یعقوب یسنا، استاد دانشکده زبان و ادبیات دانشگاه البیرونی، تاکنون
مقالات مختلفی را برای «مد و مه» ارسال کرده است، نوشتههای که نشان از دقت نظر و
دانش او در حوزهی
ادبیات کلاسیک و معاصر دارد. تازهترین
مقالهی او با عنوان « ناخودآگاهِ مشترکِ اساطیریِ نینامهی مثنوی با اسطورهی آفرینشِ
ژاپنی»نوشتهای خواندنیست که درتلخی این دوران فعالیت «مد و مه» میتواند کام ما
و خوانندگان را شیرین کند!
***
یعقوب یسنا
بشنو، این نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریده اند
در نفیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرحِ دردِ اشتیاق
هرکسی کو درو ماند از اصلِ خویش
باز جوید روزگارِ وصلِ خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفتِ بدحالان و خوش حالان شدم
هرکسی از ظنِ خود شد یارِ من
از درونِ من نجست اسرارِ من
سرِ من از نالهی من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
آتش است این بانک نای و نیست باد
هرکه این آتش ندارد، نیست باد.
آتشِ عشق است کاندر نی فتاد
جوششِ عشق است کاندر می فتاد
نی، حریفِ هرکه از یاری برید
پردههایش پردههای ما درید
همچو نی زهری و تریاقی که دید؟
همچو نی دمساز و مشتاقی که دید؟
نی حدیثِ راهِ پرخون میکند
قصههای عشقِ مجنون میکند
محرمِ این هوش جز بیهوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست
در غمِ ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت، گو: رو، باک نیست
تو بمان، ای آنکه چون تو پاک نیست
هرکه جز ماهی زِ آبش سیر شد
هرکه بیروزی است، روزش دیر شد
درنیابد حالِ پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باد والسلام
نینامهی مثنوی، یک متنِ ادبی، وَ خودمرجع است. چیزها وَ واژگانِ
این متن، در اثرِ انسجامِ درونی آن، هستی مییابند. هر متنِ ادبی خوب، تعادلی بینِ تضادها برقرار میکند. عناصرِ
درونمتنیِ
نینامه،
نیز از انسجامِ تعادلِ تضادها صورتپذیرفته، وَ به عنوانِ یک پدیدهی ادبی، ارایه شده است.
اما،
به تعادلِ تقابل، تنش، وَ تضادهایی که صورت وَ محتوای شعر، کلن، انسجامیابیِ
متن، بر آن ستوار است؛ کمتر پرداخته شده، وَ بیشتر، توضیح و تفسیرِ سمبولیک از واژههای این
نینامه،
ارایه شده است.
این تفسیرها از نی و نیستان به بیانِ چند اصطلاح میپردازد
که عبارت از: «مردِکامل، روحِ قدسی، نفسِ ناطقه، انسانِ آگاه (مولانا)، وَ عالمِ معنا
است». «نی» در آرای مفسرانِ مثنوی؛ سمبولِ مردِکامل، روحِ قدسی، نفسِ ناطقه، وَ انسانِ
آگاه؛ «نیستان» سمبولِ عالمِ معنا، دانسته شده، وَ در بارهِ این اصطلاحات، تفسیر و
توضیح-ها داده شده است.
همهی این
توضیح، وَ تعبیرها از نینامهی مثنوی، شناختِ همسان، وَ سنتیای را ارایه
میکند که چندان ازهم تفاوت ندارند. زیرا همه، برداشتِ سمبولیکی
را از چند واژهی نینامه، ارایه کرده، وَ به تعدادی از واژههای شعر
اعتبارِ اصطلاحِ عرفانی بخشیده، یا در نهایت، خوانشی از نیت مولانا ارایه
داده که این
خوانشها همه،
برداشتیست سنتی،
وَ چندان به ذاتِ متن، وَ روابطِ عینیِ متن، ارتباطی ندارند. بنابر این،
بهتر است تا
در ارتباط به خوانشِ مثنوی به ویژه نینامه، تجدیدِ نظر کرد، وَ با
رهیافتهای معاصرِ
نقدِ ادبی، از آن خوانش، یا خوانشها ارایه کرد.
به نینامه میتوان به عنوانِ یک متنی ادبی، مستقل از مثنوی، نگاه کرد.
زیرا بخشهای دیگر
مثنوی، بیشتر از نوعِ حکمت است اما نینامه، ذات ادبی دارد وُ، خودمرجع است؛ نشانهها به
خودِ متن، رجعت میکند نه به بیرونمتن.
نینامه، مخاطبِ خاص، نمیطلبد. مانند بخشهای دیگرِ مثنوی، منظوری مشخص، ارایه نمیکند، پیامِ
اندرزگونه نیز ندارد.
درصورتی که با نینامه به عنوانِ یک متنِ ادبی، برخورد کنیم؛ پروندهی پیامِ
پوشیده، وَ معنای نهایی را از آن میتوان پاک کرد، وَ به آن اعتباری که ذاتِ آن بر آن استوار
است، یعنی اعتبارِ ادبی را پس داد، وَ آن را با تیوریهای ادبی، خواند.
این نوشتار، با نینامه، به عنوانِ متنِ ادبی، برخوردِ نمادین دارد تا سمبولیک.
زیرا از سمبول میتوان یک معنا اراده کرد؛ در حالی که نشانههای نمادین،
برداشت وَ معناهای متفاوت میتواند ارایه کند.
دیگر
این که خوانشِ حاضر، طرحیست برای
برخوردِ ادبی با نینامه به جای برخوردهای غایتمندِ معنایی از نوعِ
حکیمانه وَ مطلقنگر.
درست است که متنِ ادبی هم نوعی نگاه است به اشیا، زمان، جهان وَ زندگی. اما
نگاهِ ادبی با نگاهِ فلسفی وَ عرفانی، فرق دارد. وَ مهم این که، آنچه از
این نوعِ نگاهِ
ادبی ارایه میشود؛ در نهایت، متنیست ویژه وَ خودمرجع، که تنشها، تضادها
وَ تقابلها را بی آنکه حذف کند، وحدت میبخشد وَ جهانی ویژه را در متن به
عنوان یک کلیت، میآفریند.
عرفان، فلسفه وَ علوم دیگر میخواهد با حذف برخی چیزها، چیزی بگوید یا چیزی
را مشخص وَ
اثبات کند. بنابر این، این علوم، در پی حذفِ تنشها، تناقضها و تضادهاست
برای ارایهی منظور وَ قصدی که دارد. اما ادبیات در پی اثبات کردنِ
امری یا چیزی نیست. بنابر این، ادبیات (ادبیات به عنوانِ شعر و داستان) را
نمیتوان در
بخشِ علوم قرار داد زیرا ادبیات، موضوع برای نقد و نظریهی ادبی وَ
رشتههای دیگر که به دستهبندی وَ تدوینِ انواعِ ادبی، میپردازد؛ میباشد.
آیا ما میتوانیم طبیعت را علم بگو- ایم؟ طبیعت میتواند
موضوعِ علمِ جغرافیه، فزیک، زمینشناسی وَ... باشد اما خودش علم نیست.
بنابراین، ادبیات
و پرداختن به ادبیات از هم فرق دارد. پرداختن به ادبیات میتواند، ادبیات
باشد اما خودِ ادبیات، مانند طبیعت میتواند
موضوع برای علم باشد.
ما، در نگاه به متن، میخواهیم خود را بر متنِ ادبی، تحمیل کنیم، وَ از
زاویهدیدهای
متفاوت برای تصرف به آن بپردازیم، وَ با فرافکنیهای علایق وَ عواطفِ خویش،
انگار برای مدتی، متنِ ادبی
را از خود میکنیم، وَ سازگاریای بین روانِ خویش وَ جهانِ متن به وجود
میآوریم.
این سازگاری، چون امری عاطفی با ما میماند اما متن همچنان پا برجا مانده
است، مثلِ سرزمین یا
جایی که ما آن را ترک کرده- ایم، اما رابطهی روانی ما وَآن سرزمین،
اتفاقیست در ذهنِ ما. در حالی که متن، چون سرزمینی، برای بسیاریهای دیگر،
اتفاقِ ذهنی آفریده است وُ، همچنان با امکانهای خویش، سرجایش هست، وَ به
طور مطلق، تصرف کردن یا معنا
کردناش، ممکن
نیست.
در این نوشتار، دو خوانشِ
پیشنهادی، برای خواندنِ نینامه،
ارایه میشود:
خوانشِ نخست، بیشتر به ظرفیتِ ادبی نینامه، میپردازد که در آرای
فرمالیستها مطرح است، وَ خوانشِ دوم به ناخودآگاهِ اسطورهای نی و
نیستان، وَ به برقراری ناخودآگاهانهای آن
با اسطورهی آفرینشِ
ژاپنی، میپردازد.
یک
نظریههای ادبی
در افغانستان چندان دقیق خوانده نشده؛ از همنرو گاهی
که نقد بر مبنای نظریهی ادبی معاصر، صورت میگیرد، ناقص است زیرای آرای
مطرح در همان نظریهی ادبی،
درکل برای منتقد قابل درک نیست، وَ بیشتر بر نقل قولها اکتفا میشود،
درحالی که بدون درکِ کلیی آرای یک نظریهی ادبی؛ استفادهِ نقلِ قول از
همان نظریه، میتواند
خلافِ آرای کلی همان نظریه، قرار بگیرد یا نظریه با سوِ تفاهم در شناختِ
متنِ ادبی
مطرح شود.
در افغانستان، نظریهی
ادبی فرمالیستی، برای شناختِ متنِ ادبی، به طور سطحی
مطرح شده، وَ با ابهام وَ سوِ تفاهم همراه بوده؛ بیشتر برداشتِ لفظگرایانه
از فرمالیسم اراده میشود. بنابر این، شناسنامهی کلی فرمالیسم نزدِ ما
توام با همان دیدگاهِ سنتی از ادبیات
است که حوزهی لفظ و معنا را شامل میشود. هرگاه که سخن از فرمالیسم میرود
همان
دیدِ سنتی لفظ، مطرح میشود. اما بحثِ نظری فرمالیسم با لفظ هیچ ارتباطی
ندارد.
زیرا انسجامِ درونمتن برای فرمالیستها مهم است به این معنا که ساختارِ
متنِ ادبی چگونه انسجام
مییابد،
وَ همپیوندی
اجزای ساختار و عناصرِ متنِ ادبی، چگونه صورت میگیرد. برای فرمالیستها
انسجامِ همپیوندی و عناصرِ متنِ ادبی، استوار بر قاعدهی منطقی،
نیست. زیرا انسجام از این نظر، هماهنگی معناهای متباین است که در این
انسجام، معناهای
متضاد وَ متقابل، باهم وحدت مییابند.
در فرمالیسم، شکل و محتوا به هیچ صورت، نمیتواند از هم جدا باشد. شکل و محتوا، آمیختاری یگانه وَ
غیر قابلِ تفکیکیست که متنِ ادبی را به فعلیت، می-رساند. بنابر این، صورت
در فرمالیسم میتواند فعلیت یافتنِ یک متنِ ادبی از بالقوگی، باشد. طوری
که در آرای ارسطو، صورت، وضعیت بالفعل یک شی است، وَ همه چیزِ بالفعلی که در جهان،
هست؛ صورتی دارد و با همین صورت است که میتوانیم بگو- ایم، شی از بالقوگی به فعلیت، رسیده است. درصورتی
که شی در وضعیتِ فعلیت، نباشد؛ صورتِ مشخص ندارد. متنِ ادبی نیز با صورتی که دارد،
به فعلیت میرسد، ورنه میتواند در بالقوگی در ذهنکسی، بدونِ صورت، امکانِ صورتیافتن، داشته باشد.
در فرمالیسم، محتوا، امریست که در صورت وَ فرمی، تجلی میکند؛ طبعن، این صورت، برخوردار از انسجامِ درونی، است.
درصورتی، برخوردار از چنین انسجامی، نباشد؛ اعتبارِ صورتداشتن را پیدا نمیتواند. دیگر، این که محتوا بیرون از صورت نمیتواند
وجود داشته باشد. اگر صورت، ازهم بپاشد، محتوایی از آن بجا نمیماند،
وَ همین صورت است که حاوی محتوا، است.
نینامهی مثنوی، از نظر فرمالیستی، متنیست؛ ارزشمند. برای این که اجزای ساختار وَ عناصرِ متن،
استوار بر انسجامیست که تنشها وَ تضادها در آن، وحدت یافته، وَ با آشناییزدایی،
ادبیتِ متن، برجسته شده است.
نینامه
از آغاز با جاندارانگاری، شکل میگیرد،
وَ این شخصیتبخشی به «نی» تا آخرِ نینامه، ادامه مییابد، وَ هیچگاهی،
از «نی» به عنوانِ یک گیاه اراده نمیشود:
«بشنو این
نی چون شکایت میکند/ از جداییها حکایت میکند/... نی حدیثِ راهِ پرخون
میکند/ قصههای عشق مجنون میکند».
رابطهی «نی» با «شکایت، حکایت، حدیثِ راهِ پرخون، وَ قصههای عشقِ
مجنون»، منطقی نیست بلکه استوار بر عقلانیتِ مجازیست که سببِ آشناییزدایی
در زبان، شده است.
کسانی که برداشتِ حکیمانه از «نی» ارایه میکنند از نظرِ ادبی، چندان مهم
نیست. از نظرِ ادبی، مهم
این است که عناصر وَ اجزای ساختاری متن، چگونه انسجام یافته است، وَ
انسجامِ «نی» با
گزارههای یادشده،
چگونه صورت گرفته، وَ این انسجامبخشی، استوار بر چگونه عقلانیتیست.
درصورتی که مولانا به جای «نی»، نامِ یک شخص را میگذاشت آیا بازهم
نینامه، اعتبارِ ادبیِ کنونیاش را داشت. به هیچ صورت، این اعتبارِ کنونی
را نداشت.
زیرا رابطهی نامِ شخص با گزارههای یادشده، میتوانست یک رابطهی منطقی وَ
واقعی باشد؛ در آن صورت، ارتباطی به عقلانیتِ
ادبی، نداشت.
مهمتر از همه، با انسجامِ مجازی وَ ادبی، دو تنش وَ دو معنای
متضاد، بدون آنکه یکی، حذف شود در نینامه وحدت، یافته است:
وصل ویگانگی، جدایی وگسست، دو تنش وَ معنای متضادیست که متنِ نینامه،
استوار بر آن است. با مقابل شدنِ عناصرِ متضاد؛ این
دو تنش وَ معنای متضادِ عمده، در نینامه، انسجام مییابد. در نینامه،
بیشترین، واژههای متضاد به عنوانِ عناصرِ متن وَ واژگانِ ادبی، استفاده
شده است:
«شکایت،
حکایت؛ فراق، اشتیاق؛ جدایی، وصل؛ بدحالان، خوش حالان؛ آتش، باد؛ حریف،
یار؛ زهر، تریاق؛
هوش، بیهوش؛ پخته، خام؛ وَ...».
غیر از واژگانِ متضاد، از عناصرِ پارادُکسی نیز در نینامه استفاده
شده که کلن، این واژگانِ متضاد وَ عناصرِ پارادُکسی، انسجامِ درونمتنیِ
نینامه را
هرچه بیشتر، استوار کرده است:
«همچو نی
زهری و تریاقی که دید؟/ همچو نی دمساز و مشتاقی که دید؟»، «محرمِ این هوش
جز بیهوش
نیست/ مر زبان را مشتری جز گوش نیست»، وَ چند بیت دیگر نیز به طورِ خفیف،
پارادُکسنما اند.
خوانشِ فرمالستیک، برای اثباتِ جنبهی ادبی وَ ذاتِ ادبی نینامه، صورت
گرفت تا توانسته باشیم جدا از قداستهای حکیمانه،
به عنوانِ یک متنِ ادبی به نینامه نگاه کنیم، وَ به عینیتِ متن، نسبت به
نیت مولف و
مفسران، بیشتر اهمیت بدهیم.
خوانشِ پیشنهادیِ فرمالستیک برای این متن، یک خوانشِ مقدماتی و ضمنی بود
تا به نینامه،
اعتبارِ ادبی آن را برگردانیم وَ بتوانیم از ناخودآگاه متنِ ادبی
(نی-نامه)، به عنوانِ
خوانشِ اسطورهای، اراده کنیم.
دو
این خوانشِ اسطورهای، مانند تفسیرهای حکیمانه وَ عرفانی از نینامه،
ادعای مطلقیتِ تعبیر و معنا را ندارد؛ فقط یک خوانش ممکن از نوعِ مطالعاتِ فرهنگی را
ارایه میکند.
مطالعاتِ فرهنگی از
نوعِ اسطورهشناسانهی آن بر این مبنا استوار است که کلن، متنِ ادبی یا
نشانههای متنِ
ادبی بر یک ناخودآگاهِ جمعی یونگی یا ناخودآگاهِ فردی فرویدی، استوار است.
بازتابِ
این ناخودآگاه در متنِ ادبی، فراتر از آگاهیِ مولف، عمل میکند، وَ به متنِ
ادبی، یک هویتِ پنهانشدهی اسطورهای، می-بخشد.
یا این که مولف بی آنکه بداند از یک نشانهی اسطورهای، استفاده میکند، وَ
این نشانهی اسطورهای، زیرساختِ روانیاش را میتواند در متنِ ادبی نگه
دارد.
در این خوانش، با پشتوانهی یک نشانهی اسطورهای وَ نوستالژیای کلیِ متن،
ناخودآگاهِ نینامه،
خوانده میشود:
ناخودآگاهِ نینامه را میتوان به اسطورهی آفرینش، ارتباط داد. از نظرِ
عقلانیتِ اساطیری، پیش از
پیدایش وَ استومندی جهان و چیزها؛ مکان، زمان، آسمان، زمین، خدا و اشیا در
وحدت ویگانگی
به سر میبردند.
پس از آفرینش، این وحدت وَ پیوستاری، از هم فاصله میگیرند وَ در جدایی به
سر میبرند، وَ آن وصلتِ متداوم را از دست میدهند.
میرچا الیاده، در کتابِ «اسطوره، رویا، راز» در ارتباط به چگونگی پیدایشِ
کیهان، نمونههای اسطورهای را از اساطیرِ اقوامِ متفاوت، ارایه میکند، که
کلن، بیانگرِ وحدتِ زمین و آسمان، پیش از پیدایش، است. وَ اسطورهی آفرینشِ
ژاپنی را این گونه، روایت میکند:
«در
آغاز،
آسمان و زمین، ایزاناجی و ایزانامی جدا نبودند؛ آنها با یکدیگر گونهای بی
نظمی را میساختند، که مانند تخم مرغی بود که در میانش بذری نهفته
بود. زمانی که آسمان و زمین به این ترتیب درهم آمیخته بودند، دو اصل، نرینه
و مادینه،
هنوز وجود نداشت. بنابر این، میتوان گفت که این بی نظمی نمایانگر کلیت
کامل و در نتیجه
دو جنسی بوده است. جدایی آسمان از زمین اولین زایش کیهان و گسستگی اتحاد
خاستگاهی را
مشخص میکند»
(الیاده، م؛ 1382؛ اسطوره، رویا، راز؛ 174).
در ادامه از «نی»ای سخن میگوید که آفرینشِ نمادین از آن آغاز میشود:
«اولین
مرحلهی آفرینش
خود را به صورت زیر نشان میدهد: جزیرهای کوچک، ناپیدا و بی شکل که گِرد آن را دریا گرفته است
و در میانهی این جزیره یک نی وجود دارد. از این نی خدایان زاده میشوند و
تولد آنها نمادپردازی
مراحل مختلف در سازمان یافتگی جهان است. «نی» بذری است که میتوان آن را در میان تخم مرغ کیهانی تشخیص داد. مانند یک
زمینهای گیاهی
است؛ و اولین شکلی است که زمین- مادر به خود میگیرد. بلافاصله پس از جدایی، آسمان و زمین نیز خود را در
اشکال انسانی مرد و زن متجلی میسازند» (الیاده، م؛ 1382؛ اسطوره، رویا، راز؛ 175).
سپس، میرچا الیاده در توضیحِ این نمونهی اساطیری آفرینش که «نی» عنصرِ
عمدهی آن است،
میگوید:
«این اسطورهی ژاپنی
از چند لحاظ حایز اهمیت است: (1) نشانگر وضعیت خاستگاهی است. کلی که خود را
به صورت
همزمانی اضداد و بنابراین دو جنسی بودن به نمایش میگذارد؛ (2) این کل بودن
پیشدرآمد پیوند مقدس، ازدواج آسمان و زمین است، اما با این
حال در درون خود «بذری» نهفته دارد، یک پیشزمینه که آن را میتوان سلالهی
الوهیت و دوجنسی بودن پنداشت؛ (3) پیدایش کیهان با جدایی
آسمان و زمین آغاز میشود، «بذر» خاستگاهی به نی تغییر شکل میدهد که
از آن شماری از ایزدان شکل میگیرند؛ (4) پس از جدایی است که آنچه پیوند
مقدس میتوان نامید،
معنا مییابد-
اتحاد دو اصل کیهانی، آفرینش جهان و در عین حال سایر ایزدان را به وجود
میآورد؛
و سرانجام (5) باید تاکید شود که زمین- مادر به تولدبخشیدن به آتش (همسانی
برای خورشید)
میمیرد و
ایزدان زمینی و باروری گیاهی از تنش متولد میشوند» (الیاده، م؛ 1382؛
اسطوره، رویا، راز؛ 177).
در این روایتِ اساطیریِ آفرینشِ آسیایی، «نی» گیاهی خاستگاهی است که آفرینش
با همین گیاه، آغاز میشود (این بذر گیاهی (نی)، در اسطورهی آفرینشِ
ژاپنی وَ در نینامهی مثنوی میتواند خاطرهای فراموش شدهی نمادِ پیدایش را نیز درخود حمل کند. در فرهنگهای اساطیری
اقوام، معمولن، آلت جنسی مرد وَ زن، در دو شکل نمادین (منار وَ سوراخ)، به عنوان مظهر
قداستِ زایش و پیدایش، تبارز یافته و پرستش شده است). پیش از آفرینش، وحدتِ کل اضداد
برقرار بوده و در درونِ این وحدت، بذری بوده که این بذر به نی تبدیل میشود (این
که چرا به نی تبدیل می شود نه به گیاهِ دیگر. طبعن، شکلِ نی میتواند
به عنوانِ نمادِ جنسی، قابل تامل باشد)، وَ شماری از خدایان از آن، بیرون میآیند.
این «نی» در جزیرهای کوچک، ناپایدار، وَ بیشکل که دَرو آن را دریا گرفته، قرار دارد.
پس از ارایهی این نمونهی اسطورهای از
«نی»، چقدر میتوان از ناخودآگاهِ مشترکِ این اسطورهی آفرینشِ
ژاپنی، وَ نینامهی مثنوی، سخن گفت! البته سخن گفتن از ناخودگاهِ مشترکِ
این دو، بر اساسِ یک نشانه که «نی» باشد وَ بر اساسِ ناخودآگاهی مشترک، که همان مسالهی آفرینش
(بههم خوردنِ
وحدت وَ به میان آمدن کثرت وجدایی) است؛ صورت میگیرد.
متنِ ادبی با اسطوره، ارتباطِ ذاتی، دارد. تحقق وَ درکِ انسجام اجزای ساختاری،
وَ عناصرِ درونیِ هر دو، با تخیل امکان پذیر است؛ زیرساختِ پدیدهی ادبی
وَ اسطوره از عقلانیتِ علمی ومنطقی، وَ کلن عقل، سرباز میزند. بنابر این، ناخودآگاهِ متنِ ادبی را میتوان در
اسطوره، یافت، و نشانههای اساطیری را متنِ ادبی.
در نینامهی مثنوی، میتوان از ناخودآگاهِ آفرینشِ اساطیری، و نشانهی اساطیری
با نمونهی ارایهشده از
نشانهی نمادینِ
«نی»، سخن گفت.
در نینامه، وحدتی کامل از اضداد قابل تصور است. از یگانگیِ دو
مفهومِ عمدهِ متضاد: «وحدت» (وصل) وَ «کثرت» (گسست) در آن، سخن رفته که به گسست وجدایی،
انجامیده است.
در اسطورهی ژاپنی نیز وحدتِ اضداد برقرار است که با آفرینش، این
وحدت بههم میخورد،
وَ به کثرت وجدایی میانجامد.
در
ناخودآگاهِ نینامه، نیز میتوان از آفرینش، سخن گفت. وَ نینامه را متنِ
ادبیای دانست که نوستالژیایِ اساطیریِ آفرینش را روایت میکند. وَ
از موقعی، سخن میگوید که همه چیز باهم وحدت داشته، وَ وصلِ همیشگی برقرار
بوده، اما با جدا شدن «نی» از زمینهاش (نیستان)، کثرت وجدایی، اتفاق
میافتد.
نوستالژیای نینامه در پی این است تا این کثرت وجدایی به وحدت وَ وصلِ
آغازیناش برگردد،
وَ واردِ زمانِ بزرگِ ازلی و ایستا، شود.
هر دو، آفرینش را روایت میکند: اسطورهی ژاپنی به صورت صریح، نینامه در
لفافه؛ با اینهم، حضورِ نشانهی «نی»، بیشتر به اشتراکِ ناخودگاهِ روایتی
این دو کمک
میکند. کثرت
با حضورِ «نی» در اسطورهی ژاپنی، شروع میشود؛ «نی» در نینامه نیز نشانی
از کثرت وجداییست. نیستان در نینامه، اسمِ مکان است که نی از آن جدا
میشود وَ
با این جدایی کثرت آغاز میشود وَ وصلِ متداوم بههم زده میشود. در
اسطورهی ژاپنی نیز «نی» جای خاص، دارد که با بیرون شدن خدایان
از «نی»، آفرینش آغاز میشود؛ آفرینش، خود بیانگر جدایی وگسست، است.
آنچه که ارایه شد یک تاویل بود از نینامهی مثنوی تا اسطورهی آفرینشِ
ژاپنی؛ نه ارایهی برداشتِ مطلقی که «نی» نینامهی مثنوی، همان «نی»
اسطورهی آفرینشِ ژاپنی، باشد اما از انکارِ آن نیز نمیتوان به
طورِ مطلق، سخن گفت. بنابر این، میتوان بحثِ امکانِ ارتباطِ اتفاقی یا
ارتباطِ فراموششدهای فرهنگی
را در این پرونده، نگه داشت.
به هر
صورت، ژرفساختِ مشترکِ این دو روایت چه اتفاقی باشد، چه فرهنگی؛
میتواند
به عنوان امر تطبیقی، قابل تامل باشد، وَ پرداختن به این اشتراک، ارزش
داشته باشد.
ارزشی که، میتوانیم با آن، پیوندی بین زمانها، مکانها، فرهنگها، وَ
قومهای متفاوت، ببندیم، وَ بیندیش- ایم که چگونه فراتر از
زمان، مکان، وَ قوم، این ارتباط، چه فرهنگی وَ چه دریافتهای اتفاقی و
مشترک، برقرار میشود! شاید این؛ بیانگرِ ذاتِ همگانیِ انسانیِ ما، باشد.
پیشنهادِ آخر این که، خراسان وَ ژاپن؛ شاید ناخودآگاهِ مشترکِ فرهنگیِ دیگری
بینِ ما باشد که فراموش شده یا یک دریافتِ اتفاقی باشد. زیرا هر دو، سرزمینِ خورشید
است، وَ به باورِ مردمانِ این دو سرزمین، این دو سرزمین، جایگاه خورشید است و خورشید
از این دو سرزمین، میبرآید. بنابر این، ما با هم نزدیک- ایم نه دور.
یاد داشت: این نوشته از سایت ادبی مد و مه به نشر رسیده است، و یک نقل آن در گلگمیش گذاشته شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر