۱۳۹۲ اردیبهشت ۳۰, دوشنبه

احساس زنانه از جهان (خوانشی از مجموعه شعرِ برهنگی درباد)

مجموعه شعر: برهنگی درباد
شاعر: ساقی لقایی
نشر: آنلاین- تهران
--------

فاصله ­ها را به رخ نکش پروانه!
بگذار با خیالت برهنه شوم
وَ آغوش رنگین­ات را
لاجرعه بنوشم
فردا شاید کرمی باشم
که پیش­مرگ ابریشم می­ شود
امر ممکنی که آدمی در اختیار دارد، روایت است. با روایت است که انسان، سراغ خود و جهان می­ رود؛ وَ می­ خواهد ردِ پایی از خود، وَ از جهان خود، بجا بگذارد؛ که من و جهانم نیز، اینجا بوده ایم!
 از مغاره­نگاری­ ها تا علم تا شعر؛ همه، روایت­ گری استند. روایت، شاید ناله ­ای ممکنی­ ست که جانوری بنام آدم توانسته، در تصادم با نیستی و فناپذیری، برای اعتراض، بیان­ اش کند.
برهنگی درباد نیز روایت ممکنی­ ست از زندگی و جهانی که یک زن­ انسان می­تواند آن­را احساس، تصور و درک کند. هر انسان، وَ هر فرد، احساس و تصور ممکنِ خود را از خودش، از زندگی، از جهان، وَ از دیگران دارد؛ بنابر این، از مردان تا زنان؛ وَ از مردی تا مردی؛ وَ از زنی تا زنی؛ دریافت، احساس و تصور از جهان و چیزها، تفاوت می­ کند. اما گاهی این تفاوت­ ها نادیده گرفته می­ شود، بهش اهمیت داده نمی­ شود؛ تنها یک نگاه، مقتدر می­ شود؛ وَ زندگی و جهان را روایت می­ کند. ما در فرهنگ خود، با نگاهِ مقتدر به جهان و چیزها رو به رو، بوده­ ایم؛ که این نگاهِ مقتدر، فقط یک نگاهِ مقتدرِ مردانه، بوده است، که جهان را روایت می­ کرده است؛ وَ نگاه­ های دیگر، به ویژه، نگاهِ زنانه، وَ روایت زنانه از جهان، پس زده می­ شده است.

در شعر پارسی دری، روایت زنانه از زبان، چیزها و جهان با شعر فروغ، جان گرفت؛ فروغ یک­ تنه، همچون یک زن­ انسان، وسط معرفت شعر پارسی دری ایستاد شد؛ برای روایتی که خودش به عنوان زن­ انسان، آن­را ارایه کند. شعر فروغ، شعر اعتراض بود؛ زیرا فروغ، موقعیت خاستگاهی و موقعیت نخستینه داشت؛ تنها کاری که می ­توانست، شکستاندن اقتدار روایت مردانه از بینش شعر بود؛ اعتراض فروغ، توانست به روایت زنانه در شعر جان ببخشد اما خود فروغ به زبان زنانه ­ی شاد، سرزنده و سرخوش، زیاد دست نیافت؛ شاید چند نمونه در کل شعرهای فروغ یافت که معرفت سرخوش زنانه در آن ارایه شده باشد.
خوش­بختانه، پس از فروغ، زنان شاعر، توانستند تا در شعر پارسی دری به معرفت سرخوش زنانه در زبان شعر دست یابند؛ شعرهای ساقی لقایی، یکی از نمونه­ کارهای زنانه است که در آن، جهان­ بینی زنانه با دید سرخوش و نسبتن مستانه، ارایه شده است؛ اگرچه هر گونه، پدیده­ ی ادبی، اندوه و حسرت خودش را دارد؛ چون ذات هنر، ژرف­ ساخت نوستالژیک دارد؛ به گفته­ ی ناباکوف، زیبایی به اضافه­ ی دریغ، هنر است.
شعرهای برهنگی درباد، زبان زنده، دارد؛ منظور از بان زنده این که شاعر با واژ­ها و زبان گفتار روزگارش، شعر گفته است؛ استند شاعرانی که نمی پسندند شعر گفتن را به زبان گفتار روزگار شان؛ ترجیح می­ دهند تا از زبان مکتوب و مدون که پشتوانه­ ی سنتی دارد، در ارایه­ ی شعر، کار گیرند.
تصویرها و توصیف­ ها در شعرهای برهنگی درباد، ساده، صمیمی و سرخوش است که از زبان یک زن ارایه می­ شود؛ زنی که در پی نمایش امر والا نیست؛ فقط در پی بیان احساس بوسیدن، برهنه شدن، زن بودن، وَ عشق و خیال زنانه داشتن، است. با همین احساس، می­خواهد در جریان تغییر و شدن جهان قرار بگیرد؛ وَ در وسط این تغییر و شدن، در پی احساس کردن لحظه است؛ نه در پی احساس زمان کلی؛ اصلن زمان کلی­ ای وجود ندارد؛ همین لحظه­ هاست که درش می­ مانیم ­وُ، در لحظه­ ها، گُم می­ شویم. شعرهای برهنگی درباد، شعر لحظه ­هاست؛ تصویر در هر شعر، در پی این است تا حضور لحظه­ ای را به نمایش بگذارد.
شاعر، تنهایی­ اش را آب می­ دهد و پیچک می­ شود؛ آغوش رنگین دوست­ اش شراب می­ شود­ وُ، آن را یک­ نفس، سر می­ کشد؛ از میان مستی و نیستی، دوست­ اش را صدا می­ زند، می ­بیند که نیست، اینجاست که وسط مستی و نیستی، چیزی را احساس می­ کند، چیزی را کشف می­ کند که آن چیز، لحظه است، یک لحظه؛ وَ گاهی، برهنه، خودش را فراموش می­ کند که در آغوش دوست­ اش جامانده است­ وُ، دوست رفته است: «جا ماندن و رفتن درد دارد جانان من». این آغوش و این جا ماندن؛ آغوش و جای خیالی­ ست که در لحظه­ ای، اتفاق افتاده­ است.
خواست­ ها زمینی و انسانی­ ست؛ عشق، شفاف و احساس کردنی­ ست، هیچ انگاره­ای از امر والای عرفانی در عشقی که توصیف شده، نمی ­توانی بیابی؛ دعوت عاشقانه و بازی عاشقانه، یافتنی و تصور کردنی ­است؛ عاشق را شاعر می­ خواهد تا باهم زیتون بخورند:
...
روی این پنجره­ ی بخارگرفته
نگاه عریانت را نقاشی می­ کنم
وَ لبخند خسیست را کشف.
حالا بیا زیتون بخوریم
دایناسور!
...
اگرچه این دایناسور، عجیب و غریب به نظر میاد؛ جانوری ماقبل تاریخ؛ اما از نظر شهوت می­ تواند به مرد­- معشوق، شباهت داشته باشد.
زنانه­ گی در شعر با صمیمیت ممکن انسانی، وَ با زبان ممکن زنانه، ارایه شده است:
پرانتز باز
تنی لوند و دلخواه
زیر خسته­ گی­ های مردانه­ ات
پرانتز بسته
نخواهم ماند.
...
شعر در لحظه­ ها حرکت می­ کند؛ در لحظه­ های ممکن زیستن، که انسان می­تواند در آن، زندگی را احساس کند؛ ماندن و رفتن خویش را توجیه کند؛ همه چیز که در لحظه­ ها اتفاق می­ افتند، زمینی و انسانی استند نه آرمانی و دست نیافتنی. اتفاق­ ها و رویدادهای شعر پارسی دری، معمولن، آرمانی، باشکوه و دست­ نیافتنی استند؛ از این رو، تصوری که از زندگی در شعرهای برهنگی درباد، ارایه شده، تازه­ گی دارد؛ انسان را به ساحتِ سرخوشی ممکن زندگی، می­ کشاند.:
دست­ات را حلقه کن بر تنم،
پیچاپیچ،
هرزه و مست و هرجایی،
زمین
فرزند هماغوشی ماست
از پس این فاصله­ها.
جامعه ­ی انسانی ما، انسان سرخورده و ناشاد را پرورده است؛ شعر و ادبیات ما نیز سرخوده­ گی و ناشادی را ترویج کرده است. جامعه­ های انسانی معاصر، در پی پروش انسان شاد است؛ انسان شاد، نیازمند فرهنگ و ادبیات شاد است؛ برهنگی درباد را نیز می­ توان ادبیات سرخوش و شاد به شمار آورد، که در پی ترویج شاد زیستن و زندگی ممکن شاد زمینی است:
خیالم را
لا به لای توتونِ شرقی­ ات که می­ پیچی
بی کبریتی شعله ­ور می­ شود
کام می­ گیری
می­ خزم در تو
سلول سلول لمست می­ کنم
طعم همخوابه­ گی در شریانت می ­دود
ابر می­ شوم در دهان ات
خیال­انگیز
می­رانی­ ام:
هووووووووه
...
«بی خیال شو»!
می­ شوم
محو
آنگاه که خیالم
مجوز انتشار نمی­ گیرد.
فهم زن­بودن، با دید سرخوشانه و اروتیک، در شعرها گسترش می­ یابد؛ این فهم استوار بر بینش تازه­ ی انسانی است که در این بینش به تن و جان انسان، اهمیت داده می­ شود؛ غایت انسانی، چیزی فراتر از تن و جان انسانی نمی­ تواند باشد؛ احترام گذاشتن به انسانیت؛ احترام به تن و جان آدمی­ ست:
با تو
می­ شکفم
از پس هرچه فاصله
هرچه گریز و گزیر
با تو
تلخ می­ شوم
نااااب
مثل رقصِ دودِ سیگار در طعمِ غلیظِ قهوه
گس
مثل شهوتِ دندان بر تنِ بی دریغ زیتون
سرخ
مثل شرابِ انگورِ هزار ساله در خم
با تو
زن می­ شوم.
شاعر، تن و جان را در احساس برهنگی می­ خواهد دریاید؛ احساسی که همواره، گناه دانسته شده است؛ یادش، سرخورده­ گی در پی داشته است؛ اما در این شعرها، برهنه­ گی، سرخورده­ گی در پی ندارد؛ برهنه­ گی، احساسی­ ست که یک انسان می ­تواند تن و جان خویش را موقع برهنگی دریابد، احساس­ اش کند، لمس­ اش کند، وَ با تن­ اش به سر ببرد:
آن  روزها
که دختر نابالغ همسایه­ تان بودم
شب­ های تابستان
می ­آمدم لب بام به پرتاب گلی میان دامان ایوان­ تان
باشد که عطرش
مست­ات کند به یادم.
حالا
برهنه ایستاده­ ام
در مسیر بادی که به سوی تو می­ وزد ­وُ
بوی تنم را به آغوش­ ات می­ رساند.
احساس برهنه­ گی در شعرها ژرفای روان کاوانه می­ یابد؛ احساس­ های ممکن انسانی­ ای که موقع برهنه­ گی در تنهایی، به یک زن ­انسان، می­ تواند دست بدهد:
می­ خواستم برهنه شوم در باد
درها بسته بود و تنها
نفسِ هرزه­ی طلبه­ ای که جلق می ­زد
-آویزان بر سوراخ کلید-
بر تنم راه می­ رفت.
شعرها، چشم­ اندازهای ممکنِ تنانه، عاشقانه و اجتماعی را در خود شان دارد؛ که در این نوشتار، فقط به چشم ­انداز معرفت و زبان زنانه در شعر، آنهم تا اندازه ­ای، پرداخته شده است.
زبان و ساختار شعرها یک­ دست است؛ تصویرهای قشنگی از برهنگی، زن­ بودن، خیال زنانه، عشق، پیله، کرم، ابریشم، دایناسور و بوسه در شعرها ارایه شده، که هماهنگی ممکنی را از تصور کلی مجموعه ­شعر، برای خواننده، ایجاد می­ کند.
تو روباه می ­شوی
من کلاغ
تو حرف­ های حکیمانه می ­زنی
من تکه ­صابونی کهنه می­ دزدم از لب حوضی که دیگر نیست
می­ برم تنهایی ­ام را بشویم
تنهایی پیرم را.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر