پیش از اینکه از دانشگاه و وضعیت علم در دانشگاه سخن گفته شود، نیاز است از چیستی علم سخن گفته شود. سخن از چیستی علم سخن از فلسفهی علم است. فلسفهی علم یا چیستی و ماهیت علم از زمان ارسطو تا تامس کوهن تفاوتهایی داشته است اما درکل علم دو بحث محوری داشته که آزمایش (تجربه) و دانایی بوده است. در گذشته بیشتر بحث دانایی در علم مورد توجه بوده است اما در روزگار کنونی بیشتر آزمایش و تجربه در علم مطرح است.
سخن سقراط و
افلاطون دربارهی علم بحث دانایی است؛ سخن ارسطو از علم بحث تجربه و دانایی از علم
است. موقعیکه ارسطو از طبیعت سخن میگوید به تجربه و آزمایش توجه میکند؛ موقعیکه
از منطق، هنر و ادبیات سخن میگوید توجهاش به دانایی معطوف است. بنابراین علم در
چارچوب ساینس تجربهمحور و علم در چارچوب علوم انسانی و اجتماعی داناییمحور است.
علوم داناییمحور
به خودشناسی و چیستی معنادار انسان در مناسبات انسان با جهان میپردازد، اما علم
تجربهمحور به تولید ابزار برای رفع مشکل و مسایل واقعی زندگی انسان میپردازد.
پرسش در علم تجربهمحور این استکه چه یاد داری (تخصصات چیست) و چه ساخته میتوانی.
پاسخ میتواند این باشد من میکروبشناس استم، دربارهی میکروبها پژوهش کردهام،
این وسیله را برای دیدن میکروبها ساختهام و با این داروها و وسایل میتوانم از میکروبها
نظارت کنم و در صورت نیاز از میکروبها استفاده کنم یا آنها را از بین ببرم. طبعا
کار این فرد بهاساس تجربه و آزمون انجام یافته است. بنابه تجربه و آزمون خطاها
را درک و رفع کرده است تا به این مرحلهی دانش در بارهی میکروبها رسیده است.
علم تجربهمحور
صنعت است، یعنی ساخت و ساز است. فردیکه به میکروبشناسی دستیافته است با فردیکه
نخستین بار چرخ چاهِ آب را ساخته است تفاوت ندارد، کار هر دو بهاساس آزمون و خطا
صورت گرفته است. سرانجام هر دو به ابزارهایی دست یافتهاند.
در گذشته به داروساز،
مهندس و... عالم نمیگفتند. کسانی را عالم میگفتند که درگیری آنها دانش تجربهپذیر
نبود بلکه درگیری آنها دانایی و معرفت به مثابهی ایده بود. یعنی پرسش آنها این
بود که دانایی و معرفت چیست. مثلا درگیری افلاطون این بود که ایده (مُثُل) چیست.
درگیری سقراط این بود که خرد چیست. ارسطو در بحث منطق درگیریهای معرفتی داشت اما
در بحث گیاهشناسی و... درگیری تجربهپذیر داشت. بنابراین خاستگاه علم از نظر
تجربهمحوری ابزارسازی و تولید ابزار است، اما خاستگاه علم از نظر بحثهای معرفتی
تولید دانایی و درگیری با ماهیت و چیستی (ایده) است.
علم تجربهمحور
انسان را بنابه واقعیتهای طبیعی و زیستشناسی انسان بررسی میکند اما علم داناییمحور
میپرسد انسان به ماهوی انسان چیست؛ یعنی پرسش از انسان ورای واقعیت زیستشناسی و
طبیعی انسان. علم تجربهمحور توانایی ابزارسازی انسان را بیشتر میکند، سلطهی
انسان را بر طبیعت ممکن میسازد. علم داناییمحور فهم انسان را در جنبهی بحثِ
«چیستی، ماهیت و ایده» گسترش میدهد که این فهم چندان ارتباطی به دانش انسان از
ابزاریسازی و تسلط بر اشیا ندارد، بلکه این فهم در مناسبات معنایی زبان شکل میگیرد
و گنجایش مییابد.
باید گفت انسان
بدون پرسش از چیستی خود و مناسبات معنادارش با چیزها و جهان یک ربوت ابزارساز استکه
درکی از معنای هستیشناسی و وجودی ندارد اما انسانیکه توانایی ابزارسازی و دانش
تجربهپذیر ندارد، یک موجود سرگشته و توهمزده خواهد بود. بنابراین علم تجربهمحور
و علم داناییمحور باید در کنار هم توسعه و گسترش پیدا کند.
در نصاب آموزشی
مکتبها و دانشگاهها بایستی هر دو جنبهی علم در نظر گرفته شود. دانشگاهها بعد
از رنسانس در اروپا هر دو جنبهی علم را در نظر داشتند و توسعه دادند. اما
لیبرالیسم و سرمایهداری برای احترام به ذوق مشتری، وظیفهی دانشگاهها را تولید
دانشهای تخصصیای دانستکه ابزارساز باشند و تولید منفعت کنند. معیار تشخیص
ابزارسازی و تولید منفعت، نیازمندی و ذوق بازار است.
نیازمندی بازار به
نیازمندی جامعه ارتباط دارد اما سرمایهداری بنابه آز و فزونخواهیایکه دارد، بیآنکه
نیازمندیای مطرح باشد؛ نیازمندیهایی را بنابه مدیریت ذوق مشتری ایجاد میکنند. بنابه
مدیریت ذوق مشتری توسط سرمایهداری، ابزاری در بازار مشتری و خرید پیدا میکند.
این بازارِ مشتری و خرید موجب تولید دانش و ابزار در آن عرصه میشود. نصابسازی و
ایجاد رشتههای دانشگاهی امروز بنابه اصل نیازمندی جامعه، بازار و ذوق مشتری صورت
میگیرد. این نصابسازی و ایجاد رشتههاییکه بنابه نیازمندی جامعه و بازار صورت
میگیرد، تخصصگرایی است.
تخصصگرایی بیشتر
به این معنا استکه یک فرد در دانشگاه بازاریابی را میخواند، بنابراین او فقط یک
بازاریاب است، نیاز به دانایی بینارشتهای و معرفتی ندارد. اینگونه تصور از تخصصگرایی،
بیشتر ربوتسازی حرفهای است. من نسبت به نصابسازی و ایجاد رشتهها بنابه
نیازمندی جامعه انتقاد ندارم اما تاکید من این استکه در نصاب و ایجاد این رشتهها
فراتر از تخصص، ابزارسازی و تولید منفعت به دانایی و معرفت نیز باید توجه شود.
نباید دانایی و معرفت را قربانی تخصصگرایی، ابزارسازی و تولید منفعت کرد.
با وصف تاکید
لیبرالیسم و سرمایهداری به تخصصگرایی و تولید منفعت توسط دانشگاهها در اروپا و
کشورهای توسعهیافته، بحث معرفت و دانایی نهادینه شده است؛ هر قدر که تخصصگرایی
برای تولید منفعت در دانشگاهها رونق میگیرد، بحث دانایی و انتقاد از رویکرد
منفعتگرایانه نیز عمق و وسعت مییابد.
بحث از وضعیت علم
در دانشگاهها در این یادداشت بحث از وضعیت علم در دانشگاههای افغانستان است.
بنابراین باید توجه کنیم پیشینهی معرفتی ما با علم چگونه بوده، اکنون چه نسبتی با
علم مدرن داریم و وضعیت علم مدرن در دانشگاههای ما از چه قرار است؟! حقیقت این
استکه ما از نظر معرفتی چندان پیشینهای با علم چه علم تجربهمحور و چه علم داناییمحور
نداریم. درست استکه ابن سینا و... بحثهای کلامیای را بهاساس فلسفهی یونان و
نص و روایتهای اسلامی مطرح کردند اما این مباحث در بستر فرهنگی نص و روایت اسلامی
به حاشیه رانده شد. کلام شریعتباور و نصباور غزالی بر کلام فلسفهمحور ابن سینا
غلبه کرد.
در بستر فرهنگی نص
و روایت دینی نهتنها دانایی و خرد فلسفهمحور بلکه علم تجربهمحور مانند دانش
طبیعی و طبابت ابن سینا و رویکرد پژوهشمحور ابوریحان البیرونی جان نگرفت. زیرا
فرهنگ شریعتباور و نصباور دینی علم را تنها علم دین میدانست. علم دین بحث نقل،
نص، حدیث و اجماع بود. بنابراین بحث علمی طبابت ابن سینا و پژوهشمحور البیرونی تا
در خاستگاه خود مطرح شوند، پس از رنسانس در اروپا مورد توجه واقع شد، جدی گرفته
شد.
به این اساس نسبت
ما با علم هنوز نسبتی تعریفشده و مشخص نیست. دانشگاهسازی و رویکرد دانشگاهی به
علم چه علم تجربهمحور و چه علم داناییمحور، رویکرد اروپایی در جهان معاصر است.
این رویکرد در اروپا پس از رنسانس شکل گرفت. معرفت رنسانسی معرفتی بود که عصر سدههای
میانه و فرهنگ دینی مسیحیت را دور زد، بحث علم و معرفت را از مباحث علمی و معرفتی
پیشامیلاد یونان باستان آغاز کرد. عصر رنسانس در واقع عصر غلبهی معرفت فلسفی و
علمی بر فرهنگ دینی بود.
مسیحیت پس از
میلاد بر معرفت فلسفی در یونان و روم غلبه کرد؛ این غلبهی دین بر معرفت علمی
چندین سده ادامه یافت تا اینکه بار دیگر معرفت فلسفی یونان باستان توانست در دورهی
رنسانس بر فرهنگ دینی غلبه کند، جایگاه علم و معرفت فلسفی برای همیشه تثبیت شود. بنابراین
مرز بین علم و دین مشخص شد. اما در کشورهای اسلامی پس از رونق و شکلگیری فرهنگ
دینی، علم و معرفت امکان مطرحشدن را پیدا نکرد.
دانشگاهها بنابه
رویکردِ معرفتِ اروپامحور به صورت انتقالی وارد مناسبات فرهنگی کشورهای جهان شد.
در افغانستان بیشتر از نیم قرن میشود که نخستین دانشگاه (دانشگاه کابل) تاسیس شده
است. در افغانستان بنابه غلبهی فرهنگ دینی، علم و معرفت نهادینه نشده بود.
بنابراین دانشگاه باید در ضمن رواج دانشهای تخصصی مدرن، علم داناییمحور و فلسفی
را نیز تقویت میکرد و توسعه میداد که معرفت مدرن، خرد نقاد و عقلانیت روشنگر شکل
میگرفت تا این خرد نقاد و عقلانیت روشنگرانه میتوانست مرز علم و دین را مشخص کند.
بنابه مشخصشدن مرز علم و دین دانشگاهها میتوانستند هویت و استقلال علمی پیدا
کنند. امروز با وصفیکه دهها دانشگاه دولتی و خصوصی فعالیت میکنند، اما دیدگاه
علمی در دانشگاههای افغانستان از نظر دانشهای ابزارساز و تخصصیمحور و از نظر
دانشهای داناییمحور استقلال نیافته است.
اصولا دانشگاهها
و نهادهای علمی باید سکولار باشند. سکولار به این معنا که دیدگاه علمی و اکادمیک
بر نصاب و تدریس مسلط باشد. دیدگاه علمی مخالف دین نیست اما به دین و هر پدیدهی
فرهنگی و بشری نگاه علمی، پژوهشی و بیطرفانه دارد. متاسفانه در دانشگاههای ما
بنابه غلبهی فرهنگ دینی و تسلط اسلام سیاسی دیدگاه علمی در نصاب تحصیلی و در
تدریس مسلط که نشده، حتا به رسمیت شناخته نشده است.
دیدگاه اسلام سیاسی
این استکه علم را از چشمانداز دین و مذهب مدیریت کند. این برخورد با علم و
دیدگاه علمی اشتباه است. درصورتی یک دانشگاه و نهاد علمی میتواند علمی باشد که
استقلال دیدگاه علمی در آن دانشگاه به رسمیت شناخته شود، تدریس و پژوهش در آن
دانشگاه و نهاد علمی بنابه دیدگاه علمی صورت بگیرد. اگر سلیقهی مذهبی و... بر
رویکرد علمی اعمال شود، در آن صورت نمیتوان از علم و رویکرد علمی سخن گفت.
بنابه تسلط فرهنگ
دینی در جامعه و غلبهی جریانهای اسلام سیاسی (مجاهدان و طالبان) در قدرت، علم
تخصصیمحور و ابزارساز و علم داناییمحور در دانشگاهها نهادینه نشد. دانشگاهها
ظاهرا وجود دارند اما هدفهای علمیای را که یک دانشگاه باید دنبال کند، آن اهداف
علمی را دنبال نمیکنند یا بهتر است بگویم دنبال نمیتوانند. زیرا دانشگاههای
افغانستان تا محلی برای تدریس و انتقال علم و دانش و تولید علم و دانایی باشد،
بیشتر لانهای برای افراطگرایی و اسلام سیاسی است.
دولت افغانستان
موضع علمی و پژوهشی در قبال دانشگاهها ندارد و از نظر استقلال دیدگاه علمی
دانشگاهها را حمایت و نظارت نمیکند. این عدم توجهِ دولت به دانشگاهها باعث شده
استکه دانشگاهها محلی برای ترویج اسلام سیاسی و درگیریهای مذهبی شود. استادانیکه
در دانشگاههای دولتی استخدام میشوند اکثرا از نظر فکری اسلامگرا استند و تخصص و
دانایی لازم را از نظر علمی و اکادمیک ندارند. بنابراین بحث شان در تدریس و پژوهش
علم نه بلکه اعمال سلیقههای مذهبی و دینی است. بیشتر دغدغه و بحث شان این استکه
این یا آن رشته و مضمون درسی چقدر دینی و چقدر ضد دین است.
فرهنگ دینی مسلط
در جامعه، اسلام سیاسی مسلط در قدرت، نبود عقلانیت و معرفت مدرن و نبود استادان
تحصیلکرده تا درجهی دکتری، سلیقههای قومی و مصلحتهای سیاسی موجب شده استکه
دانشگاههای افغانستان نه از نظر تخصص و ابزارسازی طبق نیازمندیهای جامعه و بازار
عیار شود و نه از نظر معرفت و دانایی بتواند عقلانیت مدرن و خرد نقاد و روشنگرانه
را توسعه بدهد و نهادینه کند.
تخصص نیاز به دانش
تکنالوژی معاصر دارد، متاسفانه استادان دانشگاههای افغانستان این ظرفیت علمی را
ندارند و حتا به دانش تکنالوژی و استفاده از تکنالوژی در تخصص و تدریس آشنا نیستند.
هنوز دانشگاههای افغانستان تجهیز تکنالوژیکی نشدهاند. درسهاییکه در دانشگاهها
ارایه میشوند، فنی و تخصصی نیست. دانشجو مهارتهای تخصصی و ابزارساز را یاد نمیگیرند.
بنابراین شیوهی تدریس و انتقال اطلاعات هنوز سنتی و مدرسهای است.
معرفت و دانایی
مدرن نیز در دانشگاههای افغانستان به صورت جدی در رشتههای علوم انسانی مطرح نمیشود؛
برای اینکه معرفت و دانایی مدرن زیربار روایت اسلام سیاسی و سلیقههای مذهبی نمیرود.
بنابراین هرگونه مطرح کردن معرفت و دانایی مدرن دینستیزی و رواج شرک و کفر تلقی
میشود. کسی نمیتواند خطر تکفیر و... را به جان بخرد. غیر از این خطر، معرفت و
دانایی مدرن در دانشگاههای افغانستان هیچگاه به صورت لازم مطرح و نهادینه نشده استکه
معرفت و دانایی مدرن قابل درک و قابل بحث باشد.
در عرصهی درک و
بحث معرفت و دانایی مدرن نیز دچار فقدان و کمبود منابع بشری به عنوان استاد استیم.
اگر بخواهیم دربارهی وضعیت علم در دانشگاهها تجدیدنظر کنیم که نسبت دانشگاهها با
علم و دانایی مدرن برقرار شود؛ نیاز است نسبت خود را با علم و دانایی مدرن مشخص
بسازیم. زیرا هنوز نسبت ما درکل با علم و دانایی مدرن تعریفشده و مشخص نیست. به
این معنا که ما علم و دانایی مدرن را به رسمیت نمیشناسیم و با علم و دانایی مدرن چندان
نسبتی نداریم.
برقراری این نبست
با علم از چگونگی تهیه و تدوین نصاب آموزشی و پرورشی و چگونگی تدریس در مکتب و
معارف شروع میشود تا اینکه این نسبت در دانشگاه به صورت تخصصی و اکادمیک تثبیت
میشود. بعد از اینکه نسبت کلی خود را با علم مشخص کردیم، دانشگاهها باید
استقلال علمی و اکادمیک داشته باشند. امور علمی و اداری دانشگاهها مستقل از مصلحتهای
سیاسی و سلیقههای دینی و مذهبی باشد. بهتر است رییس و معاونان دانشگاهها، رییس
دانشکدهها و آمران گروهها انتخابی باشند تا دانشگاهها در امور اداری از استخدام
و نصبهای سیاسی نجات پیدا کنند. مرز علم و دین در دانشگاهها مشخص باشد. در
دانشگاهها نباید استفادهجوییهای دینی و فعالیتهای مذهبی صورت بگیرد.
دانشگاههای
افغانستان طوریکه دچار کمبود مهارتهای تخصصی و فنی استند، دچار معرفت و داناییهای
مدرن نیز استند. بنابراین در کنار تجهیز دانشگاهها به تکنالوژی و استادان به دانش
تکنالوژیکی، بحث معرفت و دانایی مدرن نیز باید جدی گرفته شود. بهتر است در هر رشتهی
دانشگاهی، فلسفهی علم، نگارش علمی و روش پژوهش به صورت جدی تدریس شود تا نسبت
علمی دانشگاه در عرصهی تخصص و پاسخ به نیازمندیهای جامعه و بازار و در عرصهی
معرفت و دانایی مدرن در علوم انسانی مشخص شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر