بخش بزرگ از فلسفه و عقلانیت ما، از فارابی شروع تا ابن سینا و... بحث در باره ی اساطیر است؛ بحث هایی را که فیلسوفان ما در باره ی این اساطیر انجام می دهند؛ این اساطیر همچنان اسطوره می مانند، عقلانی نمی شوند و به مفاهیم فلسفی در نمی آیند؛ فکر می کنم شکست ما در عقلانی شدن، شکست خوردن در برابر اساطیر است.
فارابی به این نظر است که جسم های آسمانی، یعنی سیاره و ستاره ها هم نفس دارند.
ا...سطوره، از نخستین صورت تفکر انسان است؛ در تفکر اساطیری، انسان همه چی را دارای نفس و زنده می پندارد؛ این زنده پنداری همه چیز برای این است که انسان، ویژگی خویش بر همه چیز، سرایت می دهد.
همین شناخت اساطیری در تفکر فارابی نه تنها که نقد نشده بلکه تقویت شده و به عنوان یک فکر عقلانی ارایه شده است.
هنگامی که نفس شناسی به ابن سینا می رسد، ابن سینا نیز از پیج و خم اسطوره ی نفس، برامده نمی تواند، و بحث نفس، همچنان غیر عقلانی و اساطیری می ماند.
ابن سینا شش کتاب و یک قصیده در باره ی نفس نوشته؛ با این همه نوشته توانسته معرفت نظری وسیعی را در باره ی نفس ارایه کند که پیش از ابن سینا بی سابقه بوده؛ اما این معرفت نتوانسته اسطوره ی نفس را خردپذیر و عقلانی کند؛ در قصیده ی عینیه، که موضوع آن نفس و روح است؛ نفس به عنوان یک شخصیت اسطوره ای ارایه شده است.
درست است که اسطوره ی نفس، پیش تر از ما برای یونانیان، مطرح بوده است اما در تفکر یونانی این اسطوره، عقلانی می شود؛ هنگامی که به ما می رسد، با آن که ارستو، اهمیت اسطورگی نفس را زدوده است، بازهم نفس، قدرت اسطورگی اش را باز می یابد.
از مفاهیمی که ما زیر نام مفاهیم عقلی بحث می کنیم، مفاهیمی است اساطیری؛ اگرچه بین مفاهیم اساطیری و عقلی ارتباطی است اما مفاهیم عقلی ابطال پذیر اند و مفاهیم اساطیری از ابطال پذیری سرباز می زنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر