پیشسخن (از مقدمه ی کتاب)
نقد ادبی، معرفتیست برای ارایهی فهم وَ تعبیر متن ادبی؛ که تنوع فهم وُ درک یک متن ادبی را توسعه میبخشد؛ هر نقد، بر متن ادبی، زمینهساز یک چشمانداز میشود که خوانندهگان میتوانند از آن چشمانداز به متن ادبی،
نگاه کنند.
در نقد ادبی، بیشتر با فهم متن ادبی سر وکار داریم تا با معنای آن؛ با اریهی فهمِ ممکن از متن ادبی، ما به توسعهی فهمشدنی پدیدهی ادبی میپردازیم؛ فهم، اقتدار وَ مطلقیت معنا را ندارد؛ معنا در برداشت ما استوار بر دریافتِ ثابت وَ
مشخص از متن بوده؛ گویا که هر متن یامتن ادبی، فقط یک معنا دارد وُ بس؛ درحالی که
از فهم وُ بینش، میتوان برداشت کثرتگرا از متن را داشت؛ بنابر این، فهم متن نسبت
به معنای متن، دریافت امروزیتر میتواند از متن باشد؛اما در افغانستان، هنوزهم در
تعبیر وُ درک متن، با همان برداشت سنتی از معنای اثر رو بهرو ایم؛ هم معنا وَ هم اثر، هر دو، برداشت سنتی از متن است؛ اثر، ما را به
چشمانداز بسته فرا میخواند؛ درحالی که متن ادبی، چشماندازهای گستردهای را در خود میآفریند تا زمینهی
فهم وَ تاویلهای بیشتر را فراهم کند؛ از اینرو، امروزه به
جای «اثر» بهتر است «متن» بگویم؛ زیرا برداشت از متن به چشماندازهای باز وَ
گسترده میانجامد؛ دیگر این که نباید در متن ادبی دنبال معنا، آنهم یک معنای واحد،
باشیم؛ زیرا، تلاش برای ارایهی معنای واحد از متن ادبی، امکان فهمِ متکثر وَ تاویلهای
ممکن را از متن ادبی میگیرد، وَ متن ادبی را در اقتدار معنای واحد گرفتار کرده؛ در برداشتِ سنتی که از مفهوم اثر
وجود دارد، تقلیل میدهد.
متن ادبی، دربرگیرندهی امکانهای معناییست که با نقد ادبی میتواند فهمپذیر وَ تاویلپذیر شود؛ در ضمن، نقد
ادبی نیز متن ادبیست که گنجایش معناهای ممکن یک متن، سبب به میان آمدن متن نقد شده است؛ اگرچه امروزه،
برخِها از نقد مستقل از متن ادبی مورد نقد، سخن میگویند؛ این قابل تامل وُ
اندیشه است بر این که هرچند متن یک نقد از متن وَ متن ادبی مورد نقد، مستقل هم
باشد؛ بازهم نسبت به متن وَ متن ادبی مورد نقد، اهمیت ثانوی میتواند داشته باشد.
هر نقد، خوانشیست از یک متن ادبی؛ وَ هر خوانش، امکان فهمپذیری متن ادبی را فراهم میسازد؛ به نوعی، به
سوی متن، چشماندازی را میگشاید؛ بدون خوانش، متن ادبی، پدیدهایست افتاده در
گوشهای از جهان؛ ممکن، هنوز، چشماندازی به سویاش، باز نشده باشد؛ بنابر این،
نقد این گنجایش را باید داشته باشد تا از متن ادبی، معرفت ارایه کند وَ با ارایهی
این معرفت از متن، زمینهای، چشماندازِ ممکن را به سوی دیدهشدنِ متن وَ متن
ادبی، فراهم کند؛ زیرا متن ادبی، در خودش فضا وُ جهانی دارد که درک این فضا وُ جهانِ متن، سبب ماندن
خواننده در متن میشود؛ مهم این است که نقد توانسته باشد برای دیدهشدنِ
جهانِ متن، چشماندازی را از چشماندازیهای ممکن، بیافریند؛ تا خواننده از چشماندازِ
دریافتشده بتواند، بُعدی از بُعدهای متن را ببیند.
هر نقد، بایستی زیرساخت تیوریک داشته باشد؛ زیرا تیوریهای ادبی،
برای نقد، ارزش نرمابزاری خوانش را برای متن، دارد؛ در صورتی که یک نقد، زیرساخت تیوریک نداشته باشد؛ نقد
به مفهوم امروزی نخواهد بود.
آنچه نقد ادبی را در افغانستان، همیشه دچار بی مایهگی وَ تُنُگ
مایهگی نگه داشته؛ همین خواندهنشدن تیوریها بوده است؛ یعنی، نقدهایی که در
افغانستان نوشته میشود؛ کمتر نقدی ممکن با پشتوانه یک تیوری بیاید متن وَ متن ادبی را نقد کند اما اکثر مواردی که به نام نقد بر متن، ارایه
میشود، فاقد پشتوانهی تیوریک، است.
نقد در واقعیت امر پیاده کردن تیوریای بر متن ادبیست؛ البته برخی از متنهای پیشرو است که فراتر از تیورهای
موجود، برایاش جهان، فضا وَ ساختار ارایه میکند؛ این گونه متن، موقعیتِ مقدم از
نظریه دارد؛ نظریهها از خوانشِ متنهای ادبی دریافت شده است وَ نقد متن در پرتو
نظریهها امکان عملی مییابد.
من از ناشناخته بودن نظریهها،
یک برخورد تجربی دارم؛ سال 1389 بود؛ جدلی افتاد بر نقد یک متن؛یکی از اساتید دیپارتمنت دری دانشگاه کابل که ادعای منتقدی،
دانشمندی، وَ تصحیح متن را داشت؛ در این جدل طرف بود؛ سرانجام در چند نوشته به
گفتهی ایرانیها خودش را رو (افشا) کرد؛ این رو شدناش برای این بود که بی هیچ
شناختی از نظریههای معاصر، میخواست منتقد باشدوُ، بر متن، نقد بنویسد.
برای همین عدم شناختاش از
نظریههای علمی وُ ادبی بود که در یکی از نوشتههایش از پوپر، فیلسوف علم، به عنوان زبانشناس یاد کرد؛ هر کس که این
نوشته را خواند؛ نزدیک، شاخ دربیارند؛که یک استاد دانشگاه گویا کتاب هم نوشته؛
موقعی که کتاب نوشته باشی بایستی روش تحقیق بلد باشی؛ روش تحقیق بلد باشیوُ، چطو
پوپر را نشناسی که واضع نظریهی ابطالپذیری در علم است!؛ این عدم شناخت نظریههای
علمی وُ فلسفی؛ واقعن در شناخت؛ چه شناخت ادبی، اجتماعی، فلسفی، و...، یک بی مایهگی
است که ما با این بی مایهگی درکلِ شناخت، وَ در نقد ادبی، رو به رو ایم.
بعد از خواندن این نوشته از آدرس یک استاد دانشگاه، آنهم مملو از ادعای
دانایی، وَ کاملن بی خبر بودناش از توسعهی نظریهی علمی وُ ادبی؛
دچار وحشت شدم؛ حق داشتم دچار وحشت میشدم؛ آدمی، که استاد دانشگاه استوُ، ادعای
محققبودن را میکند نه پوپر را بشناسد وُ نه نظریهی ابطالپذیری او را!؛ وَ از این که
طرفِ دیگرِ جدل از دریافتهای پوپر یاد کرده بود، استاد دیپارتمنت دری دانشگاه
کابل خیال کرده بود که موضوع به ادبیات وَ زبان ارتباط میگیرد، حتمن، پوپر زبانشناس است، وَ از شنیدن
نام پوپر، یقیناش کامل شده بود که غربی است؛ بنابر این، گفته بود که چه ضرورتی
وجود دارد تا ما از زبانشناس غربی، از پوپر، یاد کنیم؛ در حالی که ما در شرق،
زبانشناسانی، به مراتب بزرگتر از پوپر داریم.
شاید، ما همه به طور گسترده، دچار بی مایهگیِ بی
دانشیایم؛ مشکل اینجاست که نمیخواهیم بدانیم که دانش ما برای نقد به عنوان ارایهی فهم، تاویل، وَ معرفت از متن، اندک است، وَ اگر با این دانش اندک بیایم از متن، انگار،
معرفتی ارایه کنیم؛ طبعن نقد وَ معرفت را دچار بی مایهگی محض کردهایم!.
نوشتار پیشرُو، ارایهی معرفتِ ممکن، از متن، اثر، مولف، معنا، زبان، مناسباتِ زبانی درونمتن، خواندن/ نوشتن، نقد، فهم، دانایی، تعبیر، تلقی، قالب، انواع، وَ ادبیات، است؛ البته، بی هیچ ادعایی، به این مفهومها
به عنوان مفهومهای ممکن پرداخته شده است؛ وَ اراده از پرداختن به این مفهومها
نیز، پرداختنیست ممکن از ممکنهای دیگر که میتواند برای پرداختن به این مفهومها
وجود داشته باشد؛ تاکید این نوشتار، فقط بر این است که برداشتِ موجود ما، از این
مفهومها، برداشتیست شدیدن، سنتی؛ بنابر این، برداشتِ ممکنی که در این نوشتار
ارایه شده؛ برداشتِ ممکنیست متفاوت از برداشتِ موجودِ سنتی؛ وَ، از نخستین، نمونهنوشتارهای
ممکن، در راستای این مفهومها میتواند باشد.