۱۳۹۸ فروردین ۷, چهارشنبه

چرا کارگاهِ شعر سپید؟ (درس‌نوشت 1)

از شعر سپید معمولا بنام شعر شاملویی نیز یاد می‌شود. این‌که این شعر را شاملویی می‌گویند ارتباط می‌گیرد به چهره‌ی متشخص یکی از شاعران سپیدسرا که احمد شاملو است. پیش از شاملو نیز نمونه‌هایی از شعر سپید را داریم و بعد از شاملو نیز شعر سپید داریم. بنابراین شاملو نخستین ابداع‌کنند شعر سپید نیست و شعر سپید پس از شاملو نیز پایان نمی‌یابد. شاملو در سپیدسرایی شاعری متشخص است. طوری‌که در غزل حافظ است، در حماسه فردوسی است و در نیمایی نیما، فروغ، اخوان و... استند.
اما برخی به این باورند که شعر سپید با شاملو آغاز شد و با شاملو پایان یافت، زیرا چه در دوره‌ی شاملو و چه بعد از شاملو دیگر شاعری نخواهد توانست با شگردهایی‌که شاملو شعر سپید را سروده است، چنین شعری بسراید. من طرفدار چنین حکم‌های قطعی نیستم. حتا در علم فیزیک نمی‌توان چنین حکمی قطعی کرد چه برسد که در هنر و شعر چنین حکمی قطعی کرد.
این که شاملو این‌همه در شعر سپید جایگاه و اهمیت دارد و شعر سپید معمولا به شاملو ارجاع داه می‌شود به دلیل این است‌که شاملو درباره‌ی شگردهای شعر خود و شعر سپید توضیح داده است و تلاش کرده است‌که شگردهای شعر سپید را از نظر تیوری، نظریه‌بندی کند و نشان بدهد که شعر سپید با شعر نیمایی چه تفاوتی دارد.
اگرچه شعر سپید با شعر نیمایی در نگاهِ جهان‌شناخی هنری تفاوتی ندارد؛ مشخص‌ترین شگرد ساختاری تفاوت شعر نیمایی و سپید در وزن است. نیما عینی‌گراتر است و شاملو ذهنی‌گراتر. بنابراین سوژه در شعر نیما جایگاه‌ِ حاشیه‌ای دارد، اما در شعر شاملو، سوژه و ذهنیت نسبتا جایگاهِ مرکزی پیدا می‌کند.
منظور از ذهنیت و عینیت در شعر نیمایی و شاملویی در این است‌که نیما می‌رود در درون اشیا و چیزها را به زبان درمی‌آورد و می‌خواهد چیزها خود صحبت کنند اما در شعر شاملو، ذهنیت مولف به‌نوعی بر چیزها و جهان تسلط و سیطره پیدا می‌کند. این تفاوت را می‌توان به‌صورت تجربی‌تر در شعر «مهتاب» نیما و «هنوز در فکر آن کلاغم» شاملو نشان داد. هر دو این شعرها از شعرهای معروف معاصر استند.
می‌تراود مهتاب
می‌درخشد شبتاب
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفته‌ی چند
خواب در چشم ترم می‌شکند.
...
با وصفی‌که شعر جنبه‌ی سمبولیستی دارد اما برای عینیت‌بخشی در روایت شعر تلاش شده است. معمولا زاویه‌ی دید در سطرها و بندهای شعر عوض می‌شوند. صداهای متفاوت در شعر شنیده می‌شود: نگران با من ایستاده سحر/ صبح می‌خواهد از من/... شعر راوی دارد. شخصیت دارد. اشیا به نوعی حضور مستقل خود را دارند و اشیا خود می‌خواهند صحبت کنند. در شعر شاملو به‌نوعی با یک زاویه‌ی دید رو به رو ایم که زاویه‌ی دید اول شخص است.
هنوز
در فکر آن کلاغم در دره‌های یوش:
...
اگرچه در بیان توصیف اشیا از جایگاهِ راوی سوم شخص دانا صحبت می‌شود که همان ذهنیت مولف‌محورانه است: .../ و رو به کوهِ نزدیک/ با غار غارِ خشکِ گلویش/ چیزی گفت/...
هر دو شعر جنبه‌ی سمبولیستی دارد. کلاغ در این شعر یک سمبول است. آنهم نه جنبه‌ی نمادینی که کلاغ در فرهنگ عام دارد؛ بلکه شاعر در این شعر، کلاغ را به یک سمبول شخصی ارتقا داده است. تلاش نیما عینیت‌بخشی در شعر بود. شاملو نیز تاکید به ذهنیت‌گرایی در شعر ندارد اما در شعرهایش به ذهنیت‌گرایی و مولف‌محوری کشانده شده است.
بنابراین معمولا در شعر شاملو مولف است که سخن می‌گوید. چندصدایی، عینیت‌گرایی و... چندان حضور مستقل از مولف و شاعر ندارند. مولف تلاش می‌کند از حضور اشیا، زبان، شگردها و روایت برای بیان ذهنیت خود استفاده کند و مناسبات اشیا، زبان، روایت و شگردها را مصادره‌ی ذهنی کند تا شاعر به نمایندگی از اشیا به نفع منظور خود صحبت کند. ممکن شاعر آگاهانه چنین کاری را انجام ندهد اما ناخودآگاه، ذهن کار خود را می‌کند.
شگردهایی را که شاملو در شعر خود به کار می‌برد یا شگردهایی را که برای سرایش شعر سپید پیشنهاد می‌دهد؛ شعر سپید به این شگردها خلاصه نمی‌شود. یک شاعر سپیدسرا می‌تواند فراتر از شاملو، شگردهایی را به کار ببندد یا شگردهایی برای سرایش شعر سپید پیشنهاد کند و شگردهای شعر سپید را تحول و توسعه بدهد.
در این کارگاه تلاش صورت می‌گیرد که به شعر سپید فراتر از شاملو نگاه شود و به این تاکید صورت بگیرد که شعر سپید گنجایش زیبایی‌شناختی، هستی‌شناختی و شگردهای ساختاری و فرمیک خود را به صورت بالقوه می‌تواند داشته باشد که فعلیت پیدا کنند.
پرسش این است‌که چرا این کارگاه به شعر سپید اختصاص دارد؟ می‌توانست به نیمایی، غزل و شعر زبان، فراشعر و فراسپید (موج‌های پست‌مدرنیسم) اختصاص داشته‌باشد. درست است که در دهه‌ی هفتاد دکتر رضا براهنی کارگاهِ شعر خود را راه انداخت که در این کارگاه، شعر زبان مطرح شد. این کارگاه موجب شد که گفته شود شعر فارسی از نیمایی و سپید به مرحله‌ای دیگر عبور کرده است. یدالله رویایی، رضا احمدی، علی عبدالرضایی و... گویا جریان‌های شعری خود را دارند. به هرصورت اکنون به این موارد پرداخته نمی‌شود.
این‌که این کارگاه به شعر سپید اختصاص دارد؛ از سویی شعر سپید را فراتر از شگردهایی شاملویی درنظر دارد؛ وَ از سویی، شعر سپید را پس از شعر نیمایی جریانی نسبتا مسلط و فراگیر در شعر فارسی می‌داند که شعرهای پساسپید بیشتر موج اند تا جریان. بنابراین شعر سپید می‌تواند گنجایش خود را داشته‌باشد؛ جدایی از این‌که چقدر شیفته‌ی ایسم‌زدگی استیم و می‌خواهیم از همه‌چه عبور کنیم و تا برسیم به ایسمی. درحالی‌که این ایسم‌گرایی‌ها بیشتر تقلا و... است نه کار به مثابه‌ی هنر.
اما مهم از همه این‌که در افغانستان شعر سپید آن‌گونه‌که لازم باشد تبیین و نظریه‌بندی و معرفی نشده است. رهنورد زریاب که از داستان‌نویسان معروف کشور است. با فلسفه و نظریه‌های مدرن نیز آشنا است، هنوز شناخت درست از شعر سپید ندارد. شعر سپید را می‌گوید منظور تان از همان شعرهایی‌که زیر به زیرک (شعر سپید) نوشته می‌شود نباشد. واقعیت این است‌که در بسا موارد حتا تفکیک بین شعر نیمایی و سپید را نمی‌دانیم، هر دو را یکی درنظر می‌گیریم. تنها درباره‌ی شعر سپید نه بلکه درباره‌ی شعر نیمایی و درکل درباره‌ی شعر مدرن در افغانستان چندان توضیح، نقد و نظر ارایه نشده است.
از این نظر ما دچار فقدان توضیح، نقد و نظر در شعر مدرن استیم. از آنجایی‌که شعر سپید از دهه‌ی پنجاه در افغانستان رواج پیدا می‌کند و در این جریان شعری، شاعران خوب نیز داریم که شعرهای سپید خوب سروده‌اند اما این شاعران نه درباره‌ی شعرهای خود و نه درباره‌ی شگرد و زیبایی‌شناسی شعر سپید توضیح و نقد و نظر نوشته‌اند.
بنابراین شعر سپید از نظر توضیح و نقد و نظر همچنان فاقد مبنای تیوریک مانده است. این فقدان مبنای نظری و انتقادی باعث شده که شعر سپید یا چندان فهیمده نشود یا بد فهمیده شود. این بد فهمیده‌شدن بود که ما مجموعه‌شعرهایی را بنام‌های «غیرمترقبه، تلخ مثل چای سیاه، ماهیان در رگ‌های من، مخاتب و...» داریم که اصلا نه شعر سپیدند نه نیمایی‌اند و نه «وغیره». بنابه گفته‌ی خود صاحبان این مجموعه‌ها که می‌گفتند شعرهایی این مجموعه‌ها را در موقع‌های خاص بر کاغذ تشناب نوشته‌اند. باید این مجموعه‌ها را شعرسرایی در همان موقعیت خاص بدانیم؛ یعنی موقعیتِ جلوسِ هستی‌شناسانه‌ی شاعر در نشستنگاهِ نزول!
فکر کنید موقعی‌که شگردهای شعر نیمایی و سپید به درستی تبیین نشده باشد؛ چگونه بتوانیم بحث شعر حجم رویایی، بحث رضابراهنی را در «خطاب به پروانه‌ها...»، بحث‌های علی عبدالرضایی و دیگران را بدانیم. بنابه درک این خلا، این کارگاه به شعر سپید اختصاص یافته است. زیرا شعر سپید یکی از جریان‌ها و پایه‌های اساسی شعر نو و معاصر است که باید به درستی درک شود تا بتوانیم تجربه‌ی سپیدسرایی را وسعت و گسترش بدهیم حتا فراتر از شعر سپید؛ درحالی‌که این فراتر از سپید نیز می‌تواند با ملاحظه و مصلحت‌هایی، شعر سپید باشد.
این کارگاه با معرفی شگردهای اساسی شعر سپید آغاز می‌شود. تلاش می‌شود با نقد و نظر بر این شگردها بتوان این شگردها را متحول کرد، توسعه و تنوع بخشید تا گنجایش‌هایی بیشتر شعر سپید درک و تجربه شوند؛ مهم‌تر این‌که در افغانستان جلو بدفهمی شعر مدرن گرفته شود تا دیگر کسی در نشستنگاهِ نزول شعر نسراید و دچار این اشتباه نشود که هرچه در نشستنگاهِ نزول صادر شد؛ آن صادره، شعر پست‌مدرن است (با پوزش!).

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر