منظورم از قربانی آنچهکه امروز بهنوعی از رسمهای
دینی دین اسلام دانسته میشود، نیست. قربانی در اسلام در واقع یکی از دهها مصداق
و نمونهی قربانی در فرهنگهای بشر است. در دین اسلام، نخستینها مطرح نیست. هرچهکه
در اسلام آمده، خاستگاهِ پیشا اسلامی دارد. خدا، شیطان، دوزخ، بهشت، نماز، روزه،
قربانی، باور به زندگی بعد از مرگ، روایت آفرینش و... حتا اسلام الله (ج) را که بهعنوان خداوند
یکتا معرفی میکند، پیش از اسلام نیز در بین خدایان دیگر عرب، از
جملهی خدایان
(نه چندان مهم) بوده و شناخته میشده است.
اما آنچهرا که اسلام از ادیان قبل از خود و از فرهنگ جامعهی عرب روزگار
خود میگیرد، به صورت موکد، قانون و شریعت معرفی میکند که عدم اجرا و سرکشی از آن
جزا دارد. درحالیکه پیش از اسلام اعتقاد به خدا یا خدایان امر معمول بود اما
شریعت نبود و جزای کسی برای عدم اعتقاد به خدای خاص یا به خدایان حتما
مرگ نبود. خداباوری
فرهنگ قبیلهای و قومی بود. هر قوم و قبیله خدا یا خدایان خود را داشتند. مهمتر اینکه مفهوم
خدا اینهمه اقتدارِ جهانشمول نداشت.
قربانی معمول بود اما به عنوان یک آیین جمعی، کردار شرعی نبود، جنگ معمول
بود اما جهاد برای خدا یا خدایان نبود، ادیان وجود داشت اما بیشتر جنبههای اخلاقی
و عرفی داشت، پیامبرانی در جامعههایی بودند، همزمان رهبر سیاسی و رهبر دینی
نبودند؛ و... پیش از اسلام نیز از دین زرتشتی و دین مسیحیت قدرت استفاده کرده است.
اما نه زرتشت و نه عیسا ادعای رهبری سیاسی، به دستگرفتن قدرت و مدیریت جنگ را
نداشتهاند؛ فقط آموزگاران اخلاق بودند که گویا این آموزههای اخلاقی را از اهورا
مزدا، یهوه و خدایان دریافت میکردند.
از نظر فرهنگشناسی نمیتوان ادعا کرد که قربانی یا موردهای دیگر، فقط
اسلامی استند و برای نخستینبار در اسلام مطرح شدهاند؛ اگر کسی چنین ادعایی دارد،
بفرماید! من قصد نقد شریعت و الهیات اسلام را ندارم. این مقدمه را برای این عرض
کردم که قربانی فقط در شریعت و دین اسلام نیست؛ بلکه قربانی از نظر فرهنگی، یک امر
جهانشمول و بشری بوده استکه به روانشناسی و برخورد هستیشناسانهی بشر به چگونگی
از درک نیروهای طبیعی در مفهوم شر و خیر (بدی و نیکی) ارتباط میگیرد.
در این جستار منظور از قربانی، چگونگی درک امر شر در مفهوم و اجرای قربانی
است. میخواهم با استفاده از جایگاه قربانی در درک امر شر، چگونگی درک امر شر را
در مصداق قربانی نسبتا توضیح و تعمیم بدهم؛ اینکه اساس خاستگاه مناسبات فرهنگی و
اعتقادی جامعههای بشر از اجرای قربانی استوار بر درک امر شر از جهان است.
بهتر است پرسید که خیر و شر (نیکی و بدی) چیست؟ پاسخ این استکه خیر و شری
از نظر طبیعی (در مناسبات کیهانی) وجود ندارد. اگر بخواهیم به چیستی خیر و شر در
مناسبات فرهنگی و اجتماعی بشر بپردازیم؛ این پرسش مطرح میشود: در صورتیکه خیر و
شر در مناسبات طبیعی وجود ندارد؛ پس خیر و شر از برساختههای مفهومی انسان است؟
درصورتیکه خیر و شر از برساختههای مفهومی انسان باشد؛ بنابراین مفهوم خیر و شر
به منفعت انسان و جامعههای بشری تعلق میگیرد.
در این صورت نتیجه این میشود که در تفکیک بحث خیر و شر، منفعت انسان مطرح
است. یعنی اینکه در طبیعت چه به منفعت انسان است و چه به منفعت انسان نیست. هرچه
به منفعت انسان بود خیر است، هرچه به منفعت انسان نبود، شر است. در مناسبات جامعههای
انسانی، هرچه به منفعت یک جامعه بود، خیر است، هرچه به منفعت یک جامعه نبود، شر
است. مثلا شما به جنگهای بین اسلام و مسیحیت توجه کنید. خلیفهی اسلام در این جنگها
منفعت جامعهی خود را خیر میداند که این منفعت به شکست سپاه مسیحیان ارتباط دارد.
اما مسیحیان خیر را در پیروزی و منفعت خود میدانند که منفعت مسیحیان به شکست لشکر
اسلام ارتباط دارد. بنابراین مهم این استکه ما عضوی جامعهی اسلام آن زمان ایم یا
عضوی جامعهی مسیحیت آن روزگار. بحث خیر و شر از چشمانداز هر دو جامعه، تفاوت میکند
که ارتباط مستقیم به منفعت و پیروزی همان جامعه دارد.
میتوان گفت در مناسبات جامعههای بشر درک مفهوم خیر و شر نسبی است. نسبی
به این معنا که از چشماندازِ منافع کدام جامعه به خیر و شر نگاه میکنیم. از چشمانداز
منافع جامعهی خود ما شر جامعهی مقابل، خیر جامعهی ما است. اما از چشمانداز
منافع جامعهی مقابل، برعکس است.
تا اینجای بحث به سه مورد اشاره شد: در طبیعت خیر و شری وجود ندارد. خیر و
شر مفهوم انسانی استکه به اساس منفعت انسان از خیر و شر دستهبندی مفهومی ارایه
شده است. مفهوم خیر و شر در مناسبات جامعههای بشر نسبی است؛ یعنی مفهوم خیر و شر
بهاساس منفعت هر جامعه، دستهبندی میشود.
پرسش مهمتریکه در بارهی چیستی خیر و شر طرح میشود به قربانی ارتباط
دارد: انسان طبیعت و جهان را شر تصور میکند یا خیر؟ این گونه نیز میشود پرسید که
طبیعت و جهان خیر است یا شر؟ اشاره شد که بحث خیر و شر در مناسبات طبیعی و کیهانی
نمیتواند مطرح باشد. اما این پرسش از نظر منفعت انسان در طبیعت و کیهان طرح میشود.
کیهان یک سازهی بزرگِ آتشینِ آشوببرانگیزِ ناهوشیار خودگردان است. وجود حیات
در این سازهی بزرگ فرصت و امکانی بسیار اندک و محدود است. بنابراین میتوانیم
بگوییم دیگرگونی کیهانی و طبیعت هر لحظه میتواند حیات موجود در زمین و حیات انسان
را از بین ببرد. امکان وجود و تدوام حیات چه در جاهای دیگر کیهان اگر وجود داشته
باشد و چه در زمین یک در صد حتا کمتر از یک در صد است. یعنی 99 در صد امکان این
هست که حیات وجود نداشته باشد اگر داشته باشد، هر لحظه میتواند نابود شود، طوریکه
دایناسورها و بسیاری از گونههای جانوری نابود شدهاند. چند روز پیش بود که بنابه
گزارش ناسا یک شهاب سنگ از کنار زمین گذشت. اگر این شهاب سنگ به زمین تصادم میکرد،
سرنوشت حیات و زندگی انسان دیگرگون یا حتا حیات بسیاری از گونهها نابود میشد.
با وصفیکه نمیتوان در مناسبات کیهانی و طبیعی از خیر و شر سخن گفت اما از
چشمانداز تدوام حیات میتواند کیهان یک شر خودگران بزرگ باشد. چرا؟ برای اینکه
حیات نسبتا به ثبات و تداوم وضعیت نیاز دارد اما کیهان مناسبات دیگرگونشوندهی
بسیار بزرگِ آشوببرانگیز است؛ هر لحظه در کیهان سیاراتی مانند زمین نابود و به
غبار کیهانی تبدیل میشوند یا توسط سیاهچالهها بلعیده میشوند. حیات چراغ کوچکی
در دل این کیهان بزرگ دیگرگون شونده استکه ممکن گاه گاهی بنابه وضعیتهای کیهانی
در سیارهای برای مدتی روشن شود، بعد نابود شود. به این معنا که حیات نیز رویداد
کوچکی در فرایند و دیگرگونی آشوببرانگیزِ کیهانی است.
اگرچه انسان سالها است در یک سیارهی کوچک و ناچیز در مناسبات کیهانی
زندگی میکند اما زندگی انسان معمولا دچار خطرهای بزرگ مانند آتشفشانها، زمینلزرهها،
خشکسالیها، برفباریهای شدید، آبخیزیها، بادها، بیماریهای واگیر، خشونت و
جنگهای بشری و... بوده است. اینها همه بنابه منفعت انسان نمود شر استند. بنابه
همین رویدادها بوده استکه انسان به مفهوم شر دست یافته و بسیاری از نیروها و
رویدادهای طبیعی را شر درک کردهاند.
انسانها در دوران اندیشه و تخیل اساطیری این رویدادهای طبیعی را بهعنوان
نیروهای شر مفهومسازی کردهاند. زیرا انسان در دوران اندیشه و تخیل اساطیری هرچه
را زنده میپنداشت. بنابراین شرهای طبیعی و کیهانی را نیز زنده و دارای جان میپنداشت.
اندیشه و تخیل اساطیری بود که از رویدادهای طبیعی و کیهانی مفهوم ارایه کرد. این
مفهومها در حقیقت به درک نیروهای شر انجامیدند که خدای باد، خدای سرما، خدای آتش،
خدای زمینلرزه، خدای آب، خدای خورشید، خدای ماه، خدای جنگ، خدای آتشفشان و...
نتیجهی چنین اندیشهای است.
در روایتهای اساطیری جامعههای بشر نیروهای طبیعی بنام خدایان مفهومسازی
میشوند. این خدایان در روایتهای اساطیری مبنای صدور شر استند. بنابراین میتوان
گفت که انسان در نخستین دستهبندی مفهومی، طبیعت و جهان را شر درک کرده است. یعنی
آسیبپذیریایکه انسان نخستین و مغارهنشین از نیروهای طبیعی داشته است؛ نیروهای
طبیعی علیهِ منفعت انسان و شر تصور شده است. بعد مفهوم خیر را طبق درک منفعت خود
در مقابل مفهوم شر ارایه کرده است.
در روایتهای اساطیری، در حماسهی گیلگمیش، ایلیاد و ادیسه و سایر روایتهای
اساطیری اقوام جهان، خدایان نخستین شریر استند. انسان برای اینکه بتواند معاملهای
با این خدایان شریر انجام بدهد، به این خدایان قربانی میدهد. بنابراین قربانی میتواند
پیشینهی تاریخیای به درک بشر از مفهومِ امر شر داشته باشد. بشر تا هنوز قربانی
را با این پیشفرض انجام میدهد که قربانی شرها را کم میکند.
قربانی در واقع معاملهای بین انسان و خدایان برای جلوگیری از شر بوده است.
انسان با قربانی میخواسته است از بلاها و تباهیهای بزرگ جلوگیری کند. به گونهای
قربانی ترفند و نیرنگی از طرف انسان برای خدایان بوده است؛ زیرا انسان با پرداخت
هزینهای نسبتا اندک میخواسته خدایان را راضی نگه دارد تا شرها و آفتهای بزرگ
را صادر نکنند.
نخست در بین همهی اقوام بشر، انسان قربانی میشده است. در ایلیاد و ادیسه،
تورات، انجیل، قران و سایر روایتهای اساطیری جامعههای بشر از قربانی انسان سخن
رفته است. تا پنجصد سال پیش آزتکها انسان را برای خدای خورشید قربانی میکردند.
مصریان برای خدای آب هر سال یک دختر زیبا را به رود نیل قربانی میدادند تا موجب
کاهش خشم خدای رود نیل شود که موقع آبخیزی رود نیل تلفات زیاد به جامعه وارد
نکند. انواع قربانی انسان به خدایان برای منظورهای متفاوت صورت میگرفته است. بنابه
تحول معرفت بشر، قربانی انسان به قربانی حیوان تغییر کرده است.
پرسش این است: اگر تصور درک نخستین بشر از رویدادهای طبیعی و جهان خیر میبود،
چرا انسان به نیروهای خیر قربانی میداد؟ مفهومسازی خیر، ابداع بعدی انسان در
مقابل شر است. انسان با ابداع مفهوم خیر در حقیقت خدایانی را از بین خدایان شریر
برای منفعت انسان به خدمت میگیرد که تقابل ساختاری مفهوم خیر و شر یا اهریمنان
(شیطانها) و خدایان شکل میگیرد. در این تقابل، خدایان در مقابل شر از منفعت
انسان حمایت میکنند. در اوستا تقابل اهورامزاد با اهریمن و ایزدان با دیوان به
صورت واضح و آشکار قابل درک است.
هنگامیکه انسان خیر را ابداع کرد، مفهوم شر یا نیروهای شر را به حاشیه
راند، مفهوم خیر و نیروهای خیر در مرکز فرهنگ و اعتقادات بشر قرار گرفت. سرانجام
مفهوم خیر در ادیان جنبهی نمادین و جهانشمول زیر نام خدای مطلق، دانای مطلق و
خیرخواهِ محض تکامل یافت. در صورتیکه خدا خیر خواهِ محض است، از انسان قربانی چرا
میخواهد؟ قربانی دادن به خدای خیرخواهِ محض از برداشت نخستین بشر از خدایان و
نیروهای شر میآید که برای خدای خیرخواهِ محض نیز قربانی میدهند تا خدای خیرخواهِ
محض دچار خشم و ناراحتی نشود.
در برخی از ادیان مرجع صدور خیر و شر جدا استند. مرجع خیر در دین زرتشتی
اهورامزدا است و اهریمن مرجع شر است. اما در برخی از ادیان مرجع صدور خیر و شر
خدای مطلق است. وجود شیطان در این ادیان مرجع صدور شر نیست اما زمینهساز صدور شر
است. زیرا شیطان انسانها را فریب میدهد، انسانها از شیطان پیروی میکنند؛ این
فریب و پیروی انسان از شیطان باعث خشم خداوند و صدور شر از طرف خداوند بر انسان میشود.
متکلمهای برخی از ادیان به این نظر استند که فریب شیطان موجب فساد در بین
انسانها میشود. بنابراین از ماهیت دینیایکه خداوند برای انسان در نظر گرفته،
انسان پس از فریب شیطان از آن ماهیت عدول میکند؛ خشم خداوند نازل میشود تا موجب
جلوگیری این عدول شود. جلوگیری از این عدول با خشم تامین خیر و منفعت انسان طبق
ماهیت انسان است. در ضمن پند و عبرتی است برای انسانها که اگر از ماهیت دینیایکه
خدا برای آنها در نظر گرفته است، عدول کنند دچار خشم خداوند میشوند.
متکلمها دلیلهای دیگری را نیز پیش میکشند اما پرسش این است در صورتیکه
خدا قادر مطلق، دانای مطلق و خیرخواهِ محض است، چرا شر و شیطان در جهان و در زندگی
انسان وجود داشته باشد؟ خداوند که خیرخواهِ محض است، هدف خداوند اجرا و نهادینهکردن
خیر در زندگی انسان و جهان است، میتواند شر و شیطان را کاملا نابود کند؛ جهانی
سراسر خیر ارایه کند.
اگر خداوند این همه بیماری، آتشسوزی، آتشفشان، زلزله و... بر انسان و
حیوان صادر نمیکند، مرجع صدور این شرها کیست؟ درصورتیکه مرجع صدور این شر غیر از
خداوند کسی باشد، قادر مطلق بودن خداوند مورد پرسش قرار نمیگیرد؟ اگر خداوند این
شرها و بدیها را بر انسان و حیوان وارد میکند، دربارهی مسوولیت اخلاقی خداوند و
جایگاه خیرخواهِ محض خداوند در برابر صدور این همه شر چگونه قضاوت کنیم؟
قرار نیست بحث فلسفی شر و ادلهی کلامی شر را ادامه بدهم. منظورم از توضیح
درک مفهوم شر در مصداق قربانی بود. مناسبت قربانی با درک مفهوم شر ارایه شد. در
ضمن عرض شد که قربانی امر و کرداری کاملا اسلامی نیست. قربانی از قدیمترین روزگار
در فرهنگ جامعههای بشر رواج داشته است. قربانی و درکِ مفهومِ امر شر، مناسبات
معرفتی داشته که بشر قربانی را به عنوان ترفندی برای جلوگیری از شرهای گسترده به
نیروهای شر پیشکش میکرده تا نیروهای شر را راضی نگه دارد یا نیروهای شر را برای
تامین منفعت خود با دادن قربانی مصادره کند. بنابراین قربانی رابطهی دوسُویه بین
انسان و خدایان شر داشته است. در ایلیاد و ادیسه هر طرف جنگ که به خدایان بیشتر
قربانی بدهد، خدایان از آن طرف حمایت میکند.
به هر صورت، منظور از پرداختن به این موضوع این بود که نسبت به رویدادهای
فرهنگی و اعتقادی وسعت نظر و دیدی کثرتگرایانه داشته باشیم؛ زیرا نه ما نخستین
اجراکنندهی یک رویداد فرهنگی و اعتقادی استیم و نه آخرین آن. مهمتر اینکه
رویدادهای فرهنگی و اعتقادی آنچنانکه فکر میشود، مختص به یک جامعه نیستند. از
این نظر، تعصب در رویدادهای اعتقادی و فرهنگی درست نیست. نباید از رویدادهای
اعتقادی و فرهنگی برای رواج خشونت استفاده شود. رویدادهای اعتقادی و فرهنگی و
تفاوت این رویدادها باید موجب درکِ مدارا و کثرتگرایی فرهنگی در جامعههای بشر شوند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر