برداشت فرهنگی: برگزاری رسم و رواجها، در هر مناسبتی؛ امر فرهنگی است و
برای هر جامعه و قوم، ارزش خاص معرفتی دارد و به نوعی بی ارتباط با زندگی آن جامعه
و قوم یا در زندگی تاریخی یا در زندگی ماقبل تاریخی شان، نیست. اما رسم و رواجهای
هر قوم در مقایسه با فرهنگ بشری ارزش نسبی دارد؛ یعنی، هیچ رسم و رواج فرهنگی از
ارزش مطلق، برخوردار نیست؛ برای جامعهای میتواند ارزش داشته باشد، برای جامعهای،
نه. برای اینکه همه رسم و رواجهای بشری توجیه شود؛ جامعه بشری، ارزش نسبیت فرهنگی
را به رسمیت شناخته؛ بنابه این نسبیت فرهنگی، هر جامعه، حق دارد تا به مناسبتهای
فرهنگی شان، با برگزاری جشنها ارج بگذارد.
برگزاری جشنهای فرهنگی در حقیقت، ارایه تاریخ اسطورهای زندگی یک جامعه را به
نمایش میگذارد، یا اینکه جامعههای بشری با برگزاری جشنها و اجرای رسم و رواجها،
خود را وارد ساحت اساطیری میکنند؛ و با این کار میخواهند زندگی فراتاریخی شان را
در درون تاریخ، توجیه کنند. هر جامعه با برگزاری جشنها، فرهنگ خویش را برای بشر
عرضه میکند؛ با این عرضه کردن به جهانیان میخواهد بگوید، من این گونه با جهان و
رویدادهای جهان مناسبت دارم، مناسبت مرا با جهان بشناسید، و به فرهنگ من احترام
بگذارید.
متاسفانه، در جامعه ما اندک کسانی اند که بنابه عدم درک نسبیت فرهنگی و ارزش
فرهنگی، با دیدگاه افراطی مطلق باورانه شان از فرهنگ؛ برخی از رسم و رواجهای فرهنگی
را درست و برخِ را نادرست میدانند؛ در حالیکه بنابه برداشت روشن نسبیت فرهنگی،
در شناخت فرهنگها درست و نادرستی درکار نیست؛ تنها کاری که میتوانیم در برابر
فرهنگها انجام بدهیم، احترام به رسم و رواجهای فرهنگی است؛ متعلق به هر جامعهای
که باشد.
جشن نوروز، از دیدگاه خاص، جشنی است که در چندین کشور آسیایی؛ ایران، افغانستان، تاجکستان و…، به عنوان ارتباط پیشینه فرهنگیای که با تاریخ و ماقبل تاریخ مردمان این کشورها دارد، برگزار میشود. در حقیقت، برگزاری جشن نوروز، بیانی است از هویت مردمان این کشورها در تداوم زمان تاریخی و اساطیری. از دیدگاه عام، جشنی است متعلق به تمام بشریت؛ زیرا جامعههای انسانی، همه به نوعی در برابر فهم اساطیری جشن نوروز و تغییر سال، قرار گرفتهاند و جشن تغییر سال را درک و احساس میکنند.
بنابه موقعیتیکه بشر در طبیعت دارد، جشن نوروز برای بشر، اهمیتی خاص پیدا میکند؛ برای اینکه بشر با ورود به زندگی ماشینی، از طبیعت دور شده است و بیشتر از طبیعت دور می شود؛ این دور شدن از طبیعت، بشر را متوجه این کرده که چگونه میتواند روابطاش را با طبیعت تامین کند، و به روابط خویش با طبیعت، ارج بگذارد.
جشن نوروز، بهترین شیوه یادآوری و ارجگزاری است برای بشر که به طبیعت و به روابط خویش با طبیعت، احترام بگذارد؛ دست از تخریب و آلودهکردن طبیعت اگر نمیتواند بردارد، حداقل با احتیاط به طبیعت برخورد کند، زیرا طبیعت جایی است برای همه هستندههایی که هستند و هستندههایی که در آینده خواهند بود.
بنابراین، جشن نوروز اهمیتی خاص میتواند در زندگی و فرهنگ بشری داشته باشد؛ زیرا میتواند بشر را به زمین، شادابی، سرسبزی و کشاورزی، نزدیک کرده، فراموشیایکه میتواند بین بشر، زمین و طبیعت به میان آید، این فراموشی را از میان بشر و زمین بردارد؛ پس، بایسته است تا در گسترش آن، هر کسی، به عنوان فرهنگ همگانی بشری، سهم فرهنگی خویش را ادا کند.
خاستگاههای اساطیری جشن نو روز: بنابه برداشت من از اساطیر، جشن نوروز برخاسته از سه فهم مهمی اساطیری است که درکل برای بشر این سه فهم اساطیری قابل شناخت است، و شناخت این سه فهم، از هویتهای مشترک اساطیری بشر است، که بشر را به عنوان یک کلیت فرهنگی مشترک اساطیری، ارایه میکند.
این سه فهم اساطیری، عبارت است از آفرینش-زایش، زمان و کشاورزی. نوروز، صورتِ نمادین از وحدت این سه فهم اساطیری مهم بشری است که بشر توانسته این سه فهم اساطیری را در جشن نوروز، ارایه کند.
اقوام بشری همه، در باره آفرینش-زایش، روایت اساطیری دارند. روایت اساطیری آفرینش-زایش، از پیدایش جهان و چیزها، از چگونگی حضور هر قوم برای شان اطلاع و خبر میدهد. این اطلاع-دهی، باعث میشود تا هر قوم پیشینه شان را به آغاز جهان برسانند، با این همذات پنداری با آغاز، هویت مافوق بشری بیابند، و به یک رویداد مقدس و مینوی تعلق بگیرند که مبنای آغازین دارد.
نوروز، برای بشر به نوعی، آفرینش و زایش نخستین را تمثیل میکند؛ جهان از فضای سکوت و ایستایی زمستانی بیرون میآید که این فضای زمستانی، حرکت حیات را کُند کرده است، تعدادی از گیاهان در ریشهها و دانههای شان پناه برده، و تعدادی از جانوران به خواب زمستانی فرو رفتهاند و کَرخت شدهاند؛ با فرا رسیدن نوروز، گیاهان میرویند و جانوران از کرختی، بیرون میشوند؛ حیات سر از نو به شکوفایی میرسد. بزرگتر از این، چگونه میتوان، آفرینش-زایش را تجربه کرد و در جریان آفرینش-زایش قرار گرفت؛ درست که ما با دور شدن از طبیعت، به طور مستقیم نمیتوانیم این شکوفایی را ببینم و تحت تاثیر مستقیم آن قرار بگیریم اما انسان باستانی، با طبیعت رابطه مستقیم داشت، و با هر رویداد طبیعی تحت تاثیر مستقیم رویداد قرار میگرفت، با این تحت تاثیر قرارگیری، از خود شان در برابر رویداد طبیعی، واکنش نشان میدادند؛ جشن نوروز، جشنی است برای رویداد آفرینش-زایش. انسان با برگزاری این جشن، خواسته است در برابر طبیعت، واکنشی که سزاوار این رویداد طبیعی است، نشان بدهد.
در این شور و شعف طبیعی نوروزی، انسان نیز با چیزها و جهان احساس همذات پنداری میکند و، به این تصور میافتد که زمان باز برگشته است به آغاز؛ به آغازی که همگام آفرینش بود، و جهان از آن آغاز شده بود. این همذات پنداری؛ باعث میشود تا انسان، با احساس وجودی خویشتن، در جریان شکوفایی آفرینش قرار بگیرد، آفرینش را تجربه کند. این تجربه آفرینش به انسان امکان میبخشد که آفرینش را در روایت ارایه کند؛ طوری که سومریان، دوهزار سال پیش از میلاد که جشن نوروز را برگزار میکردند، جشن با منظومههای آفرینش، آغاز میشد.
بنابراین، جشن نوروز، برخاسته از فهم اساطیری-فرهنگی انسان از آفرینش-زایش است؛ انسان باستانی، فهم شان را از آفرینش-زایش در جشن نوروز، به صورت نمادین بیان کرده است.
خاستگاه زمان برای ما و برای انسان باستانی و اساطیری، کاملن تفاوت دارد. ما زمان را برخاسته از تغییر و تحول چیزها میدانیم که یک امر فزیکی است اما انسان باستانی، زمان را امری میدانست که مستقل از چیزها بود؛ چیزها و انسان محکوم به گذشت زمان شده بودند؛ با این گونه درک از زمان؛ استرتیژیای در برابر زمان وضع کردهاند که این استراتیژی به انسان باستانی این امکان را میبخشید تا از گذشت زمان جلوگیری کنند و زمان را بربگردانند به آغاز؛ به آغازیکه آفرینش-زایش در آن اتفاق افتاده بود. بنابراین، زمان و آفرینش با هم وحدت مییابند؛ فهم آفرینش بیفهم زمان ممکن نیست، و فهم زمان بیفهم آفرینش.
برگرداندن زمان به آغاز، انسان را از نظر روانی به جایی قرار میدهد که آن جای؛ موقعیت آفرینش-زایش است. در این موقعیت که موقعیت خاستگاهی است، زمان در آن، زمان ازلی است. زمان ازلی، زمانی است بزرگ و ایستا؛ که همه چیز در این زمان ازلی در وصل کامل به سر میبرند. بنابراین، نوروز، صورت نمادین برگشت زمان است به آغاز، به آفرینش. انسان با رجعت دادن زمان به آغاز، قدرت گذشت زمان را بر خویشتن و چیزها زایل میکند، و با زایلسازی نقش زمان، احساس همیشگی و جاودانگی میکند.
جشن نوروز، از دیدگاه خاص، جشنی است که در چندین کشور آسیایی؛ ایران، افغانستان، تاجکستان و…، به عنوان ارتباط پیشینه فرهنگیای که با تاریخ و ماقبل تاریخ مردمان این کشورها دارد، برگزار میشود. در حقیقت، برگزاری جشن نوروز، بیانی است از هویت مردمان این کشورها در تداوم زمان تاریخی و اساطیری. از دیدگاه عام، جشنی است متعلق به تمام بشریت؛ زیرا جامعههای انسانی، همه به نوعی در برابر فهم اساطیری جشن نوروز و تغییر سال، قرار گرفتهاند و جشن تغییر سال را درک و احساس میکنند.
بنابه موقعیتیکه بشر در طبیعت دارد، جشن نوروز برای بشر، اهمیتی خاص پیدا میکند؛ برای اینکه بشر با ورود به زندگی ماشینی، از طبیعت دور شده است و بیشتر از طبیعت دور می شود؛ این دور شدن از طبیعت، بشر را متوجه این کرده که چگونه میتواند روابطاش را با طبیعت تامین کند، و به روابط خویش با طبیعت، ارج بگذارد.
جشن نوروز، بهترین شیوه یادآوری و ارجگزاری است برای بشر که به طبیعت و به روابط خویش با طبیعت، احترام بگذارد؛ دست از تخریب و آلودهکردن طبیعت اگر نمیتواند بردارد، حداقل با احتیاط به طبیعت برخورد کند، زیرا طبیعت جایی است برای همه هستندههایی که هستند و هستندههایی که در آینده خواهند بود.
بنابراین، جشن نوروز اهمیتی خاص میتواند در زندگی و فرهنگ بشری داشته باشد؛ زیرا میتواند بشر را به زمین، شادابی، سرسبزی و کشاورزی، نزدیک کرده، فراموشیایکه میتواند بین بشر، زمین و طبیعت به میان آید، این فراموشی را از میان بشر و زمین بردارد؛ پس، بایسته است تا در گسترش آن، هر کسی، به عنوان فرهنگ همگانی بشری، سهم فرهنگی خویش را ادا کند.
خاستگاههای اساطیری جشن نو روز: بنابه برداشت من از اساطیر، جشن نوروز برخاسته از سه فهم مهمی اساطیری است که درکل برای بشر این سه فهم اساطیری قابل شناخت است، و شناخت این سه فهم، از هویتهای مشترک اساطیری بشر است، که بشر را به عنوان یک کلیت فرهنگی مشترک اساطیری، ارایه میکند.
این سه فهم اساطیری، عبارت است از آفرینش-زایش، زمان و کشاورزی. نوروز، صورتِ نمادین از وحدت این سه فهم اساطیری مهم بشری است که بشر توانسته این سه فهم اساطیری را در جشن نوروز، ارایه کند.
اقوام بشری همه، در باره آفرینش-زایش، روایت اساطیری دارند. روایت اساطیری آفرینش-زایش، از پیدایش جهان و چیزها، از چگونگی حضور هر قوم برای شان اطلاع و خبر میدهد. این اطلاع-دهی، باعث میشود تا هر قوم پیشینه شان را به آغاز جهان برسانند، با این همذات پنداری با آغاز، هویت مافوق بشری بیابند، و به یک رویداد مقدس و مینوی تعلق بگیرند که مبنای آغازین دارد.
نوروز، برای بشر به نوعی، آفرینش و زایش نخستین را تمثیل میکند؛ جهان از فضای سکوت و ایستایی زمستانی بیرون میآید که این فضای زمستانی، حرکت حیات را کُند کرده است، تعدادی از گیاهان در ریشهها و دانههای شان پناه برده، و تعدادی از جانوران به خواب زمستانی فرو رفتهاند و کَرخت شدهاند؛ با فرا رسیدن نوروز، گیاهان میرویند و جانوران از کرختی، بیرون میشوند؛ حیات سر از نو به شکوفایی میرسد. بزرگتر از این، چگونه میتوان، آفرینش-زایش را تجربه کرد و در جریان آفرینش-زایش قرار گرفت؛ درست که ما با دور شدن از طبیعت، به طور مستقیم نمیتوانیم این شکوفایی را ببینم و تحت تاثیر مستقیم آن قرار بگیریم اما انسان باستانی، با طبیعت رابطه مستقیم داشت، و با هر رویداد طبیعی تحت تاثیر مستقیم رویداد قرار میگرفت، با این تحت تاثیر قرارگیری، از خود شان در برابر رویداد طبیعی، واکنش نشان میدادند؛ جشن نوروز، جشنی است برای رویداد آفرینش-زایش. انسان با برگزاری این جشن، خواسته است در برابر طبیعت، واکنشی که سزاوار این رویداد طبیعی است، نشان بدهد.
در این شور و شعف طبیعی نوروزی، انسان نیز با چیزها و جهان احساس همذات پنداری میکند و، به این تصور میافتد که زمان باز برگشته است به آغاز؛ به آغازی که همگام آفرینش بود، و جهان از آن آغاز شده بود. این همذات پنداری؛ باعث میشود تا انسان، با احساس وجودی خویشتن، در جریان شکوفایی آفرینش قرار بگیرد، آفرینش را تجربه کند. این تجربه آفرینش به انسان امکان میبخشد که آفرینش را در روایت ارایه کند؛ طوری که سومریان، دوهزار سال پیش از میلاد که جشن نوروز را برگزار میکردند، جشن با منظومههای آفرینش، آغاز میشد.
بنابراین، جشن نوروز، برخاسته از فهم اساطیری-فرهنگی انسان از آفرینش-زایش است؛ انسان باستانی، فهم شان را از آفرینش-زایش در جشن نوروز، به صورت نمادین بیان کرده است.
خاستگاه زمان برای ما و برای انسان باستانی و اساطیری، کاملن تفاوت دارد. ما زمان را برخاسته از تغییر و تحول چیزها میدانیم که یک امر فزیکی است اما انسان باستانی، زمان را امری میدانست که مستقل از چیزها بود؛ چیزها و انسان محکوم به گذشت زمان شده بودند؛ با این گونه درک از زمان؛ استرتیژیای در برابر زمان وضع کردهاند که این استراتیژی به انسان باستانی این امکان را میبخشید تا از گذشت زمان جلوگیری کنند و زمان را بربگردانند به آغاز؛ به آغازیکه آفرینش-زایش در آن اتفاق افتاده بود. بنابراین، زمان و آفرینش با هم وحدت مییابند؛ فهم آفرینش بیفهم زمان ممکن نیست، و فهم زمان بیفهم آفرینش.
برگرداندن زمان به آغاز، انسان را از نظر روانی به جایی قرار میدهد که آن جای؛ موقعیت آفرینش-زایش است. در این موقعیت که موقعیت خاستگاهی است، زمان در آن، زمان ازلی است. زمان ازلی، زمانی است بزرگ و ایستا؛ که همه چیز در این زمان ازلی در وصل کامل به سر میبرند. بنابراین، نوروز، صورت نمادین برگشت زمان است به آغاز، به آفرینش. انسان با رجعت دادن زمان به آغاز، قدرت گذشت زمان را بر خویشتن و چیزها زایل میکند، و با زایلسازی نقش زمان، احساس همیشگی و جاودانگی میکند.
جشن نوروز، استراتیژیی است که انسان
باستان با درک از گذشت زمان در برابر زمان وضع کرده است و با این استراتیژی، زمان
را رجعت میدهد به ازل. تکرار نوروز برای انسان باستان، تکرار ازل بود؛ این تکرار
شدن ازل، خطی بودن و گذشت بی برگشت زمان را نقش بر آب میکرد، و زمان را در یک شکل
دایروی ارایه میکرد. در این دورانی بودن زمان، به انسان باستان، این احساس دست
میداد که از محکومیت زمان رهایی یافته اند، دیگر در قید وبند زمان نیستند.
اما ما انسانهای معاصر، محکوم به زمان و مکان شدهایم؛ محکوم به زمان خطی؛ زمانیکه فقط میرود و دیگر برنمیگردد. بنابراین، میتوانیم با درکی که انسان باستانی از زمان داشته و با درکی که ما از زمان داریم؛ تفاوتی بگذاریم بین انسان اساطیری و انسان معاصر؛ اینکه انسان اساطیری، تاریخی نبودند؛ چیزی را بنام تاریخ نمیشناختند، یعنی همه چیز برای شان تکرار شدنی بود اما انسان معاصر، انسانی است تاریخی و تاریخمند؛ که هیچ چیز در آن تکرار نمیشود؛ هر انسان، خودش است نه تکرار کسی یا امری.
از روزی که انسان متوجه شد و درک کرد که با فرو رفتن دانه در خاک، پس از ماندن مدتی در درون خاک، از خاک سر میزند و سبز میشود؛ شاید این برای بشر، درک بزرگ و غافلگیر کنندهای بود. اسطوره شناسان، این درک بشر را از رابطه دانه و خاک، یک رویداد بزرگ در زندگی اجتماعی، اقتصادی و فکری بشر میدانند. زیرا انسان، پس از این درک توانست به کشت و زراعت بپردازد؛ کشت و زراعت، بشر را به موقعیت و جغرافیای خاصی از زمین، وابسته کرد؛ با این وابستگی، انسان توانست زندگی روستانشینی و شهرنشینی را آغاز کند و وارد ساحت اجتماعی متفاوت از قبل، شود.
این رابطه دانه و خاک به بشر، فکر اساطیری را نیز عرضه کرد که این فکر، بشر را قادر به دریافت دو جهان کرد؛ دنیای زیرین و دنیای زبرین. دنیای زیرین، دنیای مردگان بود و دنیای زبرین، دنیای موجودات مقدس. بشر این درک را اساس قرار داده، کلیت فکری خویش را به اساس آن، طراحی کرد؛ میتوان گفت که این رابطه دانه با خاک، به یک نرم ابزار یا سافتویر فکری میماند که با نصب آن میشد، بسیار مسالهها را بر اساس آن ساخت، معنا کرد و خواند.
جامعههای استند که مردههای شان را میسوزانند؛ این سوختاندن با دریافت اساطیری بشر از آتش بیارتباط نیست. جامعههای که مردههای شان را دفن خاک میکنند؛ این دفنکردن بیارتباط به درک اساطیری بشر از رابطه دانه و خاک، نیست. به این معنا که مرده رهسپار جهان زیرین میشود، و مانند دانه پس از مدتی برخواهد گشت؛ این جهان زیرین، ممکن به مثابه یک زهدان، معبر یا تاریک خانهای تصور میشده که مرده در آن تجدید نیرو میشد برای بازآمدن.
جشن نوروز، بی ارتباط با درک انسان از رابطه دانه و خاک نیست. چون این رابطه به صورت طبیعی در فصلی از سال که فصل بهار باشد، برقرار میشود. این فصل با نوروز، آغاز میشود. بنابراین، رویش و زایش به انسان امکان میدهد تا به درک آفرینش برسد و با درک آفرینش به درک زمان میرسد؛ آن هم نه زمان خطی بلکه زمان دورانی. یعنی اینکه در هر نوروز، زمان، دورش را کامل میکند و برمیگردد به آغاز؛ با رویش و زایش، بار دیگر آفرینش تکرار میشود.
اما ما انسانهای معاصر، محکوم به زمان و مکان شدهایم؛ محکوم به زمان خطی؛ زمانیکه فقط میرود و دیگر برنمیگردد. بنابراین، میتوانیم با درکی که انسان باستانی از زمان داشته و با درکی که ما از زمان داریم؛ تفاوتی بگذاریم بین انسان اساطیری و انسان معاصر؛ اینکه انسان اساطیری، تاریخی نبودند؛ چیزی را بنام تاریخ نمیشناختند، یعنی همه چیز برای شان تکرار شدنی بود اما انسان معاصر، انسانی است تاریخی و تاریخمند؛ که هیچ چیز در آن تکرار نمیشود؛ هر انسان، خودش است نه تکرار کسی یا امری.
از روزی که انسان متوجه شد و درک کرد که با فرو رفتن دانه در خاک، پس از ماندن مدتی در درون خاک، از خاک سر میزند و سبز میشود؛ شاید این برای بشر، درک بزرگ و غافلگیر کنندهای بود. اسطوره شناسان، این درک بشر را از رابطه دانه و خاک، یک رویداد بزرگ در زندگی اجتماعی، اقتصادی و فکری بشر میدانند. زیرا انسان، پس از این درک توانست به کشت و زراعت بپردازد؛ کشت و زراعت، بشر را به موقعیت و جغرافیای خاصی از زمین، وابسته کرد؛ با این وابستگی، انسان توانست زندگی روستانشینی و شهرنشینی را آغاز کند و وارد ساحت اجتماعی متفاوت از قبل، شود.
این رابطه دانه و خاک به بشر، فکر اساطیری را نیز عرضه کرد که این فکر، بشر را قادر به دریافت دو جهان کرد؛ دنیای زیرین و دنیای زبرین. دنیای زیرین، دنیای مردگان بود و دنیای زبرین، دنیای موجودات مقدس. بشر این درک را اساس قرار داده، کلیت فکری خویش را به اساس آن، طراحی کرد؛ میتوان گفت که این رابطه دانه با خاک، به یک نرم ابزار یا سافتویر فکری میماند که با نصب آن میشد، بسیار مسالهها را بر اساس آن ساخت، معنا کرد و خواند.
جامعههای استند که مردههای شان را میسوزانند؛ این سوختاندن با دریافت اساطیری بشر از آتش بیارتباط نیست. جامعههای که مردههای شان را دفن خاک میکنند؛ این دفنکردن بیارتباط به درک اساطیری بشر از رابطه دانه و خاک، نیست. به این معنا که مرده رهسپار جهان زیرین میشود، و مانند دانه پس از مدتی برخواهد گشت؛ این جهان زیرین، ممکن به مثابه یک زهدان، معبر یا تاریک خانهای تصور میشده که مرده در آن تجدید نیرو میشد برای بازآمدن.
جشن نوروز، بی ارتباط با درک انسان از رابطه دانه و خاک نیست. چون این رابطه به صورت طبیعی در فصلی از سال که فصل بهار باشد، برقرار میشود. این فصل با نوروز، آغاز میشود. بنابراین، رویش و زایش به انسان امکان میدهد تا به درک آفرینش برسد و با درک آفرینش به درک زمان میرسد؛ آن هم نه زمان خطی بلکه زمان دورانی. یعنی اینکه در هر نوروز، زمان، دورش را کامل میکند و برمیگردد به آغاز؛ با رویش و زایش، بار دیگر آفرینش تکرار میشود.
درکل، این درک به انسان، امکان میدهد
که ارتباط روانی خویش را با آغاز و ازل، برقرار کند، به این باور برسد که آفرینشِ جهان
در هر نوروز تکرار میشود. این تکرارشوندگی، انسان را قادر میکرد تا به حضور و
سهم خویش در جهان دست یابد، خود را همان ایده نخستین آفرینش بداند؛ یا به تعبیر
فلسفه افلاتونی، خود را به جایگاه مُثُل قرار بدهد و از سایهوارگی، رهایی یابد.
نمونه اساطیری روشن، در این باره در اوستا هست، که میگوید پیش از آنکه انسان و چیزها به گونه استومند و مادی آفریده شوند؛ به گونه فروشی آفریده شده بودند (فروشی، استوند و مادی نیست، ایده و مُثُل است؛ ارزش است)، در مرحله بعد، این فروشیها به گونه استومند و مادی درآمدند؛ انسان پس از مرگ، چیزها پس از نابودی، باز به فروشی درمیآیند و فروشی انسان و چیزها پیش از آنکه به جهان استومند بیایند و بعد از اینکه از جهان استومند، بروند؛ بوده و هست، و همیشه خواهد بود.
بنابراین، جشن نوروز رجعت زمان است به آفرینش؛ با این رجعت، انسان باستانی، از نظر روانی، به جایی قرار میگرفت که نمونه نخستین انسان در جهان بود نه سایه و رونوشت. جشن نوروز، زمان را به درجه صفر میرساند؛ آفرینش با زمان، سر از نو آغاز میشد؛ روح نخستین انسان یا روح نیاکان نخستین در جان انسان باستانی، حلول میکرد؛ از این نظر، جشن نوروز، صورت نمادین تکرار کل آفرینش، بود.
جشن نوروز، احترامی است از انسان باستانی، به زمین، به رویش، به آفرینش، به آغاز و به زمان. این احترام، انسان را وامیدارد تا به اهمیت زندگی و به ارتباط این اهمیت که به زمین و به زیستمحیط انسان دارد، متوجه شود. بهتر این است که جشن نوروز را کرداری بدانیم که انسانهای پیش از ما به ما و به آیندگان گذاشتهاند؛ این کردار، دارای پیام انسانی است که هر نوروز میتوان این پیام را با تاویل ممکن انسانی در ارتباط به زندگی، زمین و رویش بازخوانی و معنا کرد.
برگزاری جشن نوروز متعلق به مذهب و جامعهای خاص نیست؛ مردمان هر مذهبی، هر جامعهای و هر قومی میتوانند نوروز را جشن بگیرند، چون نوروز، پیام مذهبی خاص ندارد و متعلق به جامعه و قوم خاص هم نیست؛ هرکجایی که زمین است، گیاهی در آن میروید، یخی آب میشود، درختی شکوفه میکند، پرندهای به چهچه درمیآید، دهقانی به امید رویش، دانهای را در خاک میگذارد؛ نوروز اتفاق میافتد. فکر نکنم در چنین وضعیت نوروزی، انسانی یافت شود که در برابر این وضعیت بیپاسخ بماند و احساسی نداشته باشد؛ همین احساس ما نوروز است، ابراز این احساس ما جشن نوروز است.
اینکه میگویم جشن نوروز متعلق به قوم و مذهب خاص نیست ممکن برای برخِها قابل قبول نباشد، چون جامعههای قومی یا مذهبی استند که نوروز را برچسپ تعلق به خویش زدهاند. ایرانیان کوشیدهاند که نوروز را متعلق به قوم یا به اقوام ایرانی بدانند؛ برای اینکه این جشن، خاص قوم ایرانی است، به ارایه روایتهای پرداختهاند تا نشان دهند که جشن نوروز خاص دین زرتشتی است و دین زرتشتی هم دین رسمی مردم ایران دوره ساسانی بوده است.
بنابراین به پژوهشهای دو پژوهشگر که دریافتهای شان را از نوروز با استناد ارایه کردهاند، میپردازم. یکی از این پژوهشگرها، میرچاالیاده است و دیگری، مهرداد بهار:
دریافت مهرداد بهار از جشن نوروز این است که در ادبیات دینی زرتشتی کمتر سخنی از نوروز و مهرگان به میان میآید بنابراین، احتمال دارد که این جشنها نه متعلق به اقوام ایرانی بلکه مربوط به اقوام بومی پیشاآرایی در ایران بوده است (بهار، مهرداد؛ ۱۳۸۷؛ پژوهشی در اساطیر ایران: ۵۰).
مهرداد بهار از دو دسته، جشنهای ایرانی یاد میکند؛ که یک دسته این جشنها را مردمی و ملی میداند و دسته دیگر آنرا دینی، که بازمانده از ارزشهای دین زرتشتی است:
«اعیاد بازمانده از عهد باستان در ایران دو دستهاند، یکی اعیاد دینی، یا گاهنبارها که اعیادی از آنِ زردشتیان است و دیگر اعیادی ملی که برجستهترین آنها نوروز، مهرگان و جشن سده است. اعیادی که در سنت زردشتی کهن در هر ماه، به هنگام یکی بودن نام روز و ماه، برگزار میشد، چنانچه بالاتر یاد شد، محتملا زیر تاثیر تقویم مصری است. اما علت آن که این اعیاد را به دینی و ملی بخش میکنیم این است که در اوستا سخنی از عید نوروز و عید مهرگان و جشن سده در میان نیست. در متون میانه نیز که از نوروز و مهرگان یاد میشود، از جشن سده ذکری نیست، و این یک، سخت شگفتآور است.
اگر نوروز، مهرگان و جشن سده هند وایرانی بود، باید به نحوی در وداها و اوستا از آنها یاد میشد، و چنین نیست و تا پایان دوره اوستایی نیز اشارهای بدانها وجود ندارد.
به احتمال بسیار، این اعیاد، بویژه نوروز و مهرگان، که به اعیاد برزگر [مردمان بومی منطقه، معیشت کشاورزی داشتند] میماند و نه به اعیاد گلهدار [اقوام ایرانی، پیش از اینکه وارد منطقه فعلی شوند، معیشت شبانی داشتند]، میبایست اعیاد سخت کهن در نجد ایران بوده باشند و به پیش از تاریخ بازگردند و از آنِ اقوام بومی این سرزمین، اجداد غیر آریایی ما، باشند» (بهار، مهرداد؛ ۱۳۸۷؛ پژوهشی در اساطیر ایران: ۴۹۵).
زرتشتیان، شش جشن بزرگ مذهبی داشتند که به شش گاهنبار آفرینش، ارتباط میگرفت. فروردگان جشن که از بیست وپنجم اسفند (حوت) برگزار میشد، تا پنج فروردین ادامه می یافت؛ در واقع، جشن ششمین گاهنبار که آخرین گاهنبار باشد، بود. این جشن، مصادف شده بود با جشن نوروز که بعدها به جشن نوروز جا خالی کرد.
بنا به گفته بهار نه در وداها و نه در اوستا از جشن نوروز، مهرگان و سده، نامی برده نشده است؛ بنابراین، این جشنها پس از جابجایی اقوام ایرانی در افغانستان، ایران و… از فرهنگ مردم بومی به فرهنگ مردمان ایرانی راه یافته و آنها این جشنها را پذیرفتهاند و تا این که بکلی، فرهنگ اقوام بومی و اقوام ایرانی بههم آمیخته، وحدت یافته است؛ بنابه این آمیختگی، فرهنگ و تبار انسان نوین در منطقه شکل گرفت که نه آریایی کامل بود و نه بومی کامل.
مردمان خاور میانه؛ سومریان و بابلیان نیز جشنی را در آغاز سال برگزار میکردند که این جشن مرتبط با دریافت از تغییر سال بود و نیایشی بود برای شروع شدن سال جدید. پیشینه رواج آن در بین سومریان به هزاره سوم پیش از میلاد میرسد. این جشن را نیز میتوان، از نخستین رواجگیری جشن نوروز در فرهنگ بشری دانست که ادامه آن، همین جشن نوروز است که همگام با تحولهای اجتماعی و فکری بشر، دچار تحول معرفتی شده و تا زمان ما رسیده است.
از سخنان بهار برمیآید که نوروز یک جشن خاص مذهبی زرتشتی نه بلکه یک جشن مردمی است که خاستگاه غیر زرتشتی دارد. بنابراین، میتوانیم جشن نوروز را درک اساطیری انسان از آغاز سال و تغییر سال بدانیم که اقوام بسیار به این درک و تجربه از تغییر سال و تکرار زمان رسیدهاند، آن را جشن گرفتهاند.
نمونه اساطیری روشن، در این باره در اوستا هست، که میگوید پیش از آنکه انسان و چیزها به گونه استومند و مادی آفریده شوند؛ به گونه فروشی آفریده شده بودند (فروشی، استوند و مادی نیست، ایده و مُثُل است؛ ارزش است)، در مرحله بعد، این فروشیها به گونه استومند و مادی درآمدند؛ انسان پس از مرگ، چیزها پس از نابودی، باز به فروشی درمیآیند و فروشی انسان و چیزها پیش از آنکه به جهان استومند بیایند و بعد از اینکه از جهان استومند، بروند؛ بوده و هست، و همیشه خواهد بود.
بنابراین، جشن نوروز رجعت زمان است به آفرینش؛ با این رجعت، انسان باستانی، از نظر روانی، به جایی قرار میگرفت که نمونه نخستین انسان در جهان بود نه سایه و رونوشت. جشن نوروز، زمان را به درجه صفر میرساند؛ آفرینش با زمان، سر از نو آغاز میشد؛ روح نخستین انسان یا روح نیاکان نخستین در جان انسان باستانی، حلول میکرد؛ از این نظر، جشن نوروز، صورت نمادین تکرار کل آفرینش، بود.
جشن نوروز، احترامی است از انسان باستانی، به زمین، به رویش، به آفرینش، به آغاز و به زمان. این احترام، انسان را وامیدارد تا به اهمیت زندگی و به ارتباط این اهمیت که به زمین و به زیستمحیط انسان دارد، متوجه شود. بهتر این است که جشن نوروز را کرداری بدانیم که انسانهای پیش از ما به ما و به آیندگان گذاشتهاند؛ این کردار، دارای پیام انسانی است که هر نوروز میتوان این پیام را با تاویل ممکن انسانی در ارتباط به زندگی، زمین و رویش بازخوانی و معنا کرد.
برگزاری جشن نوروز متعلق به مذهب و جامعهای خاص نیست؛ مردمان هر مذهبی، هر جامعهای و هر قومی میتوانند نوروز را جشن بگیرند، چون نوروز، پیام مذهبی خاص ندارد و متعلق به جامعه و قوم خاص هم نیست؛ هرکجایی که زمین است، گیاهی در آن میروید، یخی آب میشود، درختی شکوفه میکند، پرندهای به چهچه درمیآید، دهقانی به امید رویش، دانهای را در خاک میگذارد؛ نوروز اتفاق میافتد. فکر نکنم در چنین وضعیت نوروزی، انسانی یافت شود که در برابر این وضعیت بیپاسخ بماند و احساسی نداشته باشد؛ همین احساس ما نوروز است، ابراز این احساس ما جشن نوروز است.
اینکه میگویم جشن نوروز متعلق به قوم و مذهب خاص نیست ممکن برای برخِها قابل قبول نباشد، چون جامعههای قومی یا مذهبی استند که نوروز را برچسپ تعلق به خویش زدهاند. ایرانیان کوشیدهاند که نوروز را متعلق به قوم یا به اقوام ایرانی بدانند؛ برای اینکه این جشن، خاص قوم ایرانی است، به ارایه روایتهای پرداختهاند تا نشان دهند که جشن نوروز خاص دین زرتشتی است و دین زرتشتی هم دین رسمی مردم ایران دوره ساسانی بوده است.
بنابراین به پژوهشهای دو پژوهشگر که دریافتهای شان را از نوروز با استناد ارایه کردهاند، میپردازم. یکی از این پژوهشگرها، میرچاالیاده است و دیگری، مهرداد بهار:
دریافت مهرداد بهار از جشن نوروز این است که در ادبیات دینی زرتشتی کمتر سخنی از نوروز و مهرگان به میان میآید بنابراین، احتمال دارد که این جشنها نه متعلق به اقوام ایرانی بلکه مربوط به اقوام بومی پیشاآرایی در ایران بوده است (بهار، مهرداد؛ ۱۳۸۷؛ پژوهشی در اساطیر ایران: ۵۰).
مهرداد بهار از دو دسته، جشنهای ایرانی یاد میکند؛ که یک دسته این جشنها را مردمی و ملی میداند و دسته دیگر آنرا دینی، که بازمانده از ارزشهای دین زرتشتی است:
«اعیاد بازمانده از عهد باستان در ایران دو دستهاند، یکی اعیاد دینی، یا گاهنبارها که اعیادی از آنِ زردشتیان است و دیگر اعیادی ملی که برجستهترین آنها نوروز، مهرگان و جشن سده است. اعیادی که در سنت زردشتی کهن در هر ماه، به هنگام یکی بودن نام روز و ماه، برگزار میشد، چنانچه بالاتر یاد شد، محتملا زیر تاثیر تقویم مصری است. اما علت آن که این اعیاد را به دینی و ملی بخش میکنیم این است که در اوستا سخنی از عید نوروز و عید مهرگان و جشن سده در میان نیست. در متون میانه نیز که از نوروز و مهرگان یاد میشود، از جشن سده ذکری نیست، و این یک، سخت شگفتآور است.
اگر نوروز، مهرگان و جشن سده هند وایرانی بود، باید به نحوی در وداها و اوستا از آنها یاد میشد، و چنین نیست و تا پایان دوره اوستایی نیز اشارهای بدانها وجود ندارد.
به احتمال بسیار، این اعیاد، بویژه نوروز و مهرگان، که به اعیاد برزگر [مردمان بومی منطقه، معیشت کشاورزی داشتند] میماند و نه به اعیاد گلهدار [اقوام ایرانی، پیش از اینکه وارد منطقه فعلی شوند، معیشت شبانی داشتند]، میبایست اعیاد سخت کهن در نجد ایران بوده باشند و به پیش از تاریخ بازگردند و از آنِ اقوام بومی این سرزمین، اجداد غیر آریایی ما، باشند» (بهار، مهرداد؛ ۱۳۸۷؛ پژوهشی در اساطیر ایران: ۴۹۵).
زرتشتیان، شش جشن بزرگ مذهبی داشتند که به شش گاهنبار آفرینش، ارتباط میگرفت. فروردگان جشن که از بیست وپنجم اسفند (حوت) برگزار میشد، تا پنج فروردین ادامه می یافت؛ در واقع، جشن ششمین گاهنبار که آخرین گاهنبار باشد، بود. این جشن، مصادف شده بود با جشن نوروز که بعدها به جشن نوروز جا خالی کرد.
بنا به گفته بهار نه در وداها و نه در اوستا از جشن نوروز، مهرگان و سده، نامی برده نشده است؛ بنابراین، این جشنها پس از جابجایی اقوام ایرانی در افغانستان، ایران و… از فرهنگ مردم بومی به فرهنگ مردمان ایرانی راه یافته و آنها این جشنها را پذیرفتهاند و تا این که بکلی، فرهنگ اقوام بومی و اقوام ایرانی بههم آمیخته، وحدت یافته است؛ بنابه این آمیختگی، فرهنگ و تبار انسان نوین در منطقه شکل گرفت که نه آریایی کامل بود و نه بومی کامل.
مردمان خاور میانه؛ سومریان و بابلیان نیز جشنی را در آغاز سال برگزار میکردند که این جشن مرتبط با دریافت از تغییر سال بود و نیایشی بود برای شروع شدن سال جدید. پیشینه رواج آن در بین سومریان به هزاره سوم پیش از میلاد میرسد. این جشن را نیز میتوان، از نخستین رواجگیری جشن نوروز در فرهنگ بشری دانست که ادامه آن، همین جشن نوروز است که همگام با تحولهای اجتماعی و فکری بشر، دچار تحول معرفتی شده و تا زمان ما رسیده است.
از سخنان بهار برمیآید که نوروز یک جشن خاص مذهبی زرتشتی نه بلکه یک جشن مردمی است که خاستگاه غیر زرتشتی دارد. بنابراین، میتوانیم جشن نوروز را درک اساطیری انسان از آغاز سال و تغییر سال بدانیم که اقوام بسیار به این درک و تجربه از تغییر سال و تکرار زمان رسیدهاند، آن را جشن گرفتهاند.
حتا اگر جشن نوروز خاستگاه
مذهبی داشته باشد؛ امروز دیگر آن خاستگاه را ندارد. تجربه انسان در دوره اساطیری،
تجربه مذهبی است؛ هیچ تجربه اساطیری انسان را در هیچ جامعهای نمیتوان یافت که
ژرفساخت مذهبی نداشته باشد. اما مهم این است که این تجربهها چگونه در جریان تحول
فکری و اجتماعی بشر، دچار تحول میشوند و ادامه مییابند؛ جشن نوروز نیز تجربهای
اساطیری بشر است که با تحولات فکری و اجتماعی بشر، دچار تحول شده و ادامه یافته
است که امروز میتواند از سکولارترین جشنهای جهان باشد که به هیچ بستر مذهبی،
دینی و قومی تعلق ندارد؛ جشن رابطه زمین و زمان و زندگی و زایش و باروری است.
میر چالیاده، جشن آغاز سال را که همین جشن نوروز باشد، از آن زیر عنوان تکرار سالانه آفرینش کیهان یاد کرده؛ نمونههایی را از این جشن در فرهنگهای جامعههای بشر ی ارایه میکند:
«بابلیان، طی مراسم (حلول) سال نو (که دوازده روز ادامه داشت) چندین بار، در معبد مردوک، منظومه خلقت را میخواندند؛ و آن وسیلهای بود برای آنکه از طریق سحر کلام و آیینهای ملازم آن، پیکار مردوک با هیولای دریایی تیامات تجدید شود و دو باره وقوع یابد، نبردیکه روز ازل روی داده، با پیروزی خاتمه یافته، در نتیجه به دوران هاویه پایان بخشیده بود.
هیتیان رسم مشابهی داشتند: در جشن سال نو، سرود نبرد تن به تن خدای جو زمین و مار را میخواندند، بدان نبرد فعلیت یعنی در زمان حال واقعیت میبخشیدند» (الیاده، میرچا؛ ۱۳۸۵؛ رساله در تاریخ ادیان؛ ترجمه جلال ستاری: ۳۷۴).
میرچالیاده از مصریان، فیجیها و ایرانیان نیز یاد میکند که جشن سال نو را برگزار میکردند(رساله در تاریخ ادیان: ۳۷۵، ۳۷۷ و ۳۷۹). این نمونهها نشان میدهد که جشن سال نو، یک امر نسبتا جهان شمول است. اگر قرار باشد پژوهشی در فرهنگهای گذشته و امروز جامعههای بشری، فقط برای جشن سال نو صورت بگیرد؛ نمونههای بیش از این به دست میآید. در روزگار ما، چینیان، ژاپانیان، اوزبیکها، کردها و ترکان نیز، نوروز را نه تنها جشن میگیرند وَ آن را متعلق به فرهنگ خویش میدانند.
نیاز به جشن نوروز در روزگار ما: هر جشن انجام یک کردار است؛ انجام یک کردار به انسان این امکان را میبخشد تا خود را با انجام آن کردار به جای انسانی قرار بدهد، که برای نخستین بار آن کردار را انجام داده است. جشن نوروز را از نظر انجام کردار، میتوان امری دانست که انسان با انجام این جشن، سیطره زمان، مکان و مرگ را کنار میزند، فراسوی زمان و مکان، با همه انسانهاییکه گذشته اند، و انسانهایی که نیامده اند، احساس همپرسگی، دیدار و ملاقت کند. پس جشن نوروز، نقطه اتصالی است که گذشته و آینده، در زمانی (این زمان به ازل میماند که در آن کردار بزرگ رخ داده است)، بههم میرسند.
انجام این کردار نوروزی به انسان معاصر امکان میدهد تا از نظر روانی، حضور خویش را در مفهوم بشر به طور متداوم و پیوسته درک کند، برای لحظهای از گسست و تاریخیت، رهایی یابد، خودش را نطقهای اتصالی بداند که گذشته انسان و آینده انسان در او (در انسان معاصر) به عنوان یک کردار بزرگ بههم میرسند.
برگزاری جشنها با شور همگانیی که دارد، برای انسان نشاط و شادی میآورد و انسان را از فردیت افتاده در گوشهای بیرون میکشد و به عنوان یک کلیت انسانی ارایه میکند. این کلیت انسانی به هر فرد امکان معنای توجیه وجود داشتن و حضور داشتن را میبخشد.
جشنها در جامعههای بشری از نظر نشاط، خوشی و شادی امر ضروری دانسته میشود؛ جامعهای را بی جشن نمیتوان تصور کرد؛ هرچه جشن در یک جامعه، بیشتر باشد به اهمان اندازه، جامعه شاد خواهد بود.
از آنجاییکه جشنها به روان جمعی جامعه بستگی دارد، کهن الگوگرا استند، زیرساخت عاطفی دارند، نمیشود به سادگی جشن را ساخت، چون جشنها کمتر آگاهانه ساخته میشود، زیرا ژرفساختِ جشنها نیاز به برانگیختهشدن حسِ مشترک جامعه دارد. یک جشن وقتی جشن است که حس مشترک در آن وجود داشته باشد، همه خودجوش و به طورناخودآگاه به برگزاری آن بپردازد؛ پس حفظ و نگه داری جشنها خیلی مهم است، زیرا در صورتیکه نابود شوند، معرفت و احساس انسانی با جشنها نابود میشوند که دیگر دست یافتن جامعه به آن معرفت و احساس زیسته به عنوان تجربه هنری و فرهنگی ناممکن میشود.
اهمیت دادن به جشنها باعث میشود تا وحدت جامعه بیشتر حفظ شود، چون افراد جامعه با انجام یک کردار، به وحدت روانی میرسد. جشن نوروز کرداری است باستانی که به رویداد طبیعی ارتباط میگیرد؛ به رویدادیکه زمین گردشاش را دور آفتاب تمام میکند و گردش تازهای را آغاز میکند. از این رو، نوروز یک واقعیت طبیعی است؛ واقعیتیکه در طبیعیت با ملموسی و حسی خاص، اتفاق میافتد، هر زنده جانی این اتفاق را در طبیعت، احساس میکند و به این تغییر و تحول مثبت در طبیعت و زندگی با شور و شوق، پاسخ میدهد و واکنش نشان میدهد. این پاسخ، کردار و جشن نوروزی است.
جامعههای بشری تقویم تغییر سالِ غیر از تغییر واقعی سال دارند که بیشتر بر اساس رویدادهای مذهبی، قومی و سیاسی استوار است. تغییر سال اروپاییها و امریکاییها بر اساس یک رویداد مذهبی در نیم زمستان، اتفاق میافتد.
تغییر سالهاییکه بنابه رویدادهای مذهبی، قومی و سیاسی صورت میگیرد، چند مشکل دارد: نخست اینکه منطق واقعی ندارند، یعنی استوار بر واقعیت طبیعی نیستند؛ دوم اینکه مذهبی یا قومی استند، غیر از پیروان مذهب خاص و قوم خاص نمیتوانند آن را برگزار کنند.
میر چالیاده، جشن آغاز سال را که همین جشن نوروز باشد، از آن زیر عنوان تکرار سالانه آفرینش کیهان یاد کرده؛ نمونههایی را از این جشن در فرهنگهای جامعههای بشر ی ارایه میکند:
«بابلیان، طی مراسم (حلول) سال نو (که دوازده روز ادامه داشت) چندین بار، در معبد مردوک، منظومه خلقت را میخواندند؛ و آن وسیلهای بود برای آنکه از طریق سحر کلام و آیینهای ملازم آن، پیکار مردوک با هیولای دریایی تیامات تجدید شود و دو باره وقوع یابد، نبردیکه روز ازل روی داده، با پیروزی خاتمه یافته، در نتیجه به دوران هاویه پایان بخشیده بود.
هیتیان رسم مشابهی داشتند: در جشن سال نو، سرود نبرد تن به تن خدای جو زمین و مار را میخواندند، بدان نبرد فعلیت یعنی در زمان حال واقعیت میبخشیدند» (الیاده، میرچا؛ ۱۳۸۵؛ رساله در تاریخ ادیان؛ ترجمه جلال ستاری: ۳۷۴).
میرچالیاده از مصریان، فیجیها و ایرانیان نیز یاد میکند که جشن سال نو را برگزار میکردند(رساله در تاریخ ادیان: ۳۷۵، ۳۷۷ و ۳۷۹). این نمونهها نشان میدهد که جشن سال نو، یک امر نسبتا جهان شمول است. اگر قرار باشد پژوهشی در فرهنگهای گذشته و امروز جامعههای بشری، فقط برای جشن سال نو صورت بگیرد؛ نمونههای بیش از این به دست میآید. در روزگار ما، چینیان، ژاپانیان، اوزبیکها، کردها و ترکان نیز، نوروز را نه تنها جشن میگیرند وَ آن را متعلق به فرهنگ خویش میدانند.
نیاز به جشن نوروز در روزگار ما: هر جشن انجام یک کردار است؛ انجام یک کردار به انسان این امکان را میبخشد تا خود را با انجام آن کردار به جای انسانی قرار بدهد، که برای نخستین بار آن کردار را انجام داده است. جشن نوروز را از نظر انجام کردار، میتوان امری دانست که انسان با انجام این جشن، سیطره زمان، مکان و مرگ را کنار میزند، فراسوی زمان و مکان، با همه انسانهاییکه گذشته اند، و انسانهایی که نیامده اند، احساس همپرسگی، دیدار و ملاقت کند. پس جشن نوروز، نقطه اتصالی است که گذشته و آینده، در زمانی (این زمان به ازل میماند که در آن کردار بزرگ رخ داده است)، بههم میرسند.
انجام این کردار نوروزی به انسان معاصر امکان میدهد تا از نظر روانی، حضور خویش را در مفهوم بشر به طور متداوم و پیوسته درک کند، برای لحظهای از گسست و تاریخیت، رهایی یابد، خودش را نطقهای اتصالی بداند که گذشته انسان و آینده انسان در او (در انسان معاصر) به عنوان یک کردار بزرگ بههم میرسند.
برگزاری جشنها با شور همگانیی که دارد، برای انسان نشاط و شادی میآورد و انسان را از فردیت افتاده در گوشهای بیرون میکشد و به عنوان یک کلیت انسانی ارایه میکند. این کلیت انسانی به هر فرد امکان معنای توجیه وجود داشتن و حضور داشتن را میبخشد.
جشنها در جامعههای بشری از نظر نشاط، خوشی و شادی امر ضروری دانسته میشود؛ جامعهای را بی جشن نمیتوان تصور کرد؛ هرچه جشن در یک جامعه، بیشتر باشد به اهمان اندازه، جامعه شاد خواهد بود.
از آنجاییکه جشنها به روان جمعی جامعه بستگی دارد، کهن الگوگرا استند، زیرساخت عاطفی دارند، نمیشود به سادگی جشن را ساخت، چون جشنها کمتر آگاهانه ساخته میشود، زیرا ژرفساختِ جشنها نیاز به برانگیختهشدن حسِ مشترک جامعه دارد. یک جشن وقتی جشن است که حس مشترک در آن وجود داشته باشد، همه خودجوش و به طورناخودآگاه به برگزاری آن بپردازد؛ پس حفظ و نگه داری جشنها خیلی مهم است، زیرا در صورتیکه نابود شوند، معرفت و احساس انسانی با جشنها نابود میشوند که دیگر دست یافتن جامعه به آن معرفت و احساس زیسته به عنوان تجربه هنری و فرهنگی ناممکن میشود.
اهمیت دادن به جشنها باعث میشود تا وحدت جامعه بیشتر حفظ شود، چون افراد جامعه با انجام یک کردار، به وحدت روانی میرسد. جشن نوروز کرداری است باستانی که به رویداد طبیعی ارتباط میگیرد؛ به رویدادیکه زمین گردشاش را دور آفتاب تمام میکند و گردش تازهای را آغاز میکند. از این رو، نوروز یک واقعیت طبیعی است؛ واقعیتیکه در طبیعیت با ملموسی و حسی خاص، اتفاق میافتد، هر زنده جانی این اتفاق را در طبیعت، احساس میکند و به این تغییر و تحول مثبت در طبیعت و زندگی با شور و شوق، پاسخ میدهد و واکنش نشان میدهد. این پاسخ، کردار و جشن نوروزی است.
جامعههای بشری تقویم تغییر سالِ غیر از تغییر واقعی سال دارند که بیشتر بر اساس رویدادهای مذهبی، قومی و سیاسی استوار است. تغییر سال اروپاییها و امریکاییها بر اساس یک رویداد مذهبی در نیم زمستان، اتفاق میافتد.
تغییر سالهاییکه بنابه رویدادهای مذهبی، قومی و سیاسی صورت میگیرد، چند مشکل دارد: نخست اینکه منطق واقعی ندارند، یعنی استوار بر واقعیت طبیعی نیستند؛ دوم اینکه مذهبی یا قومی استند، غیر از پیروان مذهب خاص و قوم خاص نمیتوانند آن را برگزار کنند.
بنابراین، نوروز منطقیترین جشن برای
تغییر سال است که اکنون به هیچ مذهب، قوم و ایدیولوژیی ارتباط نمیگیرد؛ از اینرو،
هر جامعهای میتواند جشن نوروز را برگزار کند و جشن خودشان بدانند، زیرا در جغرافیای
زندگی شان، نوروز اتفاق میافتد.
عصر ما عصر ماشین، صنعت، تکنالوژی و فضاهای ماشینی و تکنولوژیکی است. تکنالوژی و ماشین بهنوعی طبیعت را از دسترس انسان دور کرده است یا بهتر است بگوییم رابطه انسان و طبیعت را دستکاری کرده است که این دستکاری باعث شده انسان چندان رابطه مستقیم، زنده و پویا با طبیعت نداشته باشد و اهمیت رابطهاش را با طبیعت فراموش کرده باشد؛ بنابراین برگزاری جشن نوروز با ارتباطیکه به طبیعت دارد، میتواند انسان را متوجه این فراموشی بسازد و انسان با این توجه، ممکن برای از میان برداشتن فاصله و فراموشی بین خود و طبیعت، برخیزد.
انسان با صنعت و ماشین، زیست محیط خود و زیست محیط گیاهان و جانوران دیگر را بهطور گسترده درحال تخریب کردن است؛ که این تصرف و تخریب بیرویه، ممکن بر کل آب وهوای زمین تاثیر سو بگذارد و موجب اختلال روال عادی و طبیعی زندگی در زمین شود.
بنابراین جشن نوروز میتواند هشداری باشد برای جلوگیری از تخریب و تصرف بیرویه زیستمحیط بشر، گیاهان و جانوران. چه بهتر که نوروز را برای بهترکردن محیط زیست خویش و برای حفظ زیستمحیط جهانی در کنار ارزشهای فرهنگی، اساطیری، تاریخیایکه دارد، گرامی بداریم.
عصر ما عصر ماشین، صنعت، تکنالوژی و فضاهای ماشینی و تکنولوژیکی است. تکنالوژی و ماشین بهنوعی طبیعت را از دسترس انسان دور کرده است یا بهتر است بگوییم رابطه انسان و طبیعت را دستکاری کرده است که این دستکاری باعث شده انسان چندان رابطه مستقیم، زنده و پویا با طبیعت نداشته باشد و اهمیت رابطهاش را با طبیعت فراموش کرده باشد؛ بنابراین برگزاری جشن نوروز با ارتباطیکه به طبیعت دارد، میتواند انسان را متوجه این فراموشی بسازد و انسان با این توجه، ممکن برای از میان برداشتن فاصله و فراموشی بین خود و طبیعت، برخیزد.
انسان با صنعت و ماشین، زیست محیط خود و زیست محیط گیاهان و جانوران دیگر را بهطور گسترده درحال تخریب کردن است؛ که این تصرف و تخریب بیرویه، ممکن بر کل آب وهوای زمین تاثیر سو بگذارد و موجب اختلال روال عادی و طبیعی زندگی در زمین شود.
بنابراین جشن نوروز میتواند هشداری باشد برای جلوگیری از تخریب و تصرف بیرویه زیستمحیط بشر، گیاهان و جانوران. چه بهتر که نوروز را برای بهترکردن محیط زیست خویش و برای حفظ زیستمحیط جهانی در کنار ارزشهای فرهنگی، اساطیری، تاریخیایکه دارد، گرامی بداریم.