گفتمان سیاسی ما در تاریخ معاصر سیاسی،
فاشیسم قومی و اخوانیت بوده است. فاشیسم قومی در ظاهر سلطنت قومی عبدالرحمان تا
ظاهرشاه، در ظاهر جمهوریت داوود تا غنی و در سوسیالیسم ترهکی تا نجیب و در امارت
اسلامی ملاعمر تا حقانی تبارز کرده است. فاشیسم قومی از اخوانیت و اسلام سیاسی نیز
استفاده کرده که شعار آن افغانیت و اسلامیت است و چهرهی آرمانی آن امارت اسلامی
است. اما اخوانیت جدا از فاشیسم قومی نیز وجود داشته و وجود دارد.
پنجاه سال پیش که فاشیسم قومی در چهرهی جمهوریت داوود و
سوسیالیسم ترهکی جلوه میکرد، گروههای دیگر با شعار اخوانیگری و اسلام سیاسی
وارد مبارزات سیاسی و مسلحانه شدند که سرگردگی این گروهها را برهانالدین ربانی،
عبدالرسول سیاف، حکمتیار، احمدشاه مسعود، سید اسماعیل بلخی، عبدالعلی مزاری و...
داشتند. شعار این افراد و گروها در آغاز این بود که اسلام در خطر است. وقتی به
قدرت رسیدند، شعار شان تفاوت کرد و بیشتر درگیر معضل قومی شدند؛ سرانجام فاشیسم
قومی که در ظاهر امارت اسلامی تبارز کرد، همهی این گروههای اخوانی را بلعید.
اما سیاستمداری در وسط گفتمان و روایت فاشیسم قومی و اخوانیگری
میاندیشید که مساله و معضل اساسی ما در افغانستان چیست و چگونه میتوان مساله و
معضل افغانستان را حل کرد؟ این سیاستمدار طاهر بدخشی بود. او معضل اساسی سیاسی در
افغانستان را با شعار اسلام سیاسی و سلطهی قومی قابل حل نمیدانست.
بدخشی فراتر از گفتمان سلطهی قومی پشتون و اخوانیگری، گفتمان
ستم ملی و طرح حل عادلانهی مسالهی ملی را مطرح کرد. به این نظر بود گروهی از
سیاستمدران پشتون با شعار سلطه و حاکمیت قوم پشتون در واقع منفعت شهروندی خلق
پشتون را به گروگان گرفتهاند و خلق پشتون را از حقوق اساسی شهروندی آنها با این
دلخوشی که فردی از قوم پشتون حاکم باشد، محروم کردهاند. مهمتر از همه برای این
سیاستمداران پشتون که حاکمیت قومی را در اختیار دارند، حقوق سیاسی و اجتماعی مردم
افغانستان مسالهی ملی نیست، بلکه حضور سیاسی پشتونها در افغانستان و پاکستان
مسالهی اصلی و اساسی شان است. به طور مثال مسالهی حکومت داوود و نجیب پشتون
پاکستان بود و داوود و نجیب میگفتند حق پشتون در پاکستان تلف شده است، اما به
معضل حکومت قومی در افغانستان توجه نمیکردند که حق سیاسی مردم تاجیک، هزاره و
اوزبیک را تلف میکرد و نادیده میگرفت. هر گونه دادخواهی سیاسی، فرهنگی و اجتماعی
این اقوام در افغانستان مخالف منافع ملی تعبیر میشد.
گروههای اخوانی معضل و مسالهی اساسی ملی را با شعار اسلام در
خطر است دور میزدند و به معضل ملی بی توجه بودند. اما از نظر طاهر بدخشی فاشیسم
قومی و اخوانیسم موجب ستم ملی در سطوح قومی، اقتصادی و فرهنگی شده بودند. بنابراین
طاهر بدخشی حل معضل ملی را در مرحلهی نخست گذر از فاشیسم قومی و در مرحلهی دوم
گذر از اخوانیگری و اسلام سیاسی میدانست. متاسفانه سیاستمدران فاشیست و اخوانی
به گفتمان ستم ملی و طرح حل عادلانهی مسالهی ملی که توسط طاهر بدخشی مطرح شده
بود، توجهی نکردند.
طاهر بدخشی برای رفع ستم ملی به این نظر بود که معضل سیاسی،
اقتصادی و فرهنگی اقوام افغانستان و چگونگی حکومتداری باید مسالهی ملی ما باشد.
مسالهی ما معضل پشتون خارجی، تاجیک خارجی، اوزبیک خارجی و... نباشد. بررسی کنیم
معضل اوزبیک، هزاره، تاجیک و پشتون افغانستان چیست و حکومتداری ما چرا کار نمیدهد؟
بدخشی ملیگرایی سیاسی را در مناسبات
بیناقومی اقوام افغانستان مطرح کرد که برای اقوام به ویژه برای سیاستمداران قوم
پشتون، ملیگرایی به معنای پشتونگرایی فرا افغانستانی (لر او بر یو افغان) نباشد.
برای رفع ستم ملی در عرصهی سیاسی و حکومتداری، تغییر شیوهی حکومتداری را مطرح
کرد و حکومتداری فدرال را پیشنهاد داد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر