زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست
نرکسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش ببالین من آمد بنشست
این چنین بیان عینی/توصیفی نه تنها در شعرهای حافظ، حتا در شعر کلاسیک فارسی کم و اندک است.
توصیف ها در این چند بیت عینی (ملموس/دیداری/حسی) است که تداوم روایتی هم دارد؛ این تداوم روایتی اش آدم را دچار وسوسه می کند که باز چه می شود، باز چه می شود و باز چه می شود...
خواننده، انتظار دارد که اتفاق های وسوسه انگیز، بیشتر رخ بدهد اما به نوعی از تداوم روایت و توصیف عینی کاسته می شود، زاویه ی دید روایتی شعر تغییر می کند:
سر فراگوش من آورد و به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه ی من خوابت هست
بعد از این بیت، شعر از چشم انداز اروتیک عینی وارد فضای نسبتن ذهنی عارفانه می شود که به توبه و توبه شکستن می انجامد؛ این توبه شکستن و توبه کاری، بر وسوسه ی خواننده ی امروزی آب می پاشد.
بیتی که زاویه ی دید را تغییر می دهد و از شدت توصیف عینی شعر می کاهد، خواننده ها را به یاد بیت های در شاهنامه می برد که فردوسی در آغاز داستان بیژن و منیژه بیان می کند؛ آنجا که خانم از فردوسی می پرسد که خوابت نمی برد، فردوسی می گوید که من اهل خواب نیستم، اهل هماغوشی و بزم استم؛ بیت های بعدی پس از پرسش خواب در شعر فردوسی، نسبت به بیت های پرسش بعد از خواب شعر حافظ به مراتب زمینی و انسانی است اما از حافظ، دیگر با حواس چندان مناسبت برقرار نمی کند و مزه ی حسی شعر از بین می رود.
در این شعر حافظ، همه اهمیت شعر در همین چند بیت آغازی است، دیگر هرچه است تکرار عارفانه ی سطحی است که در شعرهای حافظ بارها به نوعی بیان شده است.
درگیری من با همین چند بیت بود که در آن امر اروتیک با بیان روایتی، توصیف عینی، و مهمتر از همه با هرگونه پیشداوری اخلاقی، داوری زیبایی شناسانه و داوری های میتافزیکی ارایه می شود، که این گونه ارایه ی اروتیکی مردانه، جدای از داوری های ارزشی، در شعر کلاسیک، نمونه، کم دارد.
در این چند بیت، چشم انداز عشق، اندازه دارد؛ اندازه و نمای زمینی و انسانی، که می توان با عشق، درگیری جسمانی و احساسی داشت؛ عشق یعنی اتفاق دیداری/حسیک در مرزهای تن و اندام و بدن؛ فضایی که وسوسه، هیجان، تمنا و خواهش، ایجاد می کند. نه گرفتاری های ذهنی عارفانه که فقط اتفاق انفعالی ذهنی است، در نا امیدی هیجان جسم و فرسایش دلخوشی های تنانه، که عشق حدود انسانی اش را از دست می دهد؛ طوری که در این بیت حافظ بیان می شود:
راهی ست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست
عشق انسانی، کناره دارد که این کناره ها همان جاهای اتفاق می افتد که در چند بیت حافظ ارایه شده است: در خم و پیچ زلف، در چگونگی نگاه، در وضعیت خنده های لب و روی، در زاویه ی چاک پیرهن و... اما "خوی کرده" را نفهمیدم، شما از "خوی کرده" چگونه، تصویری که نسبتن دیداری باشد، ارایه می کنید.
پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست
نرکسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش ببالین من آمد بنشست
این چنین بیان عینی/توصیفی نه تنها در شعرهای حافظ، حتا در شعر کلاسیک فارسی کم و اندک است.
توصیف ها در این چند بیت عینی (ملموس/دیداری/حسی) است که تداوم روایتی هم دارد؛ این تداوم روایتی اش آدم را دچار وسوسه می کند که باز چه می شود، باز چه می شود و باز چه می شود...
خواننده، انتظار دارد که اتفاق های وسوسه انگیز، بیشتر رخ بدهد اما به نوعی از تداوم روایت و توصیف عینی کاسته می شود، زاویه ی دید روایتی شعر تغییر می کند:
سر فراگوش من آورد و به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه ی من خوابت هست
بعد از این بیت، شعر از چشم انداز اروتیک عینی وارد فضای نسبتن ذهنی عارفانه می شود که به توبه و توبه شکستن می انجامد؛ این توبه شکستن و توبه کاری، بر وسوسه ی خواننده ی امروزی آب می پاشد.
بیتی که زاویه ی دید را تغییر می دهد و از شدت توصیف عینی شعر می کاهد، خواننده ها را به یاد بیت های در شاهنامه می برد که فردوسی در آغاز داستان بیژن و منیژه بیان می کند؛ آنجا که خانم از فردوسی می پرسد که خوابت نمی برد، فردوسی می گوید که من اهل خواب نیستم، اهل هماغوشی و بزم استم؛ بیت های بعدی پس از پرسش خواب در شعر فردوسی، نسبت به بیت های پرسش بعد از خواب شعر حافظ به مراتب زمینی و انسانی است اما از حافظ، دیگر با حواس چندان مناسبت برقرار نمی کند و مزه ی حسی شعر از بین می رود.
در این شعر حافظ، همه اهمیت شعر در همین چند بیت آغازی است، دیگر هرچه است تکرار عارفانه ی سطحی است که در شعرهای حافظ بارها به نوعی بیان شده است.
درگیری من با همین چند بیت بود که در آن امر اروتیک با بیان روایتی، توصیف عینی، و مهمتر از همه با هرگونه پیشداوری اخلاقی، داوری زیبایی شناسانه و داوری های میتافزیکی ارایه می شود، که این گونه ارایه ی اروتیکی مردانه، جدای از داوری های ارزشی، در شعر کلاسیک، نمونه، کم دارد.
در این چند بیت، چشم انداز عشق، اندازه دارد؛ اندازه و نمای زمینی و انسانی، که می توان با عشق، درگیری جسمانی و احساسی داشت؛ عشق یعنی اتفاق دیداری/حسیک در مرزهای تن و اندام و بدن؛ فضایی که وسوسه، هیجان، تمنا و خواهش، ایجاد می کند. نه گرفتاری های ذهنی عارفانه که فقط اتفاق انفعالی ذهنی است، در نا امیدی هیجان جسم و فرسایش دلخوشی های تنانه، که عشق حدود انسانی اش را از دست می دهد؛ طوری که در این بیت حافظ بیان می شود:
راهی ست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست
عشق انسانی، کناره دارد که این کناره ها همان جاهای اتفاق می افتد که در چند بیت حافظ ارایه شده است: در خم و پیچ زلف، در چگونگی نگاه، در وضعیت خنده های لب و روی، در زاویه ی چاک پیرهن و... اما "خوی کرده" را نفهمیدم، شما از "خوی کرده" چگونه، تصویری که نسبتن دیداری باشد، ارایه می کنید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر