در ماههای اخیر دو کتاب مهم یکی در حوزه فلسفه ادبیات و دیگری در حوزه
جریانشناسی ادبی در کابل به چاپ رسیدهاند. این دو کتاب اینهایند:
کتاب اول تالیف آقای "یعقوب یسنا"ست و دومی را "محمداسحاق فایز" به چاپ رسانده است. من فرصت داشتهام که هردوی این کتابها را بخوانم و پیرامون آنها به طرح مسائلی انتقادی هم بپردازم. این یادداشت اما به بهانهای دیگر نوشته میشود.
اگر "نظریه" ، "نقد" و "اثرادبی" را سه ضلع مثلث "مطالعات ادبی" بدانیم باید بگویم که حالا دو ضلع از اضلاع این مثلث در افغانستان مصداقهای خوبی پیدا کرده است. همانطور که ذکر شد در حوزه نظری کتاب مهم "داناییهای ممکن متن" و در حوزه جریان شناسی و معرفی آثار ادبی کتاب "پیشینه تجدد، پیدایش و بالندگی شعر نو در افغانستان" اکنون در اختیار ما هستند.
اما یک جای خالی هنوز در این مثلث دیده می شود: نقد
"نقد" حد فاصل میان آن دو حوزه دیگر است. از "نظریه" مایه میگیرد و بر "اثر ادبی" تاثیر میگذارد. بین این دو، حالا ما نیاز به کتاب یا کتابهایی داریم که نقطه اتصالی باشند برای تشکیل مثلث "مطالعات ادبی" و گرنه به مرور زمان هم کتاب "داناییهای ممکن متن" جناب یسنا بلااستفاده شده و به دلیل دشواریهای متنی فراموش خواهد شد و هم کتاب "پیشینه تجدد..." جناب فایز در قفسه کتابخانهها خواهد ماند. البته این یک پیشگویی نیست بلکه یک احتمال است چرا که این سه حوزه به صورت ساختاری به یکدیگر نیاز دارند. "نظریه" تا به "نقد" مایه ندهد تاثیرگذاری خاصی بر "اثرادبی" ندارد. "نقد" هم اگر از "نظریه" مایه نگیرد نمیتواند در گفتمانسازی و تاثیر بر آثار ادبی کامیاب شود؛ و به طور طبیعی اگر هرکدام از دو حوزه اشاره شده قبل، ناقص باشند ما در مرحله "تولید اثر ادبی" به همین وضع فعلی خواهیم ماند و با همین شرایط پیش خواهیم رفت؛ شلخته و متشتت... و بدون ابزاری برای شناخت.
بنابراین کسانی که به حوزه مطالعات ادبی علاقهمند هستند، چه در دانشگاهها و چه خارج از فضای دانشگاهی باید بیشتر از هرچیزی در فضای ادبی امروز کشور به حوزه "نقدادبی" توجه نشان بدهند. چرا که ما اکنون در بزنگاهی تاریخی قرار داریم و اهمیت پرداختن به مسائل انتقادی به طور ناخودآگاه برجسته شده است و متفکران و محققان ادبی باید با نیازسنجی مناسب، شرایط فعلی را درک کرده و نسبت به پر نمودن جای خالی آن چیزی که جامعه ادبی به ان نیاز دارد اقدام نمایند.
فقط یک کتاب دیگر لازم است که نقص موجود در ضلع اصلی مثلث "مطالعات ادبی" برطرف شود. وقتی ما این سه ضلع را داشته باشیم دیگر به وضعیت قبلی باز نخواهیم گشت و جریان اندیشیدن به ادبیات به صورت مکتوب و نظری و انتقادی ادامه می یابد. رودخانه وقتی به راه افتاد دیگر به جای قبلی بازنخواهد گشت.
امید که کسی دست به کار بشود.
- داناییهای ممکن متن
- پیشینه تجدد، پیدایش و بالندگی شعرنو در افغانستان
- پیشینه تجدد، پیدایش و بالندگی شعرنو در افغانستان
کتاب اول تالیف آقای "یعقوب یسنا"ست و دومی را "محمداسحاق فایز" به چاپ رسانده است. من فرصت داشتهام که هردوی این کتابها را بخوانم و پیرامون آنها به طرح مسائلی انتقادی هم بپردازم. این یادداشت اما به بهانهای دیگر نوشته میشود.
اگر "نظریه" ، "نقد" و "اثرادبی" را سه ضلع مثلث "مطالعات ادبی" بدانیم باید بگویم که حالا دو ضلع از اضلاع این مثلث در افغانستان مصداقهای خوبی پیدا کرده است. همانطور که ذکر شد در حوزه نظری کتاب مهم "داناییهای ممکن متن" و در حوزه جریان شناسی و معرفی آثار ادبی کتاب "پیشینه تجدد، پیدایش و بالندگی شعر نو در افغانستان" اکنون در اختیار ما هستند.
اما یک جای خالی هنوز در این مثلث دیده می شود: نقد
"نقد" حد فاصل میان آن دو حوزه دیگر است. از "نظریه" مایه میگیرد و بر "اثر ادبی" تاثیر میگذارد. بین این دو، حالا ما نیاز به کتاب یا کتابهایی داریم که نقطه اتصالی باشند برای تشکیل مثلث "مطالعات ادبی" و گرنه به مرور زمان هم کتاب "داناییهای ممکن متن" جناب یسنا بلااستفاده شده و به دلیل دشواریهای متنی فراموش خواهد شد و هم کتاب "پیشینه تجدد..." جناب فایز در قفسه کتابخانهها خواهد ماند. البته این یک پیشگویی نیست بلکه یک احتمال است چرا که این سه حوزه به صورت ساختاری به یکدیگر نیاز دارند. "نظریه" تا به "نقد" مایه ندهد تاثیرگذاری خاصی بر "اثرادبی" ندارد. "نقد" هم اگر از "نظریه" مایه نگیرد نمیتواند در گفتمانسازی و تاثیر بر آثار ادبی کامیاب شود؛ و به طور طبیعی اگر هرکدام از دو حوزه اشاره شده قبل، ناقص باشند ما در مرحله "تولید اثر ادبی" به همین وضع فعلی خواهیم ماند و با همین شرایط پیش خواهیم رفت؛ شلخته و متشتت... و بدون ابزاری برای شناخت.
بنابراین کسانی که به حوزه مطالعات ادبی علاقهمند هستند، چه در دانشگاهها و چه خارج از فضای دانشگاهی باید بیشتر از هرچیزی در فضای ادبی امروز کشور به حوزه "نقدادبی" توجه نشان بدهند. چرا که ما اکنون در بزنگاهی تاریخی قرار داریم و اهمیت پرداختن به مسائل انتقادی به طور ناخودآگاه برجسته شده است و متفکران و محققان ادبی باید با نیازسنجی مناسب، شرایط فعلی را درک کرده و نسبت به پر نمودن جای خالی آن چیزی که جامعه ادبی به ان نیاز دارد اقدام نمایند.
فقط یک کتاب دیگر لازم است که نقص موجود در ضلع اصلی مثلث "مطالعات ادبی" برطرف شود. وقتی ما این سه ضلع را داشته باشیم دیگر به وضعیت قبلی باز نخواهیم گشت و جریان اندیشیدن به ادبیات به صورت مکتوب و نظری و انتقادی ادامه می یابد. رودخانه وقتی به راه افتاد دیگر به جای قبلی بازنخواهد گشت.
امید که کسی دست به کار بشود.