این نوشتار،
در پی خوانشِ امکانهای شعرهای یاسین نگاه است، از دو چشمانداز:درونمتن (ارتباط
بافتاری و ارایه فرم) و بیرونمتن. این دو چشمانداز، از مناسبات فرمی و مناسبات
اجتماعی شعر، خوانش ارایه میکند؛ اینکه شعرها از چه امکانهای فرمیک، وَ از چه
امکانهای گفتمانیِ اجتماعی و بشری، برخوردار است. این خوانش، نمونهای است؛ از هر
دفتر شعر، یک شعر، نمونه گرفته میشود؛ بنا به همین نمونه، چشماندازی ارایه میشود
نسبت به شعرهای همان دفتر.
یاسین نگاه،
از چهرههای معاصر و جوان کشور است که ده سال میشود به کار ادبی پرداخته است. شعر
گفته، نقد نوشته، وَ فعالیتهای فرهنگی و مدنی انجام داده است؛ در این میان آنچه
که در کارهای یاسین نگاه بیشتر جنبه یافته و به عنوان سند فرهنگی میتواند قابل
بررسی باشد، شعر است؛ این شعرها شامل چار دفتر شعر میشود: «دوپانزده یکسی، عقربهی
چهارم، غیر مترقبه و مثل چای سیاه تلخ».
شعرها را میتوان
به کوتاه و سپید دستهبندی کرد؛ از چار مجموعهشعر، دو مجموعه، شعر کوتاه و دو
مجموعه، شعر سپید است. جدای از کیفیت هنری و اجتماعی؛ شعرهای یاسین نگاه در کنار
شعرهای شاعران دیگر که در جریان یک دههِ پسین، شعر ارایه کردهاند، کار یک دهه،
شعری ما است که ارایه شده است. مهم، سندی است که میماند، شاید اینکه چقدر به میل
کسانی است یا نیست، زیاد مهم نباشد. متنها بنا به مناسبات متنی و بنا به مناسبات
فرهنگی، اجتماعی و بشری، تولید و ارایه میشوند که جریان گونههای متنی را تداوم
میبخشند.
خوانش امکانهای
درونمتن از یک شعرِ مجموعهِ «عقربهی چهارم»:
صورتبندی
کلمات
چیدمان عروسکها
در الماری
سلامهای دو
مامور بی ماموریت
در راس ساعت
هشت وسی
چای در نخستین
توقف روز
خیره شدن بی
دلیل
در چشمهای
یک گدا
رسمیترین
صورت زندگی
چیزی بیشتر
از این نیست!
چگونه میشود
به وحدت این شعر
فکر کرد
وجدانهای سبک
با وزن
خویشاوندی ندارد
شوخیهای غزل
دچار سرسپیدیام
کرد
کلمات مرتب
کلمات بی خواب
و هجاهای غریب
که میل
ازدواج دارند
به پایان این
شعر نمیاندیشد
جشن سیگار
ادامه دارد...
بگذار این
شعر شاهد پکهای پایانی باشد
و از نماهای
باز میترسم
همان قدر که
از چشمانداز یک دختر دهاتی
دنبال یک
کلمه میگردم
تا مفهوم
حجاب عریانی را
روایت کند
کلمات عریان
خود دچار
حجاب ضخیمتر
از ماسکهای آدمهاست
آدمهای پُر
از ماسک
با نماهای
کوچک و بزرگ
لبخند میانه
میزنند
این شعر چیزی
کم دارد
مجال دوباره
نویسی
کاش عقربههای
ساعت
دچار واگشت
میشدند
ساعت یازده و
پنجاه و چهار دقیقهی شب
و من تا
احماقتهایم
فقط شش دقیقه
فاصله دارم
از دوباره
نویسی
از دوباره
نویس
میترسم
آدمها
یک اشتباه را
دوبار تکرار
نمیکنند
ادامهی این
شعر را
در خیابانهای
کثیف کابل
هرطور که
دوست دارید
در خویش
بخندید!
شعر در پنج
بند ارایه شده است؛ هر بند میخواهد بر ضد امکان محتوایی و فرمی شعر اقدام کند تا
توانسته باشد کلیت وحدت خویش (که خود شعر است) را به تمسخر بگیرد.مناسبات فرمیک
این شعر، به نوعی با تمسخر مناسبتیاش به محتواپردازی و فرمسازیاش میپردازد.
بند نخست آغاز میشود: «صورتبندی کلمات/ چیدمان عروسکها در آلماری»منظور از صورتبندی
کلمات، خود شعر است که از شعر با چیدمان عروسکها در آلماری، تصویر ارایه میشود؛
یعنی صورتبندی کلمات نیز مانند چیدمان عروسکها یا بازی با عروسکها است نه کاری
بیشتر از بازی.
اینگونه محتواپردازی
و فرمسازی، خلاق و باتوانش است که با بازی با خود در پی ارایهاش است؛ در بند
نخست، فرمسازی و محتواپردازی، نسبتن خوب صورت گرفته است.
رویدادی جدی
مطرح میشود، سپس جدیت رویداد در برقراری مناسبتی، به تمسخر کشانده میشود. «سلامهای
دو مامور»، از جدیت خاص میتواند برخوردار باشد اما اقتدار این جدیت را شنیدن «بی
ماموریت» میشکناند آنهم در نخستین ساعت کاری روز (هشت وسی) که باید برنامه و کار
داشته باشند، از بی برنامهگی، ماموریت شان را با نوشیدن چای آغاز میکنند. «خیره
شدن بی دلیل/ در چشمهای یک گدا/ رسمیترین صورت زندگی/ چیزی بیشتر از این نیست!»
مناسبتی که بین رسمیترین صورت زندگی و خیره شدن بی دلیل به چشمهای یک گدا برقرار
میشود، این مناسبت نیز اعتبار رسمیترین صورت زندگی را به مسخره میگیرد؛ شعر با
این گونه برقراری مناسبتی، محتواپردازی و محتوازدایی میکند و برای ارایهِ خودش
فرمسازی میکند.
بند دوم نیز
بازی فرمیک را خوب انجام داده است: « آدمها پُر از پراگندگی ست/چگونه میشود به
وحدت این شعر/ فکر کرد» این بند میخواهد وحدت شعر را به چالش بکشاند؛ با آنکه از
دیرگاه، وحدت در شعر، امر جدی تلقی شده است؛ اما برقراری مناسبتی بین وحدت این شعر
و پُر از پراگندگی آدمها امر وحدت یا وحدت شعر را دچار چالش میکند، برای این،
آدمی که شعر را میسراید یا شاعر به عنوانِ «منِ شناسا و سوژه» دچار تناقض و
پراگندگی و سوراخهای هویتی است، پس چگونه میتوان قبول کرد که این شعر، وحدت
دارد.
ادامهِ این
بند همچنان خوب اتفاق افتاده است و شعر با بازی با خودش، فرم خویش را ارایه کرده
است: «وجدانهای سبک/ با وزن خویشاوندی ندارد/ شوخیهای غزل/ دچار سرسپیدیام
کرد»، مناسبتی که بین وجدانهای سُبُک و وزن، وَ بین شوخیهای غزل و سرسپیدی ایجاد
شده؛ هم به بازیگری فرم امکان داده و هم دیدگاه انتقادی بر ضد شعر سنتی (غزل)
مطرح کرده است؛ بنابر این تا اینجا شعر با چشماندازی که آغاز شده، خوب به بازی با
خود ادامه داده است که از نظر امکانهای فرمیک، چندان نمیتوان به امر بی مناسبت
اشاره کرد.
با آغاز بند
سوم، شعر از امکان مناسبات فرمیک خویش بیرون میشود؛ مناسبتها چندان بهم نمیچسپند
و شعر درگیر توصیف سطحی کلمات میشود تا ایجاد مناسبات. بند سوم میخواهد رجعتی
داشته باشد به آغاز بند نخست «صورتبندی کلمات». این رجعت چندان مناسبتی با آغاز
بند نخست انجام داده نمیتواند؛ شعر درگیر توصیف مفهومی «کلمات» میشود و بازی فرم
دچار افت و فرسایش میشود: « کلمات خوب/ کلمات مرتب/ کلمات بی خواب/ و هجاهای
غریب/ که میل ازدواج دارند»؛ این فرسایش فرم با شعاری شدن شعر و با احساساتی شدن
شاعر بیشتر میشود:« کلمه به کلمه/ دنبال یک کلمه میگردم/ تا مفهوم حجاب عریانی
را/ روایت کند»؛ چنین ارایهای، به مستقیمگویی احساسات میماند، درحالی که شعر
از بیان مستقیمگویی احساسات به درو است؛ زیرا شعر احساسها را با برقراری مناسبتها
ارایه میکند.اگرچه در بندهای سوم و چارم و پنجم نیز مناسبتهای قشنگی برقرار میشود
اما این مناسبتها اندک است که به فرمسازی و محتواپردازی شعر چندان کمک چشمگیر
نمیکند.
در بخش
پایانی بند آخر شعر، بازهم شعر وارد مناسبات فرمیک میشود که این مناسبات میتواند
به دو بند نخست رجعت کند: « آدمهای پُر از ماسک/ با نماهای کوچک و بزرگ/ لبخند
میانه میزنند/ این شعر چیزی کم دارد/ مجال دوباره نویسی/ کاش عقربههای ساعت/
دچار واگشت میشدند/ ساعت یازده و پنجاه و چهار دقیقهی شب/ و من تا احماقتهایم/فقط
شش دقیقه فاصله دارم/ از دوباره نویس/ از دوباره نویس/ میترسم/ آدمها/ یک اشتباه
را/ دوبار تکرار نمیکنند/ ادامهی این شعر را/ در خیابانهای کثیف کابل/ هرطور که
دوست دارید/ در خویش بخندید!».
شعر، فرم
خلاق و نسبتن آوانگاردی را که انتخاب کرده است، این فرم را ادامه داده نمیتواند،
دچار فرسایش میشود؛ با اینهم، سادگی زبان، انتخاب واژهها، درگیری انسانی شعر،
اهمیت خودش را دارد.
عقل تنها
دیوانهای است
که با سنگ
کودکان رابطهای ندارد
از «خواهش میکنم»
همسایهها میترسم
کفشی به این
بد اخلاقی
دستی به این
ولگردی
و لبهای که
روسپیترین رابطه را
با سیب و
سیگار، همزمان تجربه میکنند
لطفن دارها
را از دور و برم دور کنید
میخواهم دست
از سر خودم بردارم
از پایان
خیابانها میترسم
همان قدر که
از پایان شبزندهداری با زن
عقل تنها
دیوانهای است
که با عشق
رابطهای ندارد
دست روی دست
میگذارم و گذار خویش را میخندم
از کنار چای
سیاه تلخ نمیشود
به سادگی گذشت
چای تنها
رفیق چرتهای چشمچران من است
لطفن دست از
سر شوخیهای تان بردارید
اگر میل دارید
دیروز برویم
به دیدار خودمان
از قابهای
خالی عکسهای دستهجمعی بگیریم
کمی هوا
بخوریم، زیر سایه کودنیها و کودکیها
حالا دوباره
برگردیم
گرد میز زندگی
تا سنگی،
شیشه پنجره را نشکند
تکرار «عقل
تنها دیوانهای است» امکانی میشود که از شعر در دو بند، خوانش ارایه کنیم؛ بند
نخست با انکار مناسبت عقل با سنگ کودکان آغاز میشود. مناسبت عقل با دیوانگی و بعد
انکار این عقل دیوانه با سنگ کودکان چندان حس آمیزی، تصویر و مناسبات ایجاد نمیکند؛
بنابر این با آغاز چندان مناسب و فرمگرایانه رو به رو نیستیم، آغاز به عنوان آغاز
در جایش باقی میماند. بعد از آغاز، مناسبات مجازی (همجواری)بین کلمهها و مصرعهای
شعر ایجاد میشود و به شعر، امکان فرم میبخشد. منظورم از مناسبات مجازی، همان
مناسبات همنشینی کلمهها است که این مناسبات را رومن یاکوبسن مطرح کرده است، این
که روابط جانشینی در متن ادبی به استعاره میانجامد و روابط همنشینی به مجاز مرسل.
از نظر یاکوبسن در شعر ما بیشتر به روابط جانشینی (استعاره)رو به رو استیم و در
داستان به روابط همنشینی (مجاز).
در شعرهای
یاسین نگاه ما چندان به روابط جانشینی (تصویرهای استعاری) رو به رو نیستیم؛ در
شعرهای نگاه، بیشترین کاربرد را روابط همنشینی یا همجواری دارد. هم در شعر قبلی و
هم در این شعر، همین روابط برای شعر، امکانِ فرمیک میشود.
کفشی به این
بد اخلاقی
دستی به این
ولگردی
و لبهای که
روسپیترین رابطه را
با سیب و
سیگار، همزمان تجربه میکنند
کفش، مجاز جز
به کل؛ دست، مجاز جز به کل؛ لب، مجاز جز به کل؛ سیب و سیگار نیز بنا به همجواری با
لب میتواند مناسبت برقرار کند. درصورتی که از رابطه مجازی و همجواری کلمهها و
چیزها با جزیی نگری نازکبینانه کار گرفته شود، میتواند حسآمیزی ایجاد کند؛ طوری
که در «و لبهای که روسپیترین رابطه را/ با سیب و سیگار، همزمان تجربه میکند»
نسبتن مناسبتی حسآمیزانه، ایجاد شده است. مناسبتی که در ادامهِ این بند شعر بین
کلمهها ایجاد میشود همچنان مناسبتِ همجواری کلمهها و چیزها است.
تکرار «عقل
تنها دیوانهای است» در وسط شعر، فاصله ایجاد کرده است، به نوعی انگار با بند دوم
در شعر رو به رو ایم، اگرچه تکرارِ «عقل تنها دیوانهای است»چندان به شعر، امکان
فرمیک نبخشیده است؛ بنابر این، درصورتی که امکان فرمیک نبخشیده باشد، سخن گفتن از
بند، چندان مناسب نیست زیرا ایجاد بند یا بندها در شعر، امکانهای فرمبخشی یا
زمینهساز جهشهای فرمیک در شعر است که تکرار این مصرع چندان امکان فرمیک نشده،
فقط فاصلهاندازی در وسط شعر شده است؛ این فاصلهدهی به شاعر نفس تازه بخشیده برای
ادامه شعر. مناسبات مجازی در ادامه شعر، خوب میچسپد و این مناسبات همجواری، فضای
شعر را بیشتر حسی میکند.
«به سادگی
گذر نتوانستن از کنار چای سیاه تلخ، چای تنها رفیق چرتها و چشمچرانیها، دست
برداشتن از سر شوخیهای تان، رفتن کنار عکسهای خالی و گرفتن عکسهای دستهجمعی،
دوباره برگشتن گرد میز زندگی و تا سنگی شیشه پنجره را نشکند»، مناسبت بین اینها
همه مناسبت همجواری است که نام از خانه و زندگی روزمره برده نشده، بلکه از چیزهای
همجوار خانه و زندگی نام برده شده است که مجاز جز از کل زندگی و خانه میتواند
باشد.
شعرهای یاسین
نگاه از امکانی که برای فرم و امکان هنریاش بهره میبرد، امکان همنشینی (همجواری
و مجازی) است؛ بنا به بهرهگیری از این امکان، فضای شعرها بیشتر ریال و حسی میشود،
با تصویرهای انتزاعی و تصویرهای استعاری کمتر رو به رو میشویم؛ اگرچه شاعر تلاش
میکند که فضا را سوریال بسازد و منطق مناسبتهای خطی را بهم بزند اما شعر بنا به
بهرهبرداری مناسبت همجواری، نسبتن در منطق مناسبت خطی همجوارانه میماند.
ویژگی هنری و
فرمی شعرهای یاسین نگاه «برقراری مناسبات همجوارانه» و «به کارگیری زبان ساده و
نسبتن زنده و روزمره» است که این دو رویکرد، شعر یاسین نگاه را از شعر دیگر شاعران
متفاوت میسازد و شناسه میشود برای شعرهای یاسین نگاه.
خوانش بیرونمتن
به مناسبات متن با گفتمانهای سیاسی، فکری و اجتماعی میپردازد؛ این که متن یا شعر
در وسط گفتمانهای موجود بشری کنونی و گذشته چه موضعی دارد و چگونه با گفتمانها و
با جامعه، گفت وگو کرده است.
شعرهای یاسین
نگاه، امکانِ انسانی بیرونمتنانه خودش را دارد که این امکان، گفت وگوهای روزمرگی
شعر با جامعه، زندگی و انسان است. بنابر این، فکر و اندیشهِ شعرها به کلانروایتهای
پیشامدرن و حتا مدرن تعلق ندارد؛ اندیشه شعرها به روایتهای خُرد و کوچکِ روزمرهِ
زندگی و انسان ارتباط میگیرد که از این نظر، اندیشه شعرها از منطق معاصریت
پسامدرنی برخوردار است. شعرهای نگاه، همهاش قصههای دم دستی زندگی یک انسان
معمولی است که نه چهره قهرمانی دارد و نه آرمان و ایده فرابشری.انسان شعرهای یاسین
نگاه، انسان زمینی و با خواهشهای زمینی است. گفت وگویی را که شعرها با جهان انجام
میدهد این گفت وگو نیز با اشیای دم دست و زمینی صورت میگیرد که به زندگی روزمره
و واقعی ارتباط دارد نه به زندگی آرمانی و ایدههای افلاتونی.چنین نگاه بیرونمتنی
در شعر معاصر ما نگاهی خاص است که کمتر شاعری را داریم چنین نگاه روزمرگی در شعر
داشته باشد. از این رو، این امکان برای شعرهای یاسین نگاه، ویژگی و امتیاز انسانی
میبخشد. زیرا شعرها روایت زندگی انسانی میشود که درگیریهایش روزمرگی است نه
آرمانهای میتافزیکی دست نیافتنی؛ سرنوشت انسان معاصر نیز همین درگیری روزمرگی
است: سرکار رفتن، چای نوشیدن، خرید رفتن، دنبال رفیق جنسی گشتن، سیکار دود کردن،
در کافه با دوست نشستن و...، تا روزها و شبهای زندگی ما پُر شوند.
روزگار انسان
معاصر، روزگار روایتهای کوچک و روزمره است؛ این روایتهای روزمره، اشیا، جهان و
خواهشهای خودش را به عنوان دلمشغولیت دارد؛ دلمشغولیتهای کوچک و حسی، که درگیر
مان کند و لحظهای برای ما دلبستگی و دلخوشی بیافریند تا بتوانیم با احساس یک
موجود این جهانی از زندگی و جهان لذت ببریم.
در شعرهای
یاسین نگاه مرز ستایش یا ناستایش روزمرگی چندان مشخص نمیشود، گاهی احساس میکنیم
که شعر میخواهد به بیان نادلخوشیاش از روزمرگی بپردازد، اما این نادلخوشی باعث
نمیشود که شعر به آرمانهای کلان و ارایه تصویرهای میتافزیکی بپردازد؛ شعر همچنان
در جهان روزمرگی میماند، این ماندن در جهان روزمرگی، برای شعر، امکان معرفتی میشود.
در شعر نخست،
سلامهای دو مامور بی ماموریت، اشاره به زمان (راس ساعت هشت و سی)، توقف برای چای
نوشیدن، نگاه کردن به چشم یک گدا، جشن سیگار، پکهای پایانی این شعر، باز اشاره به
زمان (ساعت یازده و پنجاه و چهار دقیقه شب)، دوباره نویسی این شعر و تکرار یک
اشتباه، وَ ادامه یافتن شعر در خیابانهای کثیف کابل؛ همه باهم ارتباط و مناسبت
همجواری دارند با احساس روزمرگی، که روایتگر زندگی روزمرهِ شخصیت درون شعر است از
آغاز صبح تا نیمههای شب.
در شعر دوم
نیز منطق مناسبات شعر، بر روزمرگی استوار است؛ به شعر با احساس روزمرگی زندگی فضا
داده میشود. اشیای شعر، اشیای روزمره است، درگیری با این اشیا، درگیری روزمره را
در پی دارد؛ بوسیدن و سکس، چای نوشیدن، سیگار دودکردن و سیب چک زدن، شوخی کردن،
رفتن کنار قابهای خالی و گویا عکس گرفتن دست جمعی (شاید زنده کردن خاطرهای که
گذشته است)، وَ نشستن کنار میز زندگی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر