پروفيسور
محمد حسين يمين در كتاب «تاريخچه زبان پارسي دري» به آراي ايرانيان و
مستشرقان در ارتباط به خاستگاه زبان پارسي دري پرداخته و نقد جامعي از اين
آرا ارايه كرده و نشان داده كه آراي مطرح در بارهي خواستگاه و تحول زبان
پارسي دري، از ديدگاه ايرانيان و برخي از مستشرقان، علمي و دقيق نيست. از
جمله در ارتباط به موقعيت جغرافيايي خاستگاه اين زبان و تحولات تاريخي آن.
محور بحث اين نوشتار پرداختن به ديدگاه و دلايلي است كه پروفيسور محمد حسين يمين در ارتباط به خاستگاه و تحول زبان پارسي دري مطرح كرده و آنچه را كه ايرانيان و برخي از مستشرقان به نام «فارسي باستان، فارسي ميانه و فارسي نو» علمي جلوه داده اند، غير علمي دانسته و مستدل بيان داشته كه اين نامگذاري از نظر تاريخي درست نيست و يك نامگذاري است، ساخته و پرداخته شده.
در ضمن ميخواهم اين مقاله، اداي ديني باشد به زحمات علمي استاد، و اندك كوششي باشد براي توسعهي اين ديدگاه در بارهي خاستگاه زبان پارسي دري، و ديگر اين كه: نخستين تدوينگر اين ديدگاه پروفيسور دكتر استاد محمد حسين يمين است.
نقد و نظريهي معرفتي پسا استعمار كه در حوزهي معرفت بشري جايگاهي مهم يافته است، دقيقا براي رفع اشتباهات ديدگاه غربي در ارتباط به شناخت از معرفت و علوم بشري، ميپردازد.
ديدگاه استاد حسين يمين نيز ميتواند تداوم همين معرفت پسا استعماري در بارهي شناخت زبان پارسي دري باشد. زيرا تلاشي علمي است براي رفع اشتباهات مستشرقان و ايرانياني كه به پيروي از آنان شناخت غير علمي و ايدولوژيك از خاستگاه و تحول زبان پارسي دري ارايه كرده اند.
شناختي را كه مستشرقان براي شناخت تاريخي زبان پارسي دري مطرح كردند؛ نامگذاريي بود كه از نظر تاريخي به زبان پارسي دري ارتباطي نداشت يعني «فارسي ميانه» براي نامگذاري پهلوي ساساني. اين نامگذاري، آغاز اشتباه در شناخت زبان پارسي دري بود.
استاد حسين يمين با استناد به كتاب «زبان و ادبيات پهلوي» نوشتهي تاودايا، ميگويد كه اصطلاح «فارسي ميانه» در قرن نوزده، نخسيتن بار توسط زالمان وضع شده است (يمين، م، 1386، 74).
اين اصطلاح عموميت داده ميشود و بعدها زبان دورهي هخامنشيان «فارسي باستان» و زبان پارسي دري «فارسي نو» ناميده ميشود. بنابر اين، ديدگاه غير علمي بازهم سرايت داده ميشود به اين كه: زبان نامنهاد دورهي هخامنشيان (فارسي باستان) منشاي زبان دورهي ساساني (فارسي ميانه) و زبان نامنهاد فارسي ميانه، منشاي زبان پارسي دري (فارسي نو)، است.
اگر دقت كنيم، از نظر زبانشناسي اين گونه تحول خطي زبان، نادرست و غيرعلمي است. ويليام جونز به اين اشتباه و غيرعلمي بودن در تحول زبانها اشاره داشته و بيان كرده كه زبانها به شكل عمودي تحول و تدام نمييابند؛ زبان مادر نابود شود و بعد زبان دختر به جاي آن بنشيند، بلكه زبانها به شكل افقي به تحول و تدامش ادامه ميدهند. بنابر اين، ميتواند زبان مادر زنده باشد و چند زبان دختر از آن نيز نشات بگيرد و حتا از بانهاي دختر هم ميتواند زبانهاي ديگر به ميان آيد و همهي اين زبانها در كنار هم به زندگي ادامه دهند.
اين نامگذاري كه براي كشور فارس (ايران امروزي) اعتبار ميبخشيد، ايرانيان اين نامگذاري را جدي گرفته و توسعه بخشيدند. با آنكه پژوهشگران بزرگ ايراني: ملك الشعرا بهار و پرويز ناتل خانلري به اين نظر نيستند و نظر واقعبينانه نسبت به خاستگاه و تحول زبان پارسي دري، دارند.
مستشرقان در تحقيقات پسين، به غيرعلمي بودن اين نامگذاري پي برده اند و به اين اشتباه اشاره كرده اند؛ با اينهم تا هنوز در تحقيقات برخي از مستشرقان و اكثر ايرانيان اين اشتباه تكرار ميشود.
در كتاب «رهنماي زبانهاي ايراني» كه به ويراستاري روديگر اشميت، تدوين شده و به سال 1382 ترجمه و منتشر شده، عنوان «فارسي ميانه» در آن آمده كه نوشتهي ورنر زوندرمان است؛ در بارهي فارسي ميانه چنين مينويسد: «فارسي ميانه زبان ايراني است كه از فارسي باستان پديد آمده است و فارسي نو دنبالهي آن است» (اشميت، ر، 1382، 223).
اصطلاح «فارسي باستان، فارسي ميانه و فارسي نو» تا هنوز در تحول تاريخ زبان پارسي دري توسط ايرانيان به كار ميرود و در تحقيقات تاريخي زبان پارسي دري از اين اصطلاح استفاده ميكنند؛ اگرچه به اشتباه بودن آن بار بار اشاره شده و حتا اصطلاح «ايراني» بر زبانهايي كه ايراني خوانده ميشود، مورد ترديد قرار گرفته زيرا نميتواند بر هويت همه زبانهايي كه ياد ميشود، عموميت داشته باشد، بنابر اين براي تغيير اين اصطلاح چند پيشنهاد صورت گرفته است:
روديگر اشميت در مقالهي «زبانهاي ايراني: مفاهيم و اصطلاحات» به پيشنهادهاي كه براي تغيير اصطلاح «ايراني» از طرف دانشمندان صورت گرفته، اشاره ميكند: «گستردگي زبانهاي ايراني در سدههاي پس از اسلام تا زمان حاضر، آشكار ميسازد كه اين نام صرفا به زبانهايي كه در قلمرو كشور ايران (امروزه جمهوري اسلامي ايران) رواج دارد، اطلاق نميشود. براي اين كه از ابهام موجود در نام «زبانهاي ايراني» تا حد امكان كاسته شود، در زمان حاضر پيشنهادهاي چندي براي جايگزين كردن اين اصطلاح زبانشناختي مطرح شده است، مانند:
1 – كاربرد واژهي «ايرانيك» به جاي يا در كنار واژهي «ايراني» توسط گ. مورگنشتيرنه و ديگران.
2 - كاربرد اصطلاح «زبانهاي ايراني-آريايي» توسط ژ. لازار.
3 – كاربرد اصطلاح «آرياني» توسط گ. ج. داوري. اين اصطلاح را قبلا ر. گوشه پيشنهاد كرده بوده است» (اشميت، ر، 1382، 25).
از اين نگراني دانشمندان بر ميآيد كه آنها به اشتباه بودن اين نامگذاريها پي برده اند، اما ايرانيان با آنكه ميدانند اصطلاح «ايراني» براي نامگذاري زبانهاي «ايرياني» (نامي كه استاد حسين يمين براي نامگذاري زبانهاي ايراني در تحقيقاتش به كار ميبرد)- كه شامل جغرافياي ايران، افغانستان، پاكستان، تاجكستان و آسياي ميانه ميشود- و اصطلاح «فارسي باستان، فارسي ميانه و فارسي نو» اشتباه است، با تاسف به دريافتهاي علمي، ارج نميگذارند و با برخورد ايديولوژيك به ترويج اين اشتباهها ادامه ميدهند.
محسن ابوالقاسمي در كتاب «تاريخ زبان فارسي» كه به سال 1385 منتشر شده، همان اصطلاح «ايراني» و همان تقسيم بندي اشتباه (فارسي باستان، فارسي ميانه و فارسي نو) را به كار ميبرد. زير عنوان «فارسي ميانه» مينويسد: «فارسي ميانه دنبالهي فارسي باستان است» (ابوالقاسم، م، 1385، 132). همين طور زير عنوان «زبان فارسي» مينويسد: «زبان فارسي، يا فارسي دري يعني رسمي، دنبالهي زبان فارسي ميانه زردشتي است» (ابوالقاسمي، م، 1385، 261).
خسرو فرشيد ورد، نيز در كتاب «دستور مختصر تاريخي زبان فارسي» كه به سال 1387 نشر شده، زير عنوان «زبان فارسي و تاريخ آن به اجمال» مينويسد: «فارسي ميانه يا پهلوي كه از پارسي باستان مشتق شده و محتملا ريشهي فارسي كنوني است و زبان رسمي ايران در دورهي ساساني بوده و آثار مختلفي از آن برجاي مانده» (فرشيد ورد، خ، 1387، 30).
با اينكه قبل از محس ابوالقاسمي و خسرو فرشيد ورد، دكتر پرويز ناتل خانلري در ارتباط به خاستگاه زبان پارسي دري، اين گونه نظر دارد: «منطقهي رواج و رونق فارسي دري، چنانكه ميدانيم، ابتدا در مشرق و شمال شرقي ايران بود و بيشتر، سخنوران و نويسندگان ايراني كه نام و آثار شان باقي است تا ايلغار و مغول از مردم اين قسمت كشور بودند كه در دستگاه اميران و بزرگان صفاري و ساماني و غزنوي و سلجوقي به سر ميبردند . شاعراني كه اشعار شان به شاهد لغات مجهور در لغت فرس اسدي (نيمهي قرن پنجم هجري) آمده است غالبا به يكي از شهرهاي بخارا، سمرقند، هرات، بلخ، مرو، طوس، سرخس، قاين، سيستان، يا شهرهاي دورتر شمال شرقي فلات ايران و آباديهاي ديگر خراسان منسوب هستند» (خانلري، پ، 1382، 9).
منظور دكتر پرويز ناتل خانلري در اين سخن از «ايران»، همان جغرافياي اقوام آريايي است نه فارس. ايشان، زبان سغدي را در پيدايش وتكامل زبان پارسي دري، تاثيرگذار دانسته، خاستگاه زبان پارسي دري را مشرق و شمال مشرق ايران مي داند و براي درستي اين سخن، قول ناصر خسرو را از سفرنامه در باره قطران ميآورد: «شعر نيك ميگفت، اما زبان فارسي نيكو نميدانست. پيش من آمد و ديوان منجيك و دقيقي بياورد و پيش من بخواند و هر معني كه او را مشكل بود از من بپرسيد» (خانلري، پ، 1382، 11).
اما پژوهشگران امروزي ايراني از زبان پارسي دري، شناخت غيرعلمي و ايديولوژيك ارايه ميكنند.
داريوش آشوري در كتاب «زبان باز» با اين ادعا كه ميخواهد زبان پارسي دري را از قيد وبندهاي طبيعي و زيرساختهاي عاطفي و ايديولوژيك رهايي ببخشده، گويا اين زبان را علمي و مدرن سازد؛ با تاسف، ايشان خود دربارهي خاستگاه و تحول زبان پارسي دري گرفتار ديدگاه غيرعلمي و ايديولوژيك، مي شود: «فارسي مدرن، كه با برآمدن اسلام در ايران و فروپاشي امپراتوري ايراني پيش از اسلام از درون فارسي ميانه سر برآورد...» (آشوري، د، 1387، 96).
با آنكه مستشرقان دانسته اند؛ اصطلاح «زبانهاي ايراني» براي نامگذاري زبانهاي «آرياني» و اصطلاح «فارسي باستان، فارسي ميانه و فارسي نو» براي تحول تاريخي و خاستگاه زبان پارسي دري، اشتباه است. براي همين اشتباه بودن، نگراني علمي شان را در مورد ابراز كرده اند اما ايرانيان و ديدگاه رسمي- معرفتي جمهوري اسلامي ايران، هنوز از اين ديدگاه اشتباه حمايت ميكنند.
استاد حسين يمين در اين تحقيق، آراي مخالف و موافق در ارتباط به خاستگاه و منشاي زبان پارسي دري را در نظر گرفته و با نقد آرايي كه خاستگاه زبان پارسي دري را فارس (ايران امروز) و منشاي آن را پهلوي ساساني (فارسي ميانه) ميداند؛ به تدوين و ارايهي ديدگاه خويش ميپردازد و با استناد به عناصر واژگاني و جغرافياي زبانهاي باستان و ميانهي آرياني، از خاستگاه جغرافيايي و منشاي تحولاتي زبان پارسي دري، شناخت بيطرفانه و علمي ارايه ميدارد.
استاد حسين يمين، اصطلاح «فارسي باستان» و «فارسي ميانه» را ساختگي و از اصطلاحات تازه، ميداند (يمين، م، 1386، 74). به اين نظر است كه وجود و نام زبانها بايد بنا به اسناد و شواهد تاريخي تثبيت شود نه به اصطلاح سازيي كه اساس تاريخي نداشته باشد.
فارسي، فارسي دري، پارسي دري، تنها نامي است كه به زبان پس از اسلام مردم افغانستان، تاجكستان و ايران اطلاق ميشود و قبل از اين ما زباني، در بين اقوام آرياني به نام «فارسي» نداشتهايم. پس چگونه ميتوان از زباني، به نام فارسي با تركيب باستان و ميانه سخن گفت!.
نظر استاد اين است كه، فارسي باستان و ميانه، تنها اصطلاح است و زبان مشخص به اين نامهاي برساخته و وانموده، وجود نداشته است. زيرا زبان دورهي هخامنشيان كه به فارسي باستان برساخته شده و از دورهي ساسانيان به فارسي ميانه، زبانهاي مستقل نبودهاند بلكه زبان دورهي هخامنشيان منشعب از اوستا و و احتمالا لهجهيي از زبان اوستا (يمين، م، 1386، 31)، و زبان دورهي ساسانيان نيز شعبهيي از زبان پارتي (پرثوي، پهلوي اشكاني) بوده است. در صورتي كه پهلوي ساساني، زباني مستقل ميبود، زالمان كتاب «دستور زبان فارسي ساساني» (پهلوي ساساني) را به استناد متون پارتي (پهلوي اشكاني) تدوين نميكرد (يمين، م، 1386، 59).
استاد حسين يمين در مرحلهي باستاني« زبانهاي آرياني»، زبان اوستا را اصل دانسته و از زبان
هاي گروه شمال شرقي ميداند، احتمال ميدهد كه موقعيت جغرافياي زبان اوستا، نواحي باختر يا مركز آرياناي كهن (افغانستان امروز) باشد (يمين، م، 1386، 27). بنابر اين، مبناي منشاي تحولات بعدي در «زبانهاي آرياني»، زبان اوستا است نه زبان برساخته و نامنهاد «فارسي باستان».
در دورهي ميانهي زبانهاي آرياني، زبان پارتي، اصل و محور تمام زبانهاي آرياني است. اين زبان، نزديكترين ارتباط را با زبان اوستا دارد، زيرا «زبان پارتي از همان آغاز در ساحهي نفوذ زبان اوستايي به ميان آمده است؛ از اين نكته واضح ميگردد كه زبان پارتي (پرثوي) بلاواسطه ريشهي اوستايي داشته است، يعني كه سرنوشت زبان پارتي بدون شك با زبان اوستايي گره خورده است» (يمين، م، 1386، 50).
طوري كه اوستا در مرحلهي كهن زبانهاي آرياني، تاثيرگذار بر تحولات زبانهاي آرياني بود، در مرحلهي ميانه، زبان پارتي تاثيرگذار بر تحولات زبانهاي آرياني بود كه حاصل اين تاثيرگذاري سبب دورهي نو زبانهاي آرياني شد و بيشترين تاثير را در پيدايش زبان پارسي دري داشته است.
بنابر اين، زبان اوستا در مرحلهي كهن، زبان پارتي در دورهي ميانه و پارسي دري در دورهي معاصر؛ موقعيت محوري را در بين زبانهاي آرياني داشته و موقعيت جغرافيايي اين سه زبان عمده، در شرق بوده و سپس به سراسر آريانا به ويژه به غرب (فارس) گسترش يافته است.
استاد حسين يمين، دلايلي مشخص را براي رد اين كه زبان نامنهاد فارسي باستان و فارسي ميانه، زبانهاي عمده و محوري در بين زبانهاي آرياني است و تاثيرگذار بر تحولات زبانهاي آرياني است، ارايه ميكند:
«1 – تاثير بيشتر زبانهاي غير ايرياني، عيلامي و اكدي (بابلي و آثوري) بر زبان هخامنشي.
2 – موجوديت فاصلهي زماني بيشتر از پنجصد سال ميان زبان هخامنشي (فرس باستان؟) و زبان پهلوي ساساني (فارسي ميانه؟) كه اساسا لهجهيي از زبان پارتي اشكاني از زبانهاي شمالي آريان است.
3 – قطع ارتباط زبان اصلي ايرياني يعني اوستا در دورهامپراتوري هخامنشيها.
4 – دور بودن زماني و مكاني قدرت هخامشيها از ساحه اصلي آريانا.
5 – رسميت يافتن زبان غير ايرياني در قلمرو امپراتوري هخامنشيها.
6 – دلبستگي هخامنشيها با فرهنگ غير ايرياني.
7 – اقتباس خط ميخي از خطوط سامي رايج در بين النهرين در ثبت و ارايه به اصطلاح زبان فرس باستان كه سرانجام موجب پديدهي هزوارش شد و تلفظ واژهها را به درستي نشان نمي داد.
8 - ...» (يمين، م، 1386، 37).
دلايلي را استاد در ارتباط به رد زبان دورهي ساساني (فارسي ميانه) نيز ارايه كرده است:
«1 – دستور پهلوي ساساني بر اساس متون پهلوي اشكاني تدوين شده است.
2 – تاوديا اصطلاح پهلوي ساساني را نام اصلي (فارسي ميانه) ميداند كه شكل تغيير يافتهي پهلوي اشكاني است و اصطلاح (فارسي ميانه؟) براي پهلوي ساساني نامي است تازه كه زالمان به پهلوي ساساني داده است.
3 – در زبان پهلوي ساساني عنصر زباني غير آرياني بيشتر است، در حالي كه زبان پهلوي اشكاني ريشه در اوستا دارد» (يمين، م، 1386، 60- 62).
ايشان از نخستين كساني است كه شناخت زبان پارسي دري را بر مبناي واقعيت عناصر زباني و تاريخي، تدوين كرده است. بنابر اين، بايست اين حق تقدم براي تحقيقات استاد، در پژوهشهاي بعدي زبان پارسي دري در نظر گرفته شود.
طوري كه اشاره شد، استاد زبان اوستايي را مبناي تحول بعدي زبانهاي آرياني ميداند و زبان پارتي را در مرحلهي بعدي، جانشين عمدهي زبان اوستايي مي داند. خاستگاه و موقعيت هر دو زبان را در شرق آريانا تثبيت مي كند. زبان پارسي دري را در تداوم زبان اوستا و زبان پارتي، قرار مي دهد كه پس از تحول زبان پارتي در شرق، مرحلهي پيدايش و رواجش را سپري كرده و بعد به طرف غرب (ايران امروز) گسترش يافته و لهجهي پهلوي ساساني به ميان ميآيد.
نظر استاد به طور مشخص در بارهي پيدايش، خاستگاه و گسترش زبان پارسي دري در كتاب «تاريخچه زبان پارسي دري» چنين است:
استاد در اين كتاب، «زبان پارسي دري دنباله زبان پار تي (پهلوي اشكاني)» را عنوان قرار ميدهد و در ادامه با استناد به واقعيتهاي تاريخي و دريافتهاي پژوهشي، و نقد آرايي برخيها، اين گونه نتيجه ارايه ميدارد: «زبان پارسي دري دنباله پهلوي اشكاني در ناحيه بلخ خراسان است نه مولود پهلوي ساساني در فارس.
لازار هم نظر مقرون به قول ابن مقفع دارد كه گفته است، از تمام لهجههاي متداول در خراسان، لهجه بلخي از همه نزديكتر به فارسي است اين نظر و گفته ابن مقفع مينماياند كه زبان مردم بلخ عين پارسي دري است، البته واقعيت چنين است كه زبان بلخي زبان مردم بلخ گفته شده به زبان باختري هم موسوم گرديده است همچنان اين زبان را بعدها در دوره امپراتوي كوشانيها زبان كوشاني هم ناميده اند، يقينا همين زبان است كه ادامه زبان پارتي (پهلوي اشكاني) و مرحله متحول آن در وادي خراسان و باختر بوده و مادر زبان پارسي دري ميباشد» (يمين، م، 1386، 76).
استاد از يك ميان مرحله بين زبان پارتي (پهلوي اشكاني) و پارسي دري سخن ميگويد كه زبان بلخي دورهي كوشانيان است. اين دوره، مرحلهيي است كه زبان پارتي در بلخ، مرحلهي تحولش را به پارسي دري سپري ميكند:
«بر علاوه ارتباط زبان عصر كوشاني با پارتي از نظر مبدا و منشاي خروج روابطي ميان كوشانيان و پارتيان ديده مي شود، چنانچه گفته شد كه پارتها از پرثوه يا پارتيه از ناحيه كوشان آن برخاسته اند. كوشانيان در عصري در باختر و نواحي آن مسلط شده اند كه پارتها يا اشكانيان قبلا پس از تسلط بر باختر و وادي خراسان و رسميت دادن زبان پارتي، مركز سلطنت خود را از (نيسا) شمال غرب باختر در 171 قبل از ميلاد به طرف غرب به نواحي فارس انتقال دادند، بنابرآن در اين هنگام ناحيه آرياييها و باختريان تحت نفوذ كامل زبان پارتي (پهلوي اشكاني) يعني شكل متحول زبان اوستايي قرار داشته است و همين زبان است كه موسوم به زبان بلخي و يا زبان باختري ميباشد و بعضا زبان رسمي كوشاني هم گفته شده و آن خود مادر زبان پارسي دري (پارتي دري) شناخته ميشود، دقيقترين گواه اين موضوع كتيبههاي است كه از دوره كوشانيان به جا مانده است» (يمين، م، 1386، 77).
با استناد به عناصر واژگاني زباني اين كتيبه ها: «كتيبهي رباطك سمنگان، كتيبهي سرخ كتل بغلان، كتيبههاي هفتالي (كابل شاهان) روزگان» نتيجه ميگيرد كه موقعيت، منشا و منبع واژگاني اصلي زبان پارسي دري، زباني بوده كه در باختر و نواحي آن وجود داشته، يعني زبان پهلوي اشكاني كه در دورهي اشكانيان به كوشاني يا بلخي نيز معروف بوده است.
مقايسههاي قابل توجهيي را استاد از خصوصيتهاي زباني و عناصر واژگاني اين كتيبهها با خصوصيتهاي زباني و عناصر واژگاني زبان پارسي دري انجام داده و تحول اين نمونهها را در زبان پارسي دري به بررسي گرفته كه در ارتباط به خاستگاه و منشاي زبان پارسي دري خيلي مهم و با اهميت است و ديدگاه استاد را به متون مستند ميكند.
از بررسي خصوصيت زباني و عناصر واژگاني اين نتيجه به دست ميآيد كه زبان اين كتيبهها مادر زبان پارسي دري است (يمين، م، 1386، 91).
فشردهي سخن اين كه استاد در اين كتاب اين ديدگاه را استوار كرده است كه در مرحلهي كهن زبانهاي آرياني، زبان مبنا اوستا است نه زبان نامنهاد فارسي باستان. در دورهي ميانهي زبانهاي آرياني، زبان مبنا پارتي است كه نزديكترين شكل تحول يافتهي اوستايي است. در دورهي نو زبانهاي آرياني، زبان مبنا پارسي دري است كه نزديكترين شكل تحول يافتهي زبان پارتي است. زبان پارتي در دورهي كوشانيان مرحلهي تحول را سپري كرده كه شكل تحوليافتهي آن زبان پارسي دري است.
اين زبانها خاستگاه شرقي دارند و به جغرافياي فارس (ايران امروز) ارتباطي ندارند؛ پس از پيدايش و رواج در شرق به طرف غرب گسترش يافتهاند.
نتيجهي سخن را در بارهي زبان پارسي دري اين گونه ارايه مي كند:
«اطلاق فارسي ميانه به زبان پهلوي ساساني اصطلاح جديد و تا جايي نادرست همين اصطلاح فارسي ميانه است كه باعث بروز دشواريهايي در ريشهيابي زبان پارسي دري گرديده است اين اصطلاح توسط زالمان مستشرق معاصر در سالهاي اخير اشتباها وضع شده است.
از آنرو فارسي ميانه گفتن و آن را حلقه اتصال ميان پارسي دري نادرست است و در بخشهاي گذشته گفتيم نه فرس باستان در عصر هخامنشيها زبان رسمي و اداري و بينالاقوامي بوده، نه از آن آثار مدون به جز كتيبهها به جا مانده است همچنان نه ميان به اصطلاح فرس باستان و فارسي ميانه؟ تسلسل زماني وجود داشته است. بلكه پس از سقوط هخامنشيها كه زبان رسمي و دولتي آن زبان آرامي بوده در حدود يك قرن با استقرار يونانيان زبان يوناني و مدت شش قرن با حكمروايي پارتهاي بلخي زبان پرثوي (پهلوي اشكاني) در فارس و باختر زبان رسمي و اداري بوده است يعني ميان زبان هخامنشيها و پهلوي ساساني مدت بيشتر از هفت قرن بدون موجوديت توالي زماني، منطقي و طبيعي فاصله وجود داشته است. همچنان كه در بحبوبهي قدرت اشكانيان بلخي زبان پارتي (پهلوي اشكاني) با اثركني بر لهجههاي محلي در فارس لهجهيي را به وجود آورد كه بعدا در عصر ساسانيان پهلوي ساساني گفته شد به همان گونه زبان پارسي آنگاه در باختر و ماوراي آمودريا با اثرپذيري از زبانهاي سغدي و تخاري لهجهيي را به ميان آورد كه به نام زبان باختري، بلخي و كوشاني ياد شده و آن خود مادر زبان دري ميباشد آثار مسلم زبان كوشاني يا بلخي عبارت است از كتيبههاي سرخ كتل بغلان، رباطك سمنگان و سنگ نبشتههاي روزگان. زبان اين كتيبهها كه به نامهاي مختلف (باختري، بلخي و كوشاني) ياد شده است با ورد فرهنگ اسلامي و ترويج خط عربي پارسي دري ناميده شد» (يمين، م، 1386، 88).
استاد از نخستين آثار مكتوب زبان پارسي دري نيز نمونه ميآورد و با استناد به اين نمونهها، پيدايش، رواج و موقعيت جغرافيايي زبان پارسي دري را مشخص ميسازد كه باختر و خراسان خاستگاه زبان پارسي دري است و در آخر سده چهارم هجري و اوايل سده پنجم، از جغرافياي اصلياش بلخ و باختر به شمال، شمال غرب و جنوب غرب آريانا، عراق عجم و فارس (ايران امروز)، آهسته آهسته گسترش مييابد (يمين، م، 1386، 188).
در بارهي نامگذاري زبان پارسي دري، استاد به اين نظر است كه اين زبان نامش را از پارت گرفته است نه از فارس يا پارس (ايران امروزي)؛ مبناي نام پارس نيز پارت است. بنابر اين، نام اين زبان منسوب به قوم پارت و جغرافياي پارت است كه از پارتيه، پارثيه و پرثوي گرفته شده و تا اين كه به صورت پارسي و با ترويج رسمالخط عربي به صورت فارسي درآمده است:
«پارته، پارتيه اصل نسبتي آن پرثوه و پرثوي بوده است ناحيهيي در شمال غرب باختر محل ظهور پارتها (اشكانيان)؛ معادل يوناني پرثوه كلمه پرثيا () ميباشد. صورت نسبتي پرثوه عبارت است از پرثوي كه:
در اثر ابدال صوت /ر/ به صوت /ل/ و ابدال صوت /ث، س/ به صوت /ه/ پرثوي شكل پهلوي را به خود گرفته است، البته ابدال /ر/ به /ل/، مثلا: ديوار- ديوال، نيلوفر- نيلوفل و ابدال /ث، ص/ به /ه/، مثلا سند- هند، سراسويتي- هراهويتي (ارغنداب) در زبانهاي ايرياني يك حادثه عادي و طبيعي بوده است» (يمين، م، 1383، 122).
استاد نام اصلي اين زبان را «پارسي» ميداند و نامگذاري آن را به «پارت» نسبت مي دهد. واژهي «دري» را صفتي براي نام اين زبان (پارسي) ميداند. از نظر ايشان بهتر است كه نام اين زبان را «پارسي دري» بگوييم. اين كه به اين زبان در ايران «فارسي»، در تاجكستان «فارسي تاجكي» يا تنها «تاجكي» و در افغانستان «پارسي دري» يا تنها «دري» ميگويند، فقط به لحاظ حدود و ثغور سياسي در عصر حاضر است، در حقيقت اين نامها به يك زبان (پارسي دري) و به سه لهجه ي بزرگ (گويش) اين زبان در سه كشور (ايران، افغانستان و تاجكستان)، اطلاق ميشود (يمين، م، 1386، 121).
چكيده
استاد حسين يمين در كتاب «تاريخچه زبان پارسي دري»، ديدگاهش را دربارهي خاستگاه و تحول زبان پارسي دري، به شواهد تاريخي، كتيبهيي، متني و زباني مستند كرده است. با ارايهي شواهد و مدارك مستند، واضح و مشخص ساخته كه تقسيم بندي تحول زبان پارسي دري به «فارسي باستان، فارسي ميانه و فارسي نو» اشتباه است. بنابر اين، اين اشتباه را به طور افقي اين گونه ميتوان تصحيح كرد: «زبان اوستا، زبان پارتي (پهلوي اشكاني)، زبان كوشاني يا بلخي و زبان پارسي دري».
در تدوين و ارايهي اين ديدگاه به عنوان يك شناخت علمي از زبان پارسي دري، پروفيسو دكتر محمد حسين يمين، حق تقدم دارد.
اگرچه به طور پراگنده، به اين اشتباهها در شناخت خاستگاه و تحول زبان پارسي داري، زبان شناسان اشارههاي داشته اند اما اين اشارهها به طور پراگنده مطرح شده بودند. يك ديدگاه علمي، مستلزم تدوين و دستهبندي و نظم دادن به دريافت و آراها است. دكتر حسين يمين، آراها و دريافتهاي پراگنده را با تجارب و دريافتهاي خويش دستهبندي و تدوين كرده و به عنوان يك ديدگاه علمي ارايه داده است.
تدوين ديدگاه تازه در برابر ديدگاه پرداخته شدهي موجود، جسارت، دانش، اطلاعات، معلومات، منطق و پژوهش ميخواهد. طوري كه ميدانيم در ارتباط به تاريخ تحول و منشاي زبان پارسي دري و نامگذاري آن (فارسي باستان، فارسي ميانه و فارسي نو)، سالهاست كه كتاب و مقاله نوشته ميشود و هماكنون در ايران از اين شناخت و نامگذاري حمايت شده و به عنوان يك ديدگاه رسمي- علمي، در دانشگاههاي ايران درس داده مي شود.
استاد حسين يمين با تحقيق در آراي دانشمندان و با استناد به شواهد زباني، كتيبهيي و متني زبان اوستايي، پارتي (پهلوي اشكاني) و پارسي دري، شناخت واقعي و علمي را از دورهي كهن، ميانه و نو زبانهاي آرياني، به ويژه پارسي دري، در يك ديدگاه فرمليزه شده و مدون ارايه كرده است.
اين مقاله قصد وضاحت بخشيدن ديدگاه استاد را ندارد زيرا كتاب «تاريخچه زبان پارسي دري» در يك زبان و بيان واضح، مستدل و مستند تدوين شده است. بنابر اين، منظور اين نوشته، تداوم ديدگاه استاد و در ضمن ارايهي سندي است براي اين كه استاد، نخستين پژوهشگري است كه ديدگاه واقعبينانه و علمي را برخلاف ديدگاه مطرح و ايديولوژيك در بارهي زبان پارسي دري تدوين نموده است.
كتابنامه
1 – آشوري، داريوش؛ زبان باز (پژوهشي در بارهي زبان و مدرنيت)، چاپ اول، نشر مركز؛ تهران.
2 – ابوالقاسم، محسن؛ تاريخ زبان فارسي؛ چاپ پنجم، انتشارات سمت؛ تهران.
3 – اشميت، روديگر؛ زبانهاي ايراني باستان و ايراني ميان، ج 1؛ ترجمه: زير نظر حسن رضايي باغ بيدي؛ چاپ اول، انتشارات ققنوس؛ تهران.
4 - خانلري، پرويز ناتل؛ دستور تاريخي زبان فارسي؛ چاپ دوم، انتشارات طوس؛ تهران.
5 – فرشيد ورد، خسرو؛ دستور مختصر تاريخي زبان فارسي؛ چاپ اول، انتشارات زوار؛ تهران.
6 – يمين، محمد حسين؛ تاريخچه زبان پارسي دري؛ چاپ دوم، مطبعه و انتشارات ميوند؛ كابل.
محور بحث اين نوشتار پرداختن به ديدگاه و دلايلي است كه پروفيسور محمد حسين يمين در ارتباط به خاستگاه و تحول زبان پارسي دري مطرح كرده و آنچه را كه ايرانيان و برخي از مستشرقان به نام «فارسي باستان، فارسي ميانه و فارسي نو» علمي جلوه داده اند، غير علمي دانسته و مستدل بيان داشته كه اين نامگذاري از نظر تاريخي درست نيست و يك نامگذاري است، ساخته و پرداخته شده.
در ضمن ميخواهم اين مقاله، اداي ديني باشد به زحمات علمي استاد، و اندك كوششي باشد براي توسعهي اين ديدگاه در بارهي خاستگاه زبان پارسي دري، و ديگر اين كه: نخستين تدوينگر اين ديدگاه پروفيسور دكتر استاد محمد حسين يمين است.
آراي ايرانيان و مستشرقان در بارهي خاستگاه و پيشينهي زبان پارسي دري
درست است كه در جهان معاصر، غربيان پيشتر و بيشتر از ما به تحقيق علوم
پرداخته اند. به تحقيقات و دستاوردهايي كه در جهان معاصر با آن رو به رو
ايم؛ دركل رنگ و بوي غربي دارد. بنابر اين، ذهنيت علمي انسان معاصر، ماهيت
غربي دارد. اما اين همه تحقيقات غربيان در زمينه علوم به اين معنا نيست كه
تحقيقات شان به طور مطلق درست و خالي از اشتباه باشد. كار غربيان هم
اشتباههايش را دارد كه بايست به آن پرداخته شده و نتيجهي درست ارايه شود.نقد و نظريهي معرفتي پسا استعمار كه در حوزهي معرفت بشري جايگاهي مهم يافته است، دقيقا براي رفع اشتباهات ديدگاه غربي در ارتباط به شناخت از معرفت و علوم بشري، ميپردازد.
ديدگاه استاد حسين يمين نيز ميتواند تداوم همين معرفت پسا استعماري در بارهي شناخت زبان پارسي دري باشد. زيرا تلاشي علمي است براي رفع اشتباهات مستشرقان و ايرانياني كه به پيروي از آنان شناخت غير علمي و ايدولوژيك از خاستگاه و تحول زبان پارسي دري ارايه كرده اند.
شناختي را كه مستشرقان براي شناخت تاريخي زبان پارسي دري مطرح كردند؛ نامگذاريي بود كه از نظر تاريخي به زبان پارسي دري ارتباطي نداشت يعني «فارسي ميانه» براي نامگذاري پهلوي ساساني. اين نامگذاري، آغاز اشتباه در شناخت زبان پارسي دري بود.
استاد حسين يمين با استناد به كتاب «زبان و ادبيات پهلوي» نوشتهي تاودايا، ميگويد كه اصطلاح «فارسي ميانه» در قرن نوزده، نخسيتن بار توسط زالمان وضع شده است (يمين، م، 1386، 74).
اين اصطلاح عموميت داده ميشود و بعدها زبان دورهي هخامنشيان «فارسي باستان» و زبان پارسي دري «فارسي نو» ناميده ميشود. بنابر اين، ديدگاه غير علمي بازهم سرايت داده ميشود به اين كه: زبان نامنهاد دورهي هخامنشيان (فارسي باستان) منشاي زبان دورهي ساساني (فارسي ميانه) و زبان نامنهاد فارسي ميانه، منشاي زبان پارسي دري (فارسي نو)، است.
اگر دقت كنيم، از نظر زبانشناسي اين گونه تحول خطي زبان، نادرست و غيرعلمي است. ويليام جونز به اين اشتباه و غيرعلمي بودن در تحول زبانها اشاره داشته و بيان كرده كه زبانها به شكل عمودي تحول و تدام نمييابند؛ زبان مادر نابود شود و بعد زبان دختر به جاي آن بنشيند، بلكه زبانها به شكل افقي به تحول و تدامش ادامه ميدهند. بنابر اين، ميتواند زبان مادر زنده باشد و چند زبان دختر از آن نيز نشات بگيرد و حتا از بانهاي دختر هم ميتواند زبانهاي ديگر به ميان آيد و همهي اين زبانها در كنار هم به زندگي ادامه دهند.
اين نامگذاري كه براي كشور فارس (ايران امروزي) اعتبار ميبخشيد، ايرانيان اين نامگذاري را جدي گرفته و توسعه بخشيدند. با آنكه پژوهشگران بزرگ ايراني: ملك الشعرا بهار و پرويز ناتل خانلري به اين نظر نيستند و نظر واقعبينانه نسبت به خاستگاه و تحول زبان پارسي دري، دارند.
مستشرقان در تحقيقات پسين، به غيرعلمي بودن اين نامگذاري پي برده اند و به اين اشتباه اشاره كرده اند؛ با اينهم تا هنوز در تحقيقات برخي از مستشرقان و اكثر ايرانيان اين اشتباه تكرار ميشود.
در كتاب «رهنماي زبانهاي ايراني» كه به ويراستاري روديگر اشميت، تدوين شده و به سال 1382 ترجمه و منتشر شده، عنوان «فارسي ميانه» در آن آمده كه نوشتهي ورنر زوندرمان است؛ در بارهي فارسي ميانه چنين مينويسد: «فارسي ميانه زبان ايراني است كه از فارسي باستان پديد آمده است و فارسي نو دنبالهي آن است» (اشميت، ر، 1382، 223).
اصطلاح «فارسي باستان، فارسي ميانه و فارسي نو» تا هنوز در تحول تاريخ زبان پارسي دري توسط ايرانيان به كار ميرود و در تحقيقات تاريخي زبان پارسي دري از اين اصطلاح استفاده ميكنند؛ اگرچه به اشتباه بودن آن بار بار اشاره شده و حتا اصطلاح «ايراني» بر زبانهايي كه ايراني خوانده ميشود، مورد ترديد قرار گرفته زيرا نميتواند بر هويت همه زبانهايي كه ياد ميشود، عموميت داشته باشد، بنابر اين براي تغيير اين اصطلاح چند پيشنهاد صورت گرفته است:
روديگر اشميت در مقالهي «زبانهاي ايراني: مفاهيم و اصطلاحات» به پيشنهادهاي كه براي تغيير اصطلاح «ايراني» از طرف دانشمندان صورت گرفته، اشاره ميكند: «گستردگي زبانهاي ايراني در سدههاي پس از اسلام تا زمان حاضر، آشكار ميسازد كه اين نام صرفا به زبانهايي كه در قلمرو كشور ايران (امروزه جمهوري اسلامي ايران) رواج دارد، اطلاق نميشود. براي اين كه از ابهام موجود در نام «زبانهاي ايراني» تا حد امكان كاسته شود، در زمان حاضر پيشنهادهاي چندي براي جايگزين كردن اين اصطلاح زبانشناختي مطرح شده است، مانند:
1 – كاربرد واژهي «ايرانيك» به جاي يا در كنار واژهي «ايراني» توسط گ. مورگنشتيرنه و ديگران.
2 - كاربرد اصطلاح «زبانهاي ايراني-آريايي» توسط ژ. لازار.
3 – كاربرد اصطلاح «آرياني» توسط گ. ج. داوري. اين اصطلاح را قبلا ر. گوشه پيشنهاد كرده بوده است» (اشميت، ر، 1382، 25).
از اين نگراني دانشمندان بر ميآيد كه آنها به اشتباه بودن اين نامگذاريها پي برده اند، اما ايرانيان با آنكه ميدانند اصطلاح «ايراني» براي نامگذاري زبانهاي «ايرياني» (نامي كه استاد حسين يمين براي نامگذاري زبانهاي ايراني در تحقيقاتش به كار ميبرد)- كه شامل جغرافياي ايران، افغانستان، پاكستان، تاجكستان و آسياي ميانه ميشود- و اصطلاح «فارسي باستان، فارسي ميانه و فارسي نو» اشتباه است، با تاسف به دريافتهاي علمي، ارج نميگذارند و با برخورد ايديولوژيك به ترويج اين اشتباهها ادامه ميدهند.
محسن ابوالقاسمي در كتاب «تاريخ زبان فارسي» كه به سال 1385 منتشر شده، همان اصطلاح «ايراني» و همان تقسيم بندي اشتباه (فارسي باستان، فارسي ميانه و فارسي نو) را به كار ميبرد. زير عنوان «فارسي ميانه» مينويسد: «فارسي ميانه دنبالهي فارسي باستان است» (ابوالقاسم، م، 1385، 132). همين طور زير عنوان «زبان فارسي» مينويسد: «زبان فارسي، يا فارسي دري يعني رسمي، دنبالهي زبان فارسي ميانه زردشتي است» (ابوالقاسمي، م، 1385، 261).
خسرو فرشيد ورد، نيز در كتاب «دستور مختصر تاريخي زبان فارسي» كه به سال 1387 نشر شده، زير عنوان «زبان فارسي و تاريخ آن به اجمال» مينويسد: «فارسي ميانه يا پهلوي كه از پارسي باستان مشتق شده و محتملا ريشهي فارسي كنوني است و زبان رسمي ايران در دورهي ساساني بوده و آثار مختلفي از آن برجاي مانده» (فرشيد ورد، خ، 1387، 30).
با اينكه قبل از محس ابوالقاسمي و خسرو فرشيد ورد، دكتر پرويز ناتل خانلري در ارتباط به خاستگاه زبان پارسي دري، اين گونه نظر دارد: «منطقهي رواج و رونق فارسي دري، چنانكه ميدانيم، ابتدا در مشرق و شمال شرقي ايران بود و بيشتر، سخنوران و نويسندگان ايراني كه نام و آثار شان باقي است تا ايلغار و مغول از مردم اين قسمت كشور بودند كه در دستگاه اميران و بزرگان صفاري و ساماني و غزنوي و سلجوقي به سر ميبردند . شاعراني كه اشعار شان به شاهد لغات مجهور در لغت فرس اسدي (نيمهي قرن پنجم هجري) آمده است غالبا به يكي از شهرهاي بخارا، سمرقند، هرات، بلخ، مرو، طوس، سرخس، قاين، سيستان، يا شهرهاي دورتر شمال شرقي فلات ايران و آباديهاي ديگر خراسان منسوب هستند» (خانلري، پ، 1382، 9).
منظور دكتر پرويز ناتل خانلري در اين سخن از «ايران»، همان جغرافياي اقوام آريايي است نه فارس. ايشان، زبان سغدي را در پيدايش وتكامل زبان پارسي دري، تاثيرگذار دانسته، خاستگاه زبان پارسي دري را مشرق و شمال مشرق ايران مي داند و براي درستي اين سخن، قول ناصر خسرو را از سفرنامه در باره قطران ميآورد: «شعر نيك ميگفت، اما زبان فارسي نيكو نميدانست. پيش من آمد و ديوان منجيك و دقيقي بياورد و پيش من بخواند و هر معني كه او را مشكل بود از من بپرسيد» (خانلري، پ، 1382، 11).
اما پژوهشگران امروزي ايراني از زبان پارسي دري، شناخت غيرعلمي و ايديولوژيك ارايه ميكنند.
داريوش آشوري در كتاب «زبان باز» با اين ادعا كه ميخواهد زبان پارسي دري را از قيد وبندهاي طبيعي و زيرساختهاي عاطفي و ايديولوژيك رهايي ببخشده، گويا اين زبان را علمي و مدرن سازد؛ با تاسف، ايشان خود دربارهي خاستگاه و تحول زبان پارسي دري گرفتار ديدگاه غيرعلمي و ايديولوژيك، مي شود: «فارسي مدرن، كه با برآمدن اسلام در ايران و فروپاشي امپراتوري ايراني پيش از اسلام از درون فارسي ميانه سر برآورد...» (آشوري، د، 1387، 96).
با آنكه مستشرقان دانسته اند؛ اصطلاح «زبانهاي ايراني» براي نامگذاري زبانهاي «آرياني» و اصطلاح «فارسي باستان، فارسي ميانه و فارسي نو» براي تحول تاريخي و خاستگاه زبان پارسي دري، اشتباه است. براي همين اشتباه بودن، نگراني علمي شان را در مورد ابراز كرده اند اما ايرانيان و ديدگاه رسمي- معرفتي جمهوري اسلامي ايران، هنوز از اين ديدگاه اشتباه حمايت ميكنند.
دلايل پروفيسور دكتر محمد حسين يمين براي رد اصطلاح سازي هاي اشتباه
دكتر حسين يمين دلايلش را براي رد آراي مطرح (آراي اشتباه) در شناخت
زبان پارسي دري، بر اساس تجارب و شناخت خودش كه از تاريخ، تحول و عناصر
زبانهاي آرياني به ويژه پارسي دري دارد و با در نظرداشت دريافتهاي
پژوهشگران مستشرق، تاجك، پاكستاني و ايراني، مستند و مستدل مي كند.
استاد حسين يمين در اين تحقيق، آراي مخالف و موافق در ارتباط به خاستگاه و منشاي زبان پارسي دري را در نظر گرفته و با نقد آرايي كه خاستگاه زبان پارسي دري را فارس (ايران امروز) و منشاي آن را پهلوي ساساني (فارسي ميانه) ميداند؛ به تدوين و ارايهي ديدگاه خويش ميپردازد و با استناد به عناصر واژگاني و جغرافياي زبانهاي باستان و ميانهي آرياني، از خاستگاه جغرافيايي و منشاي تحولاتي زبان پارسي دري، شناخت بيطرفانه و علمي ارايه ميدارد.
استاد حسين يمين، اصطلاح «فارسي باستان» و «فارسي ميانه» را ساختگي و از اصطلاحات تازه، ميداند (يمين، م، 1386، 74). به اين نظر است كه وجود و نام زبانها بايد بنا به اسناد و شواهد تاريخي تثبيت شود نه به اصطلاح سازيي كه اساس تاريخي نداشته باشد.
فارسي، فارسي دري، پارسي دري، تنها نامي است كه به زبان پس از اسلام مردم افغانستان، تاجكستان و ايران اطلاق ميشود و قبل از اين ما زباني، در بين اقوام آرياني به نام «فارسي» نداشتهايم. پس چگونه ميتوان از زباني، به نام فارسي با تركيب باستان و ميانه سخن گفت!.
نظر استاد اين است كه، فارسي باستان و ميانه، تنها اصطلاح است و زبان مشخص به اين نامهاي برساخته و وانموده، وجود نداشته است. زيرا زبان دورهي هخامنشيان كه به فارسي باستان برساخته شده و از دورهي ساسانيان به فارسي ميانه، زبانهاي مستقل نبودهاند بلكه زبان دورهي هخامنشيان منشعب از اوستا و و احتمالا لهجهيي از زبان اوستا (يمين، م، 1386، 31)، و زبان دورهي ساسانيان نيز شعبهيي از زبان پارتي (پرثوي، پهلوي اشكاني) بوده است. در صورتي كه پهلوي ساساني، زباني مستقل ميبود، زالمان كتاب «دستور زبان فارسي ساساني» (پهلوي ساساني) را به استناد متون پارتي (پهلوي اشكاني) تدوين نميكرد (يمين، م، 1386، 59).
استاد حسين يمين در مرحلهي باستاني« زبانهاي آرياني»، زبان اوستا را اصل دانسته و از زبان
هاي گروه شمال شرقي ميداند، احتمال ميدهد كه موقعيت جغرافياي زبان اوستا، نواحي باختر يا مركز آرياناي كهن (افغانستان امروز) باشد (يمين، م، 1386، 27). بنابر اين، مبناي منشاي تحولات بعدي در «زبانهاي آرياني»، زبان اوستا است نه زبان برساخته و نامنهاد «فارسي باستان».
در دورهي ميانهي زبانهاي آرياني، زبان پارتي، اصل و محور تمام زبانهاي آرياني است. اين زبان، نزديكترين ارتباط را با زبان اوستا دارد، زيرا «زبان پارتي از همان آغاز در ساحهي نفوذ زبان اوستايي به ميان آمده است؛ از اين نكته واضح ميگردد كه زبان پارتي (پرثوي) بلاواسطه ريشهي اوستايي داشته است، يعني كه سرنوشت زبان پارتي بدون شك با زبان اوستايي گره خورده است» (يمين، م، 1386، 50).
طوري كه اوستا در مرحلهي كهن زبانهاي آرياني، تاثيرگذار بر تحولات زبانهاي آرياني بود، در مرحلهي ميانه، زبان پارتي تاثيرگذار بر تحولات زبانهاي آرياني بود كه حاصل اين تاثيرگذاري سبب دورهي نو زبانهاي آرياني شد و بيشترين تاثير را در پيدايش زبان پارسي دري داشته است.
بنابر اين، زبان اوستا در مرحلهي كهن، زبان پارتي در دورهي ميانه و پارسي دري در دورهي معاصر؛ موقعيت محوري را در بين زبانهاي آرياني داشته و موقعيت جغرافيايي اين سه زبان عمده، در شرق بوده و سپس به سراسر آريانا به ويژه به غرب (فارس) گسترش يافته است.
استاد حسين يمين، دلايلي مشخص را براي رد اين كه زبان نامنهاد فارسي باستان و فارسي ميانه، زبانهاي عمده و محوري در بين زبانهاي آرياني است و تاثيرگذار بر تحولات زبانهاي آرياني است، ارايه ميكند:
«1 – تاثير بيشتر زبانهاي غير ايرياني، عيلامي و اكدي (بابلي و آثوري) بر زبان هخامنشي.
2 – موجوديت فاصلهي زماني بيشتر از پنجصد سال ميان زبان هخامنشي (فرس باستان؟) و زبان پهلوي ساساني (فارسي ميانه؟) كه اساسا لهجهيي از زبان پارتي اشكاني از زبانهاي شمالي آريان است.
3 – قطع ارتباط زبان اصلي ايرياني يعني اوستا در دورهامپراتوري هخامنشيها.
4 – دور بودن زماني و مكاني قدرت هخامشيها از ساحه اصلي آريانا.
5 – رسميت يافتن زبان غير ايرياني در قلمرو امپراتوري هخامنشيها.
6 – دلبستگي هخامنشيها با فرهنگ غير ايرياني.
7 – اقتباس خط ميخي از خطوط سامي رايج در بين النهرين در ثبت و ارايه به اصطلاح زبان فرس باستان كه سرانجام موجب پديدهي هزوارش شد و تلفظ واژهها را به درستي نشان نمي داد.
8 - ...» (يمين، م، 1386، 37).
دلايلي را استاد در ارتباط به رد زبان دورهي ساساني (فارسي ميانه) نيز ارايه كرده است:
«1 – دستور پهلوي ساساني بر اساس متون پهلوي اشكاني تدوين شده است.
2 – تاوديا اصطلاح پهلوي ساساني را نام اصلي (فارسي ميانه) ميداند كه شكل تغيير يافتهي پهلوي اشكاني است و اصطلاح (فارسي ميانه؟) براي پهلوي ساساني نامي است تازه كه زالمان به پهلوي ساساني داده است.
3 – در زبان پهلوي ساساني عنصر زباني غير آرياني بيشتر است، در حالي كه زبان پهلوي اشكاني ريشه در اوستا دارد» (يمين، م، 1386، 60- 62).
ديدگاه پروفيسور دكتر محمد حسين يمين در ارتباط به خاستگاه و منشاي زبان پارسي دري
استاد پس از بررسي و تحليل مرحلهي كهن و ميانهي زبانهاي آرياني در
كتاب «تاريخچه زبان پارسي دري»، به خاستگاه و منشاي تحول زبان پارسي دري،
مي پردازد. در باره، مستند و مستدل از زبان پارسي دري، شناخت علمي ارايه مي
كند.ايشان از نخستين كساني است كه شناخت زبان پارسي دري را بر مبناي واقعيت عناصر زباني و تاريخي، تدوين كرده است. بنابر اين، بايست اين حق تقدم براي تحقيقات استاد، در پژوهشهاي بعدي زبان پارسي دري در نظر گرفته شود.
طوري كه اشاره شد، استاد زبان اوستايي را مبناي تحول بعدي زبانهاي آرياني ميداند و زبان پارتي را در مرحلهي بعدي، جانشين عمدهي زبان اوستايي مي داند. خاستگاه و موقعيت هر دو زبان را در شرق آريانا تثبيت مي كند. زبان پارسي دري را در تداوم زبان اوستا و زبان پارتي، قرار مي دهد كه پس از تحول زبان پارتي در شرق، مرحلهي پيدايش و رواجش را سپري كرده و بعد به طرف غرب (ايران امروز) گسترش يافته و لهجهي پهلوي ساساني به ميان ميآيد.
نظر استاد به طور مشخص در بارهي پيدايش، خاستگاه و گسترش زبان پارسي دري در كتاب «تاريخچه زبان پارسي دري» چنين است:
استاد در اين كتاب، «زبان پارسي دري دنباله زبان پار تي (پهلوي اشكاني)» را عنوان قرار ميدهد و در ادامه با استناد به واقعيتهاي تاريخي و دريافتهاي پژوهشي، و نقد آرايي برخيها، اين گونه نتيجه ارايه ميدارد: «زبان پارسي دري دنباله پهلوي اشكاني در ناحيه بلخ خراسان است نه مولود پهلوي ساساني در فارس.
لازار هم نظر مقرون به قول ابن مقفع دارد كه گفته است، از تمام لهجههاي متداول در خراسان، لهجه بلخي از همه نزديكتر به فارسي است اين نظر و گفته ابن مقفع مينماياند كه زبان مردم بلخ عين پارسي دري است، البته واقعيت چنين است كه زبان بلخي زبان مردم بلخ گفته شده به زبان باختري هم موسوم گرديده است همچنان اين زبان را بعدها در دوره امپراتوي كوشانيها زبان كوشاني هم ناميده اند، يقينا همين زبان است كه ادامه زبان پارتي (پهلوي اشكاني) و مرحله متحول آن در وادي خراسان و باختر بوده و مادر زبان پارسي دري ميباشد» (يمين، م، 1386، 76).
استاد از يك ميان مرحله بين زبان پارتي (پهلوي اشكاني) و پارسي دري سخن ميگويد كه زبان بلخي دورهي كوشانيان است. اين دوره، مرحلهيي است كه زبان پارتي در بلخ، مرحلهي تحولش را به پارسي دري سپري ميكند:
«بر علاوه ارتباط زبان عصر كوشاني با پارتي از نظر مبدا و منشاي خروج روابطي ميان كوشانيان و پارتيان ديده مي شود، چنانچه گفته شد كه پارتها از پرثوه يا پارتيه از ناحيه كوشان آن برخاسته اند. كوشانيان در عصري در باختر و نواحي آن مسلط شده اند كه پارتها يا اشكانيان قبلا پس از تسلط بر باختر و وادي خراسان و رسميت دادن زبان پارتي، مركز سلطنت خود را از (نيسا) شمال غرب باختر در 171 قبل از ميلاد به طرف غرب به نواحي فارس انتقال دادند، بنابرآن در اين هنگام ناحيه آرياييها و باختريان تحت نفوذ كامل زبان پارتي (پهلوي اشكاني) يعني شكل متحول زبان اوستايي قرار داشته است و همين زبان است كه موسوم به زبان بلخي و يا زبان باختري ميباشد و بعضا زبان رسمي كوشاني هم گفته شده و آن خود مادر زبان پارسي دري (پارتي دري) شناخته ميشود، دقيقترين گواه اين موضوع كتيبههاي است كه از دوره كوشانيان به جا مانده است» (يمين، م، 1386، 77).
با استناد به عناصر واژگاني زباني اين كتيبه ها: «كتيبهي رباطك سمنگان، كتيبهي سرخ كتل بغلان، كتيبههاي هفتالي (كابل شاهان) روزگان» نتيجه ميگيرد كه موقعيت، منشا و منبع واژگاني اصلي زبان پارسي دري، زباني بوده كه در باختر و نواحي آن وجود داشته، يعني زبان پهلوي اشكاني كه در دورهي اشكانيان به كوشاني يا بلخي نيز معروف بوده است.
مقايسههاي قابل توجهيي را استاد از خصوصيتهاي زباني و عناصر واژگاني اين كتيبهها با خصوصيتهاي زباني و عناصر واژگاني زبان پارسي دري انجام داده و تحول اين نمونهها را در زبان پارسي دري به بررسي گرفته كه در ارتباط به خاستگاه و منشاي زبان پارسي دري خيلي مهم و با اهميت است و ديدگاه استاد را به متون مستند ميكند.
از بررسي خصوصيت زباني و عناصر واژگاني اين نتيجه به دست ميآيد كه زبان اين كتيبهها مادر زبان پارسي دري است (يمين، م، 1386، 91).
فشردهي سخن اين كه استاد در اين كتاب اين ديدگاه را استوار كرده است كه در مرحلهي كهن زبانهاي آرياني، زبان مبنا اوستا است نه زبان نامنهاد فارسي باستان. در دورهي ميانهي زبانهاي آرياني، زبان مبنا پارتي است كه نزديكترين شكل تحول يافتهي اوستايي است. در دورهي نو زبانهاي آرياني، زبان مبنا پارسي دري است كه نزديكترين شكل تحول يافتهي زبان پارتي است. زبان پارتي در دورهي كوشانيان مرحلهي تحول را سپري كرده كه شكل تحوليافتهي آن زبان پارسي دري است.
اين زبانها خاستگاه شرقي دارند و به جغرافياي فارس (ايران امروز) ارتباطي ندارند؛ پس از پيدايش و رواج در شرق به طرف غرب گسترش يافتهاند.
نتيجهي سخن را در بارهي زبان پارسي دري اين گونه ارايه مي كند:
«اطلاق فارسي ميانه به زبان پهلوي ساساني اصطلاح جديد و تا جايي نادرست همين اصطلاح فارسي ميانه است كه باعث بروز دشواريهايي در ريشهيابي زبان پارسي دري گرديده است اين اصطلاح توسط زالمان مستشرق معاصر در سالهاي اخير اشتباها وضع شده است.
از آنرو فارسي ميانه گفتن و آن را حلقه اتصال ميان پارسي دري نادرست است و در بخشهاي گذشته گفتيم نه فرس باستان در عصر هخامنشيها زبان رسمي و اداري و بينالاقوامي بوده، نه از آن آثار مدون به جز كتيبهها به جا مانده است همچنان نه ميان به اصطلاح فرس باستان و فارسي ميانه؟ تسلسل زماني وجود داشته است. بلكه پس از سقوط هخامنشيها كه زبان رسمي و دولتي آن زبان آرامي بوده در حدود يك قرن با استقرار يونانيان زبان يوناني و مدت شش قرن با حكمروايي پارتهاي بلخي زبان پرثوي (پهلوي اشكاني) در فارس و باختر زبان رسمي و اداري بوده است يعني ميان زبان هخامنشيها و پهلوي ساساني مدت بيشتر از هفت قرن بدون موجوديت توالي زماني، منطقي و طبيعي فاصله وجود داشته است. همچنان كه در بحبوبهي قدرت اشكانيان بلخي زبان پارتي (پهلوي اشكاني) با اثركني بر لهجههاي محلي در فارس لهجهيي را به وجود آورد كه بعدا در عصر ساسانيان پهلوي ساساني گفته شد به همان گونه زبان پارسي آنگاه در باختر و ماوراي آمودريا با اثرپذيري از زبانهاي سغدي و تخاري لهجهيي را به ميان آورد كه به نام زبان باختري، بلخي و كوشاني ياد شده و آن خود مادر زبان دري ميباشد آثار مسلم زبان كوشاني يا بلخي عبارت است از كتيبههاي سرخ كتل بغلان، رباطك سمنگان و سنگ نبشتههاي روزگان. زبان اين كتيبهها كه به نامهاي مختلف (باختري، بلخي و كوشاني) ياد شده است با ورد فرهنگ اسلامي و ترويج خط عربي پارسي دري ناميده شد» (يمين، م، 1386، 88).
استاد از نخستين آثار مكتوب زبان پارسي دري نيز نمونه ميآورد و با استناد به اين نمونهها، پيدايش، رواج و موقعيت جغرافيايي زبان پارسي دري را مشخص ميسازد كه باختر و خراسان خاستگاه زبان پارسي دري است و در آخر سده چهارم هجري و اوايل سده پنجم، از جغرافياي اصلياش بلخ و باختر به شمال، شمال غرب و جنوب غرب آريانا، عراق عجم و فارس (ايران امروز)، آهسته آهسته گسترش مييابد (يمين، م، 1386، 188).
در بارهي نامگذاري زبان پارسي دري، استاد به اين نظر است كه اين زبان نامش را از پارت گرفته است نه از فارس يا پارس (ايران امروزي)؛ مبناي نام پارس نيز پارت است. بنابر اين، نام اين زبان منسوب به قوم پارت و جغرافياي پارت است كه از پارتيه، پارثيه و پرثوي گرفته شده و تا اين كه به صورت پارسي و با ترويج رسمالخط عربي به صورت فارسي درآمده است:
«پارته، پارتيه اصل نسبتي آن پرثوه و پرثوي بوده است ناحيهيي در شمال غرب باختر محل ظهور پارتها (اشكانيان)؛ معادل يوناني پرثوه كلمه پرثيا () ميباشد. صورت نسبتي پرثوه عبارت است از پرثوي كه:
در اثر ابدال صوت /ر/ به صوت /ل/ و ابدال صوت /ث، س/ به صوت /ه/ پرثوي شكل پهلوي را به خود گرفته است، البته ابدال /ر/ به /ل/، مثلا: ديوار- ديوال، نيلوفر- نيلوفل و ابدال /ث، ص/ به /ه/، مثلا سند- هند، سراسويتي- هراهويتي (ارغنداب) در زبانهاي ايرياني يك حادثه عادي و طبيعي بوده است» (يمين، م، 1383، 122).
استاد نام اصلي اين زبان را «پارسي» ميداند و نامگذاري آن را به «پارت» نسبت مي دهد. واژهي «دري» را صفتي براي نام اين زبان (پارسي) ميداند. از نظر ايشان بهتر است كه نام اين زبان را «پارسي دري» بگوييم. اين كه به اين زبان در ايران «فارسي»، در تاجكستان «فارسي تاجكي» يا تنها «تاجكي» و در افغانستان «پارسي دري» يا تنها «دري» ميگويند، فقط به لحاظ حدود و ثغور سياسي در عصر حاضر است، در حقيقت اين نامها به يك زبان (پارسي دري) و به سه لهجه ي بزرگ (گويش) اين زبان در سه كشور (ايران، افغانستان و تاجكستان)، اطلاق ميشود (يمين، م، 1386، 121).
چكيده
استاد حسين يمين در كتاب «تاريخچه زبان پارسي دري»، ديدگاهش را دربارهي خاستگاه و تحول زبان پارسي دري، به شواهد تاريخي، كتيبهيي، متني و زباني مستند كرده است. با ارايهي شواهد و مدارك مستند، واضح و مشخص ساخته كه تقسيم بندي تحول زبان پارسي دري به «فارسي باستان، فارسي ميانه و فارسي نو» اشتباه است. بنابر اين، اين اشتباه را به طور افقي اين گونه ميتوان تصحيح كرد: «زبان اوستا، زبان پارتي (پهلوي اشكاني)، زبان كوشاني يا بلخي و زبان پارسي دري».
در تدوين و ارايهي اين ديدگاه به عنوان يك شناخت علمي از زبان پارسي دري، پروفيسو دكتر محمد حسين يمين، حق تقدم دارد.
اگرچه به طور پراگنده، به اين اشتباهها در شناخت خاستگاه و تحول زبان پارسي داري، زبان شناسان اشارههاي داشته اند اما اين اشارهها به طور پراگنده مطرح شده بودند. يك ديدگاه علمي، مستلزم تدوين و دستهبندي و نظم دادن به دريافت و آراها است. دكتر حسين يمين، آراها و دريافتهاي پراگنده را با تجارب و دريافتهاي خويش دستهبندي و تدوين كرده و به عنوان يك ديدگاه علمي ارايه داده است.
تدوين ديدگاه تازه در برابر ديدگاه پرداخته شدهي موجود، جسارت، دانش، اطلاعات، معلومات، منطق و پژوهش ميخواهد. طوري كه ميدانيم در ارتباط به تاريخ تحول و منشاي زبان پارسي دري و نامگذاري آن (فارسي باستان، فارسي ميانه و فارسي نو)، سالهاست كه كتاب و مقاله نوشته ميشود و هماكنون در ايران از اين شناخت و نامگذاري حمايت شده و به عنوان يك ديدگاه رسمي- علمي، در دانشگاههاي ايران درس داده مي شود.
استاد حسين يمين با تحقيق در آراي دانشمندان و با استناد به شواهد زباني، كتيبهيي و متني زبان اوستايي، پارتي (پهلوي اشكاني) و پارسي دري، شناخت واقعي و علمي را از دورهي كهن، ميانه و نو زبانهاي آرياني، به ويژه پارسي دري، در يك ديدگاه فرمليزه شده و مدون ارايه كرده است.
اين مقاله قصد وضاحت بخشيدن ديدگاه استاد را ندارد زيرا كتاب «تاريخچه زبان پارسي دري» در يك زبان و بيان واضح، مستدل و مستند تدوين شده است. بنابر اين، منظور اين نوشته، تداوم ديدگاه استاد و در ضمن ارايهي سندي است براي اين كه استاد، نخستين پژوهشگري است كه ديدگاه واقعبينانه و علمي را برخلاف ديدگاه مطرح و ايديولوژيك در بارهي زبان پارسي دري تدوين نموده است.
كتابنامه
1 – آشوري، داريوش؛ زبان باز (پژوهشي در بارهي زبان و مدرنيت)، چاپ اول، نشر مركز؛ تهران.
2 – ابوالقاسم، محسن؛ تاريخ زبان فارسي؛ چاپ پنجم، انتشارات سمت؛ تهران.
3 – اشميت، روديگر؛ زبانهاي ايراني باستان و ايراني ميان، ج 1؛ ترجمه: زير نظر حسن رضايي باغ بيدي؛ چاپ اول، انتشارات ققنوس؛ تهران.
4 - خانلري، پرويز ناتل؛ دستور تاريخي زبان فارسي؛ چاپ دوم، انتشارات طوس؛ تهران.
5 – فرشيد ورد، خسرو؛ دستور مختصر تاريخي زبان فارسي؛ چاپ اول، انتشارات زوار؛ تهران.
6 – يمين، محمد حسين؛ تاريخچه زبان پارسي دري؛ چاپ دوم، مطبعه و انتشارات ميوند؛ كابل.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر