دار قد
کَشید...
دیدی
به جای پنجره، دیوار قد کشید
شادی
غریب ماند و غم انگار قد کشید
تیغِ
تبر به پای درختان رسید و بعد
کرسی
نشین زیاد شد و دار قد کشید
وقتی
که آفتاب صداقت غروب کرد
رویید
بذر کینه و بسیار قد کشید!
روزی
که روی شمع خرد آب ریختیم
جهل از
درون کوچه و بازار قد کشید
جنگ
آمد و صحیفه دنیا سیاه شد
هی
کُشته پشت کُشته و آمار قد کشید!
وقتی
که شعر از رهِ تزویر میگذشت
چیزی
به نام شاعر دربار قد کشید
میخواستم
که پُل بشوم تا که بگذرید
از روی
من، که تیغهی انکار قد کشید
میخواستم
که روزنه باشم نخواستید
این
گونه شد که این همه دیوار قد کشید!
فردوس
اعظم از کشور تاجیکستان است. مردم ایران، تاجیکستان و خراسان (نام راستین افغانستان)
خلق فرهنگی حوزهی ایران فرهنگی است. خلق فرهنگی را من به تعبیر یاکوبسن به کار میبرم.
منظور از خلق فرهنگی این استکه چند جغرافیای سیاسی دارای زبان، فرهنگ و ادبیات یگانه
و مشترک باشد. مردم خراسان، تاجیکستان و ایران فراتر از جغرافیاهای سیاسی، خلق
فرهنگی است.
حوزهی
ایران فرهنگی، زبان، فرهنگ، ادبیات و شعر یگانه و مشترک دارد. بهتر است واژهی «مشترک»
را از این حوزهی فرهنگی بردارم. زیرا «مشترک» بیشتر بین فرهنگ کشورهایی به کار میرود
که در برخی از رویدادهای فرهنگی اشتراک دارند. حوزهی فرهنگی ما «واحد و یگانه» است.
شعر «دار قد کشید...» شعر فردوس اعظم را برای یگانهگی فرهنگی این حوزهی فرهنگی،
نمونه میآورم. این شعر نمونهای از شعر همزبانهای تاجیک ما است. نمونهای از
شعر ایران و خراسان نیز است.
بنابراین
در حوزهی ایران فرهنگی سخن از اشتراک نیست، سخن از یگانهگی فرهنگی است. زیرا در یک
حوزهی فرهنگی مهمترین عناصر فرهنگی زبان و ادبیات است. زبان و ادبیات حوزهی ایران
فرهنگی، واحد و یگانه است.
فردوس اعظم از تاجیکستان است، اما روایتگر
رنج انسان حوزهی ایران فرهنگی است. رنج انسان خراسانی (افغانستانی) مهمترین
موضوع و درونمایهی شعرهای او است. درونمایهی شعر «دار قد کشید...» به طور مشخص
برای رنج مردم خراسان است و به طور عام برای وضعیت بشری حوزهی ایران فرهنگی است.
شاعر میگوید
میتوانستیم در این حوزه، پنجرهها را بزرگتر کنیم، اما دیوارها بزرگتر شدند. دیوارها
موجب شد که شادی از دیارهای ما رخت سفر ببندد و اندوه بیشتر شود. به جای همگرایی
به واگرایی تاکید شد؛ کرسی نفاق را زیاد کردیم. کرسی نفاق موجب شد صداقت در حوزهی
فرهنگی ما غروب کند و کینه بیشتر شود.
این بیت
مهمترین بیت شعر است: «روزی که روی شمع خرد آب ریختیم/ جهل از درون کوچه و بازار
قد کشید» بیت اشارهی تاریخی به سلطهی عرب دارد. زیرا انسان حوزهی ایران فرهنگی
پس از سلطهی عرب، مسخ شد. این مسخشدگی موجب شد بر روی شمع خرد آب بریزیم و جهالت
را رواج بدهیم. موقعیکه شمع خرد خاموش شد، جهالت چیره شد، جنگ گسترش یافت. زیرا
با خاموشی شمع خرد، بدی بر نیکی تسلط یافت.
در
زمانهایکه بازار تزویر، ریا و جهالت گرم شد، شعر نیز دچار تزویر و درباری شد. در
زمانهایکه شعر از رهِ تزویر میگذرد. شاعر ما (فردوس اعظم) میخواهد در حوزهی
فرهنگی پل شود. اما متوجه میشود، ناباوری و بیاعتمادی به اندازهای زیاد شده که
انسانها وجود و حقیقت پل را انکار میکنند.
این
شعر از سویی رنج ما را بازتاب میدهد و از سوی دیگر هُشدار میدهد که این رنج از
بیاعتمادی و بیباوری ما نسبت به هم برمیخیزد. بنابراین بایستی شمع خرد را روشن
کنیم، با خردگرایی یکدیگر را دریابیم و به کاهش رنج جامعهی خود بپردازیم. شاعر
تاکید میکند: "میخواستم که روزنه باشم نخواستید/ این گونه شد که این همه دیوار
قد کشید!»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر