صالح در این اواخر در هماهنگی چند نفر، چرندنامهای نوشته استکه از نظر ساختاری و محتوایی نه تاریخ است و نه خاطره و نه کتاب. زیرا کتاب از خود ناشر دارد و باید انتشاراتی آن را نشر کرده باشد. در غیر آن هر نوشتهای بی سر و ته، کتاب نیست، چرندیاتی استکه تعدادی از افراد طبق سلیقهی خود، عقدههای شخصیشان را در دهان صالح دادهاند و بنام صالح بیرون دادهاند. این لوده بدون اینکه مسایل فنی و تخصصی را درک کند، خوش شده که کتاب بنامش نوشته شده است. این چرندنامه، عقدهی صالح و چند نفر دیگر استکه گپ به دهان صالح دادهاند و اتهام به افرادی است که با آنها مشکلات شخصی دارند. در حقیقت، چند نفر چوب به کون صالح زده اند و نام او را کشمیش گذاشته اند. قبلا صالح پیش رحیم الدین و... معروف به مردگاو بود و شماری ادعا داشتند که فرزندان صالح فرزندان ژنتیکی ما استند.
صالح در چرندنامه خود بر شماری از جمله بر انجینر قادر و علی احمد تاخته است. من از قادر و علی احمد دفاع نمیکنم، اما صالح با قادر مشکل شخصی دارد، به قادر اتهام بسته است. صاحب نظر سنگین با علی احمد و قادر مشکل شخصی دارد و بنابراین صالح که چوکره و زبانچهی صاحب نظر است، بر اساس دیکتهی صاحب نظر به علی احمد نیز اتهام زده است.
صالح به من در این چرندنامهی خود اتهامهایی را بسته استکه بر اساس مشکل شخصیش این کار را کرده و خواسته عقدهگشایی کند و احساس حقارت خود را در برابرم بیان کند. زیرا صالح فرزندخوانده پدرم است که از پس مادرش آمده است. او همیشه در برابر جایگاه و شهرت من احساس حقارت میکند و تا افغانستان بود به من تملق میکرد که به او کمک کنم. صالح یک روز خانهام آمد و با تملق زیادی گفت در وزارت دفاع کسی مرا در نظر نمیگیرد، زیرا حمایتگر قومی ندارم. برادرانم شاهد این صحنه استند. من به صالح توسط اسدالله سعادتی وکیل پارلمان کمک کردم و سعادتی او را به جوهری معرفی کرد و تا اینکه صالح برای تحصیل به هند رفت و از هند که آمد همچنان برای فرصتطلبی و مصلحت شخصیش به خانهی من رفت و آمد داشت و بعد از درگذشت پدرم نیز به خانهی من میآمد. اینکه صالح را پس مادرآمدگی گفتم به این معنا است، پدرم وقتی با مادر صالح ازدواج کرده، صالح یک ساله بوده است، اما پدرم او را به فرزندخواندگی قبول کرده است. بنابراین صالح فرزند ژنتیکی پدرم نیست، بلکه فرزندخوانده پدرم است و از پس مادر خود آمده است.
صالح به تمام معنا یک فرصتطلب، استفادهجو، شیاد و دروغگو
است. سالها پیش، پدرم بنابر مشکلی در یکی از زمستانها به کابل آمد تا زمستان را
در خانهی صالح سپری کند، متاسفانه صالح پولی که پیش پدرم بود، پولش را دزدی کرد و
پدرم را از خانه بیرون کرد. خدا خیر بدهد سخیداد خان را که آن زمستان به پدرم در خانهی خود جای داد و شغلی برای پدرم پیدا کرد.
صالح در دورهی طالب قبلی، میخواست پدرم را فریب بدهد که
پدرم زمین و گوسپندانش را بفروشد و به او بدهد تا صالح با خانوادهاش برود خارج و
بعد پدرم را بخواهد. ما فهمیدم که این شیاد، دروغ میگوید، بنابراین پدرم را
فهماندیم که این کار را نکند. صالح که در این نیرنگ، دندانش به سنگ خورده بود، از
نیرنگ دیگری استفاده کرد. پدرم سالانه، برههای گوسپندانش را کابل میبرد که
بفروشد. برهها را به کابل برد و فروخت، اما صالح، پدرم را شب به خانهاش برد و
صبح آن شب که پدرم برمیخیزد، متوجه میشود، پول برههایش در جیب کرتیش نیست، به
صالح میگوید که پولم نیست، صالح میگوید که پسرش گیو امشب از خانه فرار کرده و
پول را او دزدی کرده است. این سازماندهی را خود صالح کرده بوده که پسرش را از
خانه بیرون کند تا دزدی بنام او شود. وقتی پدرم از کابل به دره آمد، بسیار ناراحت
بود، زیرا زحمت یکسالهاش گم شده بود، تشویش میکرد خرج و مصرف زمستان را چگونه
پیدا کند. پدرم فکر کرد، شاید صالح درست گفته و پسرش گیو، پول را دزدی کرده است.
متاسفانه، سال آینده نیز صالح پدرم را خانه برد و بازهم پول پدرم را دزدی کرد و
بنام گیو پسرش کرد. این بار گیو به قریه آمد، پرسیدیم که پول را گرفتی، کجا کردی؟ گیو
گفت من یک روپیه از خانه نگرفتهام، مرا هر دو بار از خانه کشیدند که دزدی پول به
نام من شود. صالح با شنیدن این حرف پسرش، او را مورد لت و کوب قرار داد و پسرش مدتها
از خانه فراری بود.
بنابر برخی از ملاحظهها وارد جزییات خانوادگی او نمیشوم، اگر
لازم شد آن موارد را مستند ذکر خواهم کرد. اما این را باید بگویم سالها است صالح
از ما جدا است و خانوادهی ما و صالح یکی نیست. پدرم از وقتی که با مادر من ازدواج
کرده است، دو فرزند خانم قبلیش که یکی از آنها همین صالح است، از ما جدا شده است
و خانوادهی خود را داشته است. خانوادهی ما شامل پدرم و برادران و خواهرانم میشده
است، که هیچکدامی از برادران و خواهرانم از صالح راضی نیستند و همسو و همنظر با
صالح نیستند و صالح از نام خانوادهی ما سوءاستفاده میکند.
صالح تنها به پدرم خیانت نکرده است، به ابراهیم آرزو نیز
خیانت کرده است، زیرا پس از مرگ ابراهیم آرزو، دولت به فرزندان ابراهیم آرزو یک
اپارتمان داد، اما از آنجاییکه فرزندان ابراهیم آرزو کوچک بودند، آن خانه را
صالح بنام خود کرد. درحالیکه حقیقت این است، تنها کسی گه بیشترین حمایت را در
خانوادهی ما از ابراهیم آرزو دریافت کرده، صالح است. اگر ابراهیم آرزو این آدم را در کودکیش خانه خود نمی برد و از او حمایت نمیکرد، صالح را کسی به عنوان پیاده هم در وزارت دفاع نمیگرفت. اگر صالح
ذرهای وجدان و به ابراهیم آرزو احترام داشته باشد، خانهی ابراهیم آرزو را به
فرزندان ابراهیم آرزو پس میدهد.
در دورهای که دفاتر جدید امامتی رویکار شدند، صالح با
استفاده از نام ابراهیم آرزو خود را با دفاتر امامتی نزدیک کرد و شماری از مقامات
کنسل برای نام ابراهیم آرزو از صالح حمایت کردند و صالح توانست پسر خود را در
کمپنی مخابراتی روشن در موقف خوب مقرر کند. اما صالح پس از چند مدتی با استفاده از
موقف پسرش و با چند فرد دیگر، پول کمپی روشن را دزدی کرد و به اعتماد و اعتبار
امام و دفاتر امامتی نیز خیانت کرد. پسرش برای این کار از شرکت روشن اخراج شد، ولی
صالح بازهم با استفاده از فسادی که در کنسل وجود داشت و روابطی که او با مقامات
کنسل داشت، توانست از زیر بار این دزدی بیرون شود. صالح بیشتر از یک لک دالر از آن
دزدی، سهم خود را گرفت و همچنان تا هنوز مورد حمایت همان افرادی قرار دارد که
صالح زمینهی این دزدی را در کمپنی روشن برای آنها فراهم کرده بود.
صالح ادعا کرده یعقوب یسنا با دین و مذهب ارتباط ندارد، به
صالح باید بگویم که در زمان حکومت خلق، عکس و مجسمهی سر لنین در خانهی تو بود و
تو عضو حزب خلق که یک حزب کمونیستی است، بودی. بعد از اینکه دفاتر امامتی، رویکار
آمدند و کمپنی روشن و... آغاز به فعالیت کرد، برای استفاده از این دفاتر، وانمود
کردی اسماعیلیه استی، اما با دزدی از روشن و با سوءاستفاده از دفاتر امامتی، به
اسماعیلیه نیز بیاحترامی کردی. تو غیر از منفعت خود، هیچ دین و مذهبی نداری. اینکه
دفاتر امامتی در افغانستان به جایی نرسیدند، حضور افراد کمونیستی مانند شما بود که
هیچ احساس و اعتقاد مذهبیای نداشتند و فقط دفاتر امامتی را برای پول و فساد میخواستند
و تصرف کرده بودند.
متاسفانه صالح در پایان زندگی پدرم نیز به پدرم خیانت کرد.
حاجی اسماعیل پدرم 82 ساله بود و مشکل پروستات داشت، کابل آمد تا پروستاتش را
درمان کند، اما صالح پدرم را به بیمارستان تابان معرفی کرد که او با رییس آن
بیمارستان ارتباط داشت و مریض معرفی میکرد و کمیشن میگرفت. آن بیمارستان بدون
توجه به بیماری زمینهای مریضان، متاسفانه افراد را عملیات میکرد. بدون اینکه به
قند خون پدرم و سایر مشکلاتش توجه کند، پدرم را زیر تیغ عمل برد و پدرم بر اساس آن
عملیات دچار مشکل شد و بیمارستان پدرم را جواب داد و پدرم را بغلان در خانهاش
بردیم و در خانه وفات کرد.
پدرم شبی که فردایش از بیمارستان باید خانه میرفت، مرا به
بیمارستان خواست و آن شب پیش پدرم بودم، پدرم گفت محمد یعقوب متوجه شدی صالح مرا به
کشتن داد. گفتم پدر شما همیشه خیانت این آدم را نادیده میگرفتید و متوجه نمیشدید.
پدرم به من سفارش کرد که شما و برادرانت از این آدم دوری کنید، من که پدرش بودم به من خیانت کرد،
به شما حتما خیانت میکند. وقتی که پدرم را خانه بردیم، صالح نیز آمد، اما پدرم
علاقهای نداشت با او گپ بزند. برادرانم شاهد استند که پدرم آخرین سخنانش را پیش
از مرگ به من گفت و به من اعتماد کرد. صالح آنچه را در این چرندنامه دربارهی
پدرم، من و خانوادهی ما گفته، دروغ است و بر اساس عقدهی شخصیایکه با من دارد،
عقدهپراگنی کرده است.
صالح از نام پدرم و از آدرس خانوادگی ما سوءاستفاده کرده
است، ما استفادهجویی او را محکوم میکنیم. صالح مسوولیت خانوادهی خود را دارد و
باید از خانوادهی خود حرف بزند. صالح در بین خانوادهی ما هیچ احترام و جایگاهی
ندارد که از نشانی ما حرف بزند، زیرا صالح به باور اعضای خانوادهی ما دزد منفعت
خانوادهی ما و خاین به خانوادهی ما است.
این مورد را به روایت محمد اسحاق خان اضافه کنم:
«کسی که خود را نمایندهی خانواده معرفی میکند، در کنار
خانواده باید باشد و با خانواده زحمت کشیده باشد. صالح، خوب یادت است و برادران و
البرز شاهد استند که غلامنظر زمینهای کلانگذر را دعوا انداخت و شما به برادران
و البرز گفتید بروید دیوار غلامنظر را چپه کنید، من استم. وقتی برادران و البرز
رفتند به دره تا از ملکیت پدری دفاع کنند، تو پای خود را پس کشیدی و به غلامنظر
زنگ زدی و گفتی من وارد این ماجرا نبودم و نیستم. برادران و البرز را تو دچار مشکل
کردی و هر کدام سی هزار افغانی هزینه دادند و شماری از برادران را حوزه میخواست
در کابل بندی کند که خوشبختانه، رییس حوزه آقای بسمالله تابان با یعقوب یسنا
شناخت داشت و یسنا از ایران به بسمالله تابان زنگ زد و گفت بردارانم را در حوزه
نگاه نکن و بگذار آزاد باشند، دعوای ما حقوقی است. صالح تو در خرجی که آمد، شریک
نشدی و بنابر قصد شوم خود همهی ما را دچار مشکل کردی. این کار تو خیانت به
خانواده و برادران بود. من بعد از این خیانتت که خودم شاهد آن بودم، دست از برادری
تو شستم. خدا یعقوب یسنا را خیر بدهد که با آقای امان ریاضت رییس دفتر وزیر عدلیه
صحبت کرد و مرا به وزارت عدلیه فرستاد تا اینکه وزارت عدلیه دعوا را توقف داد.
صالح تو به جای اینکه از آدرس خانواده نمایندگی و صحبت کنی، کمی سر به زانو بگذار
و شرم و حیا کن!»
به هر صورت من نمیخواستم وارد این موارد شوم، اما صالح در این مدت تلاش کرد، عقدهگشایی کند و احساس حقارتش را بیان کند و در چرندنامهاش به من بتازد؛ بنابراین خواستم عجالتا کمی از شیادیها صالح بگویم، اگر لازم شد با جزییات خواهم نوشت.