۱۳۹۸ فروردین ۱۷, شنبه

زبان ادب/ زبان ادب در شعر سپید (درس‌نوشت 2)

پیش از این‌که بحث آغاز شود، پرسش این خواهد بود که «زبان چیست». بنابراین تا تکلیف خود را با زبان روشن نکنیم، یکباره پریدن به زبان ادب مانند پریدن شاعران حجم از ابعاد اشیا است که فقط در ذهن شاعر اتفاق افتاده است. این‌که می‌گویم «فقط در ذهن شاعر اتفاق افتاده‌است» کنایه دارد؛ کنایه سقراطی. یعنی این‌که خود نیز نمی‌دانند که چگونه از ابعاد اشیا پریده‌اند. اما فقط شنیده‌اند که می‌شود از ابعاد اشیا پرید و به حجم رسید؛ درحالی‌که سخن از ابعاد اشیا و جهیدن از این ابعاد، فقط در زبان «جور درمی‌آید» که گفته‌شود.
به هرصورت بگذریم به اصل بحث: زبان چیست؟ زبان وسیله‌ی افهام و تفهیم است. پاسخی‌که از دوره‌ی مکتب تا دانشگاه شنیده‌ایم. این پاسخ به چیستی زبان در واقع، پاسخ به نقش و کارکرد زبان است. مانند این است‌که بپرسیم کاندوم چیست؟ بعد پاسخ بدهیم وسیله‌ای برای برقراری رابطه‌ی جنسی است. این‌که کاندوم چگونه ساخته شده، فرم و طعمش چگونه است؛ پاسخ‌های متفاوت می‌خواهد. مثال کاندوم را برای این دادم که بحث، ملموسی‌تر و به یادماندنی‌تر شود. بحث کاندوم به کنار.
به پرسش زبان چیست می‌توان پاسخ سوسور یا مارتینه را ذکر کرد: «زبان دارای نظامی است که این نظام، خاص خود زبان است». این پاسخ به ساخت زبان اشاره می‌کند که ساخت آوایی، واجی، واژه‌ای و جمله را می‌تواند دربر بگیرد. برای پاسخ به چیستی زبان، پاسخی‌که به‌نوعی افلاطونی است، نیز داریم: «زبان جایگاهِ اندیشه است». این پاسخ فلسفی است؛ می‌تواند بحثی بین زبان‌شناسی، روان‌شناسی، معناشناسی و... باشد. نمی‌شود از چیستی زبان پرسید اما از چمیسکی یاد نکرد. به نظر چمیسکی زبان قاعده و الگو بنیادینِ عمومی محدود ذهن است‌که می‌تواند بی‌نهایت جمله تولید کند. بنابراین زبان به‌عنوان قاعده در ذهن چیزی است‌که زبان به‌عنوان گفتار از آن تفاوت می‌کند.
اما این‌همه پاسخ مهم و معنادار به پرسش «زبان چیست» ما را به این درک نزدیک نکرد که «زبان ادب چیست؟» اگر بخواهیم پاسخی برای پرسش «زبان ادب چیست» داشته‌باشیم؛ این پاسخ نیز مثل همان پاسخ عام (زبان وسیله‌ای افهام و تفهیم است) خواهد بود. زیرا زبان ادب، چیزی جدا از زبان نیست. از آسمان نیافتاده‌است. شاعر و داستان‌نویس زبان ادب را به‌عنوان الگوی خاص از خداوند دریافت نکرده‌است.
پرسیدن از زبان ادب در واقع پرسیدن درباره‌ی یکی از نقش‌ها و کارکردهای زبان است؛ یعنی پرسیدن از کارکرد و نقش «زیبایی‌شناسی زبان» است. این‌که زبان غیر از نقش اجتماعی افهام و تفهیم، نقشی دیگر نیز دارد که این نقش، زیبایی‌شناسانه است. عبارت زیبایی‌شناسانه بسیار کلی است؛ نیاز به توضیح دارد. کلی توضیح بدهم این‌که زبان یا زبان خودکار از وسیله‌بودن خود فراتر می‌رود؛ دیگر وسیله‌ای برای افهام و تفهیم نیست. «دیگر وسیله‌ای برای افهام و تفهیم نیست!» پس چیست؟
اگر بگویم زبان ادب در واقع فعال‌شدن جنبه‌ی «بازی زبان با قاعده، کارکرد و معنای خودش است» شاید به نظر شما تقلیل‌گرایانه باشد. تقلیل‌گرایانه به این معنا که کارکرد ادبیات را تقلیل داده‌ایم. در برداشت سنتی، که از ادبیات داریم، به ما گفته‌شده ادبیات در درون خود گوهری نهفته دارد که این گوهر «معنا» است. این معنا را شاعر و نویسنده در وضعیتی خاص روحانی یا هستی‌شناسانه از «دستی غیر» دریافت می‌کند؛ بعد آن را در جامه‌ای بنام ادبیات می‌پیچاند و به ما یعنی به نسل‌های بعد می‌سپارد. بنابراین تا در بین نسل‌های بعد، فردی هوشیار فرابرسد، بتواند دگمه‌ها را بگشاید و لباس را با ظرافت و نازک‌بینی از گوهری دور کند که آن گوهر معنا است. با این درآوردن لباس برسد به کشف معنا؛ معنایی‌که در ادبیات تعبیه شده بوده‌است.
اما بحث ما از زبان ادب، شیوه یا شگردی از کارکرد زبان است. پس بهتر این است‌که بپرسیم زبان در زبان ادب چگونه کار می‌کند و چه کارکردی دارد. یک نمونه عرض کنم. در دهه‌ی پنجاه یک مرد از روستاهای جنوب افغانستان به کابل آمد. از دوست خود در کابل خواست که او را به روسپی‌خانه‌ای ببرد. دوستش او را به روسپی‌خانه برد. به یکی از کارگران جنسی، که خود از مشتریانش بود، سپرد. گفت هوای این مرد را داشته‌باش. خانم برای این‌که مرد را حال داده‌باشد؛ کوشید او را بیشتر اغوا کند تا مرد بتواند یک سکس شیرین و ماندگار را تجربه کند. مرد که با این شگردها و شیوه‌ها آشنایی نداشت؛ منظور او از سکس فقط اجرای عمل جنسی بوده‌است. بنابراین به خانم گفته این کارها چیست، مرا سرگردان مکن.
بارها به افرادی برخورده‌ام که گفته‌اند شاعر یا داستان نویس چه می‌خواسته بگوید؛ به‌جایی این‌که این‌همه لفافه‌گویی کند، بهتر این بود که هدفش را در یک جمله می‌گفت؛ زیرا نیاز نبوده که مردم را این‌همه سرگردان کند. اینجاست‌که می‌توان به بحث زبان ادب نزدیک‌تر شد. این‌که زبان ادب، شگرد و بازی در مناسبات زبان (معنا، تصویر، هم‌آویی‌ها، هنجارافزایی و هنجارگریزی‌ها) است.
اما این شگرد و بازی در مناسبات زبان، درصورتی از زبان خودکار به زبان ادب تبدیل می‌شود که به فرایند بینجامد. زبان ادب در شعر سنتی، قصه، شعر معاصر و داستان معاصر به‌گونه‌ای هم‌گون است؛ یعنی جوهر و ذات نیستند که جوهر زبان ادب در زبان ادب سنتی و معاصر تفاوت اساسی و بنیادی داشته‌باشند؛ بلکه شگرد و بازی استند که از زبان ادب سنتی تا زبان ادب معاصر، در چگونگی اجرایی‌شدن تفاوت می‌کند.
در شعر سنتی وزن، قافیه و ردیف از ویژگی‌های محسوس و قابل توافق در تشخیص زبان ادب بوده‌است. سخنی‌که وزن و قافیه می‌داشته و در یکی از قالب‌های سنتی سروده می‌شده، شعر بوده‌است. بحث صور خیال (مجاز، تشبیه، استعاره، تلمیح، کنایه و...) برای تعیین سطح درجه‌ی ادبی در شعر مطرح بوده اما اساس قابل توافق زبان ادب، همان قالب، وزن و قافیه بوده‌است.
در شعر نیمایی وزن شعر سنتی، قافیه و ردیف، از اساسات زبان ادب نیستند. وزن در شعر نیمایی از اساس‌های زبان ادب به شمار می‌رود اما وزنی را که نیما طراحی کرده‌است. سمبولیسم اجتماعی، عینیت‌گرایی و ابژکتیف، رابطه‌ی عمودی شعر، داشتن فرم ذهنی-جهان‌بینی، اندام‌وارگی، استفاده از صور خیال و تصویرسازی اما نه با شگردهای صور خیال سنتی و... از اساس‌های زبان ادب شعر نیمایی استند.
زبان ادب شعر سپید از زبان ادب شعر نیمایی چندان تفاوت ندارد؛ تفاوت مشخص از زبان ادب شعر نیمایی تا شعر سپید کنارگذاشتن وزن نیمایی است. شگردهای دیگر که در زبان ادب شعر نیمایی مطرح است، در شعر سپید نیز مطرح است. فقط در شعر سپید گاهی به قافیه‌سازی، سجع‌سازی و موسیقی‌های بیرونی بیشتر از شعر نیمایی توجه شده‌است‌که این موارد در زبان ادب شعر نیمایی و در زبان ادب شعر سپید اصل نیستند، به‌نوعی در شعرهای شاعران نیمایی‌سرا و سپیدسرا بازتاب داشته‌است. بنابراین بوطیقا و زیبایی‌شناسی شعر نیمایی و سپید یکی است. این‌که شعر سپید، وزن نیمایی را کنار گذاشته‌است؛ نمی‌تواند موجب تفاوت بوطیقا در شعر نیمایی و سپید شود.
در توضیح زبان ادب از شگرد و بازی سخن گفتیم که این شگرد و بازی به فرایند بینجامد. می‌تواند این پرسش مطرح باشد که شگرد و بازی چگونه به فرایند می‌انجامد؟ من به فرایندانجامیدن شگرد و بازی را بنابه نظریه‌ی فرمالیستی توضیح می‌دهم.
فکر می‌کنید پیام جدا از مناسبات فرمیک شعر وجود دارد؟ اگر به این باور باشید که پیام مستقل از مناسبات فرمیک شعر وجود دارد؛ برداشت شما سنتی است؛ زیرا پیام یا معنا را ذات و جوهر می‌دانید که مستقل از شعر است و در شعر تعبیه شده‌است. قرار نیست وارد بحث‌های پدیدارشناسانه و هرمونتیکی شویم؛ زیرا بحث ما بیشتر به واقعیت و ابژکتیف زبان ادب ارتباط دارد. بنابراین پیام را نتیجه‌ی مناسبات فرمیک که به اساس شگرد و بازی‌های زبان ادب، شکل گرفته‌است؛ می‌دانیم.
این شگردها و بازی‌ها در فرایندی گشتاری در زبان خودکار به زبان ادب تبدیل می‌شود؛ یعنی زبان ادب چهره‌ی آشنازدایی‌شده‌ی زبان خودکار است‌که در مناسبات زبان خودکار، بیگانه‌سازی و تغییر عادت صورت گرفته‌است؛ این بیگانه‌سازی موجب می‌شود تا نگاهی مجدد به مناسبات زبان ادب داشته‌باشیم.
در آشنایی‌زدایی از شگردهای متفاوت می‌تواند استفاده شود که این شگردها دستکاری در شگردهای صور خیال و تصویرسازی، دستکاری در مناسبات صوری زبان (آواآرایی، واج‌آرایی و سایر بازی‌های زبانی) و دستکاری در مناسبات معنایی می‌تواند باشد. این دستکاری‌ها در شگردها و بازی‌ها موجب می‌شود که دچار اغوای مناسبات زبان ادب برای پیام و معنای متن ادبی شویم.
این اغوا، چیزی غیر از فرایند آشنایی‌زدایی در مناسبات زبان خودکار نیست. اگر درکی از بوطیقا و زیبایی‌شناسی زبان ادب نداشته‌باشیم، دچار سرنوشت همان مرد می‌شویم که به روسپی‌خانه رفته‌بود؛ خانم خواست با رفتار و حرکاتی نسبتا متفاوت و آشنایی‌زدایانه او را اغوا کند اما مرد که روستایی و آموزش‌ندیده بود، تصور کرد خانم او را سرگردان می‌کند؛ بنابراین گفت این رفتار و کردارهایی را که تو انجام می‌دهی برای سرگرانی من است، برویم به اصل کار.
بسیاری‌ها مانند این مرد که به شعری برمی‌خورد، می‌پرسد مقصد از گفتن این شعر چه بوده‌است؟ همان مقصد (معنا و پیام) را به من بگویید. درحالی‌که شعر مقصدی خاصِ بیرون از مناسبات خود ندارد؛ اگر مقصدی هست در مناسبات فرمیک و بوطیقایی شعر باید احساس و دریافته‌شود.
به این بیت توجه کنید: «هزاران نرگس از چرخ جهان‌گرد/ فرو شد تا برآمد یک گل زرد». اگر من بگویم: هزاران سنگ در زمین رویید. شما می‌گویید از نظر منطقی این جمله، اشتباه است. درحالی‌که از نظر ساختار صوری دستور زبان، مشکل ندارد. اما از نظر مناسبات معنایی مشکل دارد. بنابه شناخت و معرفتی‌که داریم می‌دانیم سنگ در زمین نمی‌روید. درصورتی‌که گفته شود: هزاران گل در زمین رویید. این جمله اشتباه نیست. اما هر دو جمله شعر نیست. جمله‌ی نخست نتوانسته مناسبات آشنایی‌زدایی خود را توجیه کند؛ در جمله‌ی دوم مناسبات آشنایی‌زدایانه نداریم. پس چگونه می‌توان ادعا کرد: «هزاران نرگس از چرخ جهانگرد فرو شد/ تا برآمد یک گل زرد» این شعر است.
هزاران نرگس از آسمان افتادن و یک گل زرد در آسمان برآمدن مگر از نظر منطقی درست است؟ نه نیست. اما شاعر از نظر معنایی بنابه مناسباتی‌که در این بیت بین واژه‌ها ایجاد کرده‌است؛ از معنای واژه‌ها آشنایی‌زدایی صورت گرفته‌است. بنابراین ما باید بنابه شگرد و بازی‌ای که شاعر در مناسبت معنایی زبان خودکار انجام داده، توجه کنیم که چه فرایندی در کار است؟
در این بیت، فرایند آشنایی‌زدایی به اساس استعاره صورت گرفته‌است. اگر قرار باشد احساس و دریافتی زیبایی‌شناسانه از این بیت به ما دست بدهد؛ احساس و درکی از فرایند آشنایی‌زدایانه‌ی بیت، است. پیام نیز در احساس و درک این فرایند نهفته است نه در معنایی‌که از این بیت استخراج شود: «خورشید طلوع کرد/ شب گذشت». مردی‌که روسپی‌خانه رفته‌بود، می‌تواند کنار دست ما نشسته‌باشد و بگوید چرا این‌همه سرگردانی؟ می‌گفت «خورشید برآمد.». نمی‌شود با این مرد، بحث کرد؛ شاید بگوید شاعر دیوانه بوده، اما تو دیوانه‌تر استی.
برای این‌که اشاره‌ای به زبان ادب در شعر سپید داشته‌باشیم به شعر «طرح» شاملو توجه می‌شود. در بحث‌های بعدی، ویژگی‌های زبان ادب در شعر سپید به‌صورت موردی، بحث می‌شود. این اشاره، فقط برای ورود به بحثِ زبان ادب در شعر سپید است:
شب با گلو خویش
خوانده‌ست
دیرگاه.

دریا نشسته سرد.
یک شاخه از سیاهی جنگل
به سوی نور
فریاد می‌کشد.
این شعر در کلِ مناسباتِ خویش استعاری است. یعنی هیچ واژه‌ای در معنای واقعی و مصداقی خود به کار نرفته‌است. بنابراین مناسبات معنایی زبان خودکار دچار تعلیق قرار گرفته‌است. شگرد استعاریی‌که با رویکرد تمثیلی در این شعر به کار رفته‌است، موجب آشنایی‌زدایی در مناسبات زبان خودکار شده‌است. آنچه‌که در به‌کارگیری شگرد استعاری این شعر مطرح است، تفاوت آن با شگرد استعاری شعر سنتی است.
در شعر سنتی از شگردهای تصویرساز بیشتر استفاده‌ی تزیینی صورت می‌گیرد اما در شعر معاصر به ویژه در شعر سپید، شگرد‌ها، بازی‌ها، تصویر، زبان، اندام‌واره‌گی، فرم و... همه در وحدت باهم کلیتی را می‌سازد که شعر است.
نمی‌خواهم مناسبات سمبولیستی و استعاری این شعر را به اجتماع و بیرون از شعر ارتباط یا تقلیل بدهم؛ زیرا منظور درک پیام شعر در مناسبات فرمیک آن است، نه معناکردن شعر بنابه رویدادهای اجتماعی. تاکیدی وجود ندارد که شعر را به اجتماع و مناسبات برون‌شعر ارتباط ندهیم؛ اما برخورد کارگاهی باید به ساخت و واقعیت شعر ارتباط داشته‌باشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر