد و شناسه می­شود برای شعرهای یاسین نگاه.
خوانش بیرون­متن از این دو شعر:
خوانش بیرون­متن به مناسبات متن با گفتمان­های سیاسی، فکری و اجتماعی می­پردازد؛ این که متن یا شعر در وسط گفتمان­های موجود بشری کنونی و گذشته چه موضعی دارد و چگونه با گفتمان­ها و با جامعه، گفت وگو کرده است.
شعرهای یاسین نگاه، امکانِ انسانی بیرون­متنانه خودش را دارد که این امکان، گفت وگوهای روزمرگی شعر با جامعه، زندگی و انسان است. بنابر این، فکر و اندیشهِ شعرها به کلان­روایت­های پیشامدرن و حتا مدرن تعلق ندارد؛ اندیشه شعرها به روایت­های خُرد و کوچکِ روزمرهِ زندگی و انسان ارتباط می­گیرد که از این نظر، اندیشه شعرها از منطق معاصریت پسامدرنی برخوردار است. شعرهای نگاه، همه­اش قصه­های دم دستی زندگی یک انسان معمولی است که نه چهره قهرمانی دارد و نه آرمان و ایده فرابشری.انسان شعرهای یاسین نگاه، انسان زمینی و با خواهش­های زمینی است. گفت وگویی را که شعرها با جهان انجام می­دهد این گفت وگو نیز با اشیای دم دست و زمینی صورت می­گیرد که به زندگی روزمره و واقعی ارتباط دارد نه به زندگی آرمانی و ایده­های افلاتونی.چنین نگاه بیرون­متنی در شعر معاصر ما نگاهی خاص است که کمتر شاعری را داریم چنین نگاه روزمرگی در شعر داشته باشد. از این رو، این امکان برای شعرهای یاسین نگاه، ویژگی و امتیاز انسانی می­بخشد. زیرا شعرها روایت زندگی انسانی می­شود که درگیری­هایش روزمرگی است نه آرمان­های میتافزیکی دست نیافتنی؛ سرنوشت انسان معاصر نیز همین درگیری روزمرگی است: سرکار رفتن، چای نوشیدن، خرید رفتن، دنبال رفیق جنسی گشتن، سیکار دود کردن، در کافه با دوست نشستن و...، تا روزها و شب­های زندگی ما پُر شوند.
روزگار انسان معاصر، روزگار روایت­های کوچک و روزمره است؛ این روایت­های روزمره، اشیا، جهان و خواهش­های خودش را به عنوان دل­مشغولیت دارد؛ دل­مشغولیت­های کوچک و حسی، که درگیر مان کند و لحظه­ای برای ما دلبستگی و دلخوشی بیافریند تا بتوانیم با احساس یک موجود این جهانی از زندگی و جهان لذت ببریم.
در شعرهای یاسین نگاه مرز ستایش یا ناستایش روزمرگی چندان مشخص نمی­شود، گاهی احساس می­کنیم که شعر می­خواهد به بیان نادلخوشی­اش از روزمرگی بپردازد، اما این نادلخوشی باعث نمی­شود که شعر به آرمان­های کلان و ارایه تصویرهای میتافزیکی بپردازد؛ شعر همچنان در جهان روزمرگی می­ماند، این ماندن در جهان روزمرگی، برای شعر، امکان معرفتی می­شود.
در شعر نخست، سلام­های دو مامور بی ماموریت، اشاره به زمان (راس ساعت هشت و سی)، توقف برای چای نوشیدن، نگاه کردن به چشم یک گدا، جشن سیگار، پک­های پایانی این شعر، باز اشاره به زمان (ساعت یازده و پنجاه و چهار دقیقه شب)، دوباره نویسی این شعر و تکرار یک اشتباه، وَ ادامه یافتن شعر در خیابان­های کثیف کابل؛ همه باهم ارتباط و مناسبت همجواری دارند با احساس روزمرگی، که روایت­گر زندگی روزمرهِ شخصیت درون شعر است از آغاز صبح تا نیمه­های شب.
در شعر دوم نیز منطق مناسبات شعر، بر روزمرگی استوار است؛ به شعر با احساس روزمرگی زندگی فضا داده می­شود. اشیای شعر، اشیای روزمره است، درگیری با این اشیا، درگیری روزمره را در پی دارد؛ بوسیدن و سکس، چای نوشیدن، سیگار دودکردن و سیب چک زدن، شوخی کردن، رفتن کنار قاب­های خالی و گویا عکس گرفتن دست جمعی (شاید زنده کردن خاطره­ای که گذشته است)، وَ نشستن کنار میز زندگی.
با بازنگری این خوانش می­شود گفت، شعرهای یاسین نگاه، با انتخاب زبان (زبان زنده و روزمره)، با انتخاب روایت کوچک وخُرد زندگی، با انتخاب اشیای زمینی و خواهش­های انسانی این جهانی، به خود ویژگی و امتیاز معاصربودن بخشیده است که از این نگاه در بین شعر معاصر ما می­تواند شناسه و خصوصیت دانایی و معرفتی نسبتن خاص خودش را داشته باشد؛ اما این همه انتخاب معاصر از نظر معرفتی، چندان نتوانسته برایش فرم­سازی کند و در فرم مناسب ارایه شود. شعرها چندان به فرم ممکن که بتواند ایده­های شعرها را با حس­آمیزی غافل­گیرکننده، ارایه کند، دست نمی­یابد. بنابر این، انتخاب معرفتی شعر بیشتر به پرداخت فرم نیاز دارد؛ زیرا در شعرها گاهی برای ارایه مناسبت­های کوشش می­شود که ارایه این مناسبت­ها در امر فرم­سازی، زیاده­گویی به نظر می­رسد و بی مناسبت با فرم شعر. درباره این نامناسبتی فرمیک به موردهای در هر دو شعر اشاره شده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر