مواجهه با متن با مناسبت به درک
غیبت چند ضرورت اساسی در ادبیات افغانستان نوشته شده است: یک، جای خالی تیوری نقد
در افغانستان؛ دو، نقد عملی از متن با رویکرد معاصر نقد از متن معاصر؛ و سه، ضرورت
گفتمان سازی در نقد ادبی ادبیات افغانستان.
نویسنده در مقدمه کتاب به جای
خالی نقد ادبی در ادبیات افغانستان می پردازد به این برداشت که نقد ادبی در
افغانستان تا هنوز با ابزار مدرن نظری نقد مسلح نشده است که بتواند از متن معرفت
ارایه کند یا متن را به معنا درآورد؛ برای این که، مناسبت لازم بین نظریه، نقد و
متن ادبی ایجاد نشده است. نظریه ها درست خوانده نشده و بومی نشده است، بنابر این
نقد با همان وضع و حال گفتمانی کلاسیک به متن می پردازد که درگیری اش با نشانه های
سنتی صور خیال در شعر و متن ادبی است که از متن نمی تواند مناسبت معرفتی رابطه های
درون متنی، بینامتنی و زیبایی شناختی ممکن را ارایه کند.
این که نقد ادبی بتواند جایگاه
پیدا کند به برقراری مناسبت بین نظریه، نقد و متن ادبی لازم است اما این مناسبت
هنگامی می تواند برقرار شود که مساله سنت و مدرن تفکیک شود تا بتوانیم با تفکیک
گفتمان کلاسیک به گفتمان مدرن و معاصر از نقد و متن دست پیدا کنیم.
یامان حکمت به توضیح بسا موارد
می پردازد که تفکیک این موارد چندان برای ادبیاتچی های ما مشخص نیست؛ از جمله:
عناصر گفتمان نقد سنتی و مدرن، تفاوت نقد و اعتراض، تفاوت نقد و معرفی، نقد محتوا
و فرم (نقد بررسی محتوا نه بلکه بررسی فرم است)، و تفاوت منتقد ادبی و تکنیسین
ادبی. واقعیت علوم نیز استوار بر دسته بندی و تقسیم بندی کردن اش است در صورتی که
نتوانیم در علم یا علوم روش برای دسته بندی ایجاد کنیم نمی توانیم به معرفت علمی
دست پیدا کنیم؛ بنابر این نقد ادبی نیز نیازمند روش است برای بررسی و ارایه معرفت
از متن. نویسنده با ارایه مولفه های تفکیک نقد از نانقد و ارایه روش انتقادی، به
خوانش عملی از متن های معاصر می پردازد. این خوانش، ارایه معرفت از ادبیات حاشیه
افغانستان است. ادبیات حاشیه به مفهوم دولوز و گتاری. در واقعیت امر، ادبیات
حاشیه، ادبیات معاصر است؛ برای این که خلاقیت و توانش ادبی و ادبیات پیشرو در
ادبیات رسمی نه بلکه در ادبیات حاشیه، اتفاق می افتد، به نوعی ادبیات رسمی،
ادبیات خلاق را به تعبیر خودش از ادبیات؛ ادبیات نمی داند. طوری که رویکرد نیما به
ادبیات از سوی ادبیات رسمی روزگارش حتا مورد تمسخر قرار می گرفت، همین طور ادبیات
دهه هفتاد ایران از سوی ادبیاتچی های قبل از خودش مورد برچسپ های فاقد زیبایی
شناختی ادبی زده می شد.
خوبی خوانش یامان حکمت از متن
های معاصر در این است که معمولن مبنای نظری خوانش هایش را توضیح می دهد و بعد با
آن مبناهای نظری به خوانش عملی و نقد عملی متن می پردازد. منظور یامان حکمت از
جایگاه خالی نقد در ادبیات این نیست که در باره ادبیات چیزی نوشته نمی شود، معمولن
چیزهای بنام نقد نوشته می شود اما این نوشته های بنام نقد، پشتوانه نظری ندارند که
متن معاصر را به معناکردن درآورد؛ بنابر این یامان حکمت جای خالی نقد را در این می
بیند که بین نقد و نظریه و متن مناسبت معرفتی برقرار نشده است، بنا به این تشخیص،
هر متنی را که ایشان می خواند در حدود مناسبتی همین سه عنصر (نظریه، نقد و متن) می
خواند. با این کارش به ما عملن نشان می دهد که اگر نظریه پردازی شده است اما این
نظریه پردازی ها نتوانسته است با نقد مناسبت برقرار کند، اگر نقد صورت گرفته است،
نقد نتوانسته، پشتوانه نظری اش را معرفی کند؛ این گسست باعث شده که متن جدی خوانده
نشود و از متن، نقد و معرفت ارایه نشود؛ در نهایت، نظریه، نقد و متن، نتواند
گفتمان ادبی را ارایه کند. با ایجاد مناسبت نظریه، نقد و متن از سوی می خواهد
نمونه بدهد برای چگونگی پُر کردن جایگاه خالی نقد و سوی دیگر، خوانش ها جنبه
کارگاهی و آموزشی پیدا می کند که خواننده علاقه مند به نقد می تواند هم به معرفتی
از متن مورد نقد دست یابد و هم روش نقد نویسی را متوجه شود.
هر متن به منتقد امکان می دهد
که با کدام چشم انداز می تواند بهتر خوانده شود؛ بنابر این در روزگار معاصر، نقادی
چشم انداز نظری متنوع و متکثری را پیش روی یک منتقد آگاه و هوشیار می گذارد؛ به
تیز هوشی منتقد برمی گردد تا با کدام چشم انداز نظری به نقادی متن بپردازد و از
متن معرفت ارایه کند. یامان حکمت در انتخاب چشم اندازهای نظری برای نقادی متن با
زرنگی خاص بهره برده است که هم امکان خوانده شدن متن را تشخیص داده است و هم تنوع
نقادی را کار نقد متن معرفی کرده است.
خوانش های که در مواجهه با متن
از متن ارایه شده است، برخوردار از معرفت پساساختارگارایانه است اما هر خوانش با
رویکرد خاص از پساساختارگرایی بهره برده است که شامل خوانش نشانه شناختی، خوانش بر
اساس امر ذهنی و عینی، خوانش بر اساس معرفت زنانه نویسی، خوانش از ادبیات و «دیگر»
بودن، خوانش از رمان بر مبنای روایت همچون امر بی نهایت، خوانش از نظریه بر مبنای
معرفت دالی (زندگی دال ها). این خوانش ها از شعر، رمان و نظریه صورت گرفته است که از
کار شعری مهدی سرباز، باران سجادی، هادی هزاره، مجیب مهرداد، زینت نور، وحید بکتاش
و چند شاعر ایرانی خوانش ارایه شده است؛ رمان، زندگی کوچک مانی خسرو نیز نقد شده
است؛ در نظریه و نقد متن به نقد «دانایی های ممکن متن»، درباره کتاب «پیشینه تجدد،
پیدایش و بالندگی شعر نو در افغانستان» اشاره های صورت گرفته است، و مقاله ادبیات
دیگر افغانستان از شمس جعفری نقد شده است. این خوانش ها و نقادی ها بیشتر با دو
هدف صورت گرفته است: چگونگی بهره گیری از نظریه ها در نقادی، وَ نقد و معرفی
تعدادی از متن های معاصر در حوزه شعر، داستان، نقد و نظریه پردازی.
طوری که اشاره کردم مواجهه با
متن با ضرورت تشخیص سه مساله در ادبیات افغانستان، نوشته شده است که جای خالی
تیوری نقد، نقد عملی از متن با رویکر معاصر، و گفتمان سازی در نقد ادبی و ادبیات
معاصر بود. درباره دو مورد بطور گذرا اشاره شد؛ مورد سوم چگونگی گفتمان سازی و ضرورت
گفتمان سازی در ادبیات معاصر و نقد ادبی است. در این بخش، نویسنده برای منتقدان
پیشنهادهای لازم را ارایه می کند تا بتوانند چشم انداز کلی و جریان شناسانه از
ادبیات افغانستان ارایه کنند، البته این کار، نیازمند به گفتمان سازی دارد تا این
گفتمان سازی بتواند معاصر بودن و سنتی بودن را تفکیک کند و بعد با مولفه های معاصر
به ادبیات بپردازد.
یامان حکمت با گفتمان های ادبی
که در ادبیات ایران رخ داده است، می خواهد چشم انداز معرفتی بگشاید به ادبیات
معاصر در افغانستان، البته این چشم انداز معرفتی به این معنا نیست که اتفاق های که
در ادبیات ایران افتاده در ادبیات افغانستان هم رخ داده باشد، بلکه گشودن این چشم
انداز، بیشتر برای الگوگیری یا توجه است که ادبیات افغانستان در کجای گفتمان های
معاصر ادبی است. نویسنده از دو گفتمان ادبی تاریخی در ایران یاد می کند: گفتمان
دهه چهیل با شعر و رویکرد معرفتی تعدادی به ویژه، نیما از ادبیات آغاز می شود، وَ
گفتمان دهه هفتاد با رویکرد معرفتی تعدادی به ویژه، با کتاب «خطاب به پروانه ها و
چرا من دیگر شاعر نیمایی سرا نیستم» جان می گیرد. بنابر این، پرسش اینجاست که نقد
و ادبیات ما بنا به همزبانی و همسایگی چقدر با این دو گفتمان مناسبت دارد؛ اگر
ندارد، آیا کدام دهه ها و کدام کتاب ها و اشخاص می تواند در گفتمان معاصر ادبیات
ما تاثیر گذاشته باشد؛ تشخیص این که ادبیات ما در کجای گفتمان معاصر بودن است
نیازمند دقت و توجه و بررسی همه جانبه است؛ فکر می کنم منظور یامان حکمت در گفتمان
سازی ادبی و گفتمان ادبیات معاصر در افغانستان فراخوان ما به تشخیص گفتمان معاصر
در ادبیات افغانستان و ایجاد گفتمان سازی در ادبیات است. نویسنده می پرسد «آیا ادبیات افغانستان به یک
دهه هفتاد نیاز دارد؟» به باور یامان حکمت در دهه هفتاد برای ادبیات ایران به ویژه
برای شعر ایران تحول عظیمی از نظر گفتمانی رخ داده است که این تحول، رویکرد تیوریک
پساساختارگرایانه به ادبیات و شعر است؛ در رویکرد پساساختار گرایانه ما با تنوع
فرم ها رو به رو استیم حتا هر شاعر می تواند فرم شعری خودش را داشته باشد؛ بنابر
این در این صورت شاعر باید رویکرد شعری خود را توضیح بدهد؛ درحالی که در شعر سنتی
هر فرم و تک تک فرم ها از قبل توضیح داده شده است و شاعر در یک فرم از قبل مشخص
شده و تعریف شده، شعر می گوید، فقط نیازمند رعایت شاخصه های همان قالب شعری است که
شاعر برای شعر گفتن آن قالب را انتخاب کرده است؛ اما شاعر پساساختارگرا یا پسا دهه
هفتادی، برای شعرش فرم ارایه می کند، پس نیازمند است که نسبت به رویکرد فرمیک اش
توضیح بدهد.
این توضیح پساساختارگرایانه از
دهه هفتاد شعر ایران، می خواهد ما را متوجه کند که چنین رویکردی در شعر و ادبیات
افغانستان اتفاق افتاده است؛ آیا ما ادبیاتی با تیوری و رویکرد پساساختارگرا داریم،
اگر داریم کدام کتاب ها در نظریه و نقد است و کدام کتاب ها در شعر و داستان است؟
اگر نیست پس ادبیات ما در کجای گفتمان معاصر است؟ وَ گفتمان معاصر در ادبیات ما کدام
گفتمان است، یا این که بهتر است توجه کنیم که گفتمان مسلط در شعر و ادبیات ما سنتی
است یا معاصر؟ آیا وارد گفتمان معاصر در شعر و ادبیات و نقد شده ایم!؟
نویسنده با تشخیص این که بحث
گفتمان می تواند در معرفت انسانی و در ادبیات ما بحث نسبتن نا آشنایی باشد، اگر
کسی هم درباره گفتمان می داند، شاید در حدی نباشد که برایش به معرفت تبدیل شده
باشد؛ بنابر این، بحثی را درباره گفتمان اختصاص داده است که گفتمان معادل کدام
کلمه انگلیسی و فرانسوی است و چه معادل های برای این اصطلاح پیشنهاد شده است و تا
این که گفتمان در زبان فارسی پذیرفته شده است. این بحث هم برای این که «گفتمان
چیست» مفید است و هم برای این که بدانیم شرایط به وجود آمدن و مسلط بودن یک گفتمان
بنا به چه مناسباتی اتفاق می افتد. در ارتباط به خاستگاه تاریخی و تحول معرفتی
گفتمان به آرای سه دانشمند: سوسور، فرکلاف و فوکو می پردازد. این مبحث برای منتقد
کمک می کند که ادبیات را نیز بنا به مناسبات گفتمانی تشخیص بدهد؛ با این تشخیص می
تواند وارد گفتمان سازی در معرفت ادبی شود.
این همه بحث به ما کمک می کند
که درباره «ضرورت ایجاد گفتمان نقد ادبی» فکر کنیم. زیرا به برداشت نویسنده تا
ادبیات افغانستان نتواند گفتمان نقد ادبی با مبنای نظریه های معاصر ادبیات داشته
باشد؛ باندهای ادبی و باند بازی های ادبی گفتمان های میانه مایه و نقدهای میانه
مایه را جایگزین گفتمان ادبیات معاصر و گفتمان نقد ادبی معاصر می کند؛ از این رو،
تا ادبیات معاصر و جدی معرفی شود، ادبیات میان مایه باندهای ادبی به عنوان معاصر
به مخاطب به عنوان ادبیات جدی معرفی می شود؛ اینجاست که در مناسبات ادبی، دپلوماسی
ادبی به جای نقد ادبی به کار می رود؛ اگرچه نویسنده تاکید می کند که مخالف
دپلوماسی ادبی نیست در صورتی که دپلوماسی ادبی به دموکراسی ادبی بینجامد اما بنا
به تشخیص نویسنده ادبیات ما فعلن چنین امکان دپلوماسی را ندارد؛ زیرا نیازمند
گفتمان سازی معاصر است. پیشنهادهای مشخصی برای گفتمان سازی در ادبیات، مطرح می شود
که خواننده علاقه مند به نقد و ادبیات می تواند این پیشنهادها را در کتاب بخواند.
کتاب مواجهه با متن، پرسش های
جدی را درباره ادبیات افغانستان مطرح کرده است؛ این پرسش ها تا هنوز در باره
ادبیات ما آنهم با این رویکرد که ادبیات ما چه گفتمان های را پشت سرگذشتانده است،
فعلن کدام گفتمان ادبی در فهم ادبی ما مسلط است، ما از نظر گفتمان های معاصر ادبی
در کجای این گفتمان ها قرار داریم، یا این که حتا نمی توانیم در ادبیات ما از گفتمان
سخن بگوییم ممکن در یک وضعیت معرفتی ادبی متشتت قرار داریم!؟
این نوشتار، نسبت به کتاب مواجهه
با متن، رویکرد معرفی منشانه دارد؛ کوشش شده است تا نما و چشم اندازی از موضوع های
کتاب ارایه کند؛ اما اگر بخواهیم درباره کاستی کار بپردازیم؛ بایستی به انتخاب روش
و حدود موضوع یک تحقیق توجه کنیم که پژوهشگر با چه روشی و با چه حدودی وارد کار
شده است؛ از آنجایی که کتاب مواجهه با متن، مقالاتی در ضرورت ایجاد گفتمان نقد
ادبی در افغانستان است، بنابر این، حدودش مشخص است که می خواهد درآمدی باشد برای
گفتمان نقد ادبی؛ روش کار هم مشخص است که ارایه مجموعه مقالات است. این مجموعه
مقالات را هم می توانیم هر کدام را به تنهایی بخوانیم و هم باهم. هر مقاله به
موردی پرداخته است؛ اما از نظر رویکرد نقادی و انتخاب پرداختن به موضوع، مقاله ها
باهم ارتباط دارد که همان فراخواندن خواننده برای ایجاد گفتمان نقد ادبی است.
نویسنده برای ضرورت ایجاد
گفتمان نقد ادبی به خلاهای معاصر بودن نقد و ادبیات افغانستان می پردازد، بنا به
تشخیص این خلاها، پرسش ها و پیشنهادهای ممکنی را نسبت به ضرورت ایجاد گفتمان نقد
ارایه می کند. در واقع، این کتاب برای کسی که علاقه مند تحقیق و پژوهش درباره
ادبیات افغانستان باشد، ایده می دهد.
شناسه:
نویسنده: یامان حکمت (حمید تقی
آبادی)
نام کتاب: مواجهه با متن
(مقالاتی در ضرورت ایجاد گفتمان ادبی)
برگ آرا و طراح جلد: نعمت الله
روهان
ناشران: انتشارات دُر دری و
انتشارات امیری
نوبت چاپ: اول، خزان 1393
یعقوب یسنا
یعقوب یسنا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر