هر فرد و جامعهای خودی
دارد، این خود مجموعهای از اضداد (پاردوکسیال) است، اما تناقض آن به سادگی قابل
درک نیست. اگر صادقانه پهلو خویش بنشینیم و روایتهایی را کنار هم بگذاریم که شخصیت
و خود ما را شکل دادهاند، به این نتیجه میرسیم، این روایتها چهلتکه و حتا ضد و
نقیض هم اند که شخصیت ما از آنها ساخته شده است.
اما جالب این استکه
این روایتهای چهلتکه، روایتی را برساخته که تناقضهای خود را میپوشاند و کتمان
میکند. بنابراین هر فرد با این روایت برساخته، همذاتپنداری میکند و خود او در
این همذاتپنداری شکل میگیرد.
انسان دو خود دارد:
خود فردی و خود جمعی. خود فردی، روایت شخصی ما است. خود جمعی روایت دینی، مذهبی،
فرهنگی و قومی ما است. خود فردی و خود جمعی ما مجموعهای از تناقضات و روایتهای
چهلتکهای استند که مثل یک پازل ساخته شدهاند.
اساس همذاتپنداری
استوار بر شیفتگی است. شیفتگیایکه ما را با روایتها و نسبتهای ما یگانه میسازد
و وحدت میبخشد. در خود فردی، ما با پدر خویش همذاتپنداری میکنیم. از هر فردی
به ویژه در کشورهاییکه دارای فرهنگی عقبمانده استند بپرسید که پدر تان چگونه فردی
بود. پاسخش این است پدرم خوبترین و شریفترین انسان جهان بود. پس بد چه کسی بوده
است؟
پسر حکمتیار میگوید
پدر من خوبترین انسان جهان است. دختر داکتر نجیب میگوید پدر من خوبترین انسان
جهان است. پسر ملاعمر میگوید پدر من خوبترین انسان جهان است. من نیز میگویم پدر
من خوبترین انسان جهان بود. چرا؟ برای اینکه از نظر هویتی دچار همذاتپنداری با
پدر خود شدهام. این همذاتپنداری محور روایت هویت فردی انسان را به ویژه در
فرهنگهای بدوی شکل میدهد. بنابراین بسیار سخت است با خرد انتقادی و عقلانیت روشنگرانه
با خود و هویت شخصیات رو به رو شوی.
انسان در روایت، هویت
و خود جمعی با دین، مذهب، فرهنگ و قومیت خود دچار همذاتپنداری میشود. این همذاتپنداری
موجب میشود به روایت دینی، مذهبی، قومی و فرهنگی خود هر قدر متناقض، بدوی و غیر
عقلی باشد، شیفتگی پیدا کند. پشتون، تاجیک، هزاره، اوزبیک و... هر کدام شیفتهی
روایت مذهبی و قومی خود استند. مثلا پشتون با اتن خود چنان همذاتپنداری پیدا
کرده و چنان شیفتهی آن شده است، با وصفیکه در روایت مذهبی خود، رقص و آواز را
حرام میداند، اما اتن را حلال میداند.
یادداشت را کوتاه
کنم، اینکه در این روزها چند روایت دینی و مذهبی را فقط نقل کردم، اما متوجه شدم
برداشت فردی و جمعی ما آنقدر غیرعقلی استکه هیچگونه توان رو به رویی با خود فردی
و جمعی خویش را نداریم و از هر گونه رو به رویی عقلانی و انتقادی با خود فردی و جمعی
خویش دچار ترس و هراس ایم. این ترس و هراس از رو به رویی با خود فردی و جمعی، بیانگر
بدویت فکری، فرهنگی و نادانی عمومی ما است. بنابراین ما در بارهی خود فردی و جمعی
خود به خودآگاهی نرسیدهایم که بتوانیم و بخواهیم هویت فردی و هویت جمعی خود را
بشناسیم و انتقاد کنیم.
برخورد ما با هویت
خودی و جمعی ما برخورد میمونوار با کردارها شان است. کیلهای (موز) را در قفسی
بزرگ بالای قفس بستند و میمونی را وارد کردند. آن میمون که خواست کیله را بگیرد،
او را به قدر کافی جزا دادند. میمون به این نتیجه رسید، گرفتن کیله بد است. میمون
دوم را وارد قفس کردند. میمون دوم خواست کیله را بگیرد، میمون اول او را به قدر
کافی زد. میمون دوم به این نتیجه رسید گرفتن کیله بد است. میمون سوم را وارد
کردند. میمون سوم اقدام به گرفتن کیله کرد. دو میمون قبلی به اندازهی لازم میمون
سوم را زدند. سرانجام دست نزدن به کیله به قانون جمعی تبدیل شد و دستزدن و گرفتن
کیله گناه و بد دانسته شد. اما هیچ میمونی نمیدانست خاستگاه این بدی و گناه چیست.
خاستگاه اعتقادی ما اینکه این و آن کردار بد و گناه است، به اساس همین رفتار میمونوار و مقلدانه شکل گرفته است. مثلا میگوییم روی و کل بدن زنان باید پوشیده باشد و زنان آموزش نبینند و شغل نداشته باشند. اگر کل بدن و روی زنان پوشیده نباشد، زنان دچار بدی و گناه فردی میشوند و جامعه دچار بدی و گناه جمعی میشود. اما نپرسیدهایم چرا؟ خاستگاه این برداشت چیست و از کجا میآید؟ فقط شنیدهایم و به ما گفته شده بد است و گناه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر