همیشه، انسان وقتی به خودش و به گرایش هایش فکر کرده است، دچار حیرت شده، و دست غیری را در خویشتن و گرایش های خویش یافته است.
یکی از گرایش های انسانی که انسان را دچار حیرت کرده، نفس است.
افلاتون، نفس را امری ازلی و ابدی می داند که پیش از حادث شدن بدن و بعد از بین رفتن بدن، وجود داشته است و با نابودی بدن، نفس به زندگی مستقل شروع می کند، احتمالن به مثل، ایده ی افلاتونی، م...ی پیوندد.
این دیدار پیش از بدن نفس با مثل است که معرفت تذکر را در انسان به وجود می آورد.
ارستو، نفس را صورت بدن می داند، به این نظر است که نفس، مکانسیم زیستی- محیطی بدن را تنظیم می کند، بنابراین تمایز نفس و بدن ناممکن است؛ نفس و بدن باهم به وجود می آیند و باهم نابود می شوند.
ابن سینا که از فیلسوفان شارح فلسفه ی ارستو است، نظر نسبتن متفاوت از ارستو در باره ی نفس دارد.
انگار ابن سینا، نظر ارستو را تایید کرده باشد که نفس همزمان با بدن به میان می آید، اما مشخص نکرده که چگونه و چطو، درحالی که ارستو مشخص کرده که نفس مکانیسم بدن است. این که نفس مکانیسم بدن باشد؛ در آرای ابن سینا روشن نیست؛ ممکن تصور ابن سینا در این باره این باشد که نفس پیش از بدن نیست؛ همین که بدن به وجود می آید نفس آفریده می شود و به بدن وارد می شود؛ یعنی نفس، امر مستقل از بدن.
هنگامی که بدن از بین می رود، نفس از بین نمی رود، و به عقل مستفاد منتقل می شود؛ این آرای ابن سینا اختلاف آشکار با آرای ارستو دارد.
نظر ابن سینا در باره ی نفس، بیشتر با دریافت های روان شناسی نیز نزدیکی دارد؛ ابن سینا می گوید، تصور کنید در یک وضیعت معلق قرار دارید و هیچ تصور از اندام و بدن تان ندارید اما بازهم در این وضیعت معلق به چیزی دست می یابید و پی می برید که خودیت خودتان است.
این برداشت ابن سینا از نفس در یک وضعیت معلق، این تصور را امکان پذیر می سازد که ابن سینا نفس را مستقل از بدن و یک امر میتافزیکی می دانسته است.
در اساطیر اوستایی هم بحثی از نفس وجود دارد بنام جان؛ جان در برداشت اساطیری اوستا نیروی است که مکانیسم زیست- محیطی تن را تنظیم می کند با بدن به وجود می آید و با نابودی تن از بین می رود؛ این برداشت اساطیری و برداشت ارستو از نفس، دریافتی است همسان.
از نظر علمی، برداشت ارستو را می توان دریافت واقعی از نفس دانست.
یکی از گرایش های انسانی که انسان را دچار حیرت کرده، نفس است.
افلاتون، نفس را امری ازلی و ابدی می داند که پیش از حادث شدن بدن و بعد از بین رفتن بدن، وجود داشته است و با نابودی بدن، نفس به زندگی مستقل شروع می کند، احتمالن به مثل، ایده ی افلاتونی، م...ی پیوندد.
این دیدار پیش از بدن نفس با مثل است که معرفت تذکر را در انسان به وجود می آورد.
ارستو، نفس را صورت بدن می داند، به این نظر است که نفس، مکانسیم زیستی- محیطی بدن را تنظیم می کند، بنابراین تمایز نفس و بدن ناممکن است؛ نفس و بدن باهم به وجود می آیند و باهم نابود می شوند.
ابن سینا که از فیلسوفان شارح فلسفه ی ارستو است، نظر نسبتن متفاوت از ارستو در باره ی نفس دارد.
انگار ابن سینا، نظر ارستو را تایید کرده باشد که نفس همزمان با بدن به میان می آید، اما مشخص نکرده که چگونه و چطو، درحالی که ارستو مشخص کرده که نفس مکانیسم بدن است. این که نفس مکانیسم بدن باشد؛ در آرای ابن سینا روشن نیست؛ ممکن تصور ابن سینا در این باره این باشد که نفس پیش از بدن نیست؛ همین که بدن به وجود می آید نفس آفریده می شود و به بدن وارد می شود؛ یعنی نفس، امر مستقل از بدن.
هنگامی که بدن از بین می رود، نفس از بین نمی رود، و به عقل مستفاد منتقل می شود؛ این آرای ابن سینا اختلاف آشکار با آرای ارستو دارد.
نظر ابن سینا در باره ی نفس، بیشتر با دریافت های روان شناسی نیز نزدیکی دارد؛ ابن سینا می گوید، تصور کنید در یک وضیعت معلق قرار دارید و هیچ تصور از اندام و بدن تان ندارید اما بازهم در این وضیعت معلق به چیزی دست می یابید و پی می برید که خودیت خودتان است.
این برداشت ابن سینا از نفس در یک وضعیت معلق، این تصور را امکان پذیر می سازد که ابن سینا نفس را مستقل از بدن و یک امر میتافزیکی می دانسته است.
در اساطیر اوستایی هم بحثی از نفس وجود دارد بنام جان؛ جان در برداشت اساطیری اوستا نیروی است که مکانیسم زیست- محیطی تن را تنظیم می کند با بدن به وجود می آید و با نابودی تن از بین می رود؛ این برداشت اساطیری و برداشت ارستو از نفس، دریافتی است همسان.
از نظر علمی، برداشت ارستو را می توان دریافت واقعی از نفس دانست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر