در شعر
کلاسیک و سنتی فارسی از خمریه و باده سخن زیاد گفته شدهاست. اما سخن خیام در بارهی باده از نظر معناداری متفاوت
از هر سخنی در شعر فارسی است. بنابراین اگر سخن از باده در شعر فارسی باشد، نمیتوان
بیخیال از کنار رباعیهای خیام/ خیامیان (به تعبیر استاد شفیعی کدکنی) گذشت. رباعیهای
خیام را نه خمریه به سبک خراسانی میتوان گفت و نه ساقینامه. بنابراین اصطلاحات
ساقی، باده، بادهگساری و... در رباعیهای خیام قابل تقلیل و توجیه به مفهوم
عرفانی نیست. اما برداشت از باده و بادهگساری در رباعیهای خیام شادنوشی و مستی
محضیکه در خمریهسرایی مطرح است، نیز نیست.
بنابراین
در این صورت، پرسش این استکه منظورِ رباعیهای خیام از باده و بادهگساری چیست؟
در خمریهها منظور از ستایش باده، مجلس بادهگانی و نشهگی فقط مستی و لذت محض
است. شاعر در خمریهسرایی چندان توجه بهآغاز و آنجام غایتشناسانهی زندگی و جهان
ندارد؛ بیخیال از همهچه، میخواهد خوش بگذراند و مستی را توصیف کند. «خوش
بگذران، مستی کن و لذت ببر» معرفت غایتشناسانهی زندگی و جهان در خمریهسرایی و
بادهگانی است.
اما در
رباعیهای خیام، انسان درگیر معنای آغاز و انجام زندگی و جهان و عاقبت سرنوشت خویش
است. بنابراین نمیتواند بیخیال باشد. این نگرانی انسان را میآزرد و روان انسان
را دچار فرسایش میکند. انسان رباعیهای خیام نه در این جهان امکان ماندن دارد و
نه در جهانی دیگر زندگیاش قابل تصور است. موقعیتی دارد برزخی، که در این موقعیت
برزخی فقط میتواند کنار جویی بنشیند و شاهد گذشت و سپریشدن زندگیاش باشد.
این
شاهدبودنِ گذشت زندگی خویش، رنجآور و
اندهناک است؛ زیرا شاهدبودنِ گذشت زندگی خویش به آگاهی انسان ارتباط دارد. این
آگاهی موجب میشود که واقف بر گذشت زندگی خویش شود. واقفبودن بر گذشت زندگی خویش،
اما چارهنداشتن برای جلوگیری از این گذشت، باعث تولید نوعی معرفت در بارهی معنای
زندگی میشود؛ معرفتیکه به تسلا و دلجویی انسان از خویشتناش میانجامد.
این
دلجویی انسان از خویشتناش چگونه و با چه باید صورت بگیرد؟ در رباعیهای خیام برای
دلجویی انسان از خویشتناش نوشابهای تجویز شدهاست. این نوشابه، تولیدکنندهی
نوعی از معرفت استکه میتواند رنج آگاهی ناشی از گذشت زندگی را در لحظههایی،
دچار فراموشی کند. در رباعیهای خیام این نوشابهی فلسفی، باده استکه میتواند
انسان را در لحظههایی از موقعیتِ رنجِ برزخی دور کرده؛ رنج را دچار فقدان کند:
عمرت
تاکی به خودپرستی گذرد
یا در پی
نیستی و هستی گذرد
می خور
که چنین عمر که غم درپی اوست
آن به که
به خواب یا به مستی گذرد
در رباعیهای
خیام آخرتشناسی و معادشناسی مذهبی و دینی جایگاهی ندارد. تاکید رباعیها بر این
استکه آخرتی در کار نیست. رباعیهای خیام زندگی این جهان و آن جهان را به نقد و
نسیه تشبیه میکند. به اعتبار اینکه زندگی این جهان نقد و در دسترس است، به این
زندگی باید پرداخت و زندگی آن جهان، که وعدهای به نسیه است، دست از آن نسیه باید
برداشت:
گویند
بهشت و حور و کوثر باشد
جوی می و
شیر و شهد و شکر باشد
پر کن
قدح باده و در دستم نه
نقدی ز
هزار نسیه بهتر باشد
***
گویند
بهشت عدن با حور خوش است
من میگویم
که آب انگور خوش است
این نقد
بگیر و دست از آن نسیه بدار
کاواز
دهل شنیدن از دور خوش است
***
از جملهی
رفتهگان این راهِ دراز
بازآمدهای
کو که بهما گوید راز؟
هان بر
سر این دو راهه از روی نیاز
چیزی
نگذاری که نمیآیی باز!
***
ایکاش
که جای آرمیدن بودی
یا این
رَهِ دور را رسیدن بودی
کاش از
پی صدهزار سال از دل خاک
چون سبزه
امید بر دمیدن بودی!
در جهانبینی
فلسفی رباعیهای خیام هیچ نشان و آدرسی مسوولیت زندگی ما را به عهده ندارد و به
عهده نمیگیرد. پس چگونه میتوان اعتماد کرد و دلخوش بود که فردا اینجا باشیم و
زندگی کنیم. اگر اینجا (جهان) نباشیم، معلوم نیز نیستکه جایی دیگر باشیم. در هر صورت
زیست ما از نظر هستیشناسی و جهانبینی رباعیهای خیام مبهم و بهنوعی دچار فقدانِ
مسوولیت و بیمهی آن جهانی است:
چون عهده
نمیشود کسی فردا را
حالی خوشدار
این دل پر سودا را
می نوش
به ماهتاب ای ماه که ماه
بسیار
بگردد و نیابد ما را
باده در
رباعیهای خیام اعتبار یک نوشابهی فلسفی و بادهگساری اعتبار یک وضعیت فلسفی پیدا
میکند. باده برای کمکردن و فراموشکردن رنج زندگی نوشیده میشود. اما در خمریهسرایی
باده برای مستی و شادی نوشیده میشود. افراد باده مینوشند که مستتر شوند. در
رباعیهای خیام باده برای مستی نوشیده نمیشود؛ زیرا اصولا در جهانبینی رباعیهای
خیام مستی بهعنوان یک وضعیت معنا ندارد. گاهی در رباعیهای خیام از مستی نوشیدن
باده سخن میرود اما این مستی وضعیت نیست، بلکه خوشخیالیای گذران، درونِ وضعیتِ
مستمرِ رنج است. انسان رباعیهای خیام انسانِ رنجآگاه است. بنابراین وضعیت اساسی
انسانِ رنجآگاه، مدارا و تحمل رنج هستیشناسانه است.
انسان
آگاه در رباعیهای خیام دچار رنج است؛ دچار رنج گذشت زندگی و دچار رنج ابهام در
معنا و غایت زندگی. بدتر اینکه این انسان شاهد گذشت زندگی خویش و شاهد ابهام در
معنا و غایت زندگی خویش است، اما چارهای ندارد. مطمین نیست تا کی زنده خواهد بود
اما مطمین استکه لحظه به لحظه رهسپار مرگ است. این لحظهها را چگونه باید سپری
کند؟ بنابراین بادهگساری در رباعیهای خیام وضعیتی استکه با آن یک فیلسوف میتواند
رنج زندگی را تحمل کند، با زندگی و با خویشتن خویش مدارا کند، از خود دلجویی کند و
به خود بگوید: «خود را داشته باش!»
خیام اگر
ز باده مستی خوش باش
با لالهرخی
اگر نشستی خوش باش
چون
عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که
نیستی چو هستی خوش باش
دوستان
در یک مجلس بادهگساری کردهاند اما یک یک از کنار هم رفتهاند و گم شدهاند؛ از
آن دوستان تعدادی ماندهاند، این تعداد ناگزیر به تحمل دوستان گمشدهی خود استند.
چارهی تحمل اینگمشدگی و رنجِ مضاعفِ زندگی چیست؟
یاران
موافق همه از دست شدند
در پای
اجل یکانیکان پست شدند
خوردیم ز
یک شراب در مجلس عمر
دور دو سه
پیشتر ز ما مست شدند
انسان
رباعیهای خیام غیر از اینکه یاد این یاران موافق از دستشده را کنند، دیگر چارهای ندارند اما این یاد فقط رنج انسان را مضاعف
و بیشتر میکند؛ نتیجهای درکار نیست. امروز یاد یاران از دستشده را میکنند؛
فردا خود اینها از دست میشوند و یاران یاد اینها را میکنند. زندگی و یاد یاران
در رباعیهای خیام به تکرار مضاعفشدن رنج میانجامد و این رنجها سرانجام به حلقهای
میرسند که آن حلقه باده و بادهگساری استکه جایگاه دوسویهی «اندوه-شاد» دارد:
یاران به مرافقت چو دیدار کنید
شاید ز دوست یاد بسیار کنید
چون باده خوشگوار نوشید بهم
نوبت چو به ما رسد
نگونسار کنید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر