۱۳۹۱ اسفند ۷, دوشنبه

افلاتون، ایده، ایستایی، ارزش و تغییر

چیزها، هیچ نیستند مگر سایه هایی از ایده های ابدی، که خود، در سپهری، بی زمان و بی مکان جای دارند.
-------
افلاتون، ناگزیر به خلق ارزش بود؛ ارزش وقتی خلق می شود که چیزی ثابتی را آن سوی اشیا کشف کنیم تا ماهیت اشیا را به آن امر که ارزش اش می نام ایم، به ورای اشیا رجعت بدهیم؛ زیرا در جهانی که ما به سر می بریم، همه چیز در حال تغییر و شدن است؛ پس در میان این همه تغیی...ر و شدن، چگونه می توان دست به امر ایستا و ثابتی زد؛ مگر این که همسو با بودریار بپذیریم ما در جهانی از وانموده ها به سر می بریم.
افلاتون می خواست، جلو هرچه تغییر را بگیرد، زیرا باور داشت که تغییر، نسل بشری و چیزها را دچار فساد و تباهی می کند و از حقیقت ازلی و مثل، دور می سازد؛ این نظر افلاتونی مره به یاد نی ی نی نامه مولانا می برد:
کز نیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مرد و زن نالیده اند
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
به هرصورت، ما همه به گونه ای در لحظه های از زندگی خویش، افلاتونی ایم؛ آنگاه که خود مان را به گذشته ی خود پرتاب می کنیم، دچار نوستالژیایی فلسفی می شوییم که چرا اینهمه چیز را از دست داده ایم، کاش طریقی وجود می داشت تا این همه را از دست نمی دادیم و در زمانی و در مکانی، می ماندیم؛ اما اصل جهان بر تغییر، گسست و ناپایداری استوار است؛ جز این که خود و دیگران را دریابیم، چاره ای نداریم.
می خواستم این را بگویم:
افلاتون، انسان شریفی بوده است با وصفی داشتن یک جمهوری مستبد و غیر دموکراتیک در کتاب جمهوری اش و با وصفی نقد و توهین های پوپر در کتاب جامعه ی باز و دشمنان آن بر افلاتون.
افلاتون، ازدواج نکرد، با آنکه تبار شاهزادگی داشت، برای شریک شدن در قدرت خودش را ذلیل نکرد، البته این را می خواست که مردم درک کند تا فیلسوف را به پادشاهی شان بپذیرد؛ این فیلسوف غیر از خودش، کسی دیگر هم نبود.
افلاتون تا آخر عمر در اکادمی اش درس داد؛ زندگی درازی داشت، یعنی که به پیری رسید.
می گویند، شبی در محفل عروسی یکی از شاگردان اش اشتراک کرد، تا نیمه های شب با شاگردان اش نشست و از هستی و نیستی و زندگی و جهان سخن گفتند، بعد از نیمه های شب، استاد را به بستر خواب اش رهنمایی کردند؛ فردای آن شب، استاد از خواب بلند نشد، رفتند که سراغ استاد را بگیرند؛ متاسفانه دیگر جهان بی افلاتون شده بود؛ افلاتون به خواب ابدی رفته بود و به عنوان ارزش، به دستگاه فلسفی مثل اش پیوسته بود که دیگر تغییر در آن راه نداشت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر