رمان: تریوتهران
یادآوری: رضیه انصاری برای نویسنده گان و فرهنگیان کابل، با نشر رمان شبیه ی عطری در نسیم؛ حتا پیش تر از نشر این رمان شناخته شده بود؛ قبل از نشر این رمان، در دُرِ دری یکی از داستان های کوتاه ایشان نقد شده بود؛ با نشر رمان شبیه ی عطری در نسیم؛ بیشتر شناخته شد؛ زیرا رمان به دست خواننده ها در کابل رسید، وَ درباره ی رمان، نوشته های در روزنامه ی ماندگار، وَ هفته نامه ی مشارکت ملی به نشر رسید.
در مد ومه قبلن این نوشته، نشر شده است.
نویسنده: رضیه انصاری
ناشر: آگه
شمارگان: 2200
جای نشر: تهران/ 1392
یادآوری: رضیه انصاری برای نویسنده گان و فرهنگیان کابل، با نشر رمان شبیه ی عطری در نسیم؛ حتا پیش تر از نشر این رمان شناخته شده بود؛ قبل از نشر این رمان، در دُرِ دری یکی از داستان های کوتاه ایشان نقد شده بود؛ با نشر رمان شبیه ی عطری در نسیم؛ بیشتر شناخته شد؛ زیرا رمان به دست خواننده ها در کابل رسید، وَ درباره ی رمان، نوشته های در روزنامه ی ماندگار، وَ هفته نامه ی مشارکت ملی به نشر رسید.
امید که تریو تهران نیز بازتاب
لازم فرهنگی، در کابل داشته باشد.
رضیه انصاری
«عالیه در آخرین
لحظه جلو حوض محمد عیسی را صدا کرده، شال فکرت را پیچیده بود دور گردن اش. شال به
گردن پسرک نفتی برازنده تر بود تا جارختی.
عالیه پهلو به
پهلو می شود. آقای اتفاق راست می گفت. هیچ کس مجبور نیست تا آخر عمر سیاه بپوشد.»
(تریوتهران/ عالیه/ 50).
«... منیژه یعنی
تو هم می گی پاپا یک جایی هست و کسی نمی دونه کجاست و وقتی پیداش کنن به ما خبر
میدن؟
منیژه بی آن که
نگاه از حوض بلند کند مطمین جواب داد:
_ معلومه.
_ خب اگه پیداش
نکنن؟
منیژه وحشت زده
نگاه اش کرد. مه لقا خودش را رو پنچه پا بالا کشید و آرام چند قدم جلو رفت.
_ بد می گم؟ چه
قدر صبر کنیم؟ تا کِی؟
_ صبر نکنیم
چیکار کنیم؟
_ اگر اصلا خبری
نشد چی؟ اگه عصر که روزنامه چاپ بشه تا شب و حتی فراد و پس فردا شم کسی تلفن نزنه
چی؟
_ اصلا فکرشو
نکردم.» (تریوتهران/ منیژه/ 72)
«مگر از ما چه می
مانَد؟ می ترسم عاقبت بی نشان شویم. با نامه های مجازی حس قاصدک بی خاصیت را دارم
که ساکن مانده کف اتاقی دربسته. حیف است نسل های بعدی دیگر کتاب نامه های عاشقانه
ندارند. صندوق های پستی مان شده اند مجازی. به جای نام، آی دی- نامبر داریم،
لبخندها دو نقطه- نیم پرانتزند، و بوسه ها دو نقطه- فاصله- ستاره. در مجاز عطر
نیست، صدای نفس کشیدن یا جویدن شلخته ی آدامس یا فوت کردن دود سیگار تو هوا نمی
آید. هلال کبود پای چشم و رنگ پریده ی لب ها معلوم نمی شود، تکان بی قرار پاها کسی
را لو نمی دهد، حرف ها لحن ندارند آن طور که باید. می ترسم.» (تریوتهران/ سالومه/
93).
رمان تریوتهران روایتی ست از
زنده گی سه زن ایرانی در دوره های سیاسی و اجتماعی متفاوت که در یک رمان و در سه
فصل که هر فصل بنام شخصیت محوری همان فصل داستان، نامگذاری شده؛ ارایه شده است.
در خوانش نخست از رمان، این
تصور به دور از امکان نیست که هرسه فصل را، سه داستان مستقل بدانیم اما نویسنده،
شخصیت های زن داستانی را که سرنوشت همگون داشته اند؛ در رمانی، ارایه کرده است که
در این کار، هم اقتباسی از متن های پیشاتریوتهران صورت گرفته، که در داستان نویسی
پساریالیستی، این گونه اقتباس ها، امری پیشرو، دانسته می شود، وَ هم ابتکار به خرج
داده شده است، زیرا نویسنده، در رمان، قصه ی مورد نظرش را ابداع وَ ارایه کرده
است.
این سه نمونه از سه فصل، برای
این ارایه شد تا نشانی باشد از چشم به راهی و انتظار هر سه زن برای شوهرهای شان. عالیه
و منیژه، شوهرهای شان مفقود شده، شوهر سالومه، مهاجر شده در غرب. زنده گی عالیه و
منیژه مربوط به دوره های پیشاجمهوری
اسلامی است، وَ از سالومه در دوره ی جمهوری اسلامی. آنچه که روایت هر سه زن را به
هم نزدیک کرده است همین چشم به راهی برای شوهرها شان است؛ چشمی به راهی که در
فرهنگ ما شرقی ها نهایت ندارد، وَ این چشم به راهی ممکن با تمام شدن زنده گی زنان،
پایان یابد.
شاید برای این که نویسنده این
چشم به راهی را عمومیت بخشیده باشد؛ زنده گی سه زن را آنهم از خانه ی خاص که همان
خانه ی پدر شوهر عالیه است، روایت می کند. با انتخاب سه شخصیتِ زنِ همسرنوشت؛
زنده گی زن ایرانی، نمادین می شود؛ وَ این نمادین شده گی، امکان می دهد تا از نظر
عاطفی، زنده گی شخصیت های هرسه فصل به هم ارتباط بگیرد وُ، در رمانی، ارایه شود؛
اگرچه در فصل های نسبتن جدا از هم. اما ارایه ی روایت رمان در سه فصل، که هر فصل
به زنده گی شخصیت داستانی مشخص، اراتباط می گیره، برای خواننده این تصور را ممکن
می کند که هر فصل را سه داستان بداند؛ سه داستانی که پیرنگ همسان دارد (البته نمی
توان راوی هرسه فصل را یکی دانست، دو فصل نخست می تواند یک راوی داشته باشد، و راوی
فصل سالومه می تواند کسی دگه ای باشد؛ هم از نطر زمانی و هم از نظر دانایی این
ملاحظه می تواند وجود داشته باشد)؛ یعنی پیرنگ همان پیرنگ است، فقط نام شخصیت های
داستانی عوض شده است. این دیدگاه تقلیل گرایانه، یک دیدگاه ساختارگراست که معمولن
ساختار واحدی را برای داستانی های زیادی در نظر می گیرند وُ، تعدادی از داستان ها
را تقلیل می دهند به ساختار یگانه ای که گویا همه ی این داستان ها بنا به یک پیرنگ
ساختاری- روایتی ارایه شده اند. بنا به این نگاه تقلیل گرایِ ساختارگرایانه، می
توانیم بگوییم که روایت یکی از فصل ها کافی بود؛ با آنکه می دانیم منظور نویسنده
از روایت همسان سه زن؛ منظوری ست نمادین در قبال زنده گی انسانی زنان در جامعه ی
سیاسی، فرهنگی و اجتماعی سرزمینی بنام ایران. از این رو، این دیدگاه
ساختارگرایانه، نمی تواند زیاد اهمیت داشته باشد. اما نویسنده می توانست از امکان
های روایتی غیر از این امکان روایتی فصل بندی را درنظر می گرفت؛ این امکان روایتی
می توانست روایت تو در تو، وَ از نظر زمانِ روایت، نسبتن غیر خطی، باشد.
درباره ی امکان های روایتی و
ساختاری داستان، هم نویسنده ی داستان در مصاحبه هاش، وَ هم منتقدان ایرانی، سخن
گفته اند، لزومی نیست تا بیش تر به سخن های گفته شده پرداخت. بنابر این، می خواهم خوانشی
از امکان معرفت های ممکن در رمان، ارایه کنم.
هر داستان، جدای از ساختار،
تکنیک، وَ دیگر عناصر روایتی، می خواهد سخنی بگوید، موضع گیری سیاسی، اجتماعی و
فرهنگی ای در قبال معرفت جامعه ی خویش وَ جهان خویش داشته باشد. اگر از حق نگذریم،
بسیاری از خواننده ها هم داستان ها را برای این می خوانند که داستان چه گفته و چه
منظوری داشته است.
رضیه انصاری داستان نویسی ست که
موضوع داستان هایش، نسبتن مسایل زنده گی شهری و مهاجرت را شامل می شود؛ وَ منظور
نویسنده از مطرح کردن این مسایل، پیامد سیاسی دارد. از این رو، موضوع داستان های
رضیه انصاری، نقدی ست بر وضعیت سیاسی و اجتماعی موجود زنده گی انسان ایرانی.
موقعی که رمان تریوتهران را می
خواندم، بی اختیار به یاد تعدادی از زنان خویشاوند خودم افتادم؛ زنانی که شوهران
شان در ناآرامی ها، مفقود شده اند؛ اما این زنان هنوز که موهای شان ماش و برنج شده
اند، چشم به راه شوهران شان استند که روزی برگردد، وَ از تعدادی هم که در غرب رفته
اند وُ، به زنان شان گفته اند که رسیدم باز تو را می خواهم اما همین که رسیده، دگه
فراموش کرده که زن داشته، وَ زن، اینجا همچنان چشم به راه مانده است. در فرهنگ ما
هم مَتلی است «زن بی شوهر، دیگ بی سرپوش است» یعنی که هویت زن، شوی اش است. در
چنین هنجارهای اجتماعی و فرهنگی، این زنان استند که در بی هویتی، دچار آسیب های
روانی، اجتماعی و خانواده گی می شوند.
زن در فرهنگ ایرانی و فرهنگ ما
مردمان ایرانی (منظور از مردمان ایرانی، کشورهای فارسی ربان است) همیشه در غیبت
بوده است. بهترین زنِ نمونه در فرهنگ اسلامی ما زنی است که خاموش باشد، زبان
نداشته باشد، رویشه هم افتو (آفتاب) و ماهتو (مهتاب) ندیده باشه. حالا فکر کنیم که
این موجود بنام زن در فرهنگ ما چه می تواند باشد!
رضیه انصاری در رمان شبیه ی
عطری در نسیم، وضیعیت زنان و مردان جوان ایرانی را در مهاجرت، نشان داده بود؛ در
تریوتهران، در غیبت بوده گی زن ایرانی را نسبتن در تاریخ معاصر ایران، نشانه گرفته
است؛ در ضمنی که نشان داده است که زن ایرانی همیشه در غیبت بوده است (در غیبت
خویش، رنج و درد انسانی اش را به دوش کشیده و تحمل کرده بی آنکه جامعه این رنج را
درک کرده باشد و بهش اهمیت داده باشد)؛ خواسته، زن ایرانی را از درغیبت بوده گی
بدر کند، وارد ذهن شخصیت های زن داستانی اش شود، وَ زن ایرانی را به سخن بیاورد،
تا زن ایرانی، رنج تاریخی اش را که گفته نشده است؛ بگوید.
این به سخن آوری زن ایرانی، اقدامی ست که می
توان گفت، رمان با معرفت فیمنیستی نوشته شده است؛ چون در جامعه ی مردسالار ما،
موقعیت اجتماعی، سیاسی، وَ فرهنگی مرد در مرکز، و از زن در حاشیه بوده است؛ بنابر
این، سرکشیدن از موقعیت حاشیه، برای نقد مرکز، می تواند شالوده ی مرکزباوری مردانه
را بشکناند؛ وَ تقابل مرد/ زن را بهم بزند؛ تقابلی که طرفِ زشتی و شریری اش زن
انگاشته شده است.
رمان، تلاش می کند تا زن ایرانی
را لااقل در ادبیات داستانی از درغیبت بوده گی بدر کند؛ برای بیرون شده گی زن از
غیبت؛ توجه ای است که نویسنده به متن های قبلی می کند وَ با این توجه، چند شخصیت زن
را از متن ها انتخاب می کند، وَ برای شان هویت، ابداع می کند، یعنی به شخصیت های
داستانی اش از موقعیت ابژه گی، موقعیت سوژه گی می بخشد؛ این موقعیت سوژه گی به
شخصیت های زن در رمان تریوتهران امکان می دهد تا چیزها و جهان را ابژه و موضوع
شناخت قرار بدهند و خودشان ذهن شناسا شوند برای ارایه ی معرفت چیزها، زنده گی و
جهان.
زن در زبان گفتار و نوشتار ما زبان
نداشته است؛ اگر زنان بخواهند زبان داشته باشند، بایستی از غیبت تاریخی به درآیند؛
زبان گفتاری و ادبی خود شان را بیافرینند؛ زبانی که جهان و زنده گی را به ایده
تبدیل می کند، وَ به زن امکان می دهد تا ایده ای را که از جهان ساخته، آن را تصرف
کنند.
رمان با نگاهی به متن ها، وَ به
دوره های تاریخی، اجتماعی و سیاسی ایران، با انتخاب شخصیت های زن داستانی، وَ با
ابداع روایت و قصه برای شخصیت های داستانی زن؛ معرفت ممکنی را از زنده گی زن
ایرانی ارایه می کند؛ در ضمن می خواهد نگرانی ها، دلشوره گی ها، احساس، حسرت،
امید، نومیدی، و هراس زن ایرانی را از هویت و بی هویتی از متن و تاریخ، از زبان و
ذهن شخصیت های داستانی زن و راوی زن، ارایه کند.
این که چقدر امر زن بودن، وَ زن
با ذهن شناسا در روایت رمان نهادینه شده، بماند. در ادبیات ما اقدام برای شخصیت
سازی زن در ادبیات و ادبیات داستانی توسط خود زنان، طرح امکان انسانی ست برای
معرفت داستانی ما؛ اما نهادینه شدن این طرح به کلیت معرفت زنده گی فرهنگی، اجتماعی
و سیاسی یک جامعه برمی گردد؛ که فعلن برای نهادینه شدن این امکان انسانی راه درازی
را در پیش خواهد داشتیم.
یعقوب یسنا
رمان تلاش می کند خیلی چیزها را نشان بدهد اما موفق نمی شود و اینکه می فرمائید " رمان با نگاهی به متن ها، وَ به دوره های تاریخی، اجتماعی و سیاسی ایران، با انتخاب شخصیت های زن داستانی، وَ با ابداع روایت و قصه برای شخصیت های داستانی زن؛ معرفت ممکنی را از زنده گی زن ایرانی ارایه می کند؛ ... " مصداق متنی در این رمان ندارد و فقط یک برداشت ذهنی است!
پاسخحذف