مثل روزِ روشن
کوتاه
میآیم
تنها جغد با عمر خویش
خطر نمیکند
با چشمهاش که تنها
نگریستن اند
شب
دو خورشید ریز میزاید
پرندهی بیآغاز
تنها
رنده میشود
و
رندهی بیپایان
انسانِ خاموش است
اصولا برای خوانش و
نقد هر شعر، نخست بوطیقا و زیباییشناسی شعر را باید دریافت. غزل بوطیقا و زیباییشناسی
خود را دارد. شعر نیمایی بوطیقا و زیباییشناسی خود را دارد. شعر سپید بوطیقا و
زیباییشناسی خود را دارد و شعر دههی هفتاد بوطیقا و زیباییشناسی خود را دارد. بنابراین
نقد و خوانش هر شعری بایستی طبق بوطیقا و زیباییشناسیای صورت بگیرد که شعر در آن
ارایه شده است. اگر غزل را به اساس بوطیقای شعر نیمایی بخوانیم و نقد کنیم، در
واقع دچار اشتباه بوطیقایی و زیباییشناختی شدهایم.
در یکی از اتاقهای
کلابهاوس شعر خوانی و نقد شعر بود. این اتاق از دوستان ایرانی بود. وارد آن اتاق
شدم که شعری از پویا عزیز نقد میشد. منتقدان به دو بخش جدا شده بودند. تعدادی میگفتند
شعر عزیزی فوقالعاده و آوانگارد و پیشرو است. برخلاف تعدادی میگفتند شعر نیست،
پیشاشعر است و هنوز کار دارد که شعر شود. من نیز در اتاق در بارهی این شعر عجالتا
نظر دادم. اما شعر را کپی کردم تا دقیق بخوانم و نقد کنم.
نخست میخواهم
بوطیقای این شعر را مشخص کنم. به نظر من بوطیقای شعر بوطیقای دههی هفتاد نیست.
بوطیقای شعر بوطیقای شعر سپید و شاملویی است. بنابراین شعر عزیزی را بایستی با
بوطیقایی شعر سپید خواند. بوطیقای شعر سپید زبانی نسبتا آهنگین، گاهی نزدیک به
گفتار و گاهی نزدیک به نثر کهن دارد. از نظر زیباییشناسی تصویرگرا است. از نظر
فرم و ساختار، فرم و ساختار عمودی و ارگانیک دارد. شعر سپید گاهی در ساختار عمودی
خود بین بندها پرشهایی دارد که این پرشها میتواند موجب سپیدخوانی شود. یعنی
شاعر موقع ورود از یک بند به بند دیگر، طوری ایجاد پرش میکند که ابهام معنادهی به
وجود بیاید و این ابهام را خواننده تاویل و تفسیر کند.
نخست شعر عزیزی را
نزدیکخوانی میکنم و بعد دورخوانی میکنم. منظور از نزدیکخوانی، خوانش تنگاتنگ
است و دورخوانی، خوانش تاویلگرایانه است.
«مثل روزِ روشن/
کوتاه/ میآیم» برداشت از روز همیشه روشن است. وقتی روز میآید، آوردن روشن اضافی
است. غیر از روشن اگر ابری، غبارآلود یا هرچه دیگر بیاید میتواند معناداریی خود
را داشته باشد. اما موقعیکه بعد از روز واژهی روشن میآید باید دلیل مشخصی وجود داشته
باشد. صورت بلاغی و بیانی زبان نیز خیلی سنتی، معمولی و مستقیمگویی است. راوی خود
را توسط «مثل» به روز روشن تشبیه کرده استکه در این تشبیه هیچ اتفاق زبانی و صورخیالیای
رخ نداده است. «کوتاه/ میآیم» جنبهی معناداری یا زبانیای ندارد. مهمتر از همه،
حتا نگارش زیر به زیر کوتاه میآیم مساله دارد. چرا زیر به زیر نوشته شود. سطرهای
شعر به اساس ضرورتی زیباییشناسانه و... ایجاد میشود. اینکه کوتاه و میآیم به
دو سطر تقسیم شده، ضرورتی برای دو سطرشدن آنها دیده نمیشود. اصولا این بند شعر
باید نوشته میشد: مثل روز روشن کوتاه میآیم. این جمله را چرا و به چه دلیلی باید
تکهتکه کنیم؟
«تنها جغد با عمر خویش
خطر نمیکند/ با چشمهاش که تنها نگریستن اند» سطر نخست این بند میتواند یک سطر
شعر سپید باشد. سطر دوم فقط عبارت «نیز خطر میکند» را کم دارد که به رابطهی
معنایی دو سطر وضاحت ببخشد. اینکه «تنها» در آغاز سطر آمده، هیچ اتفاق ادبی و
زبانیای رخ نداده است، اما سطر را از نظر ادبی دچار مشکل انشایی کرده است. حذف
«نیز خطر میکند» از سطر دوم هم موجب ابهام ادبی و هنری در شعر نشده استکه ایجاد
تاویلبرانگیزی کند.
«شب/ دو خورشید ریز میزاید»
این بند نیز بیهیچ فضاسازیی آورده شده است. اینکه شب دو خورشید ریز میزاید، میتواند
شیک به نظر برسد که بهبه شاعر گفته شب دو خورشید ریز میزاید. «فریب جهان قصهی روشن
است/ ببین تا چه زاید شب آبستن است» حافظ برای آبستن و زایدن شب فضاسازی کرده است.
خواننده از برخورد با شب آبستن حافظ دچار احساس هنری و ادبی میشود، اما شب دو
خورشید ریز میزاید جناب عزیزی فضاسازی و مناسبت معنایی در شعر ندارد که ایجاد احساس
هنری کند.
«پرندهی بیآغاز/
تنها/ رنده میشود» بیآغاز با پرنده ارتباطی ندارد. خواننده چه کشفی میتواند از
پرندهی بیآغاز داشته باشد؟ واژهی «تنها» چرا هویت و استقلال یک سطر را پیدا
کرده است؟ ضرورت چیست؟ میتوانست نوشته شود: تنها رنده میشود. «و/ رندهی بیپایان/
انسان خاموش است» در این دو بند آخر نیز اتفاق زبانیای بین واژههای رنده، پرنده
و... اتفاق نیفتاده است. زیرا همه در معنای مصداقی خود به کار رفتهاند. فقط میتوان
فرافکنیای بین انسان و پرنده ایجاد کرد.
اگر بخواهم دروخوانی
و تاویلی از شعر ارایه کنم، بندهای شعر باهم ارتباط معنادار و تاویلبرانگیزی
ندارند. هر بند جدا از هم اند، از نظر معنایی و تصویری باهم ارتباطی ندارند. اساسا
بندهای شعر فضای معنادار و تصویردار ایجاد نتوانستهاند که بتوان تفسیر و تاویل
تصوربرانگیز یا معناداری از کلیت شعر ارایه کرد. این شعر چند سطر جدا از هم و
پراگنده استکه از نظر بوطیقای شعر سپید میتواند یک متن پیشاشعر باشد و با تغییر
آن را به شعر تبدیل کرد.
اینکه این سطرها را شعر
میگوییم به اساس تکثر بوطیقای شعر امروز و مدارای پستمدرنیستی است، اگرنه به
اساس دیدگاه و بوطیقای مدرن این سطرها شعر نیستند. اما سوء تفاهم نشود که این شعر
توانسته در ارایهی خود بوطیقای شعر زبانی دههی هفتاد و پستمدرنیستی را تبیین
کرده است. این شعر نه جنبهی زبانی شعرهای رضابراهنی را دارد و نه جنبههای بازیگوشانهی
دلالی پسامدرنیستی علی عبدالرضایی را دارد.
به برداشت من خوانندهها
نمیتوانند رابطهی معنادار و تصوربرانگیز بین روز روشن، جغد و عمر آن و جغد و چشم
آن، شب و زایدن دو خورشید، رنده و پرندهی بیآغاز و رندهی بیپایان و انسان
خاموش برقرار کند. اینکه شاعر نوشته یا به تعبیر خود شاعر، شعر خود را چهگونه ذهنخوانی
میکند به ذهنیت شاعر ارتباط میگیرد. معیار نقد و خوانش یک شعر، ذهنخوانی شاعر
از شعرش نیست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر