روشنگری، جدی ترین مرحلهِ فکری در تاریخ فکری بشر
است که این مرحلهِ فکری با ادعای شناخت آغاز میشود؛ شناخت از انسان، شناخت از
جهان و شناخت از هستی. مبنای این شناخت، انسان دانسته میشود نه دستهای غیر و
نامریی بیرون انسانی میتافزیکی. روشنگری، انسان را وارد ساحت معرفتی میکند که در
این معرفت، انسان موقعیت مرکزی دارد؛ وَ این انسان است که همه چه را با امکان عقل
و علم بشناسد. پروژهِ شناخت روشنگری به وسیلهِ عقل و علم، ایدهِ «پیشرفت» را به
وجود میآورد؛ پیشرفت تاریخ و پیشرفت دستاوردهای علمی؛ وَ ایدهِ پیشرفت میشود
اسطورهِ جهان معاصر. در وسط خوشبینی علمی و خوشبینی دستگاههای فلسفی و عقلی،
دانایی ممکنی دیگری وجود دارد که این دانایی؛ دانایی داستانی ست در عصر روشنگری
بنام رمان. دانایی رمان خوشبینی عقل و علم را ندارد بلکه با رویکرد متفاوت و با
نگاه نسبتن متفاوت هستیشناسانه به انسان، جهان و هستی توجه میکند که این توجه،
خود را به خلاهای زندگی و هستی انسانی پرتاب میکند و میخواهد خلاهای زندگی
انسانی و هستی را که علم و عقل به آن بی توجه مانده است، برجسته بسازد و مورد توجه
قرار بدهد.
در این نوشتار، به روشنگری به عنوان طرح پژوهشی
نگاه میشود؛ طرح پژوهش ای که با قبل از روشنگری، یعنی با دورههای پیش از میلاد
و با سدههای میانه، کاملن تفاوت دارد. تفاوتاش در این است که طراح این پژوهش
انسان دانسته م شود و انسان خاستگاه این پژوهش دانسته میشود.
درصورتی که روشنگری را پژوهشی دربارهِ انسان،
زندگی، جهان و هستی بدانیم؛ میتوانیم دستگاهِ پژوهشی روشنگری را به سه بخش، دستهبندی
کنیم: فلسفه و عقل، علم و رمان. روشنگری با دستگاههای فلسفی و عقلی شروع میشود
که این دستگاه، ایدهِ پیشرفت انسان را
طراحی میکند و علم میخواهد این ایده را عملی کند. بنابر این، در دست به دست شدن
عقل و علم برای ایدهِ پیشرفت، این ایده چنان قوت میگیرد که انسان را میخواهد به
رستگاری کامل برساند؛ رستگاری از بیماری، رستگاری از فقر، رستگاری از تعصب،
رستگاری از پیری، رستگاری از مرگ و... اما پس از گذشت چندین سده، این پروژههای
رستگارانه، هیچ کدام کاملن عملی نمیشود و انسان همچون ماقبل روشنگری، بیمار میشود،
پیر میشود، در فقر و گرسنگی به سر میبرد و میمیرد.
در وسط این گیر ودار خوشبینانهِ عقل و علم، اندکی
به تاخیر، داناییای، جان میگیرد که این دانایی اروپایی؛ دانایی رمان است. رمان
اگر به طوری جدی، به نقد پژوهش عقل و علم نمیپردازد؛ با این هم، دنبالهرو عقل و
علم نیست، بلکه رویکرد متفاوتی را در پژوهش هستی در نظر دارد. اگرچه بین رویکرد
عقلی و علمی نیز دربارهِ شناخت نسبتن تفاوتهای وجود دارد اما در آغاز روشنگری،
دستگاههای عقلی و فلسفی به گونهای مشوق خوشبینی دستگاه علمی بودهاند؛ بعدها
است که فلسفهِ قارهای به نقد طرح خوشبینانهِ
ایدهِ پیشرفت علم میپردازد و فلفسهِ تحلیلی که خود را فلسفهِ علم مینامد
به نقد فلسفه قارهای میپردازد؛ نقد کارناب، از فلیسوفان تحلیلی، را بر فلسفهِ
هایدگر به یاد داریم که گفته بود گزارههای فلسفی هایدگر، معنا ندارند از جمله این
گزارهِ فلسفی هایدگر «عدم می عدمد» بی معنای محض است؛ اگر این جمله، کاملن بی معنا
نباشد چطو «عدم» در این جمله، نهاد جمله واقع شده میتواند. به هر صورت، بحث ما ماجرای فلسفهِ علم
و فلسفه به مفهوم خاص فلسفه، نیست؛ این نگاه گذرا به فلسفه و علم برای گشایش بحث
رمان و روشنگری بود که فلسفه، علم معاصر و رمان، هر سه از پروژههای روشنگری ست با
امکانهای معرفتی نسبتن متفاوت از هم.
رمان از داناییهای مهم روشنگری ست که روشنگری را
وارد ساحت دانایی متفاوت از عقل و علم کرده است؛ دانایی رمان به خلاهای زندگی،
جهان، واقعیت و هستی میپردازد که یا مورد توجهِ عقل و علم قرار نگرفته یا این که
عقل و علم وارد خلا/فضاهای دانایی هستی شده نمیتواند که رمان به آن خلا/فضاهای
هستی وارد میشود. رمان نه بلندپروازی عقل را دارد و نه خوشبینی علم را، بلکه
رمان درجا میزند؛ منظور از درجازدن این که به جانوری بنام انسان میپردازد که
درگیر دام زندگی، جهان و هستی شده است؛ این دام تنها امکانی ست که از بین همه جانوران،
تنها انسان است که با آن درگیر است؛ دام زندگی و هستی، گونهای از فهم است که یک
جانور (انسان) نسبت به خودش، نسبت به زندگی و مرگ، نسبت به جهان، از این فهم
برخوردار میشود. به فکر من، رمان، روشنگری را وارد همین فهم از هستی میکند.
علم اگر به کشف و بررسی واقعیت جهان میپردازد؛ عقل
اگر به چگونگی تکوین معنا و مفهوم زندگی انسان میپردازد؛ رمان به درگیری فهم
انسان نسبت به خودش و نسبت به جهان میپردازد؛ بنابر این، آنچه را که هستی مینامیم،
این هستی از امکانهای دانایی رمان است. هستی به عنوان امر واقع وجود ندارد، بلکه
هستی، فهم یا داناییای است که بنا به درگیری انسان با خودش و جهان، فهمپذیر میشود؛
این رمان است که درگیری انسان با خودش و جهان را فهمپذیر میکند و همچون امر هستیدار
ارایه میکند.
علم میخواهد رمز و راز امر واقع و طبیعت را بررسی
کند؛ عقل میخواهد رمز و راز معنا و مفهوم زندگی را بررسی کند؛ هر بررسی، گشایشی
را در پی دارد، وَ هر گشایش، تهی شدگی را در پی میآورد؛ بنابر این، عقل و علم به
عنوان پروژههای روشنگری میخواهد بنیادهای طبیعت و انسان را باز و افشا کنند؛ این
افشاسازی بنیادهای طبیعت و انسان به ابزارشدگی طبیعت و انسان میانجامد؛ یعنی که
میتوان هرگونه استفاده و دستبرد را از طبیعت و انسان کرد، وَ به اعتبار ابزار
تقلیلاش داد؛ این تقلیلدهی، گذشتهِ انسان را با خودش و با جهان از بین میبرد،
انسان را در ساحتی از ناهستی پرتاب میکند؛ ساحتی که فقط اعتبار ابزاری دارد. این
ساحت، ساحتی ست تکبُعدی و تکساحتی که به ویژه، پروژهِ علم از طبیعت و انسان
ارایه میکند. رمان، قاعدهِ ساحت تکبُعدی و ت ساحتی را نقض میکند، با این نقضکردن
چالشی را فراروی عقل و علم قرار میدهد؛ برای این که رمان به ساحتهای چندلایهگی
انسان و جهان میپردازد یا این که ساحتهای چندلایه را چون فهمی از انسان و جهان
ارایه میکند. با ارایهِ ساحتهای چند لایه از انسان و جهان، فهم علم و عقل را
نسبت به انسان و جهان گسترش میدهد و افق تازهای را از جهان و انسان در برابر علم
و عقل میگشاید که عقل و علم این افق را نایده انگاشته است یا نتوانسته است ببیند.
آنچه که هستی مینامیم، فهمی ست که با دانایی رمان
ارایه شده است؛ دانایی رمان شامل مجموعی از دانایی/نادانی، نگرانی/دلخوشی، اندوه/سرخوشی
و امید/ناامیدی انسان میشود نسبت به زندگی، جامعه و جهان که گذشته، حال و آیندهِ
بشری را دربرمیگیرد؛ به گونهای هراسها و امیدهای انسانی را از گذشته و آیندهِ
انسانی، در اکنون ارایه میکند؛ این مجموع هراسها و امیدها فهم انسان و جهان را
در مفهوم هستی وحدت میبخشد، وَ هستی را قابل تصور میکند. بنابر این اگر علم به
واقعیتهای انسان و جهان میپردازد؛ عقل به امکانهای چگونگی معنا و مفهوم زندگی
میپردازد؛ رمان به فهم هستی، به توسعهِ هستی و ایجاد هستی بشر میپردازد؛ وَ انسان
و جهان را در فهم و تصور چندلایهِ دانایی و معرفت ارایه میکند، که این چندلایهگی
دانایی و معرفت باعث میشود تا انسان را همچون امر هستیدار درنظر گرفت؛ امری که
از ابزاریبودن و تکساحتیبودن فراتر میرود.
رمان زبان و بیان هستیشناسانهِ روشنگری است؛ درست
است که قبل از روشنگری نیز انسان در امر هستیدار به سر میبرد اما امر هستیدار
ماقبل روشنگری بیشتر میتافزیکی بود که کمتر به امر هستیشناسانهِ انسان پرداخته میشد
و بیشتر هستی انسان به دستهای غیر و نامریی میتافزیکی و ماوراطبیعی تعلق میگرفت
که در شعر و داستانهای قبل از رنسانسی بازتاب مییافت. پس از روشنگری بود که رمان
به عنوان یک شکل و ژانر ادبی خاص به وجود آمد، کم کم رمان شکل غالب و برتر ادبی شد
که امروز هیچ شکل ادبی، گستردگی جهان رمان را ندارد؛ از اینرو می توان گفت رمان،
تمامی جهان، نگرانیها، هراسها و امیدهای ادبیات را درخودش دارد.
رمان به عنوان زبان و بیان هستیشناسانهِ روشنگری
رویکردش نسبت به هستی انسان با ادبیات و ژانرهای ادبی قبل از روشنگری تفاوت دارد،
زیرا ادبیات و گونههای ادبی قبل از روشنگری به نوعی میخواست روی نگرانیها،
اظطرابها، امیدها، هراسها، دلخوشی و سرخوشیهای انسانی سرپوش بگذارد و انسانیت انسان
را به عنوان یک فاعل نفسانی دارای علاقههای متفاوت و داشتن گرایشهای جنسی
متفاوت، کتمان و سانسور کند؛ از انسان و هستی انسانی، آرمان غیر انسانی ارایه کند
که انسان در آن آرمان قالبی نمیگنجد. رمان به عنوان پروژهِ پژوهشی روشنگری میخواهد
از هستی سانسورشده، کتمان شده و سرپوش گذاشتهِ انسانی توسط متن و ادبیات قبل از
روشنگری سانسورزدایی کند، وَ از هستی کتمانشدهای آدمی روشنگری ارایه کند؛ وَ
انسان را با همه امیدها، نگرانیها، توقعها، هراسها و خوبیها و ناخوبیهایش به
نمایش بگذارد، وَ هستی انسان معاصر را بیافریند، بازآفرینی کند و گسترش بدهد؛ در
نهایت چهرهِ چندلایه و تو در تو از هستی انسان ارایه کند نه چهرهِ تکساحتی و تکبُعدی
و کتمانشده از انسان.