ستایش از
شادی و خرد در فرهنگ، دین و اساطیر ایرانی، جایگاه خاصی دارد. اگر در دین ایرانی
که دین زرتشتی است، دقت کنیم نیایش و عبادت نیز گونهای از شادی است. هر روز در
ماههای ایرانی نام ویژهای دارد که نام ایزدان زرتشتی و ایرانی است. در یکی از
روزهای ماه نام ماه و نام روز یکی است و این نام در حقیقت نام ایزد نگهبان همان
ماه است، بنابراین در این روز برای آن ایزد نیایش صورت میگرفت. نیایش در فرهنگ
ایران باستان شادمانی و جشن است. ریشهی واژهی جشن از یسن، یسنا و یزشن میآید که
ستایش و نیایش معنا میدهد.
ایرانیان
غیر از این جشنها در هر ماه، جشنهای دیگری مانند جشن نوروز، مهرگان، سده، چله
و... نیز داشتند که این جشنها شادمانیهای سراسری و ملی بودند و همه باهم در این
جشنها شرکت میکردند. جشنهای ماهانه بیشتر جشنهای بود که در سطح روستا و شهرستان
برگزار میشدند، اما جشنها و نیایشهای روزانه نیز در فرهنگ ایران باستان وجود
داشتند که به پنج گاه در شبانهروز ارتباط داشت و تصور بر این بود که یک شبانهروز
به پنج گاه (زمان) تقسیم میشود و نگهبانی از هر گاه را یک ایزد به دوش دارد،
بنابراین ایرانیان در این پنجگاه نیز نیایش و جشنهای کوچک در سطح خانواده و
روستا داشتند که با ایزد نگهبان همان گاه برای گسترش خوبی و نیکی همسویی و همدلی
میکردند.
اینکه
شادمانی و جشن خاستگاه عبادت در فرهنگ ایرانی بود، معنا و کارکرد خاصی روانی،
فکری و فرهنگی داشت. شادمانی و جشن در فرهنگ ایرانی از روان محافظت میکند و
سرخوشی و نیرو را در روان فزونی میبخشد. هرچه سرخوشی و نیرو در روان بیشتر شود،
دلبستگی روان به زندگی بیشتر میشود، هرچه روان ناخوش، افسرده و کمتوان و کمنیرو
شود، دلبستگی روان به زندگی کم میشود. بنابراین بایستی روان را شاد نگه داشت.
در شاهنامه،
اهمیت شادمانی تنها به توانبخشی و نیروبخشی روان ارتباط نمیگیرد، بلکه به خرد
نیز ارتباط میگیرد. اگر روان فرد و جامعه افسرده شود، خردورزی نیز در فرد و جامعه
کاهش پیدا میکند، خشونت و نارضایتی از زندگی بیشتر میشود. فردوسی در شاهنامه
خیلی بیت معناداری در این باره دارد: «چو شادی بکاهی، بکاهد روان// خرد گردد اندر
میان ناتوان» بر اساس این نظر، هنگامیکه شادی در فرد یا جامعه کم میشود، در
حقیقت از توانایی روان کاسته شده است و کمتوان شدن روان یا افسردگی روان موجب
ناتوان شدن خرد میگردد.
در متون
دیگر ایرانی، مانند اوستا، بندهشن و... دربارهی شادمانی و پیامد خوب روانی آن
تاکید شده است، اما از ارتباط شادمانی، روان و خرد چندان واضح سخن گفته نشده است.
در این بیت شاهنامه کارکرد مثلث (سهگانی) شادمی، روانی و خرد به خوبی روشن شده
است. بنابراین بایستی ما از این بیت شاهنامه، مثلث شادمانی، روان و خرد در فرهنگ
ایرانی را استخراج و بهعنوان یک قاعده و روشِ فرهنگ زندگی معرفی کنیم.
جایگاه
شادمانی در روانشناسی امروز مشخص و معلوم است؛ اگر خانواده و جامعهای ناشاد
باشد، مناسبات زندگی در آن خانواده و جامعه، مختل میشود و خرد و عقلورزی نیز
کارکرد خود را از دست میدهد. درصورتی بخواهیم جامعهای داشته باشیم که روان فردی
و جمعی آن جامعه خوب کار کند و به زندگی دلبستگی داشته باشد، بایستی زمینهی بازی
و شادمانی فردی، خانوادگی و جمعی را بیشتر کرد تا روان افراد، خانواده و جامعه
سرخوش و با نشاط شود. هرچه روان فردی و جمعی سرخوش و با نشاط بود، خردورزی نیز در
آن جامعه بیشتر میشود و خرد و عقل افراد خوب کار میکند.
اگر دربارهی
اجرای کارها بیندیشیم و از خرد بهره بگیریم، کارها بهخوبی انجام میپذیرد و خشونت
در مناسبات انسانی کمتر اتفاق میافتاد؛ درصورتیکه نیندیشیم و از خرد استفاده
نکنیم در اجرای کارها و مناسبات بشری دچار خشونت میشویم. استفاده از خرد به روانی
متمرکز ارتباط میگیرد و داشتن روانی متمرکز به این ارتباط دارد که به اندازهی
کافی شادی داشته باشیم تا روان ما آرامش داشته باشد. روان ناآرام منبع خشونت و
پرخاش است. بنابراین ارتباط شادمانی، روان و خرد، مثلث زندگی عقلانی و خردورزانه
استکه در فرهنگ ایرانی و شاهنامه به اهمیت ارتباط این سه تاکید شده است.
به تعبیر
فردوسی اگر رابطه بین شادمانی، روان و خرد گسسته شود، فرد پای خود را به بند میاندازد:
«گسستهخرد پای دارد به بند!» خردمندی را باید در مناسبات انسانی و اجرای کارها در
نظر بگیریم، اما خردمندی نیازمند به شادمانی و روان سرخوش و آرام است. اگر شادمانی
داشتیم و روان ما سرخوش و آرام بود، میتوانیم از خرد بهره ببریم.
«کسی کو
خرد را ندارد ز پیش// دلش گردد از کردهی خویش ریش!» اگر دقت کنیم، چه در سطح
فردی، چه در سطح جمعی و دولتی، اکثر کارها و رفتارهایی را که انجام میدهیم،
سرانجام خود ما یا جامعه آن را باید جبران کند و غیر پیشمانی، آسایش و بهبودی برای
افراد و جامعه ندارد. چرا چنین است؟ بنابر تعبیر فردوسی (چو شادی بکاهی، بکاهد
روان// خرد گردد اندر میان ناتوان) ما از شادی فردی و جمعی کاستهایم، افراد و
جامعه دچار کاهش آرامش روان شدهاند و خرد فردی و جمعی نیز ناتوان شده است؛
بنابراین هر تصمیمی را دربارهی سرنوشت افراد و جامعه میگیریم، بر اساس عقده، زور
و خشونت و کینهکشی و انتقام استکه فقط خشونت را بیشتر میکند و نتیجهاش این میشود
که روزی جامعه آن را جبران کند. اما معلوم نیست، جبران آن چگونه خواهد بود؛ زیرا
عقده تولید عقده میکند، خشونت تولید خشونت میکند و انتقام به انتقامگیری میانجامد.
اگر
بخواهیم خردمندانه تصمیم بگیریم بایستی به مثلث شادمانی، روان و خرد در فرهنگ ایرانی
مراجعه کنیم و شادمانی را در جامعه بیشتر کنیم و بگذاریم افراد بازیها و شادمانیهای
خود را داشته باشند. بازی و شادمانی موجب آرامش روان فردی و جمعی در جامعه میشود.
خردورزی و تصمیمگیریهای عقلانی، نتیجهی آرامش روان فردی و جمعی است. درصورتیکه
رابطه بین شادمانی، روان و خرد گسسته شود، به تعبیر فردوسی، پای خود را به بند میاندازیم
و از کردهی خویش ریش و پیشمان میشویم.
بهتر است توانایی شنیدن سخن خردمندانه را داشته باشیم و روان فردوسی را بیشتر از این نگران نکنیم: «خرد را و جان را که داند ستود؟!// وُ گر من ستایم، که یارد شنود؟!»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر